به ماورای خود پرتاب شدن
احساس مقدسی است
که روح می نشیند
پای پنجره ی خلقت
و عاشقانه می نگرد
بارش باران را...
#ناهید_عباسی
@daar_vag
دختر
اگر باد بوزد
به سمت درخت انجیر مصری خواهد وزید.
اگر تو بیایی
بر بال باد به سوی من خواهی آمد
پسر
آن بانو به جانب شمال
بادبان بر می کشد
بر سرِ راهش جزیره ای.
...بر آب راندن...
خنک...
...طلای تمام عیار
ما هدایایمان را
به پیشگاه "محی" می میبریم
و خواهیم گفت:
"روز را به عشق بگذران"*
عاشقانه های مصر باستان - #ازرا_پاوند
*در متن هیروگلیف: "عشق. بگذران روز را"
در محضر درویش #ارسلان_کاوه
@daar_vag
ترانه: بابلسر بارانی
خواننده: طاهر قریشی
آهنگساز: امید اسکندر
تنظیم، ارکستراسیون و مدیر هنری: نوید اسکندر
ترانهسرا: محمدعلی رضازاده
سهتار: نیما هاشمپناه
کمانچه: نگین محمدی
میکس و مسترینگ: نوید اسکندر
طراحی کاور: سلمان آبجام
تایپوگرافی: روشنک باقری
#صوتی
@taherghoreyshiofficial 🎼
کلام در دهانت میرقصد
آنگونه که شعله در دهانِ آتشفشان؛
دهان میگشایی
خوابِ صدایت را میبینم
بیدار میشوم
و خاکسترِ نگاهت را
از شهر میتکانم؛
من زیبایی را
در دستانت جستجو میکنم
همچون قاصدکی که
چشمهای منتظر را؛
#مهرداد_مظفری
If You Love Me, Really Love Me
#Esther_Phillips
@daar_vag
شاید هرگز تو را نبینم
اما غمگین نیستم
چرا که دریافتهام
دوست داشته باشم اما اصرار نکنم
عشق بورزم اما وابسته نشوم
چشمانم را میبندم
و خاطرهی آن شب را مرور میکنم
بــه تو نگاه کردم
به جزئیات زیباییات
#الیاس_علوی
@daar_vag
اين گونه است كه تنها میشوم ...
و تو را چون میدانی از مينهای خنثی نشده
بغل میكنم ...
حالا
میتوانيد يک دقيقه سكوت كنيد ... !
#گروس_عبدالملکیان
@daar_vag
تو
از بندِ اولِ سبابهات شروع میکنی به پوسیدن
من
از مژهها؛
چشمهایت اما
ماندگارند
روی سروها در باد
در سراشیبِ درهای کُند و دور
جایی میانِ مرزِ شب با شب
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
در خانهای سفید
یا چارخانهای سیاه
تفاوتِ چندانی ندارد
هر دو پادشاه
دست بر چانه و چروک بر پیشانی
صفحه را ترک خواهند کرد
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
این نامهی آخر است
پس از آن نامهیی وجود نخواهد داشت
این واپسین ابر پر باران خاکستریست
که بر تو میبارد
پس از آن دیگر بارانی وجود نخواهد داشت
این جام آخر شراب است بانو
و دیگر نه از مستی خبری خواهد بود
نه از شراب
آخرین نامهی جنون است این
آخرین سیاه مشق کودکی
دیگر نه سادهگی کودکی را به تماشا خواهی نشست
نه شکوه جنون را
دل به تو بستم گل یاسِ دلپذیر
چون کودکی که از مدرسه میگریزد
و گنجشکها و شعرهایش را
در جیب شلوارش پنهان میکند
من کودکی بودم
گریزان و آزاد
بر بام شعر و جنون
اما تو زنی بودی
با رفتارهای عامیانه
زنی که چشم به قضا و قدر دارد
و فنجان قهوه
و کلام فالگیران
زنی رو در روی صف خواستگارانش
افسوس
از این به بعد در نامههای عاشقانه
نوشتههای آبی نخواهی خواند
در اشک شمعها
و شراب نیشکر
ردی از من نخواهی دید
از این پس در کیف نامهرسانها
بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود
دیگر در عذاب زایمان کلمات
و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
جامه شعر را بدر آوردی
خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
و بدل به نثر شدی
#نزار_قبانی
@daar_vag
«ریم بنّا» در ناصرهٔ فلسطین به دنیا آمد.
او هم لابد مثل ما بارها انتظار کشیده. برای چیزهایی که دلش میخواسته؛ برای کسی که دوستش میداشته. مرگ هم در همان ناصره منتظرش ماند تا همدیگر را پیدا کردند.
در این قطعه هر جا شنیدید «طالَ إنتظاري یا حبیبي...» یعنی: خیلی صبر کرده؛ انتظارش طول کشیده؛ خیلی طول کشیده؛ وقتی آدم خیلی منتظر بماند، جز «خیلی» هیچ کلمهای ندارد که به کسی بفهماند چه قدر بوده این «خیلی»؛ حتا اگر کشیدهتر ادا کند «خیلی» را و همزمان چشمهایش را ریز کند.
در این قطعه هر جا شنیدید «إنتَظِریني...»، یعنی: «منتظرم بمان». ما آدمها دوست داریم جایی، کسی منتظرمان مانده باشد؛ حتا اگر پیداش نکنیم؛ پیدامان نکند.
«وَداعاً»، آخرین کلمهٔ «ریم» در این ترانه، خداحافظی است؛ گاهی این طور است که مرگ ما را زودتر از محبوبمان پیدا میکند!
خلوتی پیدا کنید که ۴ دقیقه و ۱۰ ثانیه طول بکشد؛ 🎧 بردارید؛ بشنوید؛ و برای یک دوست صمیمی بفرستید!
Radiom|رادیوم
@Radiom_ch
تو صورتِ ابری را داشتی
که حالا باریدهای
روی شانهی من
روی مژهها
و روی شیارِ یقهی پالتو
میچکی
پایین میریزی
اما فرو نمیروی
فردا بخار خواهی شد
و روزی دیگر
در آسمانِ گرفتهی دیگری
خواهی بارید
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
چقدر باید از اینجا دور باشی
که انعکاسِ گرمِ نفسهایت را
در شیشهی به شبنم نشسته نبینم؟
چقدر باید از هزار طلوع و غروبِ آفتاب بگذرد
تا پشتِ تپههای فراموشی
استخوانهایم را به باد بدهی؟
چقدر باید از برفِ امسال بگذرد
تا ابری که از تبخیرِ نمناکی چشمانِ تو چکه کرده بود
دوباره پرواز کند؟
اگر نان بودی
به دندان میکشیدمت
اگر باران بودی
لاجرعه سرمیکشیدمت
اگر خاک بودی
به لحظهای در آغوشت میخفتم
بی آنکه بدانم فردا
یا فرداهای فردا
از رگِ کدام درخت
دوباره به تو باز خواهم گشت
اما تو حجمی
حجمی نامحدود
حجمی نامحدود و دور از دسترس
حالا بگو
حجمِ نامحدودِ دور از دسترس
بگو چه کنم؟
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
اگر قرار بود دستهایم شبیه تو نباشند
دعوتت را برای "آمدن"
نمیپذیرفتم؛
حتما اما،
از لبهی آسمان
راه رفتنت را نگاه میکردم
و با هر بار خمیدهتر شدنت،
و با هربار ایستادنت
به وقت نفس تازه کردن،
من هم قطرهقطره پیر میشدم؛
حالا اما دلم گرم است
که دستهایم شبیه تواند
که چشمهایم شبیه تواند
که راه رفتنم شبیه تو
و قلبم شبیه تو است؛
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
اگر قرار بود
از سقفِ تاخوردهی اینجا
خورشید ببارد
باید از دهانِ تو
برکت میبارید؛
شعر میبارد بر دلم
وقتی قرار باشد ابرِ تهران
موهایت را بتاباند؛
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
بیرون از جهان
نقطهایست
ساکن و ساکت؛
دیر اگر رسیدی
انگشتهایت را در هم گره کن
و انتظار را
قدم بزن؛
شاید از پرچینِ خیال
دری باز شود
و تو
از آن
به خودت بازگردی
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
من ترسيدم ...
و رازِ دوست داشتنت را
مثل جنازهای كه هنوز گرم است
در خاک باغچه پنهان كردم ...
#گروس_عبدالملکیان
@daar_vag
ما همه پیر میشویم
مثل فنجان چای و دیوار اتاق
ولی من
تندتر نفس میکشم
و تندتر پیر میشوم
#بیژن_جلالی
@daar_vag
حالا اگر قرار بود بمیرد، دستِ کم شعلهای گرم و فروزان در سینهاش داشت که خاکِ سردِ قبر را گرم کند و از کرمهای هزاران ساله در کرمچالههای تودرتو گیاهی بگیراند؛ که میخواست همچون باغبانی دور مانده از درختانش، خاطری سبز بسازد در "آن" فضای تاریک و چمدانش را برای همیشه باز کند؛
[دست که میبرد به سینه و کمی متمایل به چپ، جای خالی را میکاود، چیزی نمییابد جز گرمایی از همان شعله و جوانهای که حالا دیگر مهم نیست جنگلی در رحمِ خود داشته باشد؛ تنها و تنها لمسِ تصویرِ درختان با چشمش کافی بود]
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
من
اینک
شب را به روز میدوزم
با چراغهایی
که در ذهنِ من تاریکند
و در دستانِ تو
شعلهای از اندوه میتراوند؛
#مهرداد_مظفری
@daar_vag
میخواهم نامهای برایت بنویسم
از شعرهایی که ننوشتهام
کلماتی که نداشتهام، گم کردهام؛ نبودهاند؟
از انگشتها بنویسم
از بوسهها
و از روشنایی ساعدها؛
اما کلمات ناقصند
جهان ناقص است
و معجزه
همیشه در برابر چشمانیست
که از سنگ قبر سر بلند کرده است.
#واسع_علوی
@melancholyofcommunication
And I said "Lord, oh Lord, you've got to win
The sun is down and the night is riding in
That train is still on time, oh my soul is on the line
Oh Lord, you've got to win"
برگهایم سرخ شدهاند در گرمای آفتابِ تو
بیشتر بتاب
میدانم زردی از پسِ نگاهِ تو
به نظاره نشستهاست؛
پس از آن
انتظارِ خشکیدهگی را
در دورستها
با ریشههایم درخواهم یافت
و قبل از فروافتادنِ آخرین برگ
واپسین بازدم را
آرام و شمرده
رو به آسمانت
روانه خواهم کرد
#مهرداد_مظفری
@AlirezaGhorbaniOfficial
@daar_vag
صورت تو ابریست
اندوهی از گذشته را
به همراه دارد
و من
صدای ریزش باران را
پشت نگاه تو میشنوم!
#بیژن_جلالی
@daar_vag