📚 #هایدی
✍ نویسنده : #جوانا_اسپایری
🎙 راوی : شیرین حسن پور (ایرانصدا)
🔴 مخصوص کودک و نوجوان
داستانهای کودکان با نگارش رمان «هایدی» به شهرت جهانی دست یافت. این رمان ادبی بهقدری شهرت دارد که منطقهای در سوئیس «هایدیلند» نامگذاری شده است. تاکنون فیلمها، مجموعههای تلویزیونی، انیمیشینها و بازیهای ویدئویی بسیاری بر پایهی داستان هایدی خلق شدهاند. این رمان زیبا را بشنوید و لذّت ببرید.
@AvizhArt💜
زنها را دست کم نگیرید !
درنهایتِ ظرافتشان
چنان برایت تکیه گاه میشوند ؛
که انگشت به دهان بمانی !
زنها هشتمین عجایبِ جهانند
ازنوعِ متحرکِ دلبرانه (:
@AvizhArt💜
برای من وطن تو بودی
وقتی که در غربت این دنیا تنها ترین آدم روی زمین خودم را حس میکردم،فکر کردن به تو جهان خالی ام را پر از تو میکرد
برای من خانه تو بودی
وقتی که خسته از زندگی میخواستم به آغوشت پناه ببرم،امید در تن من دوباره جوانه میزد
برای من صدا تو بودی
وقتی سکوت مرا آنچنان کَر کرده بود که هیچ چیزی را نمی شنیدم
برای منی که هیچ چیز نداشتم،همه چیز بودی
اما من برای تو چه بودم؟
جز همین که در شلوغی این روزگار کسی تو را صدا زد
در بین جمعیت برگشتی به دنبال صدا
تا مرا دیدی لبخندی زدی و بی اعتنا در شلوغی جمعیت گم شدی..
#محسن_صفری
مرد نوشت: گلوت حساسه به گرد و خاک، اگر درد گرفت لیموترش و لیموشیرین رو قاطی کن با عسل، اول صبح یه لیوان بزن به بدن روبراه میشی. لباس گرمم ببر، اونجا شباش سرده باز نری سرما بخوری تحفه. شارژر اصلیت رو نبر، جا میذاری دوباره حرص میخوری. شال روشن بهت خیلی میاد رنگی رنگی ببر، اما دو تا تیره هم بردار اگه خواستین محله های قدیمی شهرو بگردین اونجا هنوز بافتش سنتیه. بهش بگو حتما قبل از این که بخوابی ماچت کنه، لوس نکبت. بگو گردنتو بوس کنه، چهار بند انگشت زیر گوش چپت رو. قبل از توئم نخوابه، بیخواب میشی تو. صبحونه سرشیر نخور با اون معده ضعیفت، جوگیر نشی؟ لوسیون بدن ببر، ضدآفتابت جا نمونه تو کشوی دراور. اگه شب راهی شدین تو رانندگی نکن، زرتی خوابت میبری دور از جون یه طوریتون میشه خوابالوی خوشمزه.
بعد، انگار از خواب بیدار شده باشه، همه چی یادش اومد. همه رو پاک کرد. به جاش نوشت: حرفی نمونده دخترک، گفتنی ها رو گفتیم، حرف عقلت درست تر بود خوب کردی گوش کردی. سفر خوش بگذره. من شمارتو پاک کردم، توئم پاک کن. ببخش که بلاکت میکنم.
بعد موبایلشو خاموش کرد. راه افتاد بره شب گردی، روح سرگردون کوچه های خلوت بی عابر بشه. وسعی کرد همونطور که مشاور یادش داده به یه دلفین حامله فکر کنه، نه به زنی ظریف، که روی صندلی کنار راننده خوابش برده، و نور آفتاب از همیشه زیباترش کرده. زیبا و بوسیدنی. در انتظار تماس لبهای گرم کسی که....
" و بعد شب خندید و بغض پنجه های آهنیش را دور گلوی مرد حلقه کرد. هم آغوشی خیال و درد شروع شد. نویسنده دلش گرفت و نخواست بقیه داستان را بداند. راه افتاد که با مرد قصه اش به شهر برود و گوچه گردی کند.... "
#حمیدسلیمی
@AvizhArt💜
با نویسنده داستان کوتاه «اصغر»، آشنا شویم
رعنا سلیمانی متولد ۱۳۵۴ تهران، فارغالتحصیل رشته اقتصاد از دانشگاه تهران است. او در سال ۱۳۹۴ به سوئد مهاجرت کرده و عضو انجمن نویسندگان این کشور است.
@AvizhArt💜
تا به حال کسی اینا رو بهت گفته؟
۱-تو نیازی نداری توی بعضی موارد خودت رو اثبات کنی، تو فقط باید آروم باشی.
۲-تا زمانی که آروم باشی روی خودت کنترل داری.
۳-نیازی نیست به خودت شک کنی، اون چیزی که دیگران در مورد تو میگن اهمیتی نداره.
۴-مجبور نیستی توی هر شرایطی رقابت کنی.
۵-غیر ممکنه که بتونی دیگران و شرایط رو کنترل کنی.
۶-اشکالی نداره که بعضی وقتا احساس ناراحتی یا خستگی یا تنهایی کنی.
۷-نیازی نیست در همه ی موارد کامل باشی.
۸-دیگران به روش خودشون عمل میکنن و ممکنه بعضی مواقع خلاف مسیر تو باشه.
۹-نزار تحت کنترل بقیه و شرایط باشی.
۱۰-دوست داشته شدن توسط بقیه حس خوبیه؛ ولی تو بدون اون ها هم خوب و دوست داشتنی هستی.
@AvizhArt💜
"عطرِ تو
مانده تَن مَن
نَفسم مثل تو داغِ
از کدام جاده گذشتی
که صدای تو اینجاست
@AvizhArt💜
و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟
اینجا که
ساعت و
آیینه و
هوا
به تو معتادند.
و انعکاس لهجهی شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگیهایم
می پیچد.
حسین منزوی
@AvizhArt💜
هوای بارونی و درختای سر خم کرده از بارونِ قبل شروع پاییز و جمشید و دیوونه بازیاش
صدای بلند جمشید کل آسایشگاه رو پر کرده بود
دیوونه ها دیوونه شده بودن از دستش
با دمپایی ابیای این آسایشگاه دوره افتاده بود رو خط موزائیکا خوشحال میگفت پادشاه فصلا داره میاد
مهر ابان وای از اذر
اذر درد داره جمشید، اذر دلبر به دنیا اومده دلبر خندیده دلبر رفته
اذر که میشه شبا خیلی شبه جمشید تا صب شبه
جمشید میخنده میگه چی میگی دیوونه؟
میگم یادته ژاکت قهوه ای کهنه رو کادو پیچ کرده بودیم داده بودیم دست دلبر که پایین لخت بالا کمی کت و کلفت باشه؟
میخنده میگه اره یادمه همون که وا نکرده پس فرستاد
خنده های جمشید اذیتم میکنه انگاری داره دست میندازه علاقمو غم میشونه رو تنم
نگاهِ نارنجیای حیاط میکنیم ی نخ سیگار میگیرونیم
دلبر همیشه پشت خط موزائیک 39امی از چپ وامیستاد
میگفت بیام جلو وا میگیرم تو دیوونه ای دیوونگیم مسریه
میگفتیم خب بیا دستمونو بگیر باهم دیوونگی کنیم باهم پاره پوره از دیوار آسایشگاه بزنیم بیرون
سر تکون میداد و دست تو هوا میگفت حالت خوش نیستا پاتو بذاری اینجا دیگه در نمیای که
راست میگفت دلبر، هرشب میان ی مشت از اون قرص ابیا میکنن تو حلقت میگن نیاد بیرون صداتا بخواب دلبر میاد به خوابت
نه میذارن بفهمی ابان کی رفت اذر کی اومده نه میذارن غمِ لونه کرده میون دو چشمون دلبرو ببینی
این دمپایی ابیا رو میدن پات اب حمومم که هی سرد
در و میبندن ی برگه بزرگ میزنن پشتش
"ورود افراد متفرقه ممنوع"
میگم جمشید گمونم همینا نمیذارن دلبر بیاد دیدنم وگرنه که الان 6تا اذر اومده و رفته دریغ از ی دیدار؟
میگم دلبر دل بردی قبول ولی خودت دلت تنگ نمیشه؟
#صحرامقدم
#چهرازی_نوشت
@AvizhArt💜
این روزها حال خوشی ندارد
شهریور را میگویم
انگار از تابستان فرار می کند
آخر یکی نیست بفهماند
کجا؟!
کجا که انقدر هم عجله داری
آن طرف تر پاییز ایستاده
پاییزی که چیزی برایت ندارد
جز اینکه هرچه را که هم داری می گیرد
#محسن_صفری
میدونی
بیشترین چیزی که میتونه
حالتو خوب کنه
نگاه به درون خودته ..
جایی دیگه دنبال حال خوب نگرد🌱
@AvizhArt💜
پاییز عجیب است!
یک دلتنگی و هیجان عجیبی دارد..
مثلا با اینکه دوست داری سرسبز باشد و درخت ها پربار
اما حسی ته دلت می گوید..نه!
زرد و نارنجی اش قشنگتر است..
یا مثلا وقتی دوست داری هوا آفتابی و گرم باشد
اما ته دلت هوای ابری و بارانی را بیشتر می خواهد!
همین که دوست داری زود بگذرد و از شر دلتنگی هایش خلاص شوی
اما به آبان که می رسد حس سرازیری به زمستان دلتنگی ات را بیشتر می کند..
پاییز فصل دل است..
فصلی برای دلخواهی یا دلتنگی
که حتی دلت هم راهی برای انتخاب ندارد!
#محسن_صفری
داستان کوتاه
«اصغر»
نوشتهی: رعنا سلیمانی
راوی: بهناز بستاندوست
روایتی تلخ و پیچیده، از یک رفاقت
@AvizhArt💜
آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد
از هوای عشق سرشارش کنم رویم نشد
در دلم گفتم من عاشق پیشهی چشم توام
خواستم آهسته تکرارش کنم رویم نشد
پلکهای مخملش بر روی هم عمرش بلند
خاطرم بود آفرین بارش کنم رویم نشد
کاش دستی بر بلور خوشتراش مرمرش
ترسم از این بود آزارش کنم رویم نشد
ابر زیر سر نسیم انداخته بر روی خود
دست بردم خیس رگبارش کنم رویم نشد
آفتاب آورده بودم پیش مهتابش مگر
باخبر از صبح دیدارش کنم رویم نشد
کبک ناز برفیاش لم داده زیر برگ گل
تور وا کردم گرفتارش کنم رویم نشد
گرچه میدانستم او هرگز نمیخواهد مرا
دل زدم دریا که اصرارش کنم رویم نشد
رفتم از پیشش ولی هرچه خدا را خواستم
لحظهی آخر نگهدارش کنم رویم نشد!
@AvizhArt💜
خوش به حال من که نفس می کشم هنوز
با قرصهای اعصاب و اشک
و خون تو که در برکه مان ریخته
و خونت که در خونم جریان دارد
ماهی کوچکی که دل دل نمی کند و می رود
و من گوش می کنم صدایش را که به بازی می خواند:
(یه دل میگه برم برم
یه دلم میگه نرم نرم)
(طاقت ندارم...یکی بیاد منو از این برزخ بیرون بکشه)
خوش به حال تو که نیستی
خوش به حال من که می نویسم و می کشم
شور و عشق به زندگی را و
مرگ تدریجی خود
در برکه ایی که دندانهای تو
که چکمه پوشان تا دندان مسلح از تو خرد کردند
در آن شنا می کنند
و وهوای شادی که در سرت بود را
شکافتند و ریختند
خوش به حال زمین و زمان
که تو را تجربه کرد
وقتی که من
با عقربه های ساعت
گور شهیدان را حفاری می کنم
تا رازی به من بگویند
راز رفتن از برکه خون به دریا را!
خوش به حالت که تا پرهایت کپک نزد
پرواز کردی!
آرام بخواب
دختر نداشته ام!
@AvizhArt💜
.
او زیبا بود در عصر زشتیها،
زلال در عصر پلشتیها،انسان در عصر آدمکشان...
لعلی نایاب بود میان تلی از خزف.
زنی بود اصیل!
میان انبوهی از زنان مصنوعی...
#نزار_قبانی🌱
@AvizhArt💜
من هیچوقت بچه محبوب نبودم
هیچوقت نوهی محبوب هم نبودم
هیچوقت خواهرزاده/برادرزادهی محبوب هم نبودم
هیچوقت شاگرد محبوب معلمام هم نبودم
اما هیچوقت هم نقش بازی نکردم و همیشه خودم بودم
@AvizhArt💜
انسان آهسته آهسته عقب نشینی میکند؛ هیچکس یکباره مُعتاد نمیشود، یکباره سقوط نمیکند، یکباره وا نمیدهد، یکباره خسته نمیشود، رنگ عوض نمیکند، تبدیل نمیشود و ازدست نمیرود...
زندگی بسیار آهسته از شکل میافتد و تکرار خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رِخنه میکند. قدم اول را اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم شک نکن که قدمهای بعدی را شتابان برخواهیم داشت...
نادر ابراهیمی🌱
@AvizhArt💜
نمکنشناسی مثل یک بیماریِ مزمن
شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!
مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!
حالِشان که با تو خوب شد،
دلیلِ حالِ بدت میشوند!
مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!
میروند و شیفتهی آدمهای جدیدِ زندگیِشان میشوند.
مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!
درد میزنند به جانَت.
مهم نیست چقدر بارِ تنهاییشان را به دوش کشیدی!
در نهایت تنهایَت میگذراند.
لطفاً به فرزندانتان،
قدر شناس بودن را یاد دهید؛
اینجا زخمِخیلیها تازهی
همان نمکدانیست که شکست!
@AvizhArt💜
هر بار که پس از ...
یک جدایی طولانی میبوسمت ...
حس میکنم نامهی عاشقانهی سرآسیمهای ...
را در صندوق پستی سرخی میاندازم!
#نزار_قبانی🌱
@AvizhArt💜