من طرف تاریک دنیا ایستادهام و دیدنت همچون نور که نه، خوشحالیِ دیدنِ نور در تاریکیست؛ با آن شعاعِ بلندِ دست نخورده که تا من امتداد پیدا میکند و در تاریکی تنهایم نمیگذارد.
Читать полностью…پشتِ پلکم
برایت خانهای ساختهام
بی پنجره
بی در
بی دیوار
در محضر درویش #ارسلان_کاوه
@daar_vag
از بهار تقویم میماند.
از من
استخوانهایی که تو را دوست داشتند.
#الیاس_علوی
در محضر درویش #ارسلان_کاوه
@daar_vag
در ماه گندم کاشتهام و نشستهام تا فصل درو.
داس بیاورم یا مژههایت را؟
با بلدرچینهای خفته در گندمزار موهایت چه کنم؟
هیچ؛ چشم ببند؛ برایت نان خواهم پخت.
اگر خواب را تماما زیسته بودم
حالا باید بیدار میشدم؛
دور از دستهایت
شعر نوشتن
سخت است؛
اما میدانم
طلوع و غروب
باران
ابر
بهار
در انعکاسِ چشمهای تو
زندگی میکنند
پشتِ این پردهی آویخته از دیوار
منم
پیاده و برهنه
بدونِ یکی از مُهرهها،
همان که تویی
"چهارم با فاصلهای کمتر از معمول"
و روزهایی در راه
که از تقویمها خط نخوردهاند
با تناوبی از دستهای تو
همان که من بودم
#مهرداد_مظفری
If I Stay
Tom Odell
@daar_vag
و حالا که باید میلغزیدم
تا خودم را در سوی دیگر رویا ببینم
دستِ تو آن ریسمانِ بلند بود
که بند بود
که
من به همین ریسمانِ بلندِ ابریشمینِ دوستداشتن
آویختهام
نباشد، میافتدم
افتادنی مدام
اگر ساعتها در سَرَم میدویدی، باز به همین نقطه رسیده بودی؛ نقطه که حالا یعنی من؛ من بدونِ یکی از مژهها؛ همان که تو بر باد دادی.
Читать полностью…قبل از اینهمه
اما
آخرین پر را
از آخرین پرنده امانت گرفتهام
با بندی میفرستم برای تو
تا گره بزنی
به ساقهی تنومندت
تا بر درختت بند باشد
پرواز هست
تا بر درختت بند باشد
امید هست
این آخرین پر را
رها مکن
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
رازی نَهفته
دَر پَس حَرفی نَگفته اَست
مَگذار دَردِ دِل کنم و دَردِ سَر شَود!
#فاضل_نظری
@daar_vag
شکار و گرچه فراوان! مرا که سود ندارد
که این عقاب پس از تو، سر فرود ندارد
وجود داری و این خود، کفایت است برایم
کفایتی که نگویم خدا وجود ندارد!
خدا کند که تو را غیر ِ من کسی نشناسد!
چه فکر های سخیفی که این حسود ندارد!
کدام جاذبه ای دور و ناشناخته مانده؟!
کدام مملکتی پَرچَم و سُرود ندارد؟؟
اگرچه کاسب ِ حُسنی وگرچه تاجر ِ صَبرم
کدام صاحبِ رونق، غم ِ رکود ندارد؟؟
برای من، من ِ ساده نمودِ عشق، تویی! تو !
مرا ببر به جهانی که وانمود ندارد
مرا ببر به سکوتت، به رِخوَتَت به هُبوطت
مرا شریک ِ خودت کن، در آنچه سود ندارد...
#یاسر_قنبرلو
@daar_vag
اگر که دشت بودی
تک درختت بودم؛
حالا اما چراغ شدهای
در شهرِ تاریک
شهری که من بودم
بی تو تاریک؛
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
چگونه فکر میکنی پنهانی و به چشم نمیآیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمهی طلایی بر آستینم!
کتاب کوچکی در دستانم!
و زخم کهنهای بر گوشهی لبم!
مردم از عطر لباسم میفهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم میفهمند که با من بودهای
از بازوی به خواب رفتهام میفهمند
که زیر سر تو بوده است...
#نزار_قبانی
@daar_vag
درستش این است که بازگردی برای طلوع روشن روز و اشاره کنی به دکمههای پیرهنت که بازش کن!
Читать полностью…برای تو که اگر دستم به دستت برسد، رهایشان نخواهم کرد. برای تو که اگر حالا اینجا بودی خورشید تازه طلوع میکرد و من دست به کارِ چیدنِ سفره بودم؛ که اگر قبل از هبوطِ آدم از چشمانت خبر نداشتم، حالا دارم. که من از روزِ اول تو را دوست دارم؛ از آغازِ عالم تو را دوست دارم.
@daar_vag
تو بر کرانهی عالم
درون خویش به یغما فتادهای
که « ز این هزار هزاران
یکی نگفت که بر شانهات چه میگذرد.»
#محمد_مختاری
@daar_vag