تلنگر
🌸🍃به شخصی گفتند خیلی بد شکل و قیافه ای!
آن شخص لبخندی زد و گفت :از نقش ایراد میگیری یا از نقاش ؟
یکی ازپیامدهای مسخرهکردن دیگران
فراموش کردن الله است.
♥️هوَالَّذي يُصَوِّرُکُمْ فِيالْأَرْحامِ کَيْفَ يَشاءُ
اوست که شما را در رحم های [مادران] به هر گونه که بخواهد شکل میبخشد.
✨آلعمران_6
پس ای مسلمان خیلی مواظب باش که مسخره کردن و ایراد گرفتن در شکل دیگران ؛ ایراد گرفتن در کار الله جل جلاله میباشد که نعوذبالله
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_دوازدهم
یه روز پدرم به مادرم گفت با احسان حرف بزن به حرف تو گوش میده که دست برداره بهش فشار بیار ؛ وگرنه برادرام (عموهام) گفتن دیگه طاقت حرف های مردم رو نداریم و یه بلای به سر احسان میاریم... 😔مادر گفت این چه حرفیه مگه بچه اوناست یا تو؟ حق ندارن بهش دست بزنن ، پدرم گفت خودت میدونی ما شش برادر همیشه پشت هم بودیم و حرمت بزرگتر رو گرفتیم اونا اختیار تمام زندگی منو دارن... 🔹مادرم گفت پس من چی من هیچ حقی ندارم...؟ نه بخدا نمیزارم کسی بهش دست بزنه مگه من مردم... مادرم با داداشم حرف میزد که بسه دیگه دست برداره برادرم گفت از چی مادر؟ بخدا مثل شما دارم نماز میخونم فقط همین و پایبند به سنت... مادرم یه روز بهش گفت اگر دست بر نداری حلالت نمیکنم اومد بیرون از اتاقش برادرم گفت مادر این چه حرفیه آخه شوخی کردی درسته؟ بیا بهم بگو که شوخی کردی آخه فدات بشم اگر تو حلالم نکنی من پیش خدا روسیاه هستم چی بگم مادر توروخدا بگو که شوخی میکنی مادر تور خدا بیا بگو حلالت میکنم گریه میکرد... مادرم هم پشت در داشت گریه میکرد گفت خدایا خودت میدونی که چقدر ازش راضی هستم تو هم ازش راضی باش من حلالش میکنم فقط میخوام بلایی به سرش نیاد.... ظهرش مادرم گفت زن داییت مریضه میرم پیشش زود میام هواست به احسان باشه تا وقت نماز مغرب که مادرم زنگ زد گفت برای شام نمیام دایت نمیزاره شب بعد شام همه عموهام اومدن بجز پدر شادی که رفته بود مسافرت کاری اصلا از این اوضاع خبر نداشت.... 😭آون شب بدترین شب زندگیم بود بخدا... همه رفتن اتاق برادرم بجز من و پدرم که پایین بودیم.... داشتن حرف میزدن کم کم صداشون رفت بالا برادرم با صدای بلند گفت به حرمت پدرم چیزی بهتون نمیگم حرمت خودتون رو نگهدارید 😔تا اینکه شروع کردن به زدنش وقتی درو باز کردن از راه پله انداختنش پایین تمام صورتش خونی بود به زور ریششو تراشیده بودن من فقط گریه میکردم بردنش تو حمام سر تا پاشو خیس کردن عموم با عصا زد به سرش که خون تمام زمینو گرفت بعد بردنش حیاط اون شب سرد زمستان با شیلنگ زدنش وقتی اولین ضربه رو زدن فریاد زد پدر_جان... 😔پدرم منو هل داد تو گفت برو تو خودشم اومد تو انگار دوست نداشت ببینه ؛ وفتی یاد حرفای اون شب برادرم میافتم جگرم آب میشه... پدرم از پنجره نگاهش میکردم گریه میکرد میگفتم تور خدا نزنیدش... برادرم فریاد میزد پدرجان کجایی منم پدرجان توروخدا بیا بیرون یادته کولم میکردی میگفتی هر کی دست روت بلند کنه دستاشو میشکنم... پدرجان کجایی اگر تو بگی هر چهار تاشونو میزنم.... 😡عموم گفت منو میزنی؟ میخوای منو بزنی؟ بیشتر عصبانی شد داشت محکم تر میزدش برادرم همش پدرم و صدا میکرد....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔹عن جَابِرٍ رضي الله عنه حديث معاذ رضي الله عنه وأن النبي قَالَ لَهُ: «فَلَوْلا صَلَّيْتَ بِسَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى». (بخارى:705)
🔸حديث معاذ كه جابر آن را روايت كرده بود، قبلا بيان گرديد.در اين روايت آمده است كه رسول الله صلى الله عليه وسلم به معاذ فرمود: «چرا از سوره هاي «سبح اسم ربك» و «والشمس وضحاها» و «والليل اذا يغشي» نمي خواني»؟
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ(توبه 22)
همواره در آن جاودانند, بی گمان اجر (وپاداش) بزرگ نزد خداوند است.
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
تـاوانـی ئـەوانەی #توانایان_هەیە و ناچن بۆ حەج ؟
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_نهم
اون شب وقتی رفتم پایین مادرم با پدرم دعواشون بود سر برادرم مادرم گفت اگر جگر_گوشم سردشه منم باید سردم باشه همه در و پنجره ها رو باز کرد... 🌪سرما از هر سوی میومد در عرض چند دقیقه خونه تبدیل شد به سردخونه ، پدر گفت من رو حرف خودم هستم تا بر نگرده از فکرش همین وضعه مادرم گفت احسانم مثل خودت لجباز است، اگر تصمیمی بگیره تا آخر هست پدرم گفت پس ببینیم کی کم میاره... خوب بود که ما لباس داشتیم ولی برادر بدون لباس تا ساعت 3 این وضعش بود که پدرم در و پنجره ها رو بست مادرم گفت چرا میبندی؟ بخدا باید احسانم بیاد پایین به زور اوردیمش پایین لباس پدرم تنش کردیم تمام بدنش سرد سرد بود طوری که اصلا گرمایی نداشت تا صبح پایین بود تا اینکه پدرم رفت شیشه ها رو جا انداخت... به برادرم گفت برو بالا لباسهای منو در بیار باز شروع شد شادی صبح زود زنگ زد گفت چه خبر از احسان امشب همش خوابش رو میدیدم منم گریم گرفت نتوانستم حرف بزنم... زود آمد خونمون وقتی از بالای در به برادرم نگاه کرد گفت این چرا لباس تنش نیست؟ گفتم چند روزه این طوریه... پدرم گفت چرا اومدی اینجا؟ گفت دوست دارم (شادی دختر عموی بزرگم بود و یکی یه دونه کسی به خاطر عموم چیزی بهش نمیگفت) گفت چرا احسان لباس تنش نیست پدرم گفت دیگه خرجشو نمیدم بزرگ شده برای خودش تصمیم میگیره منم خرجیش رو نمیدم... شادی گفت من میرم رفت بیرون بعد چند ساعت لباس نو خریده بود گفت اینار و با پول تو نخریدم حالا در رو باز کن... 😔در رو باز کرد برادرم بد جور سرماخوردگی گرفته بود با شادی وقتی که پدرم رفت بیرون بردیمش بیمارستان دکتر گفت باید بستری بشه هم به خاطر مچ پاش و هم به حاطر ضعف بدنش تو سرما که بدنش عفونت کرده بود... ✋🏼برادرم گفت نمیخواد میرم پیشه یه شکسته بند پامو درست میکنه ان شاءالله... پاشو جا آوردیم رفتیم خونه عموم که از پدرم کوچکتر بود اومد دید توی چه وضعی هست به پدرم گفت کاکه بازور که حل نمیشه بازم مقاومت میکنه من یه دکتر روانشناس دوستمه ازش میخوام بیاد باهاش حرف بزنه درست میشه کارش همینه بسپار به من.... فرداش دکتر آورد خونه یه پسری بود ابروهاش رو برداشته بود با ناز حرف میزد باورتون میشه پنکک زده بود؟ مثل دخترا حرف میزد.... نشست به پدرم گفت هیچ چیز با زور حل نمیشه با دیالوگ باید درستش کنیم...
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
📖 تلاوت سوره #کهف
🗣 قاری: #عمر_هشام_العربی
⚜ #رسولاللهﷺ:
هرکس در روز جمعه سوره کهف را بخواندفاصلەی بین دو جمعەاش نورانی میشود
#سنت_های_روز_جمعه
➊- قرائت سورهی کهف،📖
➋- غسل نمودن،🚿
➌- سیواک زدن،🍥
➍- استفاده ازخوشبویی.🌹
➎- پوشیدن لباس نو،👕
➏- دعا نمودن در روز جمعه،
➐- زیاد درود فرستادن بر رسول اللهﷺ
➑- زود رفتن به مسجد
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🕌اگر كسي خواست نماز را براي مردم اقامه كند ولي امام اصلي آمد
📕عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ السَّاعِدِيِّ : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ذَهَبَ إِلَى بَنِي عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ لِيُصْلِحَ بَيْنَهُمْ، فَحَانَتِ الصَّلاةُ، فَجَاءَ الْمُؤَذِّنُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ، فَقَالَ: أَتُصَلِّي لِلنَّاسِ فَأُقِيمَ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَصَلَّى أَبُو بَكْرٍ، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَالنَّاسُ فِي الصَّلاةِ، فَتَخَلَّصَ حَتَّى وَقَفَ فِي الصَّفِّ، فَصَفَّقَ النَّاسُ، وَكَانَ أَبُوبَكْرٍ لا يَلْتَفِتُ فِي صَلاتِهِ، فَلَمَّا أَكْثَرَ النَّاسُ التَّصْفِيقَ الْتَفَتَ، فَرَأَى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ، فَأَشَارَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أَنِ امْكُثْ مَكَانَكَ، فَرَفَعَ أَبُو بَكْرٍ يَدَيْهِ، فَحَمِدَ اللَّهَ عَلَى مَا أَمَرَهُ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مِنْ ذَلِكَ، ثُمَّ اسْتَأْخَرَ أَبُو بَكْرٍ حَتَّى اسْتَوَى فِي الصَّفِّ، وَتَقَدَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَصَلَّى، فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ: «يَا أَبَا بَكْرٍ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَثْبُتَ إِذْ أَمَرْتُكَ»؟ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: مَا كَانَ لابْنِ أَبِي قُحَافَةَ أَنْ يُصَلِّيَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: «مَا لِي رَأَيْتُكُمْ أَكْثَرْتُمُ التَّصْفِيقَ، مَنْ رَابَهُ شَيْءٌ فِي صَلاتِهِ فَلْيُسَبِّحْ، فَإِنَّهُ إِذَا سَبَّحَ الْتُفِتَ إِلَيْهِ، وَإِنَّمَا التَّصْفِيقُ لِلنِّسَاءِ». (بخارى:684)
📙سهل بن سعد ساعدي ميگويد: روزي رسول الله صلى الله عليه وسلم نزد قبيله بني عمرو ابن عوف رفت تا ميان آنان، صلح و آشتي برقراركند. وقت نماز فرا رسيد. مؤذن نزد ابوبكر آمد و گفت: اگر شما امامت ميكنيد تا اقامه گويم. ابو بكر فرمود: آري.آنگاه، اقامه گفته شد و ابوبكر نماز را شروع كرد. در آن اثنا، رسول الله صلى الله عليه وسلم تشريف آورد و از ميان صفها عبور نمود و خود را به صف اول، رساند. مردم دستها را به يكديگر زدند تا ابوبكر را از آمدن آنحضرت صلى الله عليه وسلم با خبر سازند. اما ابوبكر در حال نماز، به اطراف خود توجه نمي كرد. سرانجام، مردم چندين بار، دست زدند تا اينكه ابوبكر متوجه پيامبر صلى الله عليه وسلم شد. رسول الله صلى الله عليه وسلم با اشاره به ابوبكر فهماند كه سَر جايـَت بمان و به نماز ادامه بده. ابوبكر دستهايش را بلند كرد و براي كاري كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم او را به آن، امر كرده بود، خدا را سپاس گفت و به صف نمازگزاران پيوست. آنگاه، رسول خدا صلى الله عليه وسلم جلو رفت و امامت كرد. و پس از اتمام نماز، خطاب به ابوبكر فرمود: «اي ابوبكر! وقتي من به تو دستور دادم كه سر جايت بمان، چرا قبول نكردي»؟ ابوبكر عرض كرد: اي پيامبر گرامي خدا! براي پسر ابو قحافه شايسته نيست كه رسول الله صلى الله عليه وسلم را امامت نمايد. بعد از آن، رسولالله صلى الله عليه وسلم خطاب به ساير نمازگزاران فرمود: « چرا شما اينهمه كف زديد؟ هرگاه در اثناء نماز، مشكلي پيش آمد، «سبحان الله» بگوييد. آنگاه، امام متوجه مي شود. كف زدن، مخصوص زنان است».
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره صف (آیه ۶)
وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِيٓ إِسْرَآئِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُٓ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَآءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (٦)
و (به یاد آورید) هنگامی را كه عیسی بن مریم گفت: «ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی كه تصدیقكننده كتابی كه قبل از من فرستاده شده [تورات] میباشم، و بشارتدهنده به رسولی كه بعد از من میآید و نام او احمد است!» هنگامی كه او [= احمد] با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «این سحری است آشكار»!
سعدالغامدی
حدیث📖
عَنْ أبي هُرَيْرَةَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ: «تَفْضُلُ صَلاةُ الْجَمِيعِ صَلاةَ أَحَدِكُمْ وَحْدَهُ بِخَمْسٍ وَعِشْرِينَ جُزْءًا، وَتَجْتَمِعُ مَلائِكَةُ اللَّيْلِ وَمَلائِكَةُ النَّهَارِ فِي صَلاةِ الْفَجْرِ». ثمَّ يَقُولُ أَبُو هُرَيْرَةَ: فَاقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَان مَشْهُودًا
بخارى:648📖
ابوهريره ميگويد: از پیامبرﷺ شنيدم كه ميفرمود: «نماز با جماعت بر نمازي كه به تنهايي خوانده مي شود، بيست و پنج برابر، برتري دارد. و هنگام نماز صبح، فرشتگان شب و روز، جمع ميشوند». ابوهريره ميگويد: براي اثبات اين مطلب، اين آيه را بخوانيد: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا يعني همانا نماز فجر، زمان حضور فرشتگان است.
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
⚜️ حدیث شریف
📝احادیث صحیح بخاری
🍊 عَنْ عَائِشَةَ رَضِي اللَّه عَنْهَا زَوْجِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و سلم أَنَّ حَمْزَةَ بْنَ عَمْرٍو الأَسْلَمِيَّ قَالَ لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و سلم: أَأَصُومُ فِي السَّفَرِ؟ وَكَانَ كَثِيرَ الصِّيَامِ فَقَالَ: «إِنْ شِئْتَ فَصُمْ وَإِنْ شِئْتَ فَأَفْطِرْ». (بخارى:1943)
🍑 ترجمه: عايشه رضي الله عنها ؛همسر گرامي نبي اكرم ﷺ مي گويد: حمزه بن عمرو اسلمي كه زياد روزه مي گرفت، از رسول الله صلی الله علیه و سلم پرسيد: آيا در سفر، روزه بگيرم؟ رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: « اگر خواستي، روزه بگير و اگر نخواستي، نگير».
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره طه (آیات۱تا۸)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
طه (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
طه
مَآ أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَىٰٓ (٢)
ما قرآن را بر تو نازل نكردیم كه خود را به زحمت بیفكنی!
إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَىٰ (٣)
آن را فقط برای یادآوری كسانی كه (از خدا) میترسند نازل ساختیم.
تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى (٤)
(این قرآن) از سوی كسی نازل شده كه زمین و آسمانهای بلند را آفریده است.
الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ (٥)
همان بخشندهای كه بر عرش مسلّط است.
لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَىٰ (٦)
از آن اوست آنچه در آسمانها، و آنچه در زمین، و آنچه میان آن دو، و آنچه در زیر خاك ( پنهان) است!
وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى (٧)
اگر سخن آشكارا بگویی (یا مخفی كنی)، او اسرار و حتی پنهانتر از آن را نیز میداند!
اللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَىٰ (٨)
او خداوندی است كه معبودی جز او نیست؛ و نامهای نیكوتر از آن اوست!
تەوحید ...
تەوحید وەک دەستنوێژ وایە
بە نەبوونی دەستنوێژ نوێژەکەت باطڵە...
وە بە نەبوونی تەوحیدیش عیبادەتەکەت باطڵە
بۆیە ئاگاداری اصڵی دینەکەت بە کە تەوحیدە..
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣تــو از كدام بهترين هـايـى؟
🌼🍃 بهترين شما كسى است كه قرآن را فرا گيرد و به ديگران بياموزد.
❣ "خيركم من تعلم القرآن وعلمه"
(بخاري ،2027)
🌼🍃بهترين هاى شما ، خوش اخلاق ترين هايتان هستند.
❣" خياركم أحاسنكم أخلاقا" (بخاري ، 6035)
🌼🍃 بهترين شما كسى است كه براى همسرش بهترين باشد.
❣ " خيركم خيركم لأهله" (ترمذى، 3895)
🌼🍃 بهترين شما كسى است كه غذا میدهد و سلام مى كند.
❣"خيركم من أطعم الطعام وردَّ السلام"
(صحيح الجامع،3318)
🌼🍃 بهترين شما كسى است كه از او اميد خير مى رود و آزارش به كسى نمى رسد.
❣"خيركم من يُرجى خيره ويُؤمٓن شره"
(ترمذى،2263)
🌼🍃 بهترين شما كسى است كه قرض خويش را به بهترين وجه بپردازد.
❣ "خيركم أحسنكم قضاءً "
(مسلم،1601)
🌼🍃 بهترين شما كسى است كه عمر ش طولانى و عملش نيك باشد.
❣"(خيرالناس ) من طال عمره وحسن عمله" (ترمذى،2329)
🌼🍃 بهترين مردم، مفيدترين شان براى ديگران هستند.
❣" خيرالناس أنفعهم للناس"
(السلسلة الصحيحة،626)
🌼🍃 بهترين مردم كسى است كه راست گفتار و پاك دل باشد.
❣(خير الناس ) ذوالقلب المخموم واللسان الصادق "
(صحيح الترغيب و الترهيب ،2931)
🌼🍃 بهترين دوست كسى است كه براى دوستانش بهترين باشد.
❣ "خير الأصحاب عندالله خيركم لصاحبه" (ترمذى ،1944)
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_یازدهم
کاکم بهم گفت پدرم رو صدا کن کارش دارم رفتم صداش زدم با هم رفتیم بالا برادرم گفت پدر_جان چند روزه دیگه مسابقه کشوری هست برای انتخاب تیم_ملی میرم بهت قول میدم که اول بشم رو سفیدت کنم پدرم گفت تو رو سیام نکن نمیخوام روسفیدم کنی 😔کاکم گفت آخه چیکار کردم بخدا قسم کار بدی نکردم، پدر بزار برم بخدا تو این شهر سر بلندت میکنم من چند ماهه خودمو آماده کردم برای این مسابقه بزار برم پدرم گفت نمیزارم بری تموم برادرم فرداش گفت تو به فرهاد (پسر عموم) بگو اسممو بنویسه شاید پدرم راضی شد تا آنموقه صبح برادرم صدام زد گفت برام چایی بیار خیلی سردمه وقتی بردم آنقدر سردش بود که چایی به اون داغی رو یه جا خورد گفت که به پدر نگم براش چایی آوردم دوست نداشت که کسی بدونه خلاصه روزا میگذشت تا شب مسابقه میرم برادرم گفت پدر_جان تور خدا بزار برم بخدا میرم آسیا با سربلندی 🏼پدرم گفت امکان نداره بزارم بعد دوروزه فرهاد از مسابقه برگشت شبش آمدن خونه ما که نمک بپاشن به زخم برادرم و همه دور فرهاد رو گرفتن و از خودش تعریف میکرد منم داشتم دق میکردم رفتم بالا برادرم گفت چه خبره این سر صدا برای چیه؟ گفتم که فرهاد مقام آورده همه عموهام اینجا هستن برای تشویقش ؛ خیلی خوشحال شد گفت برام صداش کن بهش تبریک بگم به فرهاد گفتم که کاکم صدات میزنه عموم که شنید گفت کجا منم میام به فرهاد گفت هر چی گفت بزن تو ذوقش بهش روی خوش نشون ندی اومد و گفت چیه احسان چی میخوای؟ برادرم گفت اومدی مرد میدون؟ مسابقه چه طور بود؟ چند تا رو بردی؟ چیکار کردی؟ بهت تبریک میگم از خوشحالی نمیدونست کدوم سوال رو اول بپرسه، فرهاد گفت من احتیاجی به تبریک گفتن تو ندارم برادرم ساکت شد بعد مکث زیاد گفت فرهاد تو هم؟ فرهاد گفت اره مگه من چمه یه زمانی پسر عموم بودیم ولی الان هیچم نیستی برادرم خیلی ناراحت شد گفت برات دعا میکنم که خدا نور ایمان بهت بده ان شاءالله فرهاد گفت تو بیعرضه هستی هیچ وقت به پای من نمیرسی خیلی ناراحت شد برادرم گفت یادته پارسال فینال با هم مسابقه دادیم و نتکوتت کردم و مقامم رو پاره کردم و گفتم مریضم تا پیش عموم ضایع نشی عموم گفت دروغ میگی گفت بیا این سی دی مسابقه به کسی نشونش ندادم عموم سی دی رو گرفت و گذاشت و همه دیدن فرهاد بدجور حالش گرفته شد و دوید بالا به برادرم خیییلی فحش داد برادرم همش میگفت آروم باش تا اینکه فرهاد به قرآن فحش داد برادرم گفت اگرمردی در و باز کن هیچجوری آروم نمیشد شروع کرد به مشت زدن به در و صدای ترکخوردن در میاومد پدرم اومد در رو باز کرد برادرم خواست بیاد بیرون پدرم نذاشت و بهش سیلی زد برادرم شوکه شد آخه بخدا قسم تا حالا پدرم دست روی هیچ کداممون بالا نبرده مادرم اومد پیش برادرم گفت چکار میکنی مرد این چه طرز تربیت است خودتم میدونی از همه عاقل تر است شما دارید دیوانه اش میکنید ؟ و همه رفتن برادرم گفت مادر میرم بیرون با فرهاد یه کاری دارم زود میام بخدا مادرم گفت میخوای برای بزنیش؟ گفت بخدا طوری میزنم مثل سگ واق واق کند مادرم گفت پاتو از این در بزاری بیرون باهات حرف نمیزنم 😔برادرمبا ناراحتی گفت آخه مگه من بچه هستم که اینطوری رفتار میکنید منو زندانی کردید هیچی نگفتم بهم یه وعده غذا میدید قبول کردم ولی بخدا قسم قبولنمیکنم کسیبه قرآن توهین کندمادرم در رو بست و اومد پایین
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره آل عمران (آیه ۲۳-۲۴)
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَىٰ كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ (٢٣)
آیا ندیدی كسانی را كه بهرهای از كتاب (آسمانی) داشتند، به سوی كتاب الهی دعوت شدند تا در میان آنها داوری كند، سپس گروهی از آنان، (با علم و آگاهی،) روی میگردانند، در حالی كه (از قبول حق) اعراض دارند؟
ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّآ أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (٢٤)
این عمل آنها، به خاطر آن است كه میگفتند: «آتش ( دوزخ)، جز چند روزی به ما نمیرسد. (و كیفر ما، به خاطر امتیازی كه بر اقوام دیگر داریم، بسیار محدود است.)» این افترا (و دروغی كه به خدا بسته بودند،) آنها را در دینشان مغرور ساخت (و گرفتار انواع گناهان شدند)
🔹عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبي بَكْرٍ رَضِيَ الله عَنْهُمَا: حديث الكسوف وقد تقدم، وفي هذه الرواية: قَالَتْ: قَالَ: «قَدْ دَنَتْ مِنِّي الْجَنَّةُ، حَتَّى لَوِ اجْتَرَأْتُ عَلَيْهَا، لَجِئْتُكُمْ بِقِطَافٍ مِنْ قِطَافِهَا، وَدَنَتْ مِنِّي النَّارُ، حَتَّى قُلْتُ: أَيْ رَبِّ، وَأَنَا مَعَهُمْ؟ فَإِذَا امْرَأَةٌ ـ حَسِبْتُ أَنَّهُ قَالَ: تَخْدِشُهَا هِرَّةٌ قُلْتُ: «مَا شَأْنُ هَذِهِ؟» قَالُوا: حَبَسَتْهَا حَتَّى مَاتَتْ جُوعًا، لا أَطْعَمَتْهَا وَلا أَرْسَلَتْهَا تَأْكُلُ ـ قَالَ: حَسِبْتُ أَنَّهُ قَالَ: «مِنْ خَشِيشِ أَوْ خَشَاشِ الأَرْضِ». (بخارى:745)
🔸حديث اسماء دختر ابو بكر رضي الله عنهما درباره كسوف قبلاً بيان شد و در اين روايت علاوه بر آن، چنين آمده است كه رسول الله صلى الله عليه وسلم فرمود: «بهشت چنان نزديك من آمد كه اگر بخود جرأت مي دادم از ميوه هاي آن براي شما مي آوردم. دوزخ نيز چنان نزديك من آمد كه با خود گفتم: خدايا ! مگر من هم از دوزخيانم؟ در آن اثنا، چشمم به زني افتاد كه گربهاي، چهره اش را مي خراشيد. پرسيدم: اين زن، چه كرده است؟ گفتند: گربه اي را در دنيا حبس كرده تا اينكه از گرسنگي مرده است. نه به او غذا داده و نه او را آزاد گذاشته تا از حشرات و چيزهاي ديگر زمين، تغذيه كند».
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_دهم
دکتر داشت به پدرم مادرم میگفت که چه طوری باهاش رفتار کنن، پدرم گفت برو به برادرت بگو بیاد، رفتم به برادرم گفتم که دکتر اومده تعجب کرد گفت خیره ان شاءالله 😄وقتی دکتر دید خندید سلام کرد نشست، دکتر گفت تو احسانی گفت بله گفت من دکتر فلانی از دانشگاه_آزاد فلان جا هستم و پایی ابتدایی رو خوب و با کارنامه عالی گذراندم تو هر پنچ سال ابتدایی بهم جایزه دادن برادرم خندید گفت والله من دوران ابتدایی بد بود هر هفته مادرم میاومد مدرسه زمانتم بشه که بیرونم نکنن جایزه نمیگرفتم جایزه میدادم یا لگد بود یا مشت حالا خودت کدومش رو میخوای بدم خدمتت ؟ دکتر گفت من اصلا با خشونت موافق نیستم (یارو دیوونه بود بخدا) عموم گفت بریم سر اصل مطلب 😄دکتر شروع کرد به حرف زدن از تکامل بشر حرف زد که از میمون درست شدیم، برادرم گفت صبر کن خواهر یه خودکار و کاغذ برام بیار دکتر گفت میخوای چیکار؟ گفت میخوام موشک درست کنم بفرستمت فضا دکتر داشت میترکید برادرم همش داشت عصبانیش میکرد دکتر شروع کرد به حرف زدن برادرم داشت یادداشت میکرد گفت دکتر تو 10 دقیقه حرف بزن و من 5 دقیقه باشه دکتر گفت خیلی به خودت میبالی دکتر داشت حرف میزد و برادرم داشت نکته میگرفت 10 دقیقه دکتر تموم شد برادرم گفت نوبت منه بسمالله گفت و گفت بهم گوش کن میمون پسر میمون جدن در جد میمون 🏼 پدرم گفت مودب باش گفت پدر جان چیزی نگفتم خودش داره میگه ما از میمون درست شدیم دکتر گفت ولش کن برادرم که چند سال بود کمونیست بود خوب بلد بود چی بگه و چی نگه وقتی داشت حرف میزد دکتر مثل آفتاب_پرست داشت رنگ عوض میکرد داشت محکوم میشد برادرم خیلی با خون سردی حرف میزد پدرم داشت از خوشحالی میترکید که پسرش چه طوری داره با یه دکتر حرف میزنه ولی بروی خودش نیاورد برادرم داشت از جورج داروین حرف میزد که هیچ پوخی نبوده ولی بعد 4 دقیقه که دکتر رو محکوم کرد ☺️گفت حالا بهم بگو ببینم هنوز میمونی یا بشر؟ دکتر عصبانی شد گفت تورو باید دار زد میدون شهر باید تنبیهت کنن باید بکشنت 😁برادرم گفت دوکی تو با خشونت موافق نبودی گفت تو رو باید ادب کرد بلند شد که بره برادرم گفت صبر کن خواهر یه روسری براش بیار بخدا عیبه این جوری بره بیرون منم گفتم کاکه جان چادرم بیارم؟ گفت نه ایشون روشن_فکرن همون روسری کافیه اینا میگن چادر برای پیرزنانه دکتر رفت بیرون پدر و مادرم با عموم بدرقهش کردن همهش میگفتن دکتر ببخشید تا هال رفتن بیرون برادرم به بخاری چسپید گفتم کاکه جان خوب جوابشو دادی گفت این جور ادما رو باید عصبانی کنی وقتی عصبانی شدن کنترول شون رو از دست میدن و زودم محکوم میشن پدرم اومد داخل برادرم زود از بخاری فاصله گرفت پدرم گفت برو تو اتاقت برادرم گفت پدر جان برای گرفتن یه شیر تله موش نمیبرن پدرم گفت زبون درازی نکن برو وقتی رفت پدرم میخندید از خوشحالی عصر رفتم بالا دیدم برادرم داشت ورزش میکرد گفتم چیکار میکنی گفت دو کار اول خودمو گرم میکنم بعدش برای مسابقه چند روز دیگه آماده میشم باید برم انتخابی تیم_ملی هست باید قبول بشم گفت شب که پدرم اومد بگو کارش دارم رفتم پایین دیدم مادرم آبگوشت داره میپزه برادرم عاشقش بود رفتم گفتم کاکه امشب آبگوشت داریم 😋گفت آخ جون امشب چه شبی بشه برای شکمم ، وقت شام مادرم گفت براش ببرم پدرم گفت نمیخواد همون پنیر زیادشه (بخدا پدرم اینجوری نبود هیچ وقت خیلی دست دل باز بود به مال دنیا اصلا اهمیت نمیداد نمیدونم چرا این توری شده بود)مادرم عصبانی شد گفت آگه نخوره بخدا نمیزارم کسی لب بزنه همشو دور ریخت وقتی براش شام بردم هنوز در باز نکرده بودم گفت بیارش آن آبگوشتو مردم از گشنگی امشب چه شبی هست خجالت کشیدم که درو باز کردم وقتی نون_پنیر دید مکس کرد گفت ایبی نداره اینم روزی خداهست گریه کردم گفت چرا گریه میکنی بابا شام تا سبکتر باشه بهتره
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره مطففین (آیه ۱۸-۲۸)
معنی_آیات
چنان نیست كه آنها (درباره معاد) میپندارند، بلكه نامه اعمال نیكان در «علیّین» است!(۱۸)
و تو چه میدانی «علیّین» چیست!(۱۹)
نامهای است رقمخورده و سرنوشتی است قطعی،(۲۰)
كه مقربان شاهد آنند!(۲۱)
مسلّماً نیكان در انواع نعمتاند:(۲۲)
بر تختهای زیبای بهشتی تكیه كرده و (به زیباییهای بهشت) مینگرند!(۲۳)
در چهرههایشان طراوت و نشاط نعمت را میبینی و میشناسی!(۲۴)
آنها از شراب (طهور) زلال دستنخورده و سربستهای سیراب میشوند!(۲۵)
مهری كه بر آن نهاده شده از مشك است؛ و در این نعمتهای بهشتی راغبان باید بر یكدیگر پیشی گیرند!(۲۶)
این شراب (طهور) آمیخته با «تسنیم» است،(۲۷)
همان چشمهای كه مقرّبان از آن مینوشند. (۲۸)
❤️امام قراءت را كوتاه و ركوع و سجده را كامل نمايد
💙عن أبي مَسْعُودٍ رضي الله عنه: أَنَّ رَجُلاً قَالَ: وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي لأَتَأَخَّرُ عَنْ صَلاةِ الْغَدَاةِ مِنْ أَجْلِ فُلانٍ، مِمَّا يُطِيلُ بِنَا، فَمَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فِي مَوْعِظَةٍ أَشَدَّ غَضَبًا مِنْهُ يَوْمَئِذٍ، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ مِنْكُمْ مُنَفِّرِينَ، فَأَيُّكُمْ مَا صَلَّى بِالنَّاسِ فَلْيَتَجَوَّزْ، فَإِنَّ فِيهِمُ الضَّعِيفَ وَالْكَبِيرَ وَذَا الْحَاجَةِ». (بخارى:702)
💚ابومسعود رضي الله عنه روايت مي كند كه شخصي نزد رسول اكرم صلى الله عليه وسلم آمد و گفت: اي رسول خدا! بخدا سوگند، من بدليل اينكه فلاني، نماز را بسيار طولاني ميكند، در نماز جماعت صبح، شركت نمي كنم. ابو مسعود ميگويد: من در هيچ يك از سخنرانيها، رسول خدا صلى الله عليه وسلم را مانند آن روز، خشمگين نديده بودم. آنحضرت صلى الله عليه وسلم فرمود:«بعضي از شما، مردم را متنفر ميكنيد. بنابراين، هركس از شما كه امامت نماز را بعهده گرفت، آنرا مختصر بخواند زيرا در ميان نمازگزاران، افراد ضعيف، پير و كساني كه كار فوري دارند، وجود دارد».
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
💞فضیلت صلوات درشب وروز جمعه💞
پیامبر ﷺ فرمودند:
💖در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات میفرستد.»
💞اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد💕
🔻 قسمت_هشتم
مادرم اعتراضش در اومد که این چه رفتاری هست؟ ما اینطوری بچه تربیت کردیم؟ پدرم گفت تو طرف منی یا اون مادرم گفت این چه حرفیه مگه میدان جنگه... گفت خودتم میدونی همیشه پشتت بودم و هستم ولی این تربیت کردن بچهها نیست این بچه مدرسه داره باید بره مدرسه ، پدرم گفت نمیخوام بره مدرسه همه جا آبروم رو میبره... ( مادرم همیشه به من و خواهر بزرگم میگفت که یه زن تو هر شرایط باید پشت شوهرش باشه حتی اگر کارش اشتباه باشه نباید پشت بهش کنی ولی همیشه بهش بگید که کارت اشتباه است) پدرم روز به روز به برادرم بیشتر فشار میآورد هوا سرد شده بود خیلی سرد.... 😢مخصوصا شبا خیییلی سرد بود مادرم همش با پدرم دعوا میکرد که این چه وضعیه همیشه دعوا بود این ماجرا آنقدر طول کشید که یه شب آنقدر سرد بود رفتم یواشکی نگاش کردم دیدم که فرش رو دور خودش پیچیده از سرما داره میلرزه... فرداش مادرم گفت میرم خونه پدرم دیگه نمیخوام اینطوری زندگی کنم ولی تا حالا نشده بود مادرم حتی یک بار از خونه قهر کنه....پدرم گفت برو به سلامت دیگه برنگردی ولی نرفت فقط گریه میکرد... 😔یک روز پدرم اومد خونه نمیدونم باز تو بیرون چی بهش گفته بودن عصبانی شده بود اتاق کاکم رو باز کرد تمام شیشه هارو بیرون آورد... گفت این دفعه مثل سگ بمیر ؛ برادرم گفت: خدایا من از پدرم راضی هستم تو هم گناهش رو نادیده بگیر خدا ببخش... 🌨شبش برف میامد آنقدر سرد بود که بخدا من جلو بخاری سردم بود همش تو فکر برادرم بودم که الان تو چه وضعی هست رفتم بهش سر زدم گفتم کاکه به پدرم بگو ببخشدت گفت خواهرم از چی ببخشه مگه چه ناحقی گفتم نه بخدا آگه من یخ باشم و اونا آفتاب باید اونا آب بشن هیچ وقت پشیمون نمیشم... پشت در صدای بهم خوردن دندون هاش رو میشنیدم ؛ گریه میکردم گفتم چیکار کنم برات؟ گفت برام دعا کن نه بخاطر اینکه تموم بشه این اذیتها بلکه بگو خدایا برادرم ببخش چون این اذیتها چیزی نیست یکی دو روزه تموم میشه... وقتی شنید دارم گریه میکنم گفت خواهر تو اویاما رو میشناسی گفتم نه گفت بنیان_گزار کاراته کیوکوشین بود یه کومونیست بود و سه سال تو یک جنگل تنهایی تمرین کرده تا شده یه استاد توی اون سرما.... ☝️🏼حالا من به خاطر خدا سرمام میشه ؛ حالا اگر اون بتونه به خاطر یه ورزش تحمل کنه بخدا منم میتونم به خاطر خدایم تحمل کنم داشت دلداریم میداد....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
با دونیا مەغرورمان نەکات، مردن
هەمووان فەقیر دەکات
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_هفتم
😭گریه کردم گفتم بسه تورخدا بسه عموم کفر میگفت میگفت ترسوی بی غیرت ، برادرم به عموم و پدرم نگاه کرد ولی اونا چیزی نگفتن بعد نا امیدی از همه سجده کرد تو سجده که بود همه داشتن بهش تیکه میانداختند بلند شد گفت به امید تو خدایا ولی من با چشمام دیدم که خدا پشتش رو خالی نکرد طوری هم زمان با دونفر کشتی میگرفت که انگار از غیب دارن کمکش میکنن عموی کوچکم عصبانی شد از پشت با عصاش زد به مچ پاش که از شدت درد فریاد زد که مادرم آمد بیرون عموم بهش اشاره کرد که ولش کنه چیزی نیست ، ولی درجا مچ پاش در آمد شادی بلند شد هرچی از دهنش در اومد به عموم گفت عمو بزرگم گفت بسه دیگه بی ادب گفت من بی ادبم یا شما وحشی تا دیروز از بی_خدایی براتون میگفت چیزی نمیگفتید حالا از خدا براتون میگه هار شدید... با شادی زیر بغلشو گرفتیم بردیمش تو اتاق تا صبح بالا سرش بودیم از شدت درد مثل مار به دور خودش میپیچد... وقتی برادرم رو بردیم بالا گفت برام یخ بیارید روی پاش گذاشتیم همش میگفت خدایا من در مقابل تو خیلی کفر کردم تو ببخش من به خودم رحم نکردم تو بهم رحم کن خدایا از گذشتم درگذر خدایا توبه... بهش گفتم همه باهات دشمن شدن نماز بخون ولی ریشت رو بتراش هرچی پدرم گفت به حرفش گوش کن، گفت شیون جان مگه میشه ادم تو راه خدا باشه دشمن نداشته باشه؟ ☝️🏼نه بخدا قسم هرچی دین حق بگه همونو انجام میدم از کسی باکی ندارم حالا پدرم خوشش بیاد یا نیاد صبح پدر اومد پیشش گفت بسه دیگه نمیخواهم نماز بخونی من پسر کومونیست میخوام... 👌🏼کاکم خندید گفت چی میگی پدر نه بخدا ترکش نمیکنم ( پدرم نماز میخونه روزه میگیره ولی نمیدونستم چرا اینار و داره میگه) گفت آبروم رو بردی تو طایفه همه بهت میگن... نمیخوام این طوری باشی پسرم نیستی اگه مثل سابق نشی 😏 کاکم گفت نه هرگز برنمیگردم هرچی میگن بزار بگن... بعد یه هفته یه روز پدرم اومد خونه عصبانی بود به برادرم گیر داد گفت لباسات رو در بیار همشونو... 😳برادرم گفت عیبه نمیشه بزور درش آورد فقط یک شرت داشت برادرم داشت از خجالت آب میشد ، بعدش پدرم همه لباسها و پتو و چیزای گرم رو از اتاقش آورد بیرون گفت اینجا بمیری از سرما کسی حق نداره باهات حرف بزنه روزی یک وعده غذا ویک دفعه دست شویی...
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
*حدیث_نبوی*
یا سخن نیکو بگو یا خاموش باش!
حضرت رسول الله ﷺ فرمودند:
«من كان يؤمن بالله واليوم الآخر فليقل خيراً أو ليصمت»
«هرکس به خدا و روز آخرت ایمان دارد باید سخن نیک بگوید و یا سکوت اختیار کند.»
(صحیح البخاری، 6018؛ صحیح مسلم، 47)
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_ششم
کشتی رو شروع کردن اولی دومی و سومی رو هم برد دیگه آنقدر خسته شده بود که نمیتوانست رو پاش وایسه، همه بهش تیکه مینداختن به هرسوی که نگاه میکرد کسی پشتش رو نمیگرفت همه مسخرش میکردن به عموم نگاه کرد عموم روشو برگرداند به پدرم و مادرم ولی کسی نبود انگار بیکس بود طوری پسر عموهامو تشویق میکردند که براشون سوت میزدن درست مثل برده_داری رم باستان همه با برادرم دشمن شده بودن به منو شادی نگاه کرد اشک تو چشماش جمع شده بود انگار داشت با زبون بی زبونی میگفت کمکم کن که عزتم خورد نشه که غرورم رو نگه دارم ولی کاری از ما بر نمیومد... عموی کوچکم همش میگفت ترسیده برادرم درست وسط هال نشسته بود باور کنید نمیتوانست بلند بشه همه مسخرش میکردن به زور بلند شد با چهارمی کشتی گرفت به زور به زمینش زد طوری خسته شده بود که صدای نفسش رو همه میشنیدن مادرم طاقت نیاورد رفت تو اتاق منم رفتم گفتم مادر چرا چیزی نمیگی مگه پسرت نیست مگه از تنت بیرون نیامده مگه تو مادرش نیستی...؟!؟ 😔 گریه میکرد و میگفت پدرت میگه این براش بهتره... گفتم مادر چی براش بهتره... ؟ شکستن غرورش نمیبینی؟ همه دارن مسخرش میکنن.... رفتم بیرون پدرم داشت داغون میشد ولی چیزی نمیگفت برادرم داشت کشتی 5 میگرفت که عمو کوچکم از عقب پاشو گرفت خورد زمین ولی هر طوری بود نذاشت پشتش به زمین برسه بلند شد گفت جوانمردی خوب چیزیه... هر طوری بود به لطف خدا پنجمین نفر رو هم زمین زد دیگه زوری نداشت رفت یه گوشه نشست همه بهش میخندیدن شادی گفت بسه دیگه مثل حیوان افتادید به جونش برادرم به زور داشت نفس میکشید شادی براش آب برد تا آب برد تو دهنش عموم گفت بخوریش باختی، هر چی آب تو دهنش بود تف کرد تو لیوان صداش در نمیومد با اشاره گفت نمیخورم... عموم گفت توی مسلمان باید یه تنه با دونفر همزمان کشتی بگیری وگرنه بگو باختم... برادرم سرشو تکون داد به همه نگاه میکرد ولی جز ناامیدی چیزی نمیدید ، بلند شد ولی پاهاش طاقت ایستادن رو نداشتن دوباره نشست و....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda