چند سالی است که از زندان آزاد شده ام. به فلسفه علاقمند شده ام و کتاب هایِ افلاطون، کانت و هگل را با شوق بارها و بارها خوانده ام.
در آستانه 45 سالگی هستم و پیری را بر آستانه در می بینم. این روزها، نفسم خیلی تنگ می شود ولی دکترها می گویند چیز مهمی نیست و حداقل بیست سال دیگر زندگی می کنم.
آیا چیز جدیدی پیش از مرگ، از زندگی خواهم آموخت؟ و من به همه ی این سال ها فکر می کنم و سال هایی که پیش روست.
ما هیچ وقت، هیچ چیز را به یک باره یاد نخواهیم گرفت. در ثانیه ای به آگاهی رسیدن، تنها روزها، ماه ها و سال ها صادقانه زیستن را در خود پنهان می کند. برای کشف حقیقت، همه ی ما با نادانیِ بسیارِ خود شروع می کنیم و اگر تصور می کنید که با همه نادانیِ خود، حقیقت را زود فرا گرفته اید، مطمئن باشید که آن را درست درک نکرده اید.
دنیای ما، تنها با عشق راستین و حقیقت ، رهایی خواهد یافت. بارها از خود پرسیده ام، آیا با همه ی این بی عدالتی و رنج و شرارتی که می بینم، دنیا همان جهنمی نیست که هراس ما، ورود به آن پس از مرگ است؟ شاید برای همین است که در ته قلب خود می دانیم آنکه رفته است، از این دوزخ آزاد است. این دنیا، دوزخمان خواهد ماند تا روزی که قلب هایمان از دوزخ بودن باز نایستد.
دوزخ چیست؟ من همیشه باور داشته ام که دوزخ چیزی نیست جز ناتوانیمان در دوست داشتن دیگران و جهان. اگر عشقی در قلب و جهان خود نمی بینی و اگر لذت و تحسین آنچه زیباست، در تو مرده است، سرانجام موفق شده ای تا دوزخ را بیابی . و شاید هم او سرانجام تو را یافته است.
مهم نیست که به نظم جهان و قانونِ بزرگ هستی معتقدی یا نه. تنها به قلب خود نگاه کن و ببین هنوز قلبت می تواند از برگ جوان و تازه ای که در بهار که بر سر شاخه ای خشک می روید، لبریز از لذت و تحسین شود. از آسمان آبی و یا دیدن پرنده ی کوچکی که بر درخت حیاط تو آشیانه ساخته است.
عشق آن گنج ارزشمندی است که می توانی، با آن همه جهان را از آن خود کنی. نه تنها خود. تمام انسان ها را از گناهانشان باز گیری و رها سازی.
پس برو، عاشقانه! بی آنکه بترسی، حتی برای یک لحظه!
[ شش پرده از زندگي #داستايفسكي
به قلم خودش | پرده ششم: بهار 1865 ]
@mahamidi
اهنگ قدغن از استاد شهریار قنبری به مناسبت سالروز تولد ایشان تقدیم به شما همراهان دوست داشتنی و همیشگی ...
Читать полностью…هستی من
ایرج #بسطامی
از من ای هستی من دور مشو
می من، مستی من، دور مشو
رشتهی عمر منی، جان منی
عشق من، دین من، ایمان منی
تار و پود دل بیمار، تویی
خواب و بیداری و پندار تویی
گرچه همچون خم می در جوشم
خون دل میخورم و خاموشم
@avahayedel
روحت شاد قافله سالار احساس زمانه ، سایه ات کم شد از سر شعر زمانه ، ارغوان را دریاب که دلتنگی برد سایه ات را از سر مردم بی احساس زمانه ... 😔😔
@avahayedel