bookparadise | Unsorted

Telegram-канал bookparadise - بهشت کتاب

364

Subscribe to a channel

بهشت کتاب

آدم‌ها گاهی می‌گویند غم‌ چیزی روانی است، اما گیر افتادن در دام آن یک مسئله فیزیکی است. اولی زخم است و دومی عضوی قطع شده. یک گلبرگ پژمرده در برابر یک ساقه‌ی شکسته. وقتی خودت را بکشانی سمت چیزی که عاشقانه دوست داری، در ریشه‌های آن شریک می‌شوی. ما درباره‌ی از دست دادن عزیزان حرف می‌زنیم. می‌توانیم زمان بدهیم تا درمان شود، اما حیات مجبورمان می‌کند به زندگی ادامه دهیم، آن هم به خاطر یک قانون اساسی : درختی که تنه‌اش بشکند محکوم است به نابودی.
📚شهر خرس
✍فردریک بکمن

Читать полностью…

بهشت کتاب

بابا محسن عزیز

عسل که از خواب بیدار می‌شود، یواشکی گوشی الهه را برمی‌دارد؛ سلام صبح بخیر می‌فرستد و تهش می‌‌نویسد بابای عزیزم. دوستت دارم. تاکید دارد بلافاصله جوابش را بدهم. «کار دارم» و «جلسه بودم» هم حالیش نمی‌شود.

فکر می‌کنم دارد مرا به عنوان یک پدر، مومنِ فرزندش می‌کند. 

که بیرون از خانه، هر چه پیش می‌آید، هر چقدر تاریک و سخت و طولانی، باید دوباره به او برگردم، به آغوشش بکشم، محکم ببوسمش و حرف‌های طولانی بزنیم درباره مدرسه، کاردستی، دوستی و پیش از خواب، سوره‌هایی بخواند که خوب یاد نگرفته.

آیاتی که انگار بر پیامبر تازه‌ای  نازل شده: قل اعوذ برب‌النّاز. می‌گوید آخر همه‌ی آیه‌های این سوره، ناز دارد و تاکید می‌کند که خانم‌شان گفته.

فرزند بودن اینطوری است بابا جانم. توقع می‌آورد. وقت و حوصله طلب می‌کند. بودن می‌خواهد. بعد شما که پناه من بودی، ایمانم بودی، کوه قشنگم بودی، همین‌طور الکی الکی مرده‌ای؟ این دیگر چه حکمتی‌است عزیز من؟ این چه درسی است که باید می‌آموختم و با زنده بودنت نمی‌شد؟

چند شب پیش بدجور بهت احتیاج داشتم، بابا.

از آن احتیاج  فرزندها به پدرهای مرده‌ی شان. فکر کردم اگر تو بودی اینطور نمی‌شد. یا اگر هم می‌شد می‌توانستم بیایم کاشان، روی آن تشک سفت‌های خانه‌ت بخوابم تا از مغازه برگردی. بعد که کفش‌‌هام را می‌دیدی، لابد می‌گفتی «به. آقا اینجاس؟»

و من خودم را توی بغلت می‌انداختم -انگار که بخواهم در تنت بمیرم- و تو  با آن جلال و جبروت پدرانه‌ت می‌گفتی «این مسخره‌بازی‌‌ها را جمع کن مرد مومن. از ریش و پشمت خجالت بکش»

آدم به کلمات ساده و بی‌رحم هم محتاج ‌است.

به اینکه این ها را از باباش بشنود. بابای در گور خفته‌ش که هی باید برود بهشت زهرا، دور عکسش را گل پرپر کند، خاکش را دستمال بکشد و  سفارش بدهد توی شادروانِ سنگش را رنگ بزنند؛ و انحنای پدری مهربان و البته آن شماره‌های کوفتی غروب غم‌انگیز، که تاریخ مرگ همه‌ی مایی است که بابا نداریم.

حالا کجایی پدرآسمانی ما؟ به که لبخند غمگین و مردانه‌ت را نشان می‌دهی؟ به که می‌گویی مسخره‌بازی‌هات را جمع کن مرد مومن؟

و روز پدر تلفن که را جواب می‌دهی که مثل من، صدایش بلرزد و بگوید «سلام بابا روزت مبارک» و تو بگویی «دمبت سه‌چارک. چطوری مرد مومن؟»


✍مرتضی برزگر

کتاب ‌های چاپ شده‌:

💛قلب نارنجی فرشته 💛نشر چشمه 💛 چاپ سیزدهم
💛 اعترافات هولناک لاک‌پشت مرده💛 نشر چشمه 💛 چاپ نهم

Читать полностью…

بهشت کتاب

دکتر می گفت ارزش قلم از تفنگ بیشتر است: انقلاب مشروطیت این را نشان داد. کاغذ اگر زبان داشته باشد، از هر چریکی چریک‌تر است. قلم بهترین چریک‌هاست. بی‌خود نیست که دولت زبان نویسنده‌های مملکت را بریده.


✍رضا براهنی
📚 چاه به چاه

Читать полностью…

بهشت کتاب

موعظه اخلاقی یکی از عوارض و شواهد فقر اخلاقی است و صادق هدایت این را خیلی خوب درک می‌کرد و از موعظه اخلاقی بیزار بود و از آن پرهیز می‌کرد…

زیرا وقتی که اخلاق کالای ارزان بهایی شود و به مقدار فراوان تولید و عرضه، عاقبت کار غالبا نتایج هولناک بی‌اخلاقی است!

📖 نجف دریابندری (یک گفتگو)

Читать полностью…

بهشت کتاب

رنجنامه ای برای جام ملت های آسیا

Читать полностью…

بهشت کتاب

اصلِ "کاری بکن!"

زمانی که دبیرستان بودم، معلم ریاضی‌مان، آقای پک وود، همیشه می‌گفت: "اگر در مسئله‌ای گیر کردید، بنشینید به آن فکر کنید. شروع کنید رویش کار کنید، حتی اگر نمی‌دانید چه کار دارید می‌کنید. خودِ این کار کردن در نهایت باعث می‌شود افکار درستی در ذهن شما پیدا بشود."

اگر می‌خواهید کاری انجام دهید اما احساس می‌کنید انگیزه یا الهامی برای آن ندارید، آنگاه پیش خودتان فکر می‌کنید دخل‌تان آمده است. کاری نیست که بتوانید برایش انجام دهید مگر اینکه یک رویداد مهم اساسی در زندگی‌تان رخ دهد که باعث شود انگیزه پیدا کنید، از روی کاناپه بلند شوید و کاری کنید.

اگر برای ایجاد یک تغییر بزرگ در زندگی‌تان انگیزه کافی ندارید کاری بکنید، هرکاری. سپس از پیامدهای ناشی از آن کار به عنوان عاملی برای ایجاد انگیزه در خودتان استفاده کنید. من به این می‌گویم اصل "کاری بکن".

تیم فریس، نویسنده آمریکایی، داستانی را نقل می کرد درباره نویسنده‌ای که بیش از ۷۰ رمان نوشته بود. کسی از آن رمان‌نویس پرسیده بود چگونه توانسته این‌قدر پیگیر و مداوم بنویسد و همچنان انگیزه و خلاقیتش را حفظ کند. او در پاسخ گفته بود: "روزی ۲۰۰ کلمه ناقابل، همین!".

نکته این بود که اگر خودش را وادار می کرد روزی ۲۰۰ کلمه بنویسد در مقایسه با حالتی که هیچ چیز نمی‌نوشت، انگیزه و الهام خیلی بیشتری داشت و سپس یک روز چشم باز می کرد و می‌دید هزاران کلمه روی کاغذ دارد.

اگر از اصل "کاری بکن" پیروی کنیم، شکست بی‌اهمیت جلوه می‌کند. وقتی معیار موفقیت صرفاً عمل کردن باشد، وقتی هر نتیجه‌ای نوعی پیشرفت به حساب آید و مهم باشد، وقتی الهام را نوعی پاداش بدانیم و نه پیش‌نیاز، خود را به جلو رانده ایم؛ ما با شکست مشکلی نخواهیم داشت زیرا شکست ما را پیش خواهد برد.

📚هنر ظریف بی‌خیالی
✍ مارک منسون

Читать полностью…

بهشت کتاب

ایکیگای زندگی کاریتان را پیدا کنید.

ایکیگای یا معنای زندگی کاری شما چیزی است که اشتراک بیشتری در تمام چهار قسمت تصویر فوق دارد. چیزی که بیشترین ارزش را به زندگی شما میدهد.

شما در حال حاضر در کدام قسمت از این نمودار قرار دارید؟

عشق: اگر کاری را انجام می دهید که در آن مهارت دارید و خوب هستید و این شغل دلخواه شما است و از آن لذت می‌برید، شما کاری را انجام می‌دهید که اشتیاق انجام آن را دارید، یعنی عاشق کارتان هستید.

ماموریت: اگر کاری را که انجام می‌دهید دوست دارید و دنیا به آن نیاز دارد، انجام آن کار ماموریت شما است.

شغل: اگر کاری را می‌کنید که دنیا به آن نیاز دارد و برای انجام آن دستمزد هم می‌گیرید این شغل شما است.

حرفه: اگر کاری که انجام می‌دهید دنیا به آن احتیاج دارد و شما در انجام آن مهارت کافی را دارید و خوب هستید شما حرفه ‌ای هستید.

اما آن چه که مهم است همپوشانی این چهار پایه عشق، ماموریت، شغل و حرفه است که مشخص می کند در کجای این نمودار قرار دارید و باید چه کاری انجام دهید.
منبع : کانال مهارتهای زندگی

Читать полностью…

بهشت کتاب

درویشی مجرد به گوشه صحرایی نشسته بود، پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فَراغ ملک قناعت است سر بر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سَطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی: توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر، بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک

پادشه پاسبان درویش است 
گرچه رامِش به فر دولت اوست 
گوسپند از براى چوپان نیست 
بلکه چوپان براى خدمت اوست 

یکى امروز کامران بینى 
دیگرى را دل از مجاهده ریش 
روزکى چند باش تا بخورد 
خاک، مغزِ سرِ خیال اندیش  
 
ملک را گفتِ درویش استوار آمد، گفت چیزی از من بخواه. گفت آن همی‌خواهم که دگر باره زحمت من ندهی. گفت مرا پندی بده، گفت:

دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کین دولت و ملک می رود دست به دست

📚گلستان سعدی
باب اول (در سیرت پادشاهان)

Читать полностью…

بهشت کتاب

مشغولید یا بهره ور!


یکی از سخت ترین درسها فهم این نکته است که "سرشلوغ بودن"(busy) با "بهره ور بودن"(productive) یکی نیست.

🔴افراد مشغول و سرشلوغ همه مسئولیت ها را بر عهده می گیرند.
🔵افراد بهره ور می دانند چه موقع تفویض اختیار نمایند.

🔴افراد سرشلوغ به هر تقاضایی جواب مثبت می دهند.
🔵افراد بهره ور می دانند چه موقع "نه" بگویند.

🔴افراد سرشلوغ دارای اهداف متعددی هستند.
🔵افراد بهره ور دارای اولویت های مشخصی هستند.

🔴افراد سرشلوغ خواهان اخذ  نظرات همگان هستند.
🔵افراد بهره ور اهل عمل اند.

🔴افراد سرشلوغ از نداشتن زمان گله مندند.
🔵افراد بهره ور زمان خود را به امور مهم اختصاص می دهند.

🔴افراد سرشلوغ به سرعت پاسخی ارائه می نمایند.
🔵افراد بهره ور بطور دقیق روی موضوع تفکر می کنند.

🔴افراد سرشلوغ همیشه از گرفتاری ها شاکی اند.
🔵افراد بهره ور اجازه می دهند نتایج، خود سخن بگویند.

🔴افراد سرشلوغ دارای اولویت های متعددی هستند.
🔵افراد بهره ور و کارآمد دارای مجموعه ای از اولویت های مشخص می باشند.

🔴افراد سرشلوغ هرگز زمان ندارند.
🔵افراد بهره ور زمان را برای چیزهایی که به آنها در دستیابی به اهداف شان کمک می کند مدیریت می کنند.

🔴افراد سرشلوغ دست به انجام کارهای مختلفی می زنند.
🔵افراد بهره ور بر یک هدف مهم متمرکز می شوند.

🔴افراد سرشلوغ ماموریت مشخصی ندارند.
🔵افراد بهره ور دارای ماموریتی هستند که با قدرت تمام پیگیری می کنند. 

🔴افراد سرشلوغ درباره تغییرات آتی صحبت می کنند.
🔵افراد بهره ور دائماً رشد کرده و تغییرات را رقم  می زنند.

🔴افراد سرشلوغ خواهان آنند که افراد اطراف شان مشغول و گرفتار باشند.
🔵افراد بهره ور خواهان آنند که افراد اطراف شان بهره ور باشند.

ترجمه و تدوین : دکتر مهدی صانعی

Читать полностью…

بهشت کتاب

از بیشتر مراجعه کنندگانم می پرسم: «دقیقا از چه چیز مرگ می ترسید؟»

پاسخ های مختلفی که به این پرسش می دهند، غالبا به درمان سرعت می بخشد. وقتی که از جولیا (یکی از مراجعین) پرسیدم: «چرا مرگ اینقدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را می ترساند؟» فورا پاسخ داد:

«همه کارهایی که انجام نداده ام.» پاسخ جولیا به جانمایه ای اشاره می کند که برای همه آنهایی که به مرگ می اندیشند یا با آن روبرو می شوند اهمیت دارد:

رابطه دو جانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نزیسته.
به عبارت دیگر، هر چه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربه کامل زندگی هر چه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید. نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیانکرده است: «زندگیت را به کمال برسان و بموقع بمیر.» همانطور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تأکید کرده است: «برای مرگ چیزی جز قلعه ای ویران به جای نگذار» و سارتر در زندگینامه اش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک می شوم  ... و یقین داشتم که آخرین تپش های قلبم در آخرین صفحه های کارم ثبت می شود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت».

📚خیره به خورشید نگریستن
👤اروین یالوم

Читать полностью…

بهشت کتاب

هر وقت با خودت گفتی امروز حسش نیست، یادت باشه جیمز کلیر توی کتاب "عادت‌های اتمی" میگه:

بالاترین تهدید برای موفقیت شکست نیست؛
بلکه بی‌حوصلگیه !

Читать полностью…

بهشت کتاب

در زندگی دو موهبت وجود دارد: کتاب و دوست

این دو باید از لحاظ تعداد، دقیقاً عکس هم باشند. تعداد زیادی کتاب و عدۀ انگشت‌شماری دوست.

📚شهری بر لبه آسمان ✍ الیف شافاک

Читать полностью…

بهشت کتاب

💠مکتوب هفته💠
سیر صعودی از مشهد تا دوسلدورف
(محفل یادکردی در شهادت حضرت زهرا علیها‌السّلام)
🖋دکتر محمدعلی فیاض‌بخش

📚روزنامه اطلاعات
شماره 28546
پنج‌شنبه ۹ آذرماه ۱۴۰۲

داستان، روایت پزشک افغان و فوق‌تخصصی‌ است، بدون کارنامه‌ی تحصیل مدرسه‌ای.

سال ۲۰۱۸، روز شنبه‌ای، سالروز شهادت حضرت زهرا علیهاالسّلام، برای سخنرانی به مرکز افغان‌های مقیم شهر کلن آلمان دعوت شده بودم. صبح زود آقایی تماس گرفت و‌ گفت: «من [….] هستم و‌ مأمور شده‌ام که برای آوردن شما از محل اقامتتان به کلن خدمت برسم، لطفا آدرس بدهید.»

در جواب گفتم: «ممنونم! وسیله هست و‌ خدمت خواهم رسید.» به خدمت که رسیدم، جوانی خوش‌سیما را در ردیف اول حاضران یافتم که مشتاقانه می‌شنید. بعداً فهمیدم چهل‌ودو سال دارد و بس جوان‌تر می‌نمود. بعد از سخنرانی، آن جوان پیش آمد و‌ گفت: «من [….]هستم.» خوشوبشی کردیم و دریافتم همان فردی است که مأمور حمل محموله (!) بوده است. ناگهان دوست مشترکی ظاهر شد و‌ به او گفت: «جناب پروفسور [….]سلام!» و رو به من کرد‌ و‌ ادامه داد: «ایشان فوق‌تخصص جرّاحی عروق هستند.» تا کمرم تیر کشید و از سویی در دل خرسند شدم که از جسارت رانندگی ایشان بر خود رهیده بودم.

پروفسور در کمال تواضع گفت: «مایلم زمانی شما را در مطبم معاینه کنم.» (نمی‌دانم چه شواهد اختلال عروقی در من یافته‌بود!) بنده نیز از خداخواسته پذیرفتم.

دو روز بعد طبق قرار در پایان ویزیت بیمارانش به حضورشان رسیدم؛ مرکز تحقیقات پزشکی شهر دوسلدورف. وارد مرکز که شدم، تابلوی راهنما را ورانداز کردم. یک‌درمیان نام پزشکان ایرانی بود؛ با تخصص‌های چشمگیر. تابلوی ایشان این‌گونه بود: پروفسور نجیبِ […..] و همکاران. تازه فهمیدم که ایشان سرتیم یک‌سری دیگر از پزشکان است. معاینه‌ام حدود سه‌ربع طول کشید؛ سونوگرافی از سر تا دُم. جهت آسودگی خاطرتان، شکرخدا هیچ اشکالی در عروق نبود، الّا مختصر وادادگی رگی در ماهیچه پای راست؛ به سبب ایستاده حرف زدن در کلاس؛ بلکه حرف زیادی زدن که یک ماهیچه‌بند تقدیم کرد.

در حین «گپ» در این «محفلِ» دونفره (به قول خودِ افغانستانیِ خوش‌واژه‌شان)، دریافتم ایشان یکی از سه متخصص در اروپا هستند که به مهارت «جوش‌ و‌ لحیم رگِ گشاد‌شده در محل واریس» شهره‌اند (اسم تخصصی‌اش در یادم نماند). فردای آن روز نیز قرار بود ایشان وُرک‌شاپی را برای گروهی از پزشکان از سراسر اروپا برای همین «فن» برگزار کند؛ گرچه به شوخی و ملاحت گفت: «بعید می‌دانم یاد بگیرند!»

مرکزی که ایشان در آن‌ مشغول بود، یک مرکز فوق‌تخصصی پژوهشی است؛ بیمار ویزیت می‌کنند، اما بیمارستان نیست.
تواضع، فروتنی، تدیّن و نورانیّت این پزشک، زینت مضاعفی بر شخصیت والای علمی‌اش بود.

پی‌نوشت:
گفت: «کودکی و نوجوانی‌ام را در ایران و در شهر مشهد سپری کردم.» و البته اضافه کرد: «در دوران تحصیلِ مدرسه‌ای در مشهد، به دلیل ملیّتِ افغان، هیچگاه موفق به دریافت کارنامه‌ی تحصیلی نشدم!»

...و‌کارنامه‌ی ‌او اینک در آلمان، حسرت بسیاری از پزشکان اروپایی است.

🔠 #مکتوب_هفته
🔠 #آذر
🔠 #سال1402

Читать полностью…

بهشت کتاب

هنگامی که افراد قادر به یافتن معنایی در زندگی خود نیستند در بحران وجودی غوطه‌ور می‌شوند. زندگی آن‌ها در واقع بهای تنش میان وجود و نیاز است، برای همین در موقعیت‌های نامناسب قربانی بی‌معنایی می‌شوند. آنها از ملال و غم‌زدگی مزمن و فقدان جهت‌گزینی هدفمند رنج می‌برند.

زندگی آن‌ها بی‌هدف است و دایم خطر می‌کنند و آسیب می‌بینند. دستاوردهای مادی، خلاء درونی آن‌ها را پر نمی‌کند در نتیجه در جستجوی هیجان و ماجرا در زندگی هستند تا شاید از یکنواختی خارج شوند. آنها بیشتر با چیزی زندگی می‌کنند تا برای چیزی، حال آنکه زندگی برای چیزی پرارزش است.

برخی از آنها در یک سازوکار خود درمانگرانه به مواد یا الکل رو می‌آورند و یک هیجان‌زدگی روان آزرده تازه را تجربه می‌کنند. برخی دیگر هم ممکن است افسرده شده و پوچ‌گرایی، بی‌تفاوتی و یا بدگمانی را از خود نشان دهند.


📚 ویکتور امیل فرانکل بنیانگذار معنادرمانی ✍ احمدرضا محمدپور

Читать полностью…

بهشت کتاب

در کنار مسجد کوفه خرابه‌های ساختمان عظیم دارُالاماره (قصر حکومتی) کوفه هنوز باقی است. این خرابه‌ها با پِی‌های محکم پُر پَهنا بسیار دیدنی است؛ در همین جا بود که «عبیدالله بن زیاد» فرمان قتل مسلم را داد، و بعد سر حضرت حسین علیه‌السلام را در محرم ۶۱هجری در برابر او در همین دارالاماره قرار دادند. در ۶۴ هجری بود که «مختار ثقفی» به کمک مردم کوفه انقلاب کرد و به همراهی بیست هزار تن ایرانی، ۴۸ هزار تن از مسببین حادثه کربلا را کشت؛ فرمانهای مختار هم در همین دارالاماره صادر و اجرا می‌شده است. سه سال بعد «مصعب بن زبیر» از مکه به کوفه آمد و مختار را مغلوب ساخت و او و همه اطرافیانش را کشت، و در ۶۷ هجری بر همین دارالاماره مستولی گشت. ۵ سال بعد (۷۲ هجری) «عبدالملک مروان» خود به کوفه آمد و کلک مصعب را در همین جا کند. بدین ترتیب ظرف ده سال این دارالاماره ناظر آشفته‌ترین اوضاع روزگار بوده است. می‌گویند وقتی عبدالملک بر تخت کوفه نشسته بود و سر مصعب را بر سپری در مقابلش نهاده بودند، پیرمردی (گویا عبدالملک عمرواللیثی) نزد عبدالملک آمد و شعری به عربی خواند که عبرت‌آموز عبدالملک باشد؛ این شعر را بعدها یک شاعر ایرانی (آقا صادق تفرشی[معلم  رضاقلی میرزا، پسر نادرشاه]) به این صورت ترجمه کرده است:


نادره مَردی ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملک از روی پند

زیر همین قُبّه و این بارگاه
روی همین مَسند و این دستگاه

بر سپری چون سپر آسمان
تازه سَری بود و از آن خون چکان

سر که هزارش سَر و اَفسر فدا
صاحب دستار رسول خدا

دیدم و دیدم که ز ابن زیاد
دید و چها دید؟ که چشمم مباد!

کار به مختار چُو چَندی فتاد
دستخوشش شد سر ابن زیاد

از پَس چندی سر آن خیره‌سَر
بُد برِ مختار به روی سپر

باز چو مُصعب سر و سردار شد
دستخوش او سر مختار شد

و این سَرِ مُصعب بود ای نامدار
تا چه کند با سر تو روزگار

حیف که یک دیده بیدار نیست
هیچ کس از کار خبردار نیست

نه فلک از گردش خود سیر شد
نه خم این طاق سرازیر شد

مات همینم که درین بَند و بَست
این چه طلسمی است که نتوان شکست



📘به نقل از کتاب" از پاریز تا پاریس"
🖌محمدابراهیم باستانی پاریزی
📚انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، ۱۳۵۱، صص۳۷ الی ۳۹

Читать полностью…

بهشت کتاب

دو چيز تفاوتِ فاحشی را بينِ انسان و حيوان به وجود می‌آورد : قدرتِ بيان و دروغ‌گويی !

✍🏻 آناتول فرانس

Читать полностью…

بهشت کتاب

تا حالا شده بعد از خوردنِ مایعاتِ زیاد، یا  توی سرما وسطِ جاده در یک اتوبوس بین شهری گیر کرده باشید و مثانه‌تان از فشارِ پر شدن در حال ترکیدن باشد؟ دیده‌اید آدم جانش به لبش می‌رسد؛ تمام ذهن و فکر و آرمان و آرزویش خالی شدن مثانه‌اش است. هیچی برایش مهم نیست. هیچی به چشمش نمی آید. هیچ آرزویی ندارد جز توقف ماشین. تا محتویات مثانه را برون ریزی کنید.

دیده‌اید وقتی دستشویی می‌روید چه احساس راحتی‌ای دست می‌دهد؟ احساس سبُکی. آن‌وقت است که آزاد می‌شوید و دوباره به چیزهای دیگر فکر می‌کنید. از تهِ دل می‌گویید: آخِیش. راحت شدم.

روان ما هم یک مثانه دارد که در مسیر زندگی مدام پر و خالی می‌شود. آنها که مایعات بیشتری می‌خورند یا در معرض سرما هستند (یعنی زندگی پرتلاطم‌تری دارند) مثانه‌شان زودتر پُر می‌شود. مثانه‌ی روان که پر می‌شود آدم الَکی قاطی می کند، به هم می‌ریزد؛
اخلاقش سگی می‌شود؛ و جالب آنکه خودش هم نمی‌داند چه مرگش است.

با این تفاوت که آدم پرشدنِ مثانه‌ی روان را نمی فهمد؛ فقط درد و فشارش را حس می‌کند.
روان نیز نیاز به بیرون‌روی دارد. نیاز به خالی شدن از فاضلاب مشکلات زندگی. تا بتواند دوباره به چیزهای خوب فکر کند. روی چیزهای بهتر سرمایه‌گزاری کند. روان هم نیاز به رهایی از فشار دارد. وگرنه می‌ماند؛ گیر می‌کند. رشد نمی‌کند. نمی‌تواند قدم از قدم بردارد. تمام فکر و ذکرش درگیر چیزهای حقیر می‌شود.

گاهی به روان‌تان استراحت دهید. استراحت از روزمرگی؛ از دویدن‌های بی‌هدف؛ از تنش‌های بیهوده؛ از کل کل کردن با خود و دیگران؛ از گیر دادن به چیزهایی که ارزشش را ندارد؛ استراحت از حرص و طمع، استراحت از کینه. استراحت از خبر های ناگوار، استراحت از نقاب ها و پرستیژهای مزخرفی که سینه‌ی آدم را تنگ می‌کند. استراحت از احساس قبض و گرفتگی. یا لااقل استراحت از چیزهایی که درون خود می‌ریزید و کسی نمی‌فهمد. خصوصا در فرهنگ ما که از همان بچگی یاد می‌گیریم که آدمِ خوب یعنی کسی که هیجاناتش را سرکوب کند و نشان ندهد.

✍ کانال مهارت های زندگی

Читать полностью…

بهشت کتاب

پسر: یادت هست، یک روز گفتی دل ما بار امانتی را بر دوش می‌کشد که کوه‌ها نیز از پذیرش آن سر باز زده‌اند؟
این دلِ ماست!
مادر: تا کی؟ تا کی؟
پسر: تا طلوع روزهای بهتر.
مادر: هزاران هزار سال است که در این کوره راه بی‌امتداد، در زیر حقیقت آبی، این سالکان پیر با کمرهای شکسته و پاهای پرآبله بار امانت بر دوش می‌کشند به امید روزهای بهتر.
اما هنوز سال‌ها سیاهند.
پسر: سال‌های سیاه آبستن یک روز سپیدند.
که شاید آن روز فردا باشد!
مادر: هنوز قابیل‌ها به روی هابیل‌ها شمشیر می‌کشند.
هنوز آسمان شاهد ماجراهای دهشتناک زمین است.
هنوز عروسان جوان
حجله‌هاشان را با گل‌های سرخ مرگِ دامادهایشان می‌آرایند.
هنوز کودکان یتیم از گرسنگی می‌میرند.
هنوز مادران در چارچوب کلبه‌های فقیرانه‌شان، انتظار فرزندان همیشه رفته‌ی‌شان را می‌کشند.
گویا همه چیز افسانه‌ای بیش نبوده است.
پسر: جدال...
جدال...
حیات یک جدال بی‌پایان است.
مادر: آری، بی‌پایان. همیشه بی‌پایان.
پسر: می‌میریم تا دیگران زنده باشند.
مادر: می‌میریم. می‌دانم. می‌دانم.
دیروز را که نبودیم، امروز را زندگی می‌کنیم، فردا نیز مرگمان. عمر ابد که نمی‌خواهیم؟
امروز نوبت زندگی‌ست.
پسر: امروز را به او می‌بخشم.
مادر: به که؟
پسر: به او...به عشق!
مادر: به عشق؟
خورشید، فردا برای زندگی طلوع می‌کند.

از نمایشنامه«سرودی برای مادران»
نوشته‌ی حسین پناهی

Читать полностью…

بهشت کتاب

خوشبختى سراغ کسانى میرود که بلدند بخندند
این زندگى نیست که زیباست،
این ما هستیم که زندگى را زیبا یا زشت میبینیم
دنبال رسیدن به یک خوشبختى بى نقص نباشید،
از چیزهاى کوچک زندگى لذت ببرید، اگر آنها را کنار هم بگذارید،
میتوانید کل مسیر را با خوشحالى طى کنید ...!

📚کمی قبل از خوشبختی
✍🏻 انیس لودیگ

Читать полностью…

بهشت کتاب

سابقهء فیلترینگ تلگراف در ایران


میرزا ملکم‌خان از رجال عصر قاجار نقل می‌کند:

من برای آوردن تلگراف به ایران جنگیدم.
درحالی‌که شهرها و دهات‌های اروپا دارای خطوط ارتباطی بودند،
عین‌الدوله، صدراعظم ناصرالدین‌شاه اجازه نمی‌داد در شهرهای ایران، خطوط تلگراف احداث کنم.
عین‌الدوله معتقد بود: اگر رعایا دارای تلگراف شوند، در ولایات و ایالات مملکت محروسه ایران، در جلوی تلگرافخانه تجمع می‌کنند و از احوال یک‌دیگر باخبر می‌شوند
و علیه سلطنت آشوب می‌کنند.

من برای احداث تلگراف با عین‌الدوله جنگیدم.




✍فریدون آدمیت
📚 فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت

Читать полностью…

بهشت کتاب

ویکتورهوگو دست‌نویسِ رمانِ بی‌نوایان را به ناشرش سپرد و خود به سفر رفت.
بعد از مدتی در نامه‌ای به ناشر نوشت:  ؟
یعنی از فروشِ کتابم چه خبر؟
ناشر هم پاسخ داد:  !
یعنی عالی است.

و به این ترتیب کوتاه‌ترین نامه‌نگاریِ تاریخ شکل گرفت که در آن فقط یک نشانۀ سؤال و یک نشانۀ تعجب به‌ کار رفته‌است.

Читать полностью…

بهشت کتاب

🟠 شلوغی ِ راهی که دهخدا رفت!

🔸 علی‌اکبر خان دهخدا اگرچه با لغت‌نامه ارجمند و بزرگش جاودانه شده است اما سال‌ها پیش از آن، در روزگار جوانی روزنامه‌نگار بود و اولین ستون طنز مطبوعاتی را در ایران و با عنوان «چرند‌پرند» در روزنا‌مه‌ی صوراسرافیل می‌نوشت، ستونی که نه تنها اولین، که جزو بهترین‌هاست و خواندنش مثل یک دوره‌ی کامل طنز‌نویسی می‌ماند.

🔸 از جمله ابتکاراتی که دهخدا در این ستون به خرج داد، این بود که در یک شماره و با تیتر «کلام‌الملوک، ملوک‌الکلام» / حرف پادشاه، پادشاه حرف‌هاست  سخنان محمدعلی‌شاه را چاپ کرد و توضیحی بر آن ننوشت! شاید تصور کنید که دلیل چنین کاری، این بوده که دهخدا از ترس توضیحی، نقدی یا هجوی بر آن ننوشته، در حالی که مسلما چنین نیست. چون شماره‌ای از صوراسرافیل که این مطلب در آن درج شده در زمانی است که دهخدا پس از به توپ بستن مجلس، به سوییس رفته بود و روزنامه را در آن‌جا چاپ می‌کرد.

🔸 اتفاقا زمانی که داشتم درباره‌ی طنزنویسی پژوهشی می‌کردم، دیدم که طنزنویسی آمریکایی هم بعدها چنین کرده و سخنان یکی از روسای جمهور آن کشور را بدون توضیحی منتشر کرده؛ در واقع گاهی وضع جوری است که توضیح دادن، اعتراض کردن یا تمسخر لازم نیست؛ حرفی یا سخنی چنان گویاست که فقط نقل آن نشان می‌دهد که چه وضعیتی برقرار است و چه اوضاعی در ذهن یا در میان بعضی‌ها برقرار است‌.

🔸 عجیب است که اگر در گذشته گهگاه چنین حرف‌هایی یافت می‌شد، الان چنین چیزهایی آنقدر هست که فضای مجازی را پر کرده است و هر بار چیز جدیدی می‌آید که نشان می‌دهد قبلی‌ها آن‌قدر هم عجیب نبوده است! واقعا روزگار غریبی است...

🖋 محمدحسین روانبخش

Читать полностью…

بهشت کتاب

جاده‌ای که انسان
برای خروج از غم و اندوه در آن سفر می‌کند
هرگز مستقیم نیست...
روزهای خوب و روزهای بد وجود دارند.
اگر امروز یک روز بد است،
مثل پیچ جاده، باید از آن عبور کرد
و به سلامت به مقصد رسید...

📕 من پس از تو
✍🏻 جوجو مویز

Читать полностью…

بهشت کتاب

🍁آذر می‌رود
که روی لبهای پاییز
انار بگذارد
و او را
به دست‌های یلدا بسپارد.
⛄️زمستان در راه است

✍علی سلطانی

Читать полностью…

بهشت کتاب

ابن هرمه به نزد منصور(خلیفه)آمد منصور او را تکریم کرد وگفت از من چیزی بخواه.
او گفت به کارگزارت در مدینه بنویس که هرگاه مرا مست بگرفتند حدم نزند.
منصور گفت: ابطال حدود راراهی نیست. چیزی دیگر بخواه. اما ابن هرمه اصرار کرد.
سرانجام منصور گفت به کارگزار مدینه بنویسید هرگاه ابن هرمه را نزد تومست آورند وی را هشتاد تازیانه زن و آورنده اش را صد تازیانه،از آن پس ابن هرمه مست در کوچه ها می رفت و کسی متعرضش نمی شد.

(کشکول شیخ بهائی ص 513)

Читать полностью…

بهشت کتاب

عیبی نداره که امروز بداخلاق و خسته بودی؛
به نظر من گاهی لازمه از بعضی چیزها ناراحت بشیم و واکنش نشون بدیم.
این حق طبیعی هر آدمیه که گاهی خوب نباشه

📚بابا لنگ دراز
✍جین وبستر

Читать полностью…

بهشت کتاب

لیمو بر شاخه
آب در لیوان بلور
خودکار افتاده روی فرش
پاییزی که می‌آید

هیچ‌کدام جای تو را نمی‌گیرند.


🖊 الهام اسلامی
📚 تو درخت لیمو من درخت سپیده‌دم

Читать полностью…

بهشت کتاب

مردانى متفاوت اند
كه عاشق زنى متفاوت باشند!
و زن متفاوت
در جوامع شرقى؛
قدرتمند،
پيروز
و  خود رأى است!!!

✍يامي أحمد

Читать полностью…

بهشت کتاب

"در من چیزی کم بود و در این زندگانی هم چیزی کج بود. میان ما و زندگانی یک چیزی گنگ ماند.
ما دیر آمدیم، یا زود. هر چه بود به موقع نیامدیم."

📚کلیدر ✍ محمود دولت‌آبادی

Читать полностью…

بهشت کتاب

آدمیزاد که خیک ماست نیستش انگشت بزنیم توش جای انگشت هم بیاد
جای انگشت درد و فقر و رنج و بلا و تنهایی و بی پناهی و اینها در آدم می مونه
و ادبیات بهرحال اگر نتونه شکل این گونه رد انگشت های بلا رو در درون انسان کشف کنه خب پس چیکارس؟...

✍ محمد مختاری

Читать полностью…
Subscribe to a channel