daar_vag | Unsorted

Telegram-канал daar_vag - داروگ

410

گرچه می گویند: می گریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران. قاصد روزان ابری داروگ! کی می رسد باران؟ @mozafari_mehr

Subscribe to a channel

داروگ

https://navaak.com/album/mohammad-reza-shajarian-ah-baran



آه، باران…
ریشه در اعماق اقیانوس دارد، شاید
این گیسو پریشان کرده،
بید وحشی باران
یا نه دریایی‌است گویی واژگونه،
برفراز شهر،
شهرسوگواران
هرزمانی که فرو می‌بارد از حدبیش
ریشه در من می‌دواند پرسشی پیگیر،
با تشویش،
رنگ این شب‌های وحشت را تواند شست آیا
 از دل یاران!
چشم‌ها و چشمه‌ها خشکند
روشنی‌ها محو در تاریکی دل تنگ
همچنان که نام‌ها در ننگ
هرچه پیرامون ما رنگ تباهی شد
آه، باران
ای امید جان بیداران!
برپلیدی‌ها، که ما عمری است در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد.


#فریدون_مشیری

Читать полностью…

داروگ

هذیان خشمگین عصب‌هایم را
چگونه درمی‌یابی
ای شعر ؟
کز این جهان به جز تو سزاواری نداشتم
تا در نهیب واقعه ابزاری شود
و استخوان‌هایی را
بر پیشانی زمانه بکوبد


#محمد_مختاری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

چگونه مرگ بفرسایدت؟ مگر تو تنی؟
تو جان خالصی و تا همیشه جان تازه است


#حسین_منزوی

Читать полностью…

داروگ

هنوز دستم نرفته بردارم چهار کلمه بنویسم از عمری که گذاشتم و گذشتم.
هنوز ننشسته‌ام دو کلمه رو به سقف حرف بزنم، همانطور که این دهه از زندگی.
حالا که گذاشته و گذشته‌ام، حالا که دیگر در ذهنم با هیچ به ظاهر آدمی‌زادی جنجال نمی‌کنم، بین من و سقف شکافی افتاده که غریب است.
حالا، حتما، راحت‌تر خودم را جستجو می‌کنم روی همین زمینی که پا می‌گذارم.

Читать полностью…

داروگ

بازیابیِ آنچه در ذهن فرومی‌ریزد، هر لحظه، هر نفس؛ ما به آنچه نیستیم چنگ می‌زنیم. اما حقیقت آن است که ما هیچ نیستیم؛ از هیچ برآمده‌ایم و بر هیچ می‌تازیم.
گامی باید برداشت، عقب‌تر از دایره‌ی هستی؛ برهیچ پیچید و آرامش را جستجو کرد.
که:
دنیا همه هیچ و
اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ
برای هیچ
بر هیچ مپیچ

Читать полностью…

داروگ

چون بمیرم ـــ ای نمی‌دانم که؟ـــ باران کن مرا
در مسیر خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و باد و آتش و آبی کزان بسرشتیم
وامگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را، گیرم به قدر قطره‌ای، در نیمروز
بر گیاهی، در کویری، بار و باران کن مرا
مشت خاکم را به پابوس شقایق‌ها ببر
وین چنین چشم و چراغ نوبهاران کن مرا
باد را همرزم طوفان کن که بیخ ظلم را
برکند از خاک و از بی‌قراران کن مرا
زآتشم شور و شراری در دل عشاق نه
زین قبل دل گرمی اندوه یاران کن مرا
خوش ندارم، زیر سنگی، جاودان خفتن خموش
هر چه خواهی کن ولی از رهسپاران کن مرا


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

Читать полностью…

داروگ

عشق در چشم سپید مرگ عریان می‌گردد
‏دست هم را می‌گیریم سطر به سطر ،
‏مرگ را آرام می‌تکانیم از شانه
‏می‌تکانیم از چشم.


#محمد_مختاری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

این خانه زیباست، اما خانه من نیست...
(نسخه کامل)

آواز:هارون یوسفی
دوبلند ایرلند، سال 2006
قسمتی از مستند فیلم صحنه هایی از موسیقی افغانستان

پ ن: اصل سروده متعلق به زنده یاد «خسرو فرشیدورد» زبان شناس و شاعر ایرانیست.

@dootari

Читать полностью…

داروگ

از کانال #فریاد_ناصری
/channel/andaromidvari

Читать полностью…

داروگ

اگر زکوی تو بوئی به من رساند باد
به مژده جانِ جهان را به باد خواهم داد
 
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری
نه یاد می­کنی از من، نه میروی از یاد

تو تا به روی من ای نور دیده در بستی
دگر جهان در شادی بروی من نگشاد

Читать полностью…

داروگ

بیا برای یک بارِ دیگر -یک بار بیشتر از آنچه در ناخودآگاهت برنامه‌ریزی کرده بودی- با هم در سراشیبِ سبزه‌زده‌ی جنوبیِ دماوند بنشینیم و سولاریسِ تارکوفسکی را ببینیم.
دستِ کم برای یک پلان شناور شویم.

Читать полностью…

داروگ

@bekhanim2

Читать полностью…

داروگ

پرسیدم «اسمت چیه؟» گفت «پری‌ماه خانوم.» توی شبی که ماه انگار به نزدیک‌ترین فاصله‌اش به زمین در هزار سال گذشته رسیده بود. قبل‌ترش با دوستی پیاده‌رو را می‌آمدیم پایین ‌و ماه مدام بین شاخه‌ی درخت‌ها گم و پیدا می‌شد. یک جایی ایستاده بودم، سرم را گرفته بودم بالا و از دوست پرسیده بودم ماه را دیده؟ دیده بود. درشت بود و پرنور و سخاوتمندانه آسمان را روشن می‌کرد.

پری‌ماه را توی ایستگاه اتوبوس دیدم. نشسته بود توی بغل خواهر بزرگ‌ترش و تندتند حرف می‌زد. بهش گفتم «عین گنجیشک کوچولوها همین‌جور داری جیک‌جیک می‌کنی.» از ایده‌ام‌ خوشش آمد. از بغل خواهر پرید بیرون و گفت «من بلدم به زبون حیوونا حرف بزنم» و شروع کرد به ماما کردن که یعنی به زبان گاوی حرف می‌زند و غریدن که یعنی شیر شده. سختش کردم. خواستم به زبان خرس‌ها حرف بزند. زد. زبان اژدها. زد. گفتم پروانه. دهانش را باز و بسته کرد و صدایی ازش درنیامد. گفت پروانه‌ها حرف نمی‌زنند. این‌کاره بود بچه. بعد از اینکه یک دور سلیمان نبی شد برایم پرسید «اسم تو چیه؟» گفتم مریم. تکرار کرد مریم. اسمم از دهن سلیمان نبی که بیرون می‌آمد دل‌نشین‌تر بود انگار. رفت پیش مادرش که دورتر بود و تعریف کرد که من مریمم و با زبان حیوانات باهام حرف زده. مادر از دور لبخند زد و لب گزید که «نگو مریم، بگو عزیزم.» نگفت. و چه بهتر.

اتوبوس رسید و پری‌ماه داد زد «مریم بیا پیش خانواده‌ی من بشین.» سوار شدیم و پری‌ماه رفت عقب و جلوتر فقط یک صندلی خالی برای من بود. پری‌ماه هنوز داشت داد می‌زد «مرییییم بیاااا پیش خانوااااده‌ی من.» مردی از روی صندلی بلند شد، به لبخند و گفت اینجا بنشینم. صندلی بغلش خالی بود و پری‌ماه می‌توانست بیاید پیش من. آمد. به پیشنهاد مادرش. شنیدم که مادر گفت «تو برو پیشش بشین.» نشسته و ننشسته شروع کرد. اسم مامان و بابا و خواهرش را گفت و خواست من هم «اسم خانواده‌م» را بگویم. همه‌ی اتوبوس فهمیدند که اسم برادرم فلان است. همه‌ی اتوبوس فهمیدند که پری‌ماه قبلاً بندر بوده و حالا آمده اصفهان و خانه‌شان توی کوچه‌ی ۵۶، بن‌بست فلان است. همه فهمیدند خانه‌ی ما توی کوچه‌ی ۱۶ است و در خانه‌مان کرمی است. همه فهمیدند پری‌ماه دوست دارد رژ بزند و مادرش می‌گوید برایت خوب نیست. و دوست دارد فامیلی‌اش فامیلی مامانش باشد چون مامانش را خیلی دوست دارد. پنج سال و چند ماهش بود بچه فقط.

زن‌ها برمی‌گشتند عقب نگاه‌مان می‌کردند. بعضی قربان‌صدقه‌ش می‌رفتند. بعضی به لبخند اکتفا می‌کردند. یکی پرسید «دختر شماست اینقدر شیرین حرف می‌زنه؟» خندیدم، گفتم «نه، دوستمه.» پری‌ماه برگشت عقب به مامانش گفت «مامان مریم می‌گه دوستیم.»
یک جایی وسط این دوستی، آنجا که رسیده بود به بازی‌انگشتی که من بلدش نبودم، آنجا که پری‌ماه ازم‌ می‌پرسید «گربه کجا خوابیده؟» و گربه انگشت‌های دو دستش بود که توی هم قفل شده بود و من سر درنمی‌آوردم منطق خوابیدن این انگشت‌ها چیست، یواشکی دستم را که گذاشته بودم روی پام نوازش کرد. تند. فقط در این حد که این دوستی را لمس هم کرده باشد. توی هزار سال گذشته را نمی‌دانم ولی توی سی و چند سال عمرم تا حالا ماه اینقدر بهم نزدیک نشده بود که انگشت‌های کوچکش را بکشد به پشت دستم و نوازشم کند.

بعدتر، وقتی رسیدم خانه، وقتی من بودم و خاطرات روزی که گذشته، از دوستی پرسیدم «تو ماه رو دوست داری؟» گفت «من همه چی رو دوست دارم.» بی‌انصافی بود. چطور می‌شد ماه را گذاشت پیش «همه چی»؟ مثلاً ماه را همان‌قدر دوست داشت که توت‌فرنگی توی ظرف میوه را. بی‌انصافی بود ولی می‌دانستم درستش همین است. که به چیزی یا کسی گیر نکنی. ماه را قد توت‌فرنگی دوست داشته باشی و برای مردن ماهی توی تنگت گریه نکنی. برای پری‌ماه قد همان یک‌ربعی که باهاش بودی ذوق کنی و ازت که جدا شد و رفت، از شیشه‌ی اتوبوس زل نزنی به دور شدنش و به دستش که توی دست خواهرش است و پیچیدن‌شان توی کوچه‌ی ۵۶ و با چشم گشتن بین درها که یعنی کدام یکی خانه‌ی آن‌هاست. بی‌انصافی بود ولی می‌دانستم جهان بر مدار همین بی‌انصافی می‌گردد و صراحت و گیر نکردن به پری‌ماه‌ها و توت‌فرنگی‌ها را بدون بو کردن خوردن و ماه را در حد یک نگاه دیدن و گذشتن.

@horuf

Читать полностью…

داروگ

گویی گِل مرا
‏دستی غریب سرشته است
‏و اندیشه‌ی مرا
‏یغماگری
‏در شاهراه باد نشانده است
‏و غمگنانه‌ترین سرنوشت را
‏دستانی آشنا
‏بر کتیبه‌ی روحم
‏به خطی غریب نبشته است.

#نصرت_رحمانی

@sad_sada

Читать полностью…

داروگ

🔸لذت شعـر


پشت كرده‌ای به من اما نمی دانی
اصلن از پشت به هم نمی آئيم

قلب من از هفت پشت
به قبيله‌ای می رسد
كه پهلوانانش را
زنان خاک كرده‌اند

و زبان ام، از انگشت پاهای تو آغاز می شود

بومی نفس‌هاي توام
ضرب كه مي‌گيرد

زني كه از همه‌ی تخت‌ها
باكره پائين مي‌آيد

رو كن
در آسمان دلم
بادبادک های فاحشه دُم در آورده‌اند

كارد كه می زنی
تبت يدا خوان رگم می شود
راهی كه از پای تو نگيرد
                                 گم می شود
وگرنه به قله‌ها مي‌رسد
راهی ندارد!

سنگ نينداز
بگذار جان من اين خواب
                              پا بگيرد

📚فریاد ناصری
▪️مجله ادبی گچ پَـژ - گروه شعـر

Читать полностью…

داروگ

محتاجِ قصه نیست
گرَت قصدِ خونِ ماست
چون رخت از آنِ توست
به یغما چه حاجت است


#حافظ
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

گاهی زود می‌رسم
مثل وقتی که به دنیا آمدم
گاهی اما خیلی دیر
مثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سال
من همیشه برای شادی ها دیر می‌رسم
و همیشه برای بیچارگی‌ها زود!
و آن وقت یا همه چیز به پایان رسیده است
و یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده است
من در گامی از زندگی هستم
که بسیار زود است برای مردن
و بسیار دیر است برای عاشق شدن
من باز هم دیر کرده‌ام
مرا ببخش محبوب من
من بر لبه‌ی عشق هستم
اما مرگ به من نزدیک‌تر است.


#عزیز_نسین
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

در محضر درویش #ارسلان_کاوه
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

انسان فقط روزی متولد نمی‌شود که از شکم مادر بیرون می‌آید، بلکه زندگی وادارش می‌کند چندین مرتبه دیگر از شکم خود بیرون بیاید و متولد شود.


#گابریل_گارسیا_مارکز
#عشق_سال‌های_وبا
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

@RadioRelax

Читать полностью…

داروگ

من همان سردارم
خفته در مرگ
با هفت سوزن بر پیکر
بر بالینم بنشین هرشب
بادامی بر گلویت بکار
حدیثی دور بخوان از نزدیک
سوزنی بَر کَن
آزادم کن
من همان سردارم
خفته در مرگ
با تیری فرورفته بر قلب


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

«ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ‌اﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪ‌ﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ
ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﻳﻢ
ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ‌اﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ‌اﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ»

- ناظم حکمت؛ فارسیِ احمد پوری.
@monadchannel

Читать полностью…

داروگ

بیا و دست‌هایم را بگیر
‏که مثل آسمان
‏یا چنان کسی که مُرده باشد
‏تنها هستم.

‏- ‏اِردم بایزید؛ فارسیِ سیامک تقی‌زاده.
@monadchannel

Читать полностью…

داروگ

خلاف شرایط کاری‌ام، تعاملاتم را با فضای بیرون به کم‌ترین حد ممکن رسانده‌ام. نه اینکه بخواهم، بل‌که شبیه آدمی که حساسیت داشته باشد، من هم حساسیت‌های روانی خودم را دارم.  گاهی با عبارت شامه و بو می‌خواهم بیانش کنم. دروغ‌ها، اداها، حسابگری‌های زیرزیرکی را بو می‌کشم. نه اینکه من دروغ نمی‌گویم. ادا ندارم یا حسابگری ندارم. من بر این‌ها پرده نمی‌کشم. مستورش نمی‌کنم با بهانه‌ها. یک وقتی دوستی می‌خواست شورای شهر شود. مرا فرستاد که در جمع جوانان تبلیغش کنم. گفتم: عزیزان من! این دوست ما در وهله‌ی اول می‌خواهد آقای شورا شود مثل باقی کاندیداها تفاوتش این است که تا جایی که می‌دانم جدی دغدغه‌‌ی فرهنگ دارد. عصبانی شده بود که این چطور تبلیغی است. یا در کار خودم همیشه می‌گویم. مثل کسی هستم که گندم می‌کارد تا اول نانی خودش بخورد، و نانی هم دست خلق الله بدهد. در این ایام تلاش کردم کمی بیرون را ببینم، دیدم نه خیلی حساسیتم بالا رفته است.
برگردیم به درون و کمی صدا و آواز بی‌ادا بشنویم.

Читать полностью…

داروگ

آی فرشته‌ای که گِلِ من را به نغمه‌های کهولت سرشته‌ای
نزدیک‌تر بیا
کفِ دستانم
خطِ سرنوشت که را نوشته‌ای؟

Читать полностью…

داروگ

حالا شب‌ها روشن‌تر از گذشته‌اند
گذشته که حالا یعنی من
من بدون یکی از انگشت‌های دست
همان که تو انتخاب کرده‌بودی


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

شاعر این ترانه قیس بن ملوح [مجنونِ دنیای عرب] است. بشنوید که شنیدن دارد.

Читать полностью…

داروگ

فکر می‌کردم اگر هم زخمی بود، باید پنهانش می‌کردم.

دست‌های تو مرهم بود؛
دست کشیدی؛
تا من به زخم‌ها عادت کنم.

Читать полностью…

داروگ

می‌دانی، یک بار قرار بود برای تو نامه‌ای بنویسم. با کبوتری که نامه‌بر نبود؛
نامه را نوشتم و به جای پا، بر بال‌هایش بستم.
حتما در روزنامه‌ها خوانده‌ای که کبوتری، با بسته‌ی کاغذی بر پر، خودسوزی کرد.
حالا دیگر دِینم به تو، روی خاکسترهای آشفته‌ی آن کبوتر در آسمانِ ییلاقیِ اینجا پراکنده شده.
حالا دیگر پریشانیِ جوهر بر صفحه‌های کاغذ بی‌معنی نیست.
می‌دانم اما، نامه را نخوانده می‌دانی. در رقصِ شعله‌های فراموشی.

Читать полностью…

داروگ

جایی که تو در آن هستی
باد خواهد وزدید
و برایت از سرانگشت درختان
روزنه‌ای سبز خواهد آورد
و تو
آن روزنه را
به لاله‌ی گوشت خواهی آویخت؛
که دیگر بار
زمستان
تنها تا شانه‌هایت
بالا خواهد خزید؛
و پشتِ تمام پنجره‌های خانه‌ات
دانه‌های باران
به تماشای تو
خواهند نشست.

#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…
Subscribe to a channel