حالا که در رویایت غرق شدهای
تلاش مکن
بگذار غبارِ تصویرها
چهرهات را بشویند؛
از نو زاده نمیشوی
به تبسمِ ترانهای حتی
در گور هم آرام نخواهی یافت؛
سرشار از سکوت
فراموش خواهی شد
و باد
در وزشِ سالیانِ خود
حتی صدایت را هم با خود خواهد برد؛
حالا که در رویایت غرق شدهای
تلاش مکن
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
از آنچه تو هر بار با شانه کردن بر باد میدهی، قدری در چنته دارم برای روز مبادا؛ مبادا...
Читать полностью…کوهپیکر هم که باشی
لحظهای ایستادگی میکنی و
بعد فرومیریزی
و زیرِ موجِ یادداشتها
خود را مدفون خواهیکرد.
ولادیمیر مایاکوفسکی
حمیدرضا آتشبرآب
Rainy Dusk At Bosporos
Stamatis Spanoudakis
من از درزِ توهمهای پوشالی
خیالی گُنگ میبینم
تو در پشتِ چنارِ باغِ همسایه
هر شب و هر روز
گُل میکاری؛
منم آن چکچکِ نورسته از بارانِ تکراری
تو از هر سو که میآیی
شکوفایی
فراوانی؛
من و باد و نَمی از گونهی نرمت
تو از هر انحنای خط که در من هست
میخوانی و
هیچ پنداری؛
من از موجِ بلندِ کاکلِ افسون
گریزانم
تو از هر بندِ این شعرِ خیالانگیز
بیزاری؛
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
مرا زیبا به یاد بیار
اینها، آخرین سطرهای من است
فرض کن که من
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم...
#اورهان_ولی
«إن ظننت أنني لا أفتقدك، فإن بعض الظن إثم.»
اگر گمان بردی دلتنگت نیستم پس بدان که «بعضی از گمانها گناهاند.»
#لاادری
من ماندهام با خندههایی سرد
با گریههای گاه و بیگاهم
اصلا نمیفهمم چه میگویم
اصلا نمیدانم چه میخواهم
من ماندهام با آخرین عشقم
که استخوان در پوستم دارد
که گاهی از من میزند بیرون
گاهی زیادی دوستم دارد
من ماندهام تنهای تنها؟ نه!
تنهایی من جمعیت دارد
تنهایی من رهبری تنهاست
که ظاهرا محبوبیت دارد
تنهایی من صندلیهایی
خرد و خمیر از غصه و شادیست
در ازدحام قرمز و آبی
تنهایی من جوّ آزادیست
تنهایی من در خیابانها
از نسبتش با من گریزان است
تنهایی من جمعیت دارد
تنهایی من مثل تهران است
#یاسر_قنبرلو
در شلوغی بازار ماهی فروشان رشت
در زیر بارانِ بیامانِ انزلی
در خنکی رطوبتِ جنگلهای الیمستان
در غلظتِ مهآلودهی پرپیچِ اسالم به خلخال
در سرم
و در غشاءِ ناموزونِ سلولها
رگ به رگ
از همه دور میشومЧитать полностью…
نقطهی کور میشوم
زندهبهگور میشوم
باز مقابلم تویی.
آنها پیاده شدند و راننده نتوانست برای چیزی که از اتوموبیل بیرون میرفت، کلمهای بهتر از تنهایی پیدا کند. همانطور که مردم پیادهرو نتوانستند بفهمند که مردی، بیآنکه وجود داشته باشد، بازو به بازوی زنی از کنارشان میگذرد.
#بیژن_نجدی
شب با عبور هر ستارهی دنبالهداری میشکند
قدم به قدم آفتاب پهن میشود
و شیرازهی روز را
از پسِ ابرهای خاکستری میکشد...
حالا اما قطعهای از غروب در پلکهای من درآویخته است؛
گرم و کدر
رنگی میان ارغوانی و بنفش
فاصلهی سالها سرگردانی
و سرگرانی
با جادهای که به ساحل میریزد؛
ساحل که یعنی تو
تو با دو بندِ کوچکِ انگشت
بندی که یعنی من؛
حرف بزن٬
ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیام
حرف بزن٬
حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
صبح تو را در فروشگاه دیدم
هلو و زردآلو سوا میكردی
گفتی برای یك مهمان است ...
تمام روز
در انتظار زنگ تلفن بودم
#گئورگ_تومانیان
در من کوچه ای است
که با تو در آن نگشتهام
سفری است
که با تو هنوز نرفتهام
روزها و شبهایی است
که با تو به سر نکردهام
و عاشقانههایی که با تو هنوز نگفتهام...
#افشين_يداللهی