daar_vag | Unsorted

Telegram-канал daar_vag - داروگ

410

گرچه می گویند: می گریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران. قاصد روزان ابری داروگ! کی می رسد باران؟ @mozafari_mehr

Subscribe to a channel

داروگ

وقتی که دایناسورها تازه مُرده بودند
و پیغمبرها در راه بودند
من شاعر تو بودم
و بادبان کلمه واژگان مرا می‌راند
تو سال‌های نوری را بر گونه‌هایت روشن نگاه داشته بودی
من صفحه‌های زبان را می‌چرخاندم
و با سرعت مافوق صوت دیوانه می‌شدم
روزی به خواب تو می‌آیم می‌بینی که من تواَم
و تیمارستانی با صد هزار عاشق هستم
ابرو حواله‌ی دریا کن
و مثل باد گذر کن از شهر پنجره‌های ویران
من در تمام پنجره‌ها انتظار تو را می‌کشم
هر کس که ویرانه‌های چشم مرا دست کم گرفت، نفرین شده‌ست:
عاشق خواهد شد
حتی اگر تو باشی که صدها هزار عاشق نابینا در شهرهای جهان داری

 
#رضا_براهنی
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

من فكر می‌كنم
هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ:
احساس می‌كنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید در دلم
می‌جوشد از یقین؛
احساس می‌كنم در هر كنار و گوشه‌ی این شوره زار يأس
چندین هزار جنگل شاداب ناگهان
می‌روید از زمین.
آه ای یقین گمشده،
ای ماهی گریز در بركه‌های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینك! به سحر عشق؛ از بركه های آینه راهی به من بجو!

من فكر می‌كنم هرگز نبوده دست من این سان بزرگ و شاد:
احساس می‌كنم در چشم من به آبشر اشک سرخگون خورشید بی‌غروب سرودی كشد نفس؛
احساس می‌كنم در هر رگم به تپش قلب من كنون
بیدار باش قافله‌ای می‌زند جرس.
آمد شبی برهنه‌ام از در
چو روح آب در سینه‌اش دو ماهی و
در دستش آینه گیسوی خیس او خزه بو،
چون خزه به هم.
من بانگ برکشیدم از آستان یاس:
“- آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!”


#احمد_شاملو
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

اگر روزی بتوانم شماره کنم "انسان‌"هایی را که در زندگی ملاقات کرده‌ام، "تو" حتما یکی از انگشت‌های دستی.
نه اینکه فقط تعدادشان اندک باشد؛ که هست.
بیشتر، شاید، از آنکه اشاره می‌کند به اینکه هنوز می‌توان به این موجود دو پا اعتماد کرد؛ به اینکه خودت نبودی هرجا که مثال زدم تو را که خط‌کشی بودی برای لغزش‌ها.
زندگی ارزش دارد اگر از نسلِ تو هنوز در آن جاری باشید.

Читать полностью…

داروگ

معلق
میانِ دو توفانِ شن
یکی می‌بلعد
دیگری بالا می‌آورد؛
همچون عقربه‌ای در ساعتِ زمان
به پیش رانده و
سرگردان
دوار و دور؛
چشمانی
که خاطره ای دور آن را مکیده است:
ساعتی بسته در زندانِ سر
ساعتی ایستاده در کَرانه‌ی تن
رویِ لبه‌ی دنیا
با زبانی مشترک؛

نقطه، سرِ خط.


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

مرا کسی به سویت نیاورد
فقط راه‌ها به تو رساندند مرا
چرا که زندگی به فصل‌ها منتهی می‌شود
و من خارهای روز قیامتم را رویانده و
از وهم و خیال خویش به هوش آمده‌ام
تا راهم مرا دریابد


#سهام_الشعشاع 
مترجم: #سودابه_مهیجی
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

دوست دارم گهگاه گم شوم 
مثل پرنده‌های پاییز 
می‌خواهم میهنی تازه بیابم 
غیر قابل دسترس 
و خدایی 
که مرا تعقیب نکند 
و سرزمینی که دشمنم نباشد!
می‌خواهم از پوستم بیرون بزنم 
از صدایم 
و از زبانم 
و مثل عطر مزرعه‌ها 
سیال شوم! 
دوست دارم گهگاه گم شوم 
مثل پرنده‌های پاییز 
می‌خواهم میهنی تازه بیابم 
غیر قابل دسترس 
و خدایی 
که مرا تعقیب نکند 
و سرزمینی که دشمنم نباشد!
می‌خواهم از پوستم بیرون بزنم 
از صدایم 
و از زبانم 
و مثل عطر مزرعه‌ها 
سیال شوم! 
می‌خواهم از سایه‌ام فرار کنم 
و از عنوان‌هایم 
می‌خواهم از مارها و خرافه‌ها بگریزم، 
از دست خلفا 
و حاکمان و وزیران! 
می‌خواهم مثل پرندگان، دوست داشته باشم 
ای شرق ِ دشنه‌ها و چوبه‌های دار! 
می‌خواهم 
مثل پرندگانِ پاییز 
عشق بورزم! 


#نزار_قبانی
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

توضیحات کامل در عنوان ذکر شده است.

Читать полностью…

داروگ

پشتِ همین سنگ‌های اتاق
یک اجاقِ قرمز نقاشی کن؛
با دو انسان
که برگ به تن دارند
و برای نهارِ جمعه
شکمِ سوسماری را کباب می‌کنند؛

-پیاز بخوریم؟

و تهوع
از عمقِ حلقِ تاریخ جوانه می‌زند؛

-بخوریم.

برای بعد از نهار
غروبِ جمعه را
در جمجمه‌ی کرکس‌ها جشن بگیر؛

روی همین سنگِ اتاق
مثل انسان‌های اولیه
زندگی کن.


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

شهریور است و شهر ما عمری است پائیز است.

Читать полностью…

داروگ

قسمت سوم نمایشنامه شهر قصه

3⃣

Читать полностью…

داروگ

قسمت اول نمایشنامه شهر قصه

1⃣

Читать полностью…

داروگ

جزیره
#سیاوش_قمیشی
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

مانندِ دوره‌های زمانیِ مشابه در دهه‌ی گذشته، چند روزی درگیرِ دردِ کمر بودم. دردی چند روزه که با آمدنش، انعطاف، از میان‌تنه‌ام خداحافظی می‌کند و مانند خرسِ قطبیِ در آغازِ زمستان، می‌رود و در گوشه‌ی غاری به خوابی عمیق فرو می‌رود.
درد، آنچنان مقیم است که بندهایی از مهره‌های ستون فقرات به ماهیچه‌های صورت می‌بندد و با هر حرکتِ کوچکی در میان‌تنه، یکی از شانزده عضله‌ی صورت را به سمتی می‌کشد؛ اغلب به مرکز آن. عضله‌های صورت مانندِ عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی، با بندهایی که در دستانِ کارگردانِ درد است، به حرکت در می‌آیند.

دو باری هم به پزشکِ متخصص، این ممیزانِ اداره‌ی ارشادِ درد، مراجعه و از نحوه‌ی کارگردانیِ این دردِ "کمرشناس" شکایت کردم.
ممیزِ اول درد را به دوره‌ی پیش از تولد مربوط می‌دانست و از این رو راهکاری برایِ لغوِ مجوزِ فعالیتِ کارگردان، صادر نکرد؛ که اساسا قانون عطفِ به ماسبق نمی‌شود؛ و دومی، در کمالِ ناباوری، وجودِ همچو عنصری را در میانه‌ی تنِ نازنین، انکار و پرونده را مختومه اعلام کرد.

در میانه‌ی دهه‌ی گذشته، به طورِ اتفاقی، دوستی مُسکنی معرفی کرد که بسیار اثرگذار بود؛ بعد از چند روز عدم پذیرش و انکار و مدارا، مصرفِ یک قرصِ آن، درد را بدرقه می‌کرد و انعطافِ در خوابِ زمستانی فرورفته را به جنگلِ تن بازمی‌گرداند.

امروز که چند روزی از صحنه‌گردانیِ دوباره‌ی درد در پشتِ صحنه‌ی میان تنه و رویِ پرده‌ی صورت می‌گذشت، دوباره دست به دامانِ همان مسکن شدم و به طورِ شگفت‌آوری، بعد از چند ساعت، پرده پایین آمد و من، تنها تماشاگرِ حاضر در تماشاخانه‌ی تن، برای خروجِ هرچه سریعترِ عواملِ صحنه، ایستاده کف زدم. گرچه هیچ کدام از اجراهای ایشان تا به امروز مورد پسندم نبوده و می‌دانم که نخواهد بود.
اما، این بار، در میانه‌ی کف زدن بود که فکری به ذهنم خطور کرد:
بالاخره، روزی، در میانِ یکی از همین صحنه‌گردانی‌ها، مسکنِ معروف هم خسته خواهد شد و به جرمِ کهولتِ بنایِ سالنِ نمایشِ تنم، دست از همکاری خواهد کشید؛ و من، باید تا ابدِ حیاتم، با این نمایش خو بگیرم.
درست مانندِ آن پرندگانِ پیری که دیگر هیچ کوچی از مرگ دورشان نخواهد کرد.


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

تَرَک برمی‌دارد
آن‌طور که صدایش را می‌شنوی

و ردی باقی می‌گذارد
از نقطه‌ی تماس
تا لحظه‌های مجاورت؛

همان شکاف است
فاصله‌ی دو دنیا
این‌جا
روی زمین
دنیایی در این دست
و آن دیگری
در دستی دیگر

سر به زیر و
ساده و
خاموش؛


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

دست‌های بی‌کار
پیچ و مهره‌های زنگ زده را
در کاسه‌ی سرم
بالا و پایین می‌کنند؛

ریشه‌ای از گوشه‌ی ناخن
هر لحظه بلندتر و
نیش‌دارتر
می‌گزد و پیش می‌رود؛

استخوان سرد است و
انگشت‌ها منگ و
مو‌ها گیج؛

شعله‌ها همگی خاموش‌اند
رواق‌ها پوسیده
زندان‌ها پر
دل‌ها خالی
جان‌ها بر لب
دهان‌ها مملو از کف؛

بانگِ کوچ کی برخواهد زد غافله‌ی دنیا؟
نه توشه‌ای را نیاز است و
نه رکابی را پای؛
که این بار از پَست‌گاه
به ازل
هبوط خواهم کرد


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه



گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه


#مولانا

Читать полностью…

داروگ

چطور می‌شود که آدم خودش را در جایی ببیند که هیچ وقت به آنجا نرفته است؟
این که توانِ مغز بیش از آن باشد که ما می‌دانیم، قبول؛ اما مگر می‌شود چیزهایی را داشت، تجربیات و لحظاتی که هیچ خاطره‌ای از آن نداری؟ تجربیاتی که با چیزی فراتر از جسم و مغز می‌توان حس کرد.
اگر زمان را نادیده بگیریم -چرا که خاطرات فرزندِ زمانند- شاید بتوانیم در همین زمانِ نادیده گرفته شده رو به جلو حرکت کنیم، و زندگی‌هایی خواهیم داشت که شاید -فقط شاید- هیچ وقت از سر نخواهیم گذراند.
برای این سفر اما، محرکی لازم است. چیزی که خود از جنس زمان نباشد. همچون صدا. که صدا دست دارد. دستت را می‌گیرد و می‌برد به جایی که فقط تو می‌دانی واقعی نیست اما وجود دارد.
موسیقی جلوه‌ای است از صدا که احتمالا، در نهایت، تجربه‌های از سر گذشته را با لباس و رنگی جدید برابرِ ذهنت به نمایش خواهد گذاشت.
اما آنچه خالص است، صدایی‌ست که از حنجره‌ی انسانی برمی‌آید. و اگر برآمد، فقط سکوت است که در مقابلِ آن کارگر خواهد بود.
سکوت می‌کنی و دست در دستِ صدا، شروع می‌کنی به زندگی کردن در مکانی که جسمت حضور نداشته و ندارد و تو از زمان فارغی.

Читать полностью…

داروگ

#یدالله_رویایی
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

You're my world
#Cilla_Black
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

و ناگهان
دلت می‌گیرد
از فاصله‌ی بین آنچه که می‌خواستی
و آنچه که هستی


#ژوان_هریس

Читать полностью…

داروگ

شکاف خورده بود کوه
از چشمه
تا به زیرِ کِتف‌هات؛

یخ بسته بود
جاده
از سراشیبِ سقوط
تا به زیرِ کفش‌هات؛

چند هزارسال
باید روی مبل نشست
چند هزارساله است
شکوفه‌ی گیلاسِ موهات؟

در من این گدازه‌ها
این گدازه‌هاست در تو
تا کجا می‌شود که نَشت کرد
میانِ اطلسیِ شانه‌هات؟

خطِ سکوت و شعورست
در وسط
تو
آن سوی خط
من
آن سوتَرَک


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

اتوبان همت
از انتها
رشد کرده؛
با یک دوربرگردان،
چند دکل برقِ فشار قوی
و یک قابِ عکس
رو به تهرانِ با طعمِ قهوه‌ی قاجاری؛

هیچ چیز تاریک نیست،
که هر چیز شنیدنی‌ست،
و هر لیوانِ چای
داغِ داغ
سرکشیده می‌شود

ما در خیابان‌های پایتخت
گم شده‌ایم
اما
انتهای اتوبانِ همت
درونِ یک قابِ عکس
با طعمِ قهوه‌ی قاجاری
درِ دنیا را
باز گذاشته‌اند


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

‏و من
اى كاش مى‌توانستم
اين دل خسته و غمگين را
دور از چشم همگان
انگار كه براى من نيست
كنار خيابانى رها كنم


#اديب_جانسور
ترجمه‌ی #سیامک_تقی_زاده
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

قسمت چهارم نمایشنامه شهر قصه

4⃣

Читать полностью…

داروگ

قسمت دوم نمایشنامه شهر قصه

2⃣

Читать полностью…

داروگ

نزدیک شو اگر چه تصویرت ممنوع است.
ساعت دوباره گردش بی‌تابش را آغاز کرده است
و نیمی از رخسار زمان
از لای چادر سیاهش پیداست.
از ضربه‌ای که هر ساعت نواخته
می‌شود
ترک بر می‌دارد
خواب آب
و چهره‌ای پریشان موج در موج
می‌گردد و هوای خود را می‌جوید
در بازتاب گنگ سکه‌ای در آب انداخته است.
پا می‌کشند سایه‌های مضطرب
در هیبت مدور نارون‌ها
و باد لحظه به لحظه نشانه‌ها را می‌گرداند دور تا دور میدان
اینجا خزه به حلقه شفافی چسبیده است
که روزی از انگشتی افتاده است
آنجا هنوز نوری قرمز ثابت مانده است و روی صورت شب لک انداخته است
نزدیک شو اگرچه رویایت ممنوع است.

می‌بینی! این حقیقت ماست
نزدیک و دور واهمه در واهمه
و مثل این ماه ناگزیر که گردیده است
گرد جهان و باز همچنان درست همان‌جا که بوده مانده است
و هر شب انگار در غیابت باید خیره ماند همچون ماه
در حلقه‌ی عزایی که کم‌کم عادی شده است.


#محمد_مختاری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

#چهرآزیک ۱
@RadioChehraziOfficial
Instagram.com/RadioChehrazi

Читать полностью…

داروگ

#باغ_بلور
#ابی
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

گاهی از حافظه‌ام وحشت می‌کنم
گاهی از میان‌برِ پشتِ دست‌ها
که غرقم می‌کنند هر دو
میانِ ابرهایی دور؛
باید صبر کرد
و خوابِ این‌همه آشفته را
یک‌جا ندید؛
باید صبر کرد
و شیهه‌ی اسب‌های خیال را
با فراغِ بال شنید؛

من
هنوز هم
هر صبح قبل از خواب
و هر شب
پس از بیداری
وحشت می‌کنم....


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

بیدار شدم با قطعه‌ای رؤیا در کف،
و ندانستم با آن چه کنم.
پس به دنبال قطعه‌ای بیداری گشتم
تا آن را لباسِ قطعه‌رؤیا کنم،
اما قطعه‌رؤیا دیگر آن‌جا نبود.
حال قطعه‌ای بیداری در کف دارم
و نمی‌دانم با آن چه کنم.
مگر آن‌که دستانی دیگر بیابم
که بتوانند با آن به درونِ رؤیا درآیند.
من پرنده‌یی دارم سیاه‌رنگ
تا در شب پرواز کند.
و برای پروازِ در روز
پرنده‌یی دارم خالی.
اما پی بردم
که این دو توافق کرده‌اند
که باهم در یک لانه‌ آشیان کنند،
در یک تنهایی،
این است که گاهی،
لانه‌شان را از آن‌ها می‌گیرم،
تا ببینم چه می‌کنند
هنگامی که بازگشت ندارند.
بدین‌سان دریافتم
طرحی باورنکردنی را:
پروازِ بی‌قیدوشرط
در گشوده‌گیِ مطلق.
 
 
#روبرتو_خواروز
#بهروز_صفدری
@daar_vag

Читать полностью…
Subscribe to a channel