-
شعر، داستان، متن های ادبی و نقیضه پردازی و......
امید و تسلّی
«در باب تسلّی خاطر (آرامش یافتن در عصر ظلمت)» کتابی است از مایکل ایگناتیِف، تاریخنگار و منتقد ادبی کانادایی که در سال ۲۰۲۱ م. منتشر شده و خانمها فرزانه طاهری و شیما شریعت آن را به فارسی برگرداندهاند. ظاهرا ترجمهٔ دیگری هم به فارسی از این کتاب وجود دارد که آن را ندیدهام.
این کتاب «مجموعهای است از تعدادی چهرهنگاره از اشخاصی که در مصیبت و بلا زیستهاند و با توسل به سنّتهایی که به ارث بردهاند، به دنبال تسلّی بودهاند؛ اگرچه همیشه موفق نشدهاند. با این حال میشود از کشمشکش و تقلایشان یاد گرفت و در آثار و احوالشان امید جست».
کتاب از دیباچه، مقدمه (با عنوان «پس از بهشت»)، هفده جستار و مؤخره تشکیل شده است. ایگناتیف در این کتاب تاریخ و ادبیات را به یکدیگر پیوند زده و با اتکا به تأملات شخصی خود، جستارهایی را مبتنی بر گفتهها، نوشتهها، خاطرات و تجربههای زیستهٔ دیگران فراهم آورده است که در همهٔ آنها «تسلّی» و چرایی و چگونگی دستیابی به آن را میجوید. او در مقدمه میان «تسکین» و «تسلّی» جدایی افکنده و تسکین را گذرا و تسلّی را پایدار یافته است.
فرازهایی از این کتاب را با ترجمهٔ خانم شیما شریعت (انتشارات بایگانی، ۱۴۰۳) مرور میکنیم:
امید عنصر اصلی تسلّی است؛ باور به اینکه میشود از فقدان و شکست و استیصال التیام یافت، این باور که زمان باقیمانده، هرچند اندک، فرصتی است برای شروع دوباره، شاید هم برای شکستی دوباره، اما این بار شکستی بهتر. همین امید است که باعث میشود حتی در مصیبت از پا درنیاییم (ص۷).
***
تسلّی فرایندی آگاهانه است که با آن برای فقدانهایمان معنا میجوییم و در عین حال تلاشی است عمیقا ناخودآگاه، در سطح زیرین روانمان، که در آن امید را بازمییابیم. تسلّی طاقتفرساترین و همزمان پرثمرترین کاری است که صورت میدهیم و نمیتوانیم از آن بگریزیم. بدون مواجهه با مرگ، فقدان و ناکامی، نمیتوان در امید زندگی کرد (ص ۲۸۴).
***
این آموزهها نیستند که ما را تسلّی میبخشند، انسانها هستند، تجربیاتشان، یکتاییشان، شجاعت و استواریشان و بودنشان با ما زمانی که بیشترین نیاز را به حضورشان داریم. در اعصار ظلمت هیچکدام از انتزاعیاتی مانند ایمان به تاریخ، پیشرفت، رستگاری یا انقلاب کمک چندانی به ما نمیکنند. آنها آموزهاند. چیزی که ما به آن احتیاج داریم انسانها هستند. انسانهایی که همچون نمونه نشانمان میدهند [که] پیش رفتن، ادامه دادن بهرغم همهٔ اتفاقات، چه معنایی دارد (ص ۲۸۶).
خواندن این کتاب شاید به تابآوری در برابر ناملایمات و اضطرابهای این روزهایمان یاری رساند.
#دکترسلمانساکت
۱ تیرماه ۱۴۰۴
معرفی کتاب
🪷🪷
**یکم تیر زادروز عباس کیارستمی
فیلم ساز تاثیر گذار درسینمای جهان
فقر یعنی جهانی بدون هنر
و بدون شعر
▪️بر خلافِ غرب، که در آن شعر قلمروِ خواص است، در ایران کسی که سواد چندانی هم ندارد، شعرهای زیادی را به سینه سپرده. ایران کشوی است که در آن به زیارتِ قُبورِ شُعرا میرویم و در آن برنامههایی در تلویزیون وجود دارد که فقط به پخشِ شعر مشغول است. مادربزرگم هرگاه میخواست غُر بزند یا عشقِ خود به چیزی را نشان دهد، از شعر استفاده میکرد. آدمهای ساده در ایران هم برای خودشان معرفتی غنایی دارند. این برای یک فیلمساز غنیمت است و میتواند جانشین کاستیهای فنّی کار شود.
یک بار از من سؤال کردند که آیا پایه و اساس هنرِ ایران شعر است؟
گفتم به نظرم میرسد اساسِ تمامی هنرها شعر باشد. هنر یعنی کشف و شهود. هویدا کردن دادههای جدید. و این از چشمِ انسان پنهان است. فراسوی واقعیت میرود و به حقیقت نفوذ میکند. به ما اجازه میدهد هزاران فرسنگ از زمین فاصله بگیریم و از آن بلندا به جهان نگاه کنیم. شعر به جز این نیست.
فقر یعنی جهانی بدون هنر و بدون شعر.
در کتابخانهام کتابهای داستانی که دارم همگی نونوار به نظر میآیند، چرا که یک بار میخوانمشان و کنارشان میگذارم، اما کتابهای شعرم از فرط استفاده ورق ورق شدهاند. شعر به راحتی قابل درک نیست چرا که به جای داستانسرایی با مجموعهای از تصاویر سر و کار دارد. شعر در ذات خود درجهای از ابهام را دربر دارد. طبیعت شعر ناتمام و تعیینناپذیر است و از ما دعوت میکند که آن را کامل کنیم، جاهای خالی را پُر کنیم. نقطهچینها را به هم وصل کنیم. شعر رمزگشایی میخواهد تا محتوای خودش را در اختیار قرار دهد. عمرِ شعرِ واقعی همیشه بیشتر از داستان است.
سرِ کلاس با کیارستمی
پال کرونین، ترجمهٔ سهراب مهدوی، چاپ پنجم، تهران: ۱۳۹۶، صص ۴۴–۴۳
عباس کیارستمی
🪷🪷
به قول ناظم حکمت «خورشید روزی/ برای همه به یک اندازه طلوع خواهد کرد/ شاید ما آن روز را نبینیم/ امّا زندگی/ چیزی جز امیدواری نیست».
صبح تان پر از امید و روشنی
امیدوارم همه در پناه و امنیت باشید
به امید روزی که خورشید برای همه به یک اندازه طلوع کند.
🪷🪷
ز منع افزون شود شوق گرستن بی قراران را
که افزاید رسایی از گره در رشته باران را
ز طوفان پنجه مرجان نگردد بحر را مانع
کجا ساکن کند دست نوازش بی قراران را؟
به قدر سعی، از مقصود هر کس بهره ای دارد
که منزل پیش پای خود بود، دامن سواران را
چه پروای دل صد پاره دارد تیغ سیرابش؟
که هر برگی زبان شکر باشد نوبهاران را
به ابر امید دارد دانه تا زیر زمین باشد
نظر بر عالم بالاست دایم خاکساران را
به خورشید درخشان، نسبت همت بود تهمت
که ریزش اختیاری نیست دست رعشه داران را
علایق را بود کوتاه، دست از دامن همت
ز گرد ره نباشد زحمتی گردون سواران را
به خط امیدها دارد دل بی طاقت عاشق
که وقت شام، صبح عید باشد روزه داران را
نسازد مایه داران مروت را زیان غمگین
نشاط باخت بیش از برد باشد خوش قماران را
به عقل شیشه دل باشد گران حرف ملامتگر
سر دیوانه گلریزان شمارد سنگباران را
نمی پیچد سر از سنگ ملامت هر که مجنون شد
که سازد سرخ رو سنگ محک کامل عیاران را
ز خوشوقتی گوارا می شود هر ناخوشی صائب
که چشم شور کوکب نقل باشد میگساران را
#صائب_تبریزی
ظالم به ظلم خویش گرفتار می شود
از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را
#صائب_تبریزی
گرچه گاهی تندبادی شاخهای را هم شکست
سرو میماند ولی توفان به پایان میرسد
#فاضل_نظری
آن را که نیست وسعت مشرب درین سرا
در زندگی به تنگی قبرست مبتلا
هر چند آب شد دل من بی شعور نیست
بیگانه را تمیز کند بحر از آشنا
پاکان ستم ز دور فلک بیشتر کشند
گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیا
جست آب را سکندر و شد خضر کامیاب
روزی به قسمت است نه کوشش درین سرا
داغم که خار خار طلب آفتاب را
چندان امان نداد که خاری کشد ز پا
رسم است قد شاخ ز حاصل دو تا شود
گردید قامت تو ز بی حاصلی دوتا
در پرده سیاهی فقرست نور فیض
آب حیات در دل شب می زند صلا
کوه غمی که در دل من پا فشرده است
صائب شود ز سایه او نیلگون، سما
#صائب_تبریزی
اين روزها
اينگونهام
فرهادوارهای
كه تيشهی خود را
گم كردهاست
#تصویر
رشت، خانهی نصرت رحمانی
با یادی از نصرت رحمانی
🪷🪷
آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو میرویم، چشمهای مان را میبندیم، همه جا تاریکی است،
...
آرام باش عزیز من، آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود.
#استادشمسلنگرودی
از كتاب ملاح خيابان ها
🪷🪷
به هر فصلی غمی
هر صفحهای
انبوہ اندوهی
وطن جان !
خستهام، پایان خوب داستانت کو؟
#حسین_جنتی
اگر خواستی سرزمینت را آزاد کنی
۱۰ گلوله در تفنگت بگذار
۹ گلوله برای خائنین و وطنفروشان
و تنها ۱ گلوله برای دشمن کافی است.
آدولف هیتلر
سرزمینم خانهی امید باد
شادمانی در دلش جاوید باد
آسمانِ صبحِ روی این وطن
جلوهگاهِ حضرتِ خورشید باد
دکترنصرتالهصادقلو
صبحتان پر ازامید، آسمان دلتان به سان خورشید ،پرفروغ باد
🪷🪷
#نامهنگاری
«آه اگر میتوانستم به سرزمینی بگریزم که در آن لباس نظامی به چشم نخورد، که صدای طبلِ جنگ به گوش نرسد، که سخن از کشتار به میان نیاید…
کاش میتوانستم…»
گوستاو فلوبر؛ به ژرژ ساند
برگردان گلاره جمشیدی
🪷🪷
از پس این روزهای تلخ
روزی هست
روزی که نمی دانی
چگونه فرا می رسد
از کجا می آید
چگونه تو را می یابد
در ظلماتی چنین بی روزن
که نامت حتی
وانهاده تو را
رفته است
#استادشمسلنگرودی
امیدواریم که مصائب بی پایان ما بگذرد و روزگار شادی و تندرستی فرا برسد.
🪷🪷
دعا کنید!
بعد از دعا، به خود تلقین کنید، دعاهای من همیشه مستجاب می شوند!
در دعا کردن، دست و دلباز باشید،
برای خودتان، برای دیگران...
هیچ فرقی نگذارید!
عادت کنید، به دعا کردن!
باور کنید، دعا کردن، کار عجیب و غریبی نیست، و از عهده ی هر شخصی، و در هر زمان و مکان و شرایطی امکان پذیر هست. از حساب پس انداز انسان، که چیزی کم نمیشود، پس خوشایند هست همانقدر که انسان برای خودش می خواهد، برای دیگری نیز بخواهد، و یا شاید بیشتر از خود!
#فلورانس_اسکاولشین
«تهران عزیزم، تو شهر غولآسایی هستی و شاهد بزرگشدنت بودهام... تهران عزیز دوستت دارم و کاری از دستم برنمیآید.»
از قیطریه تا اورنجکانتی؛ حمیدرضا صدر.
***
در جنگ
چیزهای زیادی قسمت میشود
مثلاً
کلاهخود،
قمقمه،
تفنگ؛
مثلاً
سهم من از جنگ
کشتهٔ پدرم بود.
غلامرضا بروسان
🪷🪷
در دلِ ما ذوقِ تماشا نمانْد
آه! کسی آینه زین خانه بُرد
#بیدل
#داریوش
#وطن 🩶
🪷🪷
با یک نظر گشودی و بستی کتاب را
گفتی: مبارک است؛ بیاور شراب را
گفتم: تو نیز مثل من از خویش خستهای؟
پلکی به هم زدی و گرفتم جواب را
بگذار با محاسبهی حال و روز خویش
آسان کنیم زحمت روز حساب را
آوَخ که ترس و واهمهی روز واپسین
از چشم مردمان نگرفتهست خواب را
آیینه را ببخش که با راستگوییاش
آزرده کرد خاطر عالیجناب را
از بس که خلق پشت نقاب ایستادهاند
باور نمیکنند منِ بینقاب را
خفاشهای قلعهء تاریک ذهن شهر
بهتر که آرزو نکنند آفتاب را
روزی یکی از این همه مظلوم در زمین
میافکند به گردن ظالم طناب را
#فاضل_نظری
تاریخ وطن چیست اگرها و مگر
خون میشود از خواندن آن جان و جگر
کورش! برخیز و پیش چشمت بنگر
هنگامهٔ رستم التواریخِ دگر.
از کتاب شعر تازهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی با نام
«رباعیاتی از نیشابور» که دفتریست از رباعیات.
#رباعیاتی_از_نیشابور
#شفیعی_کدکنی
کسی که به این باور برسد که خدایی که میپرستد بر همه چیز احاطه دارد و حکیم و بیناست و جز خیر برای مخلوقاتش نمیخواهد، و در راه ایمانش به خداوند، استقامت داشته باشد، فرشتگان قلب او را در سختی ها ارام میکنند.
استاد #الهیقمشهای
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بیخزان از خونِ یاران!
ایرانم! ای معشوقِ ناب! ای نابِ نایاب!
وی عاشقانت بیشمارِ بیشماران!
یک چشمِ تو خندان و یک چشمِ تو گریان
چون شادخواران در کنارِ سوگواران
ایرانِ من! آه ای زده از شعرِ حافظ
زیباترین گُل را به گیسویِ بهاران
ای خونِ دامنگیرِ بابک در رگانت
جاریترین سیلابِ سُرخِ روزگاران
پیشِ بهارِ تو، بهشت از جلوه اُفتاد
ای باغها پیشِ کویرت شرمساران
ای رودهایت رهشناسانِ رسیدن
وز شوقِ پیوستن به دریا، بیقراران
ایرانِ من! لختی بمان تا باز پیچد
در گوشت آوازِ بلندِ سربهداران
لَختی بمان تا آن سوارانِ سرآمد
همراهیات را سر برآرند از غباران
میخوانم آوازی برایت عاشقانه
همراهیام با رعد و برق و باد و باران
از این شکستنها مکن پروا که آخر
پیروزی ای ایران! به رغمِ نابهکاران
نامِ تو را بر صخره ای بی مرگ کندند
ایرانِ من! ای یادگارِ یادگاران
#حسین_منزوی
الهی...
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
#مولانا
به امید روزهای روشن
🪷🪷
دشمن خانگی از خصم برونی بترست
بیشتر شکوه ی یوسف ز برادر باشد...
#صائب_تبریزی
چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند، نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد در امان است!
اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.
چنگیزخان به آن ها نوشت: با همشهریان مخالف بجنگید، و هر چه غنیمت بهدست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز. ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعلهور شد...
و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند.
اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند!
چنگیز گفتهی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا میداشتند، به خاطر ما بیگانگان به برادرانشان خیانت نمیکردند!
*این عاقبت وطن فروشان و خود فروشان است*
📚الكامل في التاريخ
👤عزالدین بن اثیر
#خاطرهنگاری
«نام تمام مردگان یحیی است»
صدای شاعر: محمدعلی سپانلو
#سپانلو دربارهی سرودن این شعر در مصاحبهای گفته بود: «خانهی من نزدیک پادگان جمشیدآباد است. در زمان جنگ مرتب اعلام میشد که باید اینجا را تخلیه کنیم. موشکباران شروع شد و یکبار موشکی به کوچه بالایی خانهی من که خانه پدریام هم در آن کوچه بود، اصابت کرد. خانه پدریام ویران شد و خانهی من هم تقریبا غیرقابل سکونت! من همان زمان رفتم خانهی برادرم که در اکباتان زندگی میکرد. برادرم آلبوم عکسی نشان من داد که در آن آلبوم، عکسی از بچههایی بود که در کوچهی خانه پدریام با هم بازی میکردند؛ همان کوچهای که در موشکباران تمام خانههایش از بین رفته بود. وقتی آن عکس را دیدم، برادرم به من گفت که به غیر از پسرش، تمام بچههای آن عکس در موشکباران کشته شدهاند.
بیخود نترس ای بچهی تنها!
نام تمام مردگان، یحیی است!
🪷🪷
ایران از پای نمیاُفتد، میتپد و چون قُقنوس از خاکستر خود برمیخیزد؛ مانندِ دُلفین جَست میزند و پیدا میشود و نهان میشود، و باز از نو پدیدار. هر کجا که گمان کنید که نیست، درست همانجا هست، در هر لباس، هر سیما، چه در زربفت و چه در کرباس، چه گویا و چه خاموش.
هزاران هزار صدا در خرابههایِ تو پیچید که: «دیوان آمد، دیوان آمد!» این صدا در خرابههایِ دیگر نیز پیچیده است و گوشِ روزگار با آن آشناست؛ ولی دیوان میآیند و میروند، غولان میآیند و میروند، دوالپایان پاورچین پاورچین میگذرند، و آن روندهٔ بزرگ که ایران نام دارد، میماند.
محمدعلی اسلامی ندوشن
برگرفته از فصلنامهٔ هستی، تابستانِ ۱۳۷۲ خورشیدی، صص ۱۸۴–۱۸۳
#ایران
نام هایی را به یاد می آورم
که مثل شما روزگاری کنار شما می زیستند
با پاهایی که عمر را سپری کنند
و قلبی داشتند
که اکنون بادکنکی تهی در تاریکی است.
چشم هایی را به یاد می آورم
که جهان مقوایی زیر قدم هايشان می لرزید
و اکنون، حفره هایی خالی بر صورت شان به جهان ما می خندد .
در قطار سفید هیچ کس ندید ، که کی و کجا
باد از پنجره شان بیرون برد
و در غبار و هیاهو ها گم شدند .
قلب گنجایش این همه اندوه را ندارد
که به خانهُ خود می بریم
بگذاریم گاهگاهی آفتاب در روزنه اش بتابد
و از رطوبت اشک هایمان
گلی کوچک در گوشهُ چشم ها بروید .
#استادشمسلنگرودی
کتاب درون شدم از دری که نیست
🪷🪷
دعوتید به گروه ادبی فرهیختگان کشوری⤵️
/channel/+DKUQQ3iZ7PJiZGNk
قدرت، در سکوت کردن است، در آرام بودن و واکنشی نداشتن، در جدی نگرفتنِ هیچ چیز و اهمیت ندادن به هر مسئلهی آزار دهندهای... قدرت در آزار ندیدن و رنجِ بیهوده نکشیدن و حرصِ ارزان نخوردن و بیتفاوت عبور کردن است، بیتفاوت گذشتن از هرآنچیزی که فاقد ارزش است.
قدرت یعنی هیچ چیزی نمیتواند مرا بههم بریزد. من آرامم، بدون عجله، بدون شتاب، بدون هرگونه اندوه انکار نشونده و افکار افسار گسیختهای...
من آرامم و از اینجایی که من ایستادهام، هیچ چیز آنقدرها جدی نیست، هیچ چیز آنقدرها عزیز نیست و هیچکس آنقدرها محترم و خاص و بزرگ و بدون ایراد نیست!
#نرگس_صرافیان_طوفان