daar_vag | Unsorted

Telegram-канал daar_vag - داروگ

410

گرچه می گویند: می گریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران. قاصد روزان ابری داروگ! کی می رسد باران؟ @mozafari_mehr

Subscribe to a channel

داروگ

حالا شب‌ها روشن‌تر از گذشته‌اند
گذشته که حالا یعنی من
من بدون یکی از انگشت‌های دست
همان که تو انتخاب کرده‌بودی


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

شاعر این ترانه قیس بن ملوح [مجنونِ دنیای عرب] است. بشنوید که شنیدن دارد.

Читать полностью…

داروگ

فکر می‌کردم اگر هم زخمی بود، باید پنهانش می‌کردم.

دست‌های تو مرهم بود؛
دست کشیدی؛
تا من به زخم‌ها عادت کنم.

Читать полностью…

داروگ

می‌دانی، یک بار قرار بود برای تو نامه‌ای بنویسم. با کبوتری که نامه‌بر نبود؛
نامه را نوشتم و به جای پا، بر بال‌هایش بستم.
حتما در روزنامه‌ها خوانده‌ای که کبوتری، با بسته‌ی کاغذی بر پر، خودسوزی کرد.
حالا دیگر دِینم به تو، روی خاکسترهای آشفته‌ی آن کبوتر در آسمانِ ییلاقیِ اینجا پراکنده شده.
حالا دیگر پریشانیِ جوهر بر صفحه‌های کاغذ بی‌معنی نیست.
می‌دانم اما، نامه را نخوانده می‌دانی. در رقصِ شعله‌های فراموشی.

Читать полностью…

داروگ

جایی که تو در آن هستی
باد خواهد وزدید
و برایت از سرانگشت درختان
روزنه‌ای سبز خواهد آورد
و تو
آن روزنه را
به لاله‌ی گوشت خواهی آویخت؛
که دیگر بار
زمستان
تنها تا شانه‌هایت
بالا خواهد خزید؛
و پشتِ تمام پنجره‌های خانه‌ات
دانه‌های باران
به تماشای تو
خواهند نشست.

#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

شب آفریدی، شمع آفریدم
خاک آفریدی، جام آفریدم
بیابان و کوه‌سار و راغ آفریدی
خیابان و گل‌زار و باغ آفریدم
آنم که از سنگ آیینه سازم
آنم که از زهر نوشینه سازم
آنم که از سنگ آیینه سازم
آنم که از زهر نوشینه سازم

اگر چه عمری ای سیه مو
چون موی تو آشفته‌ام
درون سینه قصه‌ی این آشفتگی بنهفته‌ام
ز شرم عشق اگر به ره ببینمت ندانم
چگونه از برابر تو بگذرم من
نه می‌دهد دلم رضا که بگذرم ز عشقت
نه طاقتی که در رخ تو بنگرم من
دل را به مهرت وعده دادم
دیدم دیوانه تر شد
گفتم حدیث آشنایی
دیدم بیگانه تر شد
با دل نگویم دیگر این افسانه‌ها را
باور ندارد قصه‌ی مهر و وفا را
مگر تو از برای دل قصه‌ی وفا بگویی
به قصه چون شد آشنا غصه‌ی مرا بگویی

Читать полностью…

داروگ

از جمله‌ی رفتگان این راه دراز
باز آمده‌ای کو که به ما گوید راز
زنهار در این دو راهه‌ی آز و نیاز
چیزی نگذاری که نمی‌آیی باز


خیام

Читать полностью…

داروگ

I, I who have nothing
I, I who have no one
Adore you and want you so
I'm just a no one with nothing to give you but, oh
I love you
He, he buys you diamonds
Bright, sparkling diamonds
But, believe me, dear, when I say
That he can give you the world but he'll never love you the way
I love you
He can take you any place he wants
To fancy clubs and restaurants
But I can only watch you with
My nose pressed up against the window pane
I, I who have nothing
I, I who have no one
Must watch you go dancing by
Wrapped in the arms of somebody else when, darling, it's I
Who loves you
I love you
I love you
I love you

Читать полностью…

داروگ

I've been in love so many times
Thought I knew the score
But now you've treated me so wrong
I can't take anymore
And it looks like
I'm never gonna fall in love again
Fall in love, I'm never gonna fall in love
I mean it
Fall in love again
All those things I heard about you
I thought they were only lies
But when I caught you in his arms
I just broke down and cried
And it looks like
I'm never gonna fall in love again
Fall in love, no, I'm never gonna fall in love
I mean it, I mean it
Fall in love again
I gave my heart so easily
I cast aside my pride
But when you fell for someone else, baby
I broke up all inside
And it looks like
I'm never gonna fall in love again
That's why I'm a-singin' it
Fall in love, no, I'm never gonna fall in love again

Читать полностью…

داروگ

در این گوشه از جهان
من از عقل جن نیز
فرسنگ‌ها دورم...


#عباس_صفاری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

ما را آن سرِ دریاهای دور آفریدنند
آنقدر دور که
برای رسیدن به اینجا
دریا زده شدیم


#مهرداد_مظفری
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

ابریشم سیاه دو چشمت
‏یادآور شبی زمستانی است
‏من بی‌رَدا
‏بدون وحشت دشت
‏شادمانه خواب می‌رفتم

‏ابریشم سیاه دو چشمت
‏خانه‌ی من است
‏آن خانه‌ای
‏که در آن خواب می‌روم
‏و می‌میرم

‏‌ #خسرو_گلسرخی⁩

@sad_sada

Читать полностью…

داروگ

در کابوس‌هایمان دنبال خودمان می‌گردیم، در بیداری، خاطرات دنبالِ ما.

Читать полностью…

داروگ

شعر‌ تهی از کتاب مقدس به یاد علیرضا نوری

خوانش: فریاد ناصری
گیتار: محمد بهراد

دوست دیرینم بهراد که دلتنگش هستم.

@sad_Sada
@andaromidvari

Читать полностью…

داروگ

با رخصت از درویش #ارسلان_کاوه
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

@bekhanim2

Читать полностью…

داروگ

پرسیدم «اسمت چیه؟» گفت «پری‌ماه خانوم.» توی شبی که ماه انگار به نزدیک‌ترین فاصله‌اش به زمین در هزار سال گذشته رسیده بود. قبل‌ترش با دوستی پیاده‌رو را می‌آمدیم پایین ‌و ماه مدام بین شاخه‌ی درخت‌ها گم و پیدا می‌شد. یک جایی ایستاده بودم، سرم را گرفته بودم بالا و از دوست پرسیده بودم ماه را دیده؟ دیده بود. درشت بود و پرنور و سخاوتمندانه آسمان را روشن می‌کرد.

پری‌ماه را توی ایستگاه اتوبوس دیدم. نشسته بود توی بغل خواهر بزرگ‌ترش و تندتند حرف می‌زد. بهش گفتم «عین گنجیشک کوچولوها همین‌جور داری جیک‌جیک می‌کنی.» از ایده‌ام‌ خوشش آمد. از بغل خواهر پرید بیرون و گفت «من بلدم به زبون حیوونا حرف بزنم» و شروع کرد به ماما کردن که یعنی به زبان گاوی حرف می‌زند و غریدن که یعنی شیر شده. سختش کردم. خواستم به زبان خرس‌ها حرف بزند. زد. زبان اژدها. زد. گفتم پروانه. دهانش را باز و بسته کرد و صدایی ازش درنیامد. گفت پروانه‌ها حرف نمی‌زنند. این‌کاره بود بچه. بعد از اینکه یک دور سلیمان نبی شد برایم پرسید «اسم تو چیه؟» گفتم مریم. تکرار کرد مریم. اسمم از دهن سلیمان نبی که بیرون می‌آمد دل‌نشین‌تر بود انگار. رفت پیش مادرش که دورتر بود و تعریف کرد که من مریمم و با زبان حیوانات باهام حرف زده. مادر از دور لبخند زد و لب گزید که «نگو مریم، بگو عزیزم.» نگفت. و چه بهتر.

اتوبوس رسید و پری‌ماه داد زد «مریم بیا پیش خانواده‌ی من بشین.» سوار شدیم و پری‌ماه رفت عقب و جلوتر فقط یک صندلی خالی برای من بود. پری‌ماه هنوز داشت داد می‌زد «مرییییم بیاااا پیش خانوااااده‌ی من.» مردی از روی صندلی بلند شد، به لبخند و گفت اینجا بنشینم. صندلی بغلش خالی بود و پری‌ماه می‌توانست بیاید پیش من. آمد. به پیشنهاد مادرش. شنیدم که مادر گفت «تو برو پیشش بشین.» نشسته و ننشسته شروع کرد. اسم مامان و بابا و خواهرش را گفت و خواست من هم «اسم خانواده‌م» را بگویم. همه‌ی اتوبوس فهمیدند که اسم برادرم فلان است. همه‌ی اتوبوس فهمیدند که پری‌ماه قبلاً بندر بوده و حالا آمده اصفهان و خانه‌شان توی کوچه‌ی ۵۶، بن‌بست فلان است. همه فهمیدند خانه‌ی ما توی کوچه‌ی ۱۶ است و در خانه‌مان کرمی است. همه فهمیدند پری‌ماه دوست دارد رژ بزند و مادرش می‌گوید برایت خوب نیست. و دوست دارد فامیلی‌اش فامیلی مامانش باشد چون مامانش را خیلی دوست دارد. پنج سال و چند ماهش بود بچه فقط.

زن‌ها برمی‌گشتند عقب نگاه‌مان می‌کردند. بعضی قربان‌صدقه‌ش می‌رفتند. بعضی به لبخند اکتفا می‌کردند. یکی پرسید «دختر شماست اینقدر شیرین حرف می‌زنه؟» خندیدم، گفتم «نه، دوستمه.» پری‌ماه برگشت عقب به مامانش گفت «مامان مریم می‌گه دوستیم.»
یک جایی وسط این دوستی، آنجا که رسیده بود به بازی‌انگشتی که من بلدش نبودم، آنجا که پری‌ماه ازم‌ می‌پرسید «گربه کجا خوابیده؟» و گربه انگشت‌های دو دستش بود که توی هم قفل شده بود و من سر درنمی‌آوردم منطق خوابیدن این انگشت‌ها چیست، یواشکی دستم را که گذاشته بودم روی پام نوازش کرد. تند. فقط در این حد که این دوستی را لمس هم کرده باشد. توی هزار سال گذشته را نمی‌دانم ولی توی سی و چند سال عمرم تا حالا ماه اینقدر بهم نزدیک نشده بود که انگشت‌های کوچکش را بکشد به پشت دستم و نوازشم کند.

بعدتر، وقتی رسیدم خانه، وقتی من بودم و خاطرات روزی که گذشته، از دوستی پرسیدم «تو ماه رو دوست داری؟» گفت «من همه چی رو دوست دارم.» بی‌انصافی بود. چطور می‌شد ماه را گذاشت پیش «همه چی»؟ مثلاً ماه را همان‌قدر دوست داشت که توت‌فرنگی توی ظرف میوه را. بی‌انصافی بود ولی می‌دانستم درستش همین است. که به چیزی یا کسی گیر نکنی. ماه را قد توت‌فرنگی دوست داشته باشی و برای مردن ماهی توی تنگت گریه نکنی. برای پری‌ماه قد همان یک‌ربعی که باهاش بودی ذوق کنی و ازت که جدا شد و رفت، از شیشه‌ی اتوبوس زل نزنی به دور شدنش و به دستش که توی دست خواهرش است و پیچیدن‌شان توی کوچه‌ی ۵۶ و با چشم گشتن بین درها که یعنی کدام یکی خانه‌ی آن‌هاست. بی‌انصافی بود ولی می‌دانستم جهان بر مدار همین بی‌انصافی می‌گردد و صراحت و گیر نکردن به پری‌ماه‌ها و توت‌فرنگی‌ها را بدون بو کردن خوردن و ماه را در حد یک نگاه دیدن و گذشتن.

@horuf

Читать полностью…

داروگ

گویی گِل مرا
‏دستی غریب سرشته است
‏و اندیشه‌ی مرا
‏یغماگری
‏در شاهراه باد نشانده است
‏و غمگنانه‌ترین سرنوشت را
‏دستانی آشنا
‏بر کتیبه‌ی روحم
‏به خطی غریب نبشته است.

#نصرت_رحمانی

@sad_sada

Читать полностью…

داروگ

🔸لذت شعـر


پشت كرده‌ای به من اما نمی دانی
اصلن از پشت به هم نمی آئيم

قلب من از هفت پشت
به قبيله‌ای می رسد
كه پهلوانانش را
زنان خاک كرده‌اند

و زبان ام، از انگشت پاهای تو آغاز می شود

بومی نفس‌هاي توام
ضرب كه مي‌گيرد

زني كه از همه‌ی تخت‌ها
باكره پائين مي‌آيد

رو كن
در آسمان دلم
بادبادک های فاحشه دُم در آورده‌اند

كارد كه می زنی
تبت يدا خوان رگم می شود
راهی كه از پای تو نگيرد
                                 گم می شود
وگرنه به قله‌ها مي‌رسد
راهی ندارد!

سنگ نينداز
بگذار جان من اين خواب
                              پا بگيرد

📚فریاد ناصری
▪️مجله ادبی گچ پَـژ - گروه شعـر

Читать полностью…

داروگ

همخوانی زنده‌ی همایون شجریان و علیرضا قربانی

از اون قشنگاس 👌


📻 @tehranpodcast 🌱

Читать полностью…

داروگ

ما را به خاطر است تو را گر به یاد نیست

Читать полностью…

داروگ

و آن چه که روزش می‌خوانیم
شکل دیگر تاریکی است
که از بستر برخاسته
در پیراهن خوابش راه می‌رود.


#شمس_لنگرودی
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

I know what it means
To be lost in the dark
I know what it means
To be tossed in the storm
I have walked alone
With a heart of stone
And despair too heavy for tears
But you caught my heart
And you taught my heart
To forget the doubts and fears
And now that I know
The joy of your love
My head is high, I can face the sky
And know that the heaven is here below
I know
For you I could die
For you I will live
I know
I have walked alone
With a heart of stone
And despair too heavy for tears
But you caught my heart
And you taught my heart
To forget the doubts and fears
And now, now that I know
The joy, joy of your love
Well, my head is high, I can face the sky
And know that the heaven is here below
I know
For you I could die
For you I will live
I know
I know
I know

Читать полностью…

داروگ

همه‌ی برگ و بهار
در سرانگشتانِ توست.
هوای گسترده
در نقره‌ی انگشتانت می‌سوزد
و زلالیِ چشمه‌ساران
از باران و خورشیدِ تو سیراب می‌شود.
 
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه‌ی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه‌یی بیهوده می‌خوانید. ــ
چرا که ترانه‌ی ما
ترانه‌ی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتا بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطرِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است.
 
بیشترین عشقِ جهان را به سوی تو می‌آورم
از معبرِ فریاد‌ها و حماسه‌ها.
چرا که هیچ چیز در کنارِ من
از تو عظیم‌تر نبوده است
که قلبت
چون پروانه‌یی
ظریف و کوچک و عاشق است.
 ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیتِ خویش غَرّه‌ای
به خاطرِ عشقت! ــ
ای صبور! ای پرستار!
ای مؤمن!
پیروزیِ تو میوه‌ی حقیقتِ توست.
رگبارها و برف را
توفان و آفتابِ آتش‌بیز را
به تحمل و صبر
شکستی.
باش تا میوه‌ی غرورت برسد.
ای زنی که صبحانه‌ی خورشید در پیراهنِ توست،
پیروزیِ عشق نصیبِ تو باد!


#احمد_شاملو
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

مستند saz

پترا ناخمانوا، نوازنده ساز بائلاما از کشور آلمان در شهر برلین است که در جستجوی یافتن تاریخچه ی سازش به کشورها و ایالاتی چون، بوسنی، آناتولی، آلبانی، بلغارستان، ترکیه، گرجستان و آذربایجان سفر می کند که در نهایت سرآغاز تاریخچه ی سازش را در ایران می یابد و سفرش را در شهرهایی چون کرمانشاه، گنبد، درگز و قوچان به پایان می رساند.

حاصل چنین سفری مستندی جذاب و سرشار از آموختن های بسیار به نام ساز "saz" است.

مجموعه ای بسیار زیبا و شنیدنی از قطعات موسیقایی مناطق مختلف ضبط شده در این مستند را می توانید در سایت "sazfilm.com" و یا به آدرس اینستاگرام @sazfilm ببینید و بشنوید.

@dootari

Читать полностью…

داروگ

کاش
در خانه ی خود نشسته بودیم و
هوای سفر نمی کردیم
جاده های دنیا
از کف دست های تو می گذشتند
به موهایت که دست کشیدی
ما در تاریکی گم شدیم!


#رسول_یونان
@daar_vag

Читать полностью…

داروگ

بعضی حرف‌ها، لب‌دوزند. کنارِ هم که می‌نشینند، جمله که می‌شوند، پرده که از معنی‌شان می‌افتد، دیگر فراموش می‌کنی که از راه گوش وارد شدند؛ انگار که هزاران سال است بر قلبت نشسته‌اند، که همچون قلابِ فرورفته به دهانِ ماهی، آنقدر سمجند که می‌چسبند به روح، که دیگر فراموش می‌کنی چه روزی و کجا، شنیده‌ای‌شان.

می‌شنوی، درمی‌مانی، چشم‌ها در کاسه دو-دو می‌زنند؛ و هرچه می‌کنی زبان در دهان نمی‌چرخد، حتی به تعجب.

فکر می‌کنی به این‌که این همه سال، در همه‌ی لحظه‌های هم‌نشینی و هم‌کلامی، چنان ذهنیتی، مخفی و معنی‌دار، روی باریکه‌ی پشتِ پلک‌ها نشسته بوده است و حالا، در انفجاری انتحاری شاید، کنار هم و چیده‌شده، به ظرافتِ کوک‌های خیاطی ماهر، بر لب‌هایت می‌نشینند و راه را بر کلمات می‌بندند.

باید روزها و سال‌ها روزه‌ی سکوت بگیری، بلکه زهرِ این طعامِ جاری در رگ‌های تنت، بسوزد.
گاه اما، پنهان می‌شود، رسوب می‌کند و در کنجی، نیم‌خیز، نگاهِ سنگین‌اش را، از درون، پشتِ پلک‌های خودت، حس می‌کنی. تا ابد شاید. تا ابد و حتی یک روز بیشتر.

Читать полностью…

داروگ

«آینه».
شعر و صدا: علیرضا روشن
موسیقی: پارسان امانی

Читать полностью…

داروگ

اگر که پیش‌درآمدی داشت زندگی، اگر قبل از قرارگرفتنِ کوه‌ها بر دوش‌مان، کمی فرصت داشتیم، شاید، فقط شاید، قبل از به‌راه افتادن، کمی برای خود می‌گریستیم.

Читать полностью…

داروگ

داغ ماتم‌هاست بر جانم بسی
در دلم آهسته می‌گرید کسی ...

Читать полностью…
Subscribe to a channel