تو
از بندِ اولِ سبابهات شروع میکنی به پوسیدن
من
از مژهها؛
چشمهایت اما
ماندگارند
روی سروها در باد
در سراشیبِ درهای کُند و دور
جایی میانِ مرزِ شب با شب
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
در خانهای سفید
یا چارخانهای سیاه
تفاوتِ چندانی ندارد
هر دو پادشاه
دست بر چانه و چروک بر پیشانی
صفحه را ترک خواهند کرد
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
این نامهی آخر است
پس از آن نامهیی وجود نخواهد داشت
این واپسین ابر پر باران خاکستریست
که بر تو میبارد
پس از آن دیگر بارانی وجود نخواهد داشت
این جام آخر شراب است بانو
و دیگر نه از مستی خبری خواهد بود
نه از شراب
آخرین نامهی جنون است این
آخرین سیاه مشق کودکی
دیگر نه سادهگی کودکی را به تماشا خواهی نشست
نه شکوه جنون را
دل به تو بستم گل یاسِ دلپذیر
چون کودکی که از مدرسه میگریزد
و گنجشکها و شعرهایش را
در جیب شلوارش پنهان میکند
من کودکی بودم
گریزان و آزاد
بر بام شعر و جنون
اما تو زنی بودی
با رفتارهای عامیانه
زنی که چشم به قضا و قدر دارد
و فنجان قهوه
و کلام فالگیران
زنی رو در روی صف خواستگارانش
افسوس
از این به بعد در نامههای عاشقانه
نوشتههای آبی نخواهی خواند
در اشک شمعها
و شراب نیشکر
ردی از من نخواهی دید
از این پس در کیف نامهرسانها
بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود
دیگر در عذاب زایمان کلمات
و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
جامه شعر را بدر آوردی
خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
و بدل به نثر شدی
#نزار_قبانی
@daar_vag
«ریم بنّا» در ناصرهٔ فلسطین به دنیا آمد.
او هم لابد مثل ما بارها انتظار کشیده. برای چیزهایی که دلش میخواسته؛ برای کسی که دوستش میداشته. مرگ هم در همان ناصره منتظرش ماند تا همدیگر را پیدا کردند.
در این قطعه هر جا شنیدید «طالَ إنتظاري یا حبیبي...» یعنی: خیلی صبر کرده؛ انتظارش طول کشیده؛ خیلی طول کشیده؛ وقتی آدم خیلی منتظر بماند، جز «خیلی» هیچ کلمهای ندارد که به کسی بفهماند چه قدر بوده این «خیلی»؛ حتا اگر کشیدهتر ادا کند «خیلی» را و همزمان چشمهایش را ریز کند.
در این قطعه هر جا شنیدید «إنتَظِریني...»، یعنی: «منتظرم بمان». ما آدمها دوست داریم جایی، کسی منتظرمان مانده باشد؛ حتا اگر پیداش نکنیم؛ پیدامان نکند.
«وَداعاً»، آخرین کلمهٔ «ریم» در این ترانه، خداحافظی است؛ گاهی این طور است که مرگ ما را زودتر از محبوبمان پیدا میکند!
خلوتی پیدا کنید که ۴ دقیقه و ۱۰ ثانیه طول بکشد؛ 🎧 بردارید؛ بشنوید؛ و برای یک دوست صمیمی بفرستید!
Radiom|رادیوم
@Radiom_ch
تو صورتِ ابری را داشتی
که حالا باریدهای
روی شانهی من
روی مژهها
و روی شیارِ یقهی پالتو
میچکی
پایین میریزی
اما فرو نمیروی
فردا بخار خواهی شد
و روزی دیگر
در آسمانِ گرفتهی دیگری
خواهی بارید
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
https://navaak.com/album/mohammad-reza-shajarian-ah-baran
آه، باران…
ریشه در اعماق اقیانوس دارد، شاید
این گیسو پریشان کرده،
بید وحشی باران
یا نه دریاییاست گویی واژگونه،
برفراز شهر،
شهرسوگواران
هرزمانی که فرو میبارد از حدبیش
ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر،
با تشویش،
رنگ این شبهای وحشت را تواند شست آیا
از دل یاران!
چشمها و چشمهها خشکند
روشنیها محو در تاریکی دل تنگ
همچنان که نامها در ننگ
هرچه پیرامون ما رنگ تباهی شد
آه، باران
ای امید جان بیداران!
برپلیدیها، که ما عمری است در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد.
#فریدون_مشیری
هذیان خشمگین عصبهایم را
چگونه درمییابی
ای شعر ؟
کز این جهان به جز تو سزاواری نداشتم
تا در نهیب واقعه ابزاری شود
و استخوانهایی را
بر پیشانی زمانه بکوبد
#محمد_مختاری
@daar_vag
هنوز دستم نرفته بردارم چهار کلمه بنویسم از عمری که گذاشتم و گذشتم.
هنوز ننشستهام دو کلمه رو به سقف حرف بزنم، همانطور که این دهه از زندگی.
حالا که گذاشته و گذشتهام، حالا که دیگر در ذهنم با هیچ به ظاهر آدمیزادی جنجال نمیکنم، بین من و سقف شکافی افتاده که غریب است.
حالا، حتما، راحتتر خودم را جستجو میکنم روی همین زمینی که پا میگذارم.
بازیابیِ آنچه در ذهن فرومیریزد، هر لحظه، هر نفس؛ ما به آنچه نیستیم چنگ میزنیم. اما حقیقت آن است که ما هیچ نیستیم؛ از هیچ برآمدهایم و بر هیچ میتازیم.
گامی باید برداشت، عقبتر از دایرهی هستی؛ برهیچ پیچید و آرامش را جستجو کرد.
که:
دنیا همه هیچ و
اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ
برای هیچ
بر هیچ مپیچ
چون بمیرم ـــ ای نمیدانم که؟ـــ باران کن مرا
در مسیر خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و باد و آتش و آبی کزان بسرشتیم
وامگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را، گیرم به قدر قطرهای، در نیمروز
بر گیاهی، در کویری، بار و باران کن مرا
مشت خاکم را به پابوس شقایقها ببر
وین چنین چشم و چراغ نوبهاران کن مرا
باد را همرزم طوفان کن که بیخ ظلم را
برکند از خاک و از بیقراران کن مرا
زآتشم شور و شراری در دل عشاق نه
زین قبل دل گرمی اندوه یاران کن مرا
خوش ندارم، زیر سنگی، جاودان خفتن خموش
هر چه خواهی کن ولی از رهسپاران کن مرا
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
عشق در چشم سپید مرگ عریان میگردد
دست هم را میگیریم سطر به سطر ،
مرگ را آرام میتکانیم از شانه
میتکانیم از چشم.
#محمد_مختاری
@daar_vag
این خانه زیباست، اما خانه من نیست...
(نسخه کامل)
آواز:هارون یوسفی
دوبلند ایرلند، سال 2006
قسمتی از مستند فیلم صحنه هایی از موسیقی افغانستان
پ ن: اصل سروده متعلق به زنده یاد «خسرو فرشیدورد» زبان شناس و شاعر ایرانیست.
@dootari
ما همه پیر میشویم
مثل فنجان چای و دیوار اتاق
ولی من
تندتر نفس میکشم
و تندتر پیر میشوم
#بیژن_جلالی
@daar_vag
حالا اگر قرار بود بمیرد، دستِ کم شعلهای گرم و فروزان در سینهاش داشت که خاکِ سردِ قبر را گرم کند و از کرمهای هزاران ساله در کرمچالههای تودرتو گیاهی بگیراند؛ که میخواست همچون باغبانی دور مانده از درختانش، خاطری سبز بسازد در "آن" فضای تاریک و چمدانش را برای همیشه باز کند؛
[دست که میبرد به سینه و کمی متمایل به چپ، جای خالی را میکاود، چیزی نمییابد جز گرمایی از همان شعله و جوانهای که حالا دیگر مهم نیست جنگلی در رحمِ خود داشته باشد؛ تنها و تنها لمسِ تصویرِ درختان با چشمش کافی بود]
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
من
اینک
شب را به روز میدوزم
با چراغهایی
که در ذهنِ من تاریکند
و در دستانِ تو
شعلهای از اندوه میتراوند؛
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
میخواهم نامهای برایت بنویسم
از شعرهایی که ننوشتهام
کلماتی که نداشتهام، گم کردهام؛ نبودهاند؟
از انگشتها بنویسم
از بوسهها
و از روشنایی ساعدها؛
اما کلمات ناقصند
جهان ناقص است
و معجزه
همیشه در برابر چشمانیست
که از سنگ قبر سر بلند کرده است.
#واسع_علوی
@melancholyofcommunication
And I said "Lord, oh Lord, you've got to win
The sun is down and the night is riding in
That train is still on time, oh my soul is on the line
Oh Lord, you've got to win"
برگهایم سرخ شدهاند در گرمای آفتابِ تو
بیشتر بتاب
میدانم زردی از پسِ نگاهِ تو
به نظاره نشستهاست؛
پس از آن
انتظارِ خشکیدهگی را
در دورستها
با ریشههایم درخواهم یافت
و قبل از فروافتادنِ آخرین برگ
واپسین بازدم را
آرام و شمرده
رو به آسمانت
روانه خواهم کرد
#مهرداد_مظفری
@AlirezaGhorbaniOfficial
@daar_vag
صورت تو ابریست
اندوهی از گذشته را
به همراه دارد
و من
صدای ریزش باران را
پشت نگاه تو میشنوم!
#بیژن_جلالی
@daar_vag
محتاجِ قصه نیست
گرَت قصدِ خونِ ماست
چون رخت از آنِ توست
به یغما چه حاجت است
#حافظ
@daar_vag
گاهی زود میرسم
مثل وقتی که به دنیا آمدم
گاهی اما خیلی دیر
مثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سال
من همیشه برای شادی ها دیر میرسم
و همیشه برای بیچارگیها زود!
و آن وقت یا همه چیز به پایان رسیده است
و یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده است
من در گامی از زندگی هستم
که بسیار زود است برای مردن
و بسیار دیر است برای عاشق شدن
من باز هم دیر کردهام
مرا ببخش محبوب من
من بر لبهی عشق هستم
اما مرگ به من نزدیکتر است.
#عزیز_نسین
@daar_vag
انسان فقط روزی متولد نمیشود که از شکم مادر بیرون میآید، بلکه زندگی وادارش میکند چندین مرتبه دیگر از شکم خود بیرون بیاید و متولد شود.
#گابریل_گارسیا_مارکز
#عشق_سالهای_وبا
@daar_vag
من همان سردارم
خفته در مرگ
با هفت سوزن بر پیکر
بر بالینم بنشین هرشب
بادامی بر گلویت بکار
حدیثی دور بخوان از نزدیک
سوزنی بَر کَن
آزادم کن
من همان سردارم
خفته در مرگ
با تیری فرورفته بر قلب
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
«ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪاﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ
ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﻳﻢ
ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪاﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪاﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ»
- ناظم حکمت؛ فارسیِ احمد پوری.
@monadchannel
بیا و دستهایم را بگیر
که مثل آسمان
یا چنان کسی که مُرده باشد
تنها هستم.
- اِردم بایزید؛ فارسیِ سیامک تقیزاده.
@monadchannel