در آغوشت کشیدم مثل خاک مرده باران را
تحمل کن کمی، اندوه آغوش بیابان را
سرناسازگاری دارم اما پافشاری کن
بیابان سخت عادت میکند آداب مهمان را
چه تقديري كه پایان بیابان ها بیابان هاست
در آغوشم بخوان این بیتهای رو به پایان را
سکوت ابرها را گرگ باران دیده میفهمد
تو نمنم ناامیدی مستی دریای بیجان را
وفردا در کنار رازهایم خاک خواهی شد
بیابانها _ بیابانها _ نمیفهمند باران را
#میثم_حمیدی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
گـــریه هایت حکایتــی تلخ است
چشمهــــایت همیشــــه غــم دارد
آسمان هم دوباره بی تاب است
پشت شیشــــه تگـــــــرگ می بارد
یاد آن روزهــا همیشـــــــــه بخیــــــــــر ...
یاد آن لحظـــــــه هـــــای پـــــــــــاییـــــــزی
من دلم تنگ لحظه های خوش است
تــــو بــــرای چـــــه اشک مـــــی ریـــــزی؟
ای تمــــــام حــواس و حـــــافــــظه ام!
حس نابت به من اضافـه شده ست
بس که هــــر لحظه فــــــال می گیرم
حافظ از دست من کلافه شده ست
ظهـــر یک روز گــرم مردادم
صبح یک روز سرد اسفندی
میشود من به تو بپــیوندم؟
میشود تو به من بپیوندی؟
زیر دین تو تا ابـــد مانده ست
بــال پـــــرواز گاه و بیـــــگاهـــم
تو به من شــوق پر زدن دادی
من تو را در قفس نمیخواهم
بالهایت شکستـــه هم باشــد
آرزو میکنــــــم پــــرنــــده شوی
با همین شعرهای بی جـــانم
جان بگیری دوباره زنده شوی
من بــه عشــــق تو فــــال می گیــــرم
دلخوشی های من همین فال است
قــدر یک لحظــــه عاشقــــانه بخنـــــــد
((خنـــده هایت محـًول الحال است))
#زهرا_خفاجی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
هِی رها میشوم و باز گرفتار خودم
همه از دشمن خود خسته ، من از یار خودم !
کیست با این منِ دنیازده ، همراز شود ؟
غیر از آیینه کسی نیست سزاوار خودم
مثل یک عقربهی کوچک بیخواب شدم
میروم هر شب و هر روز به دیدار خودم
عشق فهمید بعید است مقیّد شدنم
که مرا زود فرستاد پیِ کار خودم !
#محمد_مهدی_نورقربانی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
عبور می کنی از من که از دلم سیرم
چه گیر کرده دلی که به هیچ میگیرم
بساط ظلم به خود را چه جوور میچینم!
به این بهانه که بیهوده بوده تأثیرم
گذشت عهد جوانی و وقف هیچ شدم
شکستم آینه را چون شکست تصویرم
به شوق لمس تو چون شمع فرو میریزم
چنان که بال تو هم سوخته از تقصیرم
برای حکم قصاصت کمی مجال بده
به حکم عشق تو محکومتر به تغییرم
عبور حق تو بوده خدا به همراهت
نمان به پای من که پایمال تقدیرم
کنار میروم از راه بخت و اقبالت
به پای حرف دلم ایستاده میمیرم
برو کنار غزلهای دیگرم بنشین
که از تمام غزلهای جهان دلگیرم
#پرویز_شالی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
تو اگه با من قهری
من که آشتی ام....
#موسیقی
#حسن_شماعی_زاده
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
در هوای تو دلم شوق پریدن دارد
شوق از پا ننشستن نرسیدن دارد
شعر هم لحظه ای آرام نمی گیرد آه...
روی دفتر قلم ام شوق دویدن دارد
واژه ی عشق که آمد نفس بیت گرفت
رد تو بر تن این قافیه دیدن دارد
ساده از غربت چشمان عزیزت نگذر
یوسفم باش که این جامه دریدن دارد
لحظه لحظه دلم از دوری تو می سوزد
شعر گویاست که این درد کشیدن دارد
درد هجرانت اگر قصه شب های من است
آخر قصه - به معشوق رسیدن - دارد
جان فرهاد که شیرین تر از این حادثه نیست
به خدا قصه ی عشق تو شنیدن دارد...
#زهرا_اسماعیل_گل
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
چکد از چشم من شور غزل با ساز شیدایی
که تا رسوا شود هر عالمی از عشق لیلایی
چنان از شوق سرشارم که در غرقاب دلتنگی
خزان سرخ تنهایی شده لبریز زیبایی
سکوت دیده از محنت پر از مرگ دقایق بود
نگاهت داده بر چشمم نفس های مسیحایی
تو مثل یوسف مصری عزیز مصر و کنعانی
و من آن شعله ی سوزان سودای زلیخایی
و خوابم خالی از آرامش سبز محبت بود
ولی آغوش رویایت شده خوابی تماشایی
پر از نرگس شده باغ خزان با رجعت بویت
و شیرازی پر از آهو چکد از چشم شهلایی
تو آن اسطوره ای از سرزمین سبز باورها
گشودی چشم دنیایم به اعجاز شکوفایی
#زیبا_حسینی_جیرندهی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
به نام نامی قلبم به نام حضرت دوست
که هر چه شعر سرودم فقط به خاطر اوست
اگر چه سوخته این دل در آتش دوری
ولی امید وصالش برای من داروست
نشد که لحظه ای از صید او شوم غافل
شبیه چشم پلنگی که در پی آهوست
میان دشت شقایق وَ یا اقاقی و یاس
همیشه شوق نگاهم به شاخه ی شب بوست
قسم به لحن صدا و به تار موهایش
برای من به ابد او همان گل خوشبوست
به ناله های دل بیقرار من سوگند
که هر چه شعر سرودم فقط به خاطر اوست
#مریم_صفری
#مارال
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
بهت قول دادم که دیگر برنگردم
ولی برگشتم
و از حسرت نبودنت هرگز نمیرم
ولی مردم
قول هایی دادم بزرگتر از خودم
#نزار_قبانی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
جاری است در زلال نگاهت ستاره ها
در پیچ و تاب زلف تو گنج هزاره ها
ای آتش نهفته به خاکستر دلم
ای شاه بیت شعر " شراب و شراره ها "
گُر گیرد از شراره ی عشقت نهاد من
در جان من گذار و گریز گزاره ها
وقتی هوای دیدن روی تو می کنم
خوب است خوبِ من، همه استخاره ها
بی اختیار یاد دو ابروی تو کنم
هنگامه ی صدای اذان مناره ها
من" گنگ خواب دیده "، برای توسخت نیست
درک درست و فهم عمیق اشاره ها
درشعر من، همیشه به توختم می شود
کُنه کنایه ها ، همه ی " استعاره ها "
#حسن_غفاری_سرائی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
می کشم از بس عذاب از دستِ تو
گشته ام خُرد و خراب از دست ِ تو...
گیسوانت را پریشان کرده ای
دوست دارم پیچ وتاب از دستِ تو
می سُرایم با همه پیچیدگی
شعرهای بی نقاب از دست ِ تو
گفت: مِیْ را دوست داری یا مرا؟!
دوست می دارم شراب از دست تو...!
گاه چون آشوبِ توفان می شوی
می گریزم چون شهاب از دست تو
می روی در زیر آب ازدست من
می روم تا آفتاب از دست تو!
گفت: با من سختگیری می کنی
می کنم کشفِ حجاب از دست تو!
گفتم: ای نامهربان، آرام باش!
می شود باز انقلاب از دستِ تو
این قَدَر با دینِ من بازی نکن
گشته ام اهلِ کتاب از دستِ تو!
عاقبت یک روز درمان می شوم
انتهای یک طناب از دستِ تو!
#یدالله_گودرزی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
احمقه ماییم :)
واسه هر کسی اندازه ای بزار که واست گذاشته نه کمتر نه بیشتر …..
#کافه_استوری
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
تَرسم بلایِ عشقِ تو شیدا کند مرا
در رَهگذارِ مهرِ تو رسوا کند مرا
گیرم سُراغِ ماهِ رُخِ همچو یوسفت
ترسم که شورِعشق ، زلیخا کند مرا
روزی که نیستی دِگَرَم طالبِ حضور
در لابه لای خاطره ها جا کند مرا
یاهمچو قطره ای به دلِ بحرِ بیکران
در موج خیزِ حادثه پیدا کند مرا
ترسم مثالِ شمع در این رهگذارِ عشق
با اندکی نسیم زِ سَر واکند مرا
این عشقِ آتشین که زِ دل شعله میکشد
روزی غریب وخسته وتنها کند مرا
بینِ هزار واژه که رنگِ غَمَند ودرد
شاید #غزل، دوباره هویدا کند مرا
#فائزه_فتحی
#کافه_تنهایی
🎴@cafe_tanhaee
آشفته ام، در باورم باغی وَرم کرده
در خوابِمن باریدهبود ابریکه دم کرده
دیدم شبی آرامشِ باغم پریشان شد
بی ریشه ای ،بر برگو بارِ من ستم کرده
حتی خدا تقصیرِ آدم را نمی بخشید
بخشیده ام او را ! که من را متّهم کرده
خونابه میبارم به این اندوهِ در سینه
وقتی خیانت کاخِ دل را کوخِ غم کرده
بیهوده هی باریدهام بر گورِ بی مرگی
هرکس غممرا خورده وجدانشوَرمکرده.
#فاطمه_پوررنگ
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
اگر جامعه ای که در آن زندگی میکنید
بیمار است،
لزومی ندارد اجتماعی باشید...
#کافه_استوری
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
بذار هر چی گذشته بینمون خاطره شه
وقتی دلت نمی فهمه دلم عاشقشه
ببین اونیکه از دوری فراریه یه عمر
حالا میخواد خودش دلیل این فاصله شه
?حالا که مهربونیای من دیده نشد?
حالا که میوه های باغمون چیده نشد
بذار هر چی گذشته بینمون خاطره شه
میخوام برم الان به رفتنم خیره نشو
#معین_زد
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
زیبای من، زیبای من، هر شب تویی رویای من
دار و ندار قلبمی ، دین من و دنیای من
تو شمع و من پروانه ات،تو ناز و من دیوانه ات
روز و شبم مستانه ات،بستی به زلفت پای من
زلفت به بند آرَد جنون،لعل لبت آلاله گون
چشمت کند جانم فزون،ای گوهر بیتای من
افسانه های این جهان،گردند در پایت نهان
افسانه گیرد از تو جان،تو قاف هم عنقای من
پایان کن این افسانه را،آباد کن ویرانه را
لطفی کن این بی خانه را،کن کنج قلبت جای من
ساقی بده پیمانه را،بگشا در میخانه را
بنواز این دیوانه را،مشکن دل مینای من
با تیر هر مژگان تو،جان میکُند قربان تو
شاعر،که با چشمان تو،گوید غزل،زیبای من
#داود_علیقلی_زاده
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
بنوش باده ی شعر از زلال جام خیال
که از سبوی دلت پر کشد غبار ملال
در این زمانه که غیر از قفس زبانی نیست
بخوان که راه رهایی ست از جماعت لال
اگرچه کوردلان بسته اند نای نفس
بگو از عشق، از آزادی و امید وصال
در این تراکم غم، شعر خوب باران باش
ببار بر سر این خنده های رو به زوال
کنون که رود روان در مسیر طالع توست
چگونه تن بدهی بر سراب قهوه و فال ؟!
در آستین خودت مار پروراندی و مار
دوباره دل بسپاری به مار خوش خط و خال؟!
رسیده است فراز قشنگ برچیدن
که روی شاخه نمانده به غیر میوه ی کال
گذشته است زمان سکوت، برپاخیز
برای صبر و مدارا و صلح نیست مجال
پرنده ای که قفس آسمان او شده بود
درید میله ی زندان اگرچه بود محال
#فرزانه_سیفی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
دلیلش اینه که دوست دارم
#دیالوگ
سریال #آکتور
#هانیه_توسلی #نوید_محمدزاده
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
#شعر_خوانی
#شهریار
#زهیر_توکلی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
از وحشتِ تنهاکُشِ طهران به خراسان...
گشتیم پناهنده هراسان به خراسان!
بر پوستِ آهوی خُتن نامه نوشتیم:
از ماهیِ ترسیده ی عُمان به خراسان!
یک سطر از آن قصه ی انگشتر و دیو است...
با گریه فرستاده سلیمان به خراسان!
یک سطر از آن وسعتِ سرگشتگیِ نوح،
در حیرتِ بی ساحلِ توفان به خراسان!
سطرِ دگرش عرضِ پریشانیِ طفلی،
در ظلمتِ چاهی ست زِ کنعان به خراسان!
از آهِ جگرسوز برآورده ام ابری،
تا شِکوِه بَرَد محملِ باران به خراسان...
ابری نه! که بُغضی ست فروخورده تر از خون،
از خونِ شهیدانِ خیابان به خراسان!
بگذار کنم چاک گریبانِ قلم را...
تا ناله رَوَد یکسره عریان به خراسان!
زین جُور که سلطان کُنَد امروز ملولیم...
تا چند کُنَد حوصله سلطان به خراسان؟!
تا باز مگر بیرقی از خُفیه در آید،
چون رود زند جانبِ طغیان به خراسان!
وآنگاه قلم در کفِ من چامه نگارد
گویی که به حرف آمده حَسّان به خراسان!
تا هیچ دلِ صاف، رضا نیست زِ مامون،
تا در تنِ یک مور بُوَد جان به خراسان،
تا در کفِ آن دیوِ سیه نقص توان دید،
هرگز نرسد پنجه ی نُقصان به خراسان!
#حسین_جنتی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
داغ یک عشق قدیمو
اومدی تازه کردی
شهر خاموش دلم رو
#گوگوش
#برادران_لیلا
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
داشتم پروانه ها را می شمردُم ، با تو بیست
بهترین دُردانه ها را می شمردم ، با تو بیست
می گذشتم ، کوچه کوچه ، مهربانی رفته بود
سَر دَر ویـــرانه ها را می شمـردم ، با تو بیست
دانــه دانــه زنـــدگی ، ما را رســـانده تا قفس
بهترین دانه ها را می شمردم ، با تو بیست
هر چه اما من سرودم ، عشق را ، افسانه شد
داشتم افسانه ها را می شمردم ، با تو بیست
یـــــاد آن ایـــــام افتــــادم ، بـــــه شهـــــر مستیــم
یکبهیک میخانهها را میشمردم، با تو بیست
وقت پیـــری می زدم لاف جـوانی با خودم کوزه و پیمانهها را میشمردم، با تو بیست
دست های مهـــربانی ، لحظــه های اشک و آه
تکیه گاه و شانهها را میشمردم، با تو بیست
سخت بود ، اما ، میـــان اینهمــه عاقـل فقط
داشتم دیوانهها را میشمردم ، با تو بیست
#مسلم_آهنگری
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee