bahag | Unsorted

Telegram-канал bahag - تشنه ی حقیقت

1449

تاسیس نهم آذر ۱۳۹ گفته بودند عشق آسمانیست خود بدیدم عشق با پا می آید... ل_مجنون

Subscribe to a channel

تشنه ی حقیقت

۱۰تیر در تقویم ایران باستان #جشن_تیرگان است.تیرگان روزی است که در اساطیر ایران آرش کمانگیر،از بلندترین نقطه البرز که دماوند است برای تعیین مرز ایران کمان کشید.ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه گفته #تیرگان روز بزرگداشت مقام نویسندگان بود.برخی۱۳ تیر را نیز #روز_تیرگان می‌دانند....

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

گویند؛ مردی در امامزاده ایی اختیار ادرارش را از کف داد و در صحن امامزاده ادرار کرد! مردم خشمگین شدند و به سمت او هجوم بردند و خواستند که او را بکشند...! مرد که هوش و فراستی بسیار داشت گفت: ای مردم! من قادر به ادرار کردن نبودم؛ امامزاده مرا شفا داد... ناگهان به یکباره مردم ادرار او را به عنوان تبرک به سر و صورت خود مالیدند!!! 😂

علی اکبر دهخدا

"به زاهد گفتم این زهد و ریا تا کی بود باقی
بگفتا؛ تا به دنیا مردم نادان شود پیدا !"

🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

پارکینسون در کتاب خود روایتی از جلسه تخصیص بودجه به راکتور هسته‌ای را مطرح می‌کند. ظاهراً قرار بوده در آن جلسه به دو موضوع پرداخته شود. اولی مسئله خرید راکتور هسته‌ای بود و دومی ساخت پارکینگ برای دوچرخه‌ها. اعضای کمیته در آن جلسه چندان تمایلی به بحث و بررسی در خصوص موضوع راکتور و نحوه تخصیص بودجه به آن از خود نشان نمی‌دهند و بخش اول جلسه در همان دقایق اول به اتمام می‌رسد و تصمیم نهایی گرفته می‌شود؛ اما در ادامه برای تصمیم‌گیری در خصوص نحوه احداث پارکینگ برای دوچرخه‌ها و اختصاص بودجه برای این کار، چندین برابر بخش اول زمان صرف می‌شود و بحث‌های مختلفی توسط حضار مطرح می‌شود.
درواقع اصل پیش پا افتادگی پارکینسون نشان از علاقه انسان‌ها به بحث‌های بی‌اهمیت و پیش پا افتاده دارد. شاید ریشه اصلی این علاقه ترس انسان‌ها از بی‌سواد به نظر رسیدن و یا تنبلی بیش‌ازحد در تفکر عمیق باشد. چنین رفتارها و رویکردهایی را به‌وفور می‌توان در رفتارها و رویکردهای مدیران ارشد سازمانی و سیاستمداران هم مشاهده کرد. زمان‌هایی که پیوسته اذهان و افکار عمومی را به سمت بحث‌های پیش پا افتاده و بی‌اهمیت سوق می‌دهند و همواره از درگیر شدن در بحث‌های تخصصی و عمیق فراری هستند.
با توجه به این اصل، کاری که ما می‌توانیم برای پرهیز از گرفتار شدن در دام آن انجام دهیم این است که حواسمان باشد در زندگی روزمره و در موقعیت‌های مختلف کاری گرفتار بحث‌های بی‌اهمیت و پیش پا افتاده نشویم. بحث‌هایی که نه نیاز چندانی به دانش و تخصص عمیق دارند و نه اینکه نتیجه ارزشمندی قرار است از آن حاصل شود.
 
@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

قاعده‌ی اشتباهی هست که تا به امروز تغییر نکرده است:
مردهای نویسنده را ابتدا «نویسنده» می‌بینند، بعد «مرد».
اما زن‌های نویسنده را ابتدا «زن» می‌بینند، بعد «نویسنده»!

#الیف_شافاک

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

*دارم به خانه سالمندان ميروم*

این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است:

@bahag 🌺🍃

*دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.*

وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند،
این تنها راه باقی‌مانده است.

خانه سالمندان شرایط خوبی دارد: اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است.
فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست.
حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد.

البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم.

می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم.

پسرم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.»

حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم.
به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد:

1⃣ جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول.

2⃣ از جمع کردن خوشم می آمد.
کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل.

3⃣ عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی.
از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.

4⃣ دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد.
ده ها آلبوم پر از عکس و...

به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شوم.

خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد.

دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد.

یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست.
در واقع این مال متعلق به دنیاست.

به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم.

می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم مشکل است.
از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند.
به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند:

همه لباس ها و پوشاک گران قیمت دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شود.
کلکسیون هایم چه ؟؟!!!!
مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود.

از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای.
کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام.

این همه متعلقات من است. میروم و با همسایه‌ها، خداحافظی می‌کنم....

سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم.

*بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.*

بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند:
ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم.

1⃣ دور خودتان را برای خوشحال شدن، خیلی شلوغ نکنید.

2⃣ رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است.

3⃣ زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.

4⃣ افسوس
که هر چه برده ایم، باختنی است.

5⃣ برداشته ها، تمام گذاشتنی است.

پس در لحظه و حال زندگی کنید.

زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید.

*در یک کلام انبار دار نباشید.*

*سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان، با دیگران، با همه.*

« خوب بخورید ، خوب بپوشید ، خوب سفر کنید ، زندگی را زیاد سخت نگیرید

« توصیه میکنم حتما بخونید ، این برای همه ما هست ، امروز پدر و مادران ما ، فردا نوبت خود ماست کمی تفکر زمان زود می‌گذرد فردا دیر است 🙏🙏

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

شب گریه کنان جریان را به پدرم گفتم، فردا صبح پدرم دستم را گرفت و به مدرسه برد و با عصبانیت از مدیر مدرسه علت اخراج مرا پرسید.!!

مدیر گفت؛ چون بچه های این مدرسه همه به بیماری کچلی مبتلا هستند از مرکز دستور داده اند برای اینکه بچه های سالم، مبتلا به کچلی نشوند هر بچه کچلی که در مدرسه هست اخراج کنیم.!!

پدرم گفت؛ اما پسر من که کچل نیست.!!

مدیر مدرسه گفت؛ بله منم میدانم پسر شما کچل نیست اما اگر قرار بود کچل ها را از مدرسه اخراج کنیم باید درِ مدرسه را می بستیم.!!

این بود که چهار- پنج بچه ای که کچل نبودند را اخراج کردیم تا مدرسه تعطیل نشود.!!

حالا حکایت ِ مبارزه با فساد هم مثل حکایت آقای پزشکزاد شده است…

حالا که نمیشود همه دزدها و رانت خوران و اختلاسگرها را گرفت و یا زندانی و اخراج کرد،

بهتره همین تعداد معدود افراد سالم و غیر دزد را از مملکت اخراج کرد!!
تا هم مملکت یکدست شود و هم تعطیل نشود...

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

⭕️ طنز واقعی گروه کارمندان ، کارگران و بازنشستگان

*یک ژیان در جاده خراب میشود. یک که بنز داشته رد میشده میآید کمک و ژیان را بکسل میکند تا برساند به شهر بعدی*
*راننده بنز به راننده ژیان میگوید اگر دیدی خیلی سرعت میروم ، بوق و چراغ بزن تا سرعت را کم کنم* 

*وسط راه ، یک اتومبیل ب ام و با سرعت بالا از بنز سبقت میگیرد. به راننده بنز بر میخورد و او هم گازش را می گیرد که از ب ام و سبقت بگیرد او فراموش میکند که ژیان را بکسل کرده. راننده ژیان هم هر چی بوق میزند و چراغ می‌دهد ، راننده بنز متوجه نمیشود*
*این ۳ اتومبیل با سرعت از گشت جاده ای عبور میکنند. افسر گشت به ایست بازرسی بعدی بیسیم میزند و میگوید:*
*یک ب ام و یک بنز با سرعت بالای ۲۰۰ کیلومتر دارند آیند با آنها کاری نداشته باشید.*
*بعداز بنز و ب ام و یک ژیان دارد با سرعت بالای ۲۰۰ کیلومتر میآید و مرتب هم بوق و چراغ میدهد که از آنها سبقت بگیرد. آن ژیان را نگه دارید تا من برسم و با جریمه بالا پدرش را در بیاورم*

این شده حکایت افزایش حقوق کارمندان و کارگران و بازنشستگان. همه قیمتها حتی تعرفه های خود دولت مثل آب و برق و تلفن و مسکن و حمل و نقل چندبرابر شده هیچکس دنبال پیگیری نیست ، به حقوق کارمندان و کارگران و بازنشستگان که میرسد همه از دولت تا نمایندگان مجلس دنبال این هستند که با عدم افزایش معقول حقوق ، تورم را کنترل کنند..

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃
✍️به او گفتم:
آزادی یعنی اینکه انسان ،
این امکان را داشته باشد
تا شک کند،
اشتباه کند،
جست‌وجو کند،
حرفش را بزند،
و بتواند به هر مقام ادبی ،
هنری ، فلسفی ، مذهبی ،
اجتماعی و سیاسی نه بگوید!

آن مقام بلندپایەی فرهنگی
با حالتی انزجارآلود گفت:
اینکه شما می‌گویید
یعنی ضد انقلاب!


اینیاتسیو سیلونه (۱۹۷۸-۱۹۰۰)
سیاستمدار و نویسنده‌ی مشهور ایتالیایی

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

پدر بازنشسته  شرکت نفت بود؛
جنگ که شروع شد خانه‌مان را از دست دادیم و به تهران اثاث کشی کردیم و در خانه باغی که ارثیه  آقاجانم بود، ساکن شدیم...من در همین خانه دلباختم؛ و در همین خانه هم.. باختم...
ادامه 👇

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

✍️آدمی ساخته‌ی افكار خويش است!
فردا همان خواهد شد
كه امروز می‌انديشيده است!


موریس مترلینگ (۱۹۴۹-۱۸۶۲)
نویسنده ، شاعر و فیلسوف شهیر بلژیکی برنده نوبل ادبیات ۱۹۱۱

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

یه آقایی میخواست ماشینش رو بهم بفروشه. اونقدر ازش تعریف کرد که آخرش پشیمون شد نفروخت! حالا اینکه سه ساعت من رو سر کار گذاشت به کنار، به نظرم حرکتش خیلی قشنگ بود. یه لحظه به این فکر کردم که آدما از ماشین که دیگه کمتر نیستن. خیلی قشنگ میشه اگر بخوای قبل از اینکه جایگاهشون رو به کسی بدی، بفروشیشون، تخریبشون کنی، قبلش فقط یه لحظه به خوبیاشون فکر کنی. شاید پشیمون شدی.......

@bahag  🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

شرابِ تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَد زورش
که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سِماطِ دَهرِ دون پرور ندارد شهدِ آسایش
مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورَش

بیاور مِی که نَتْوان شد ز مکرِ آسمان ایمن
به لَعبِ زهرهٔ چنگیّ و مرّیخِ سلحشورش

کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جامِ جم بردار
که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش

بیا تا در مِی صافیت رازِ دَهر بِنْمایم
به شرطِ آن که نَنْمایی به کج طبعانِ دل کورش

نظر کردن به درویشان مُنافیِّ بزرگی نیست
سلیمان با چُنان حشمت، نظرها بود با مورش

کمانِ ابرویِ جانان نمی‌پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می‌آید، بدین بازویِ بی زورش

@Bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

این پست رو سیو کن و برا دوستاتم بفرست
شماره‌هایی‌ که‌ شاید یه روزی بدردت‌ بخوره


➡️ 4317
▫️اگه میخوای از یه مدرسه شکایت کنی کافیه با این شماره تماس بگیر.


➡️ 140
▪️ اگه کد پستی خونه، محل کار یا هر آدرس دیگه‌ای رو میخوای کافیه به این شماره زنگ بزنی و آدرس یا شماره تلفنش رو بدی تا کد پستی رو بهت بگه.

➡️ 02154467000
▫️اگه مشکلی داشتی یا حس کردی حالت بده و نمیتونی پیش مشاور بری، کافیه به این شماره زنگ بزنی تا بصورت تلفنی مشاوره بگیری.

➡️ 133
▪️اگه تو موقعیتی هستی که تاکسی گیر نمیاد و عجله داری کافیه با این شماره تماس بگیری و ازشون درخواست تاکسی کنی.

➡️ 120
▫️ اگه جلوی در خونتون ماشین پارک کرده و راننده‌اش نیست کافیه با این شماره تماس بگیری و شماره پلاک ماشین رو واسش بخونی.

➡️  2151
▪️ اگه پت داری و تو شرایط اضطراری قرار گرفتی میتونی با این شماره تماس بگیری چون مربوط به آمبولانس حیواناته.

➡️ 193
▫️اگه بسته پستی داری و واسه ارسالش نمیتونی تا اداره پست بری، با این شماره تماس بگیر تا بیان بسته رو دم خونتون ازت تحویل بگیرن.

➡️ 1640
▪️ اگه حالت خوب نیست و میخوای حالتو بهتر کنی کافیه با این شماره تماس بگیری

➡️ 197
▫️ اگه از پلیس شکایت داری، زنگ بزن به این شماره  پیگیری میکنن

🔻 اگر در خطر خودکشی قرار دارید
با این  دو شماره «۱۲۳ و ۱۴۸۰» تماس بگیرید!


➡️ ۰۲۱-۵۴۴۶۷۰۰۰
🔺با این شماره‌ تماس میتوانید
به صورت ناشناس با یک روانشناس صحبت کنید
تماس کاملا محرمانه است و هیچ اطلاعاتی هم از
شما دریافت نمی‌شود!

◀️ ۱۲۳ : اورژانس اجتماعی
◀️ ۱۴۸۰ : سازمان بهزیستی
◀️ ۰۲۱-۵۴۴۶۷۰۰۰ : الو حالم خوب نیست


شماره های کاربردی


@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت . اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی می رفت

مردی که کنار جاده ایستاده بود
فریاد زد کجا می روی؟

مرد اسب سوار جواب داد
نمی دانم از اسب بپرس!

این داستان زندگی خیلی از مردم است
آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان می تازند ، بدون اینکه بدانند به کجا می روند...

#دارن_هاردی

@Bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

این پیام هشمندانه رو در صفحه دوست فیسبوکی خوندم. فکر می کنم که شما هم از خواندش خرسند شوید.

💔 *باهمسرم تا همیشه*🌹🌹
*قابل توجه متاهلین عزیز، جالبه حتما تا آخر بخونید.*
*روزی  استاد روانشناسی وارد* *کلاس شد و به دانشجویانش گفت: " امروز میخواهیم بازی کنیم!‌"*
*سپس از آنان خواست که فردی بصورت داوطلبانه به سمت تخته برود.*
*خانمی داوطلب این کار شد.*
*استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد.*
*آن خانم اسامی اعضای خانواده, بستگان, دوستان , هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت.*
*سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند.*
*زن ,اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد.*
*سپس استاد دو باره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند.*
*زن اسامی همسایگانش را پاک کرد.*
*این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند;*
*نام : مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش ...*
*کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود. چون حالا همه میدانستند این دیگر برای آن خانم صرفا یک بازی نبود.*
*استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند.*
*کار بسیار دشواری برای آن خانم بود.*
*او با بی میلی تمام , نام پدر و مادرش را پاک کرد.*
*استاد گفت: " لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!"*
*زن مضطرب و نگران شده بود.*
*با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد. و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست ...*
*استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید: "چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!"*
*والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا آوردید.*
*شما همیشه میتوانید همسر دیگری داشته باشید!!*
*دو باره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت.*
*همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند.*
*زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد :"روزی والدینم از کنارم خواهند رفت. پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری ,ترکم خواهد کرد"*
*پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم میکند , همسرم است!!!*
*همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن , حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود برایش کف زدند*
*با همسرت به از آن باش , که با خلق جهانی*
*معلم برای شاگردانش داستان کشتی مسافرتی که در دریا غرق شده بود را نقل کرد.  کشتی در دریا واژگون شد و فقط و فقط یک زوج  از مسافران این کشتی بودند که موفق شدند خود را به نزدیک قایق نجات برسانند. در قایق نجات فقط برای یکی از آن دو جا بود.. یا مرد باید میماند و یا زن...*
*اینجا بود که مرد همسرش را کنار زد و خودش به داخل قایق نجات پرید. زن در حالی که همسرش درون قایق نجات بود و خودش داخل کشتی در حال غرق شدن ایستاده بود فریاد زد و چیزی به همسرش گفت.*
*معلم از دانش آموزان پرسید: "فکر میکنید آن زن چه چیزی را به شوهرش گفت؟"*
*دانش آموزان فریاد زدند: "ازت متنفرم؟! ای کاش بهتر شناخته بودمت؟"*
*معلم متوجه پسری شد که آرام در جای خود نشسته. از پسر خواست تا به سؤال پاسخ دهد. (فکر میکنی آن زن در لحظات آخر به شوهرش چه گفت؟). پسر جواب داد: "به نظرم زن گفته: مواظب بچه مون باش!"*
*معلم با تعجب پرسید: "تو این داستانو قبلا شنیده بودی؟"*
*پسر سرش را تکان تکانی داد و گفت: "نه ولی مامان من هم قبل از اینکه* *در اثر مریضیش از دنیا بره همینو به بابام گفت (مواظب بچه مون باش!)"*
*معلم غمگین شد و گفت پاسخ  تو درست است.*
*کشتی غرق شد، مرد به خانه رفت و دخترش را به تنهایی بزرگ کرد.* *چندین سال بعد از اینکه مرد هم از دنیا رفت، یک روز دختر در حال مرتب کردن وسایل بازمانده از* *پدرش، کتاب خاطرات او را پیدا کرد. مشخص شد که در زمانی که حادثه غرق شدن کشتی اتفاق افتاد مادرش مبتلا به یک بیماری لاعلاج بود و  واپسین روزهای زندگیش را* *میگذراند.
به همین خاطر هم پدرش برای سوار شدن به قایق نجات مادرش را کنار زده بود. پدرش در دفترچه خاطراتش اینطور نوشته بود:*
*" چقدر آرزو میکردم اکنون در اعماق دریا و در کنارت باشم، اما به خاطر دخترمان مجبورم که تو را تنها بگذارم تا همیشه در آنجا بیآرامی"*
*داستان در اینجا تمام شد و کلاس در سکوتی مطلق بود.*
*گاهی در پس کارهای خوب و بد دلایل پیچیده ای وجود دارد که ما آنها را نمیدانیم یا آنقدر پیچیده اند که درک و فهم آنها بسیار سخت و دشوارست!*
... آنهاییکه مدام برای شما پیامک میفرستند از روی بیکاری نیست . به این خاطر است که شما در یاد و قلب آنها جای دارید. ...

*روزگار  "دو چيز  با  ارزشو"  از ما* *می گيره 😘
دوستهای خوب و روزهای خوب. *ولی هيچ وقت*
*نميتونه  "يه  چيزو"  از  ما  بگيره "روزهای خوبی"  که با  "دوستهای خوب" گذشت .*
*امیدوارم زندگیتون پر از این روزهای" خوب" باشه.*

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

اصل پیش‌ پا افتادگی چیست؟

نورس‌کوت پارکینسون، مورخ و نویسنده انگلیسی در سال ۱۹۵۷ «اصل پیش‌ پا افتادگی» یا «قانون علاقه به چرندیات» را مطرح کرد.
@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

ملایی مسلمان برای تبلیغ اسلام به سوئد اعزام شد. محفلی به مناسبت ورودش برگذار کردند.
ملا گفت: ای مردم، شما را به دین اسلام دعوت می‌کنم که اسلام تنها راه‌حل است!
سوئدی‌ها پرسیدند: اسلام راه‌حل چیست؟!
ملا گفت: راه حل همهٔ مشکلات!
سوئدی‌ها گفتند: خب ما مشکلی نداریم که احتیاج به راه حل داشته باشد!
ملا گفت: شما مسلمان شوید، مشکلات خودش می‌آید!😅😅

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

یه زمانی
علی‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی رئیس‌جمهور بود؛
علی‌اکبر ناطق‌نوری رئیس‌مجلس؛
علی‌اکبر ولایتی هم وزیرخارجه؛
و علی‌اکبر محتشمی وزیرکشور!

بعضی خارجی‌ها فکر می‌کردن "علی‌اکبر"، یه لقب دولتی هست که به سرانِ ایران اعطا می‌شه!

بعد من می‌خواستم برم ترکیه، توی مرز پاسپورتم را دادم، یارو یه نگاه کرد از جاش بلند شد به من احترام گذاشت به بقیه گفت این آقا علی‌اکبره! همه پا شدند! رئیسشون اومد جلو پاسپورت منو داد بعد همه به ستون وایستادن و یه راهرو باز کردند و من از همشون سان دیدم و از مرز با احترام رد شدم! بقیهٔ همسفرها که هاج و واج مونده بودند، پشت‌سر من می‌دویدند، و بدون بازرسی هر چی داشتند از مرز رد کردند!

از خاطرات  * علی اکبر زرندی*
کتاب *رویاهای شیرین من*

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

*کچلان را اخراج کنید*

برگی از خاطرات؛
ایرج پزشکزاد روزنامه نگار و نویسنده معروف سالها قبل نوشته هست:

من در کلاس سوم دبستان که درس میخواندم شاگرد بسیار درسخوان و ترو تمیز و منظمی بودم...

یک روز مدیر مدرسه، من و سه - چهار دانش آموز دیگر که مثل من شیک و ترو تمیز بودند را صدا کرد پرونده مان را زیر بغلمان گذاشت و از مدرسه اخراجمان کرد.!!

👇👇

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

@bahag 🌺🍃

✍️مردی با لباس و کفشهای گرانقیمت به دیواری خیره شده بود و میگریست.
نزدیکش شدم و به نقطه ای که خیره شده بود با دقت نگاه کردم , نوشته شده بود:
"این هم میگذرد"
✍️علت اش را پرسیدم گفت! این دست خط من است که چندین سال پیش در این نقطه هیزم میفروختم..... حال صاحب چندین کار خانه ام .
پرسیدم, پس چرا دوباره اینجا برگشتی ؟
گفت آمدم تا باز بنویسم : این هم میگذرد.

گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی
.

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

سهراب نتیجه حس کنجکاوی من از دیوار فرو ریخته انتهای باغ خانه مان بود؛
وقتی که سرک کشیدم تا بفهمم پشت دیوار کجاست؛

پشت دیوار کسی ساز می زد و من هر روز به بهانه چیدن شبدرهای هرزبه انتهای باغ میرفتم
سازگوش می دادم ودل می سپردم به صاحبش
طولی نکشید که متوجه ام شد.. و این آغاز همه پایان ها بود..

سهراب برایم ساز می زد و من با همان سوز جنوبی زمزمه میکردم; روزهای خوبِ شهرمان را و جنگ را و آوارگی و.. عشق را!

ما دل بسته بودیم و طعم این خواستن حالم را خوب کرده بود...
نهایت خواستن ونزدیکی‌مان گرفتن دست های گرم دیگری از همان چند سانتی متر خرابی دیوار بود؛
من عاشق همین محدودیت بودم...

و حَظ می بردم از سهراب که می‌گفت: بدتر از جنگ زده شدن میدانی چیست؟
اینکه بینمان دیوار است.. هزار هزار آجر و
چشم های مشکی ات را باید میان ترکش های جنگ ببینم"

عمر دلدادگی‌مان چندی نبود که هردو خانواده فهمیدند راز دیوار را
من بر حسب تعصب پدر حبس خانه شدم و
سهراب به قرار دل خانواده که عروسِ جنوبی جنگ زده نمی‌خواستند، به اجبار دیوار را گل گرفت.

حالم دیگر خوب نبود و هرچه می‌گذشت باورم بیشتر ترک برمی‌داشت
در عجب بودم که سهراب چرا کاری نمی کند...
تا اینکه
بعد از ماه ها
به خیال پدر،
آب ها که از آسیاب علاقه ام افتاده بود
اجازه گرفتم تا از خانه بیرون بزنم
و من جایی نرفتم مگر پشت پرچین خانه سهراب
اما..خبری نبود
هفته های مدید...
اما خبری نبود
تا..
یک بعد از ظهر پر از نومیدی به طبق عادت از کنار خانه‌شان گذشتم که دیدم سهراب و..
کسی که من نبود..
از من روشنتر.. پر رنگ تر
و سهراب را که صدا می‌زد لهجه نداشت..

به خودم که آمدم با تنی که می لرزید روبروی هردوشان بودم
چشم های سهراب برق می زد اما می ترسید
خوب نگاهش کردم..
و آخرین حرفی که به او زدم:
"می دانی بدتر از جنگ زده شدن چیست؟
اینکه یک نفر...
دلت را به هم بزند.."
نماندم که حرف هایش را بشنوم،
وبعدازهفته ای کوتاه آن خانه راهم ترک کردیم

چهل سال از آن روزها می گذرد..
چهل سال است که تهران را ندیده ام و چهل سال است که در شهر جنگ زده‌ام تنهایم..
و دانسته ام عشق به یک اندازه در دو نفر نفوذ نمی‌کند..!

نسرین قنواتی
@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

وقتی يه پنگوئن عاشق يه پنگوئن ديگه ميشه
كل ساحل رو ميگرده و قشنگترين سنگ رو انتخاب ميكنه و اون رو واسه جفت ماده ميبره
اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول كرد جفت هم ميشن ولی اگر قبول نكرد پنگوئن نر احساس ميكنه سنگی كه پیـدا كرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو ميبره زير آب لای مرجانها ميندازه تا ديگه هيچ پنگوئنی اشتباه اونو تكرار نكنه و نا اميد نشه.
شما هم سعی کنید یه سنگ و از سر راه یکی بردارید نه اینکه جلو پاش بندازید که زندگیش خراب شه...!

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

مزمورِ درخت


ترجیح می‌دهم که درختی باشم
در زیر تازیانهٔ کولاک و آذرخش
با پویهٔ شکفتن و گفتن
تا
رام‌ْصخره‌ای
در ناز و در نوازشِ باران
خاموش از برای شنفتن.

#شفیعی_کدکنی
@Bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

«من معلّم هستم»
زندگی، پشت نگاهم جاریست
سرزمین کلمات، تحت فرمان منست
قاصدک‌های لبانم هر روز سبزه‌ی نام خدا را به جهان می‌بخشد

«من معلّم هستم»
گرچه بر گونه‌ی من سرخی سیلی صد درد، درخشش دارد
آخرین دغدغه‌هایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً؟
نکند حرفی ماند؟
نکند مجهولی روی رخساره‌ی تن سوخته‌ی تخته سیاه جا مانده‌ست؟

«من معلّم هستم»
هر شب از آينه‌ها می‌پرسم :
به کدامين شيوه؟
وسعت ِيادِ خدا را
بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب ِدرياچه‌یِ عشق؟
غرق ِدریایِ تفکّر بکنم؟
با تبسّم يا اخم؟
با یکی بود و نبود، زیر یک طاق کبود؟
یا کلاغی که به خانه نرسید؟
قصّه گویی بکنم؟
تک به تک یا با جمع؟
بدوم یا آرام ؟

«من معلّم هستم»
نيمکت ها نفس گرم ِقدم‌هایِ مرا می‌فهمند
بال‌هایِ قلم و تخته سياه
رمز ِپرواز ِمرا می‌دانند
سيب‌ها دست ِمرا می‌خوانند....

«من معلّم هستم»
درد ِفهميدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مال من است....

«فریدون مشیری»

❤️ روز معلم مبارک ❤️

@Bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

‍ ‍ خواندنی👌👇👇

۱۱ اردیبهشت سالروز درگذشت گل آقا


( زاده ۷ شهریور ۱۳۲۰ فومن  --  درگذشته ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۳ تهران ) نویسنده ، روزنامه نگار و طنزنویس

کیومرث صابری فومنی، معروف به گل آقا ، پایه‌گذار مؤسسه گل آقا  بود.  او از دانشگاه تهران فوق لیسانس ادبیات داشت و به معلمی مشغول بود. در مدرسه همکار و دوست نزدیک محمدعلی رجایی شد و هم‌زمان در مجله توفیق فعالیت می‌کرد و معاونت سردبیری این مجله را بر عهده داشت که با توقیف شدن توفیق فعالیت وی نیز در آن نشریه به پایان رسید.
صابری از ۲۳ دی سال ۱۳۶۳ شروع به نوشتن یادداشت‌های روزانهٔ طنز با نام مستعار «گل آقا» و تحت عنوان «دو کلمه حرف حساب» با محتوای انتقاد از دستگاه‌های دولتی و مشکلات موجود جامعه در صفحهٔ سوم روزنامه اطلاعات کرد.
پس از گذشت شش سال از نوشتن یادداشت‌های دو کلمه حرف حساب،  تصمیم گرفت که اولین هفته‌نامهٔ طنز پس از انقلاب را منتشر کند. وی با هدف تیراژ صد هزار نسخه، در ۱ آبان سال ۱۳۶۹ اولین نسخهٔ هفته‌نامهٔ گل آقا را به قیمت ۱۵ تومان منتشر کرد که با نایاب شدن نسخه‌های اولیه مجبور به تجدید چاپ شد.
هفته‌نامه «گل‌آقا» به مدیریت کیومرث صابری، سرآمد نشریاتی بود که طی دهه‌های ۷۰ و ۸۰ با زبان طنز و کاریکاتور به نقد فضای سیاسی و اجتماعی کشور می‌پرداخت.
در ۲ آبان سال ۱۳۸۱، و در دوازدهمین سالگرد انتشار هفته‌ نامهٔ گل آقا، هم‌زمان با چاپ ۵۴۸ شماره، صابری تصمیم به تعطیلی هفته‌نامه به دلایلی نامعلوم گرفت و با چاپ سرمقالهٔ شماره ۵۴۸ که این بار در آن نه شاغلام و غضنفری بود و نه گل آقایی، با نام صابری از تصمیم خود برای پایان کار هفته‌نامه خبر داد.
کیومرث صابری پس از تحمل یک بیماری سخت،  زندگی را بدرود گفت، در حالی که به اصرار خودش جز سه چهار نفر، کسی از بیماری‌اش خبر نداشت تا دلی آزرده نشود و خاطری اندوهگین نگردد.

روحش شاد و یادش گرامی باد

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…

تشنه ی حقیقت

خواندنی👌👇👇

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺩﻭﺩﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ:
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﻣﺎﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺭ!
ﯾﺎ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﮔﺪﺍﮔﺸﻨﻪ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﺧﺮﺣﻤﺎﻝ!
ﯾﺎ ﮐﻤﺘﺮﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺗﻨﺒﻞ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺳﺮﺳﺨﺖ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﮐﻠﻪ ﺧﺮ!
ﯾﺎ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻣﺸﻨﮓ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﭘﺮﺍﻓﺎﺩﻩ!
ﯾﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﻫﺎﻟﻮ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻭﻟﺨﺮﺝ!
ﯾﺎ ﺍﻫﻞ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻦ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﺧﺴﯿﺲ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﮔُﻨﺪﻩ ﺑَﮏ!
ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﻓﺴﻘﻠﯽ!
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡﺩﺍﺭﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ
ﺑﻮﻗﻠﻤﻮﻥ ﺻﻔﺖ!
ﯾﺎ ﺭﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺍﺣﻤﻖ!
ﮐﻼ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ
ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ؛ ﻧﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ!

بیاید انسان بودن را تجربه کنیم..

@bahag 🌺🍃

Читать полностью…
Subscribe to a channel