apjmn | Unsorted

Telegram-канал apjmn - عباس پژمان

3081

یادداشت‌ها و مقالاتی علمی به زبان ساده و روشن درباره‌ی مغز و تولیدات آن لینک اولین پست کانال ؛ https://t.me/apjmn/3 کانال مخصوص تئوری کوآنتوم به زبان ساده ؛ t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman نوشته هایم در اینستاگرام ؛ Instagram.com/pejman_abbas

Subscribe to a channel

عباس پژمان

خلاقیت ۷- اخیراً پژوهشی در ژاپن انجام گرفت که نشان داد حافظه‌ی فعال بچه‌شامپانزه‌ها، در بخش حافظه‌ی عکاسی، فوق‌العاده قوی‌تر از انسان است. پژوهشگرها آمدند شکل‌ها و ترتیب عدهای ۱ تا ۹ را به چندتا شامپانزه‌ی بالغ و بچه‌هایشان یاد دادند! بعد این شامپانزه‌ها را با چندتا انسان بالغ در یک مسابقه شرکت دادند . بچه‌شامپانزه‌ها، هم والدین‌شان را به شکل فاحشی شکست دادند، هم آدم‌ها را. مسابقه از این قرار بود که عددهای ۱ تا ۹ بر صفحه‌ی کامپوتر ظاهر می‌شدند. شرکت‌کنندگان می‌بایست آنها را به ترتیب از ۱ تا ۹ با انگشت نشان دهند. در بخش‌هایی از مسابقه که این نه تا عدد بر صفحه ظاهر می‌شدند کاملاً درهم ریخته بودند و فقط هم کسری از ثانیه روی صفحه بودند. بعد خودشان پاک می‌شدند و فقط جایشان باقی می‌ماند. شرکت کنندگان می‌بایست از روی جای آنها بگویند ۱ در کجا بود، ۲ در کجا، ۳ در کجا و همین طور تا آخر، ۹ در کجا. آزمایش‌ها نشان داد درهم‌ریختگی عددها به هر شکلی که بود بچه‌شامپانزه‌ها فقط در حدود نیم ثانیه می‌توانستند جای همه‌ی آنها را به خاطر بسپارند! [شرح بیشتر در یادداشت بعدی]
عباس پژمان

Читать полностью…

عباس پژمان

اتفاقات دنیا و حس‌های ما

۵- وقتی از تخیل حرف می‌زنیم خود به خود چیزی از خلاقیت هم می‌گوییم. تخیل وقتی است که چیزی را که وجود ندارد می‌خواهیم خلق کنیم، یا در ذهن خود «خلق می‌کنیم». و خلاقیت وقتی است که تخیل را که فقط در ذهن ما اتفاق می‌افتد به یک شکل واقعی در می‌آوریم. مثلاً تبدیلش می‌کنیم به یک تابلو نقاشی، یک قطعه شعر، داستان، فیلم، آهنگ، کشفی علمی، فرمولی فیزیکی، اثری معماری و غیره.

اکنون یک دو دهه‌ای هست که نوروساینس شروع کرده است بلکه خلاقیت را در خود مغز هم مطالعه کند. می‌خواهد ببیند چه اتفاقاتی در مغز می‌افتد که خلاقیت به وقوع می‌پیوندد. اما به نظر می‌آید مطالعه‌ی خلاقیت در مغز کار چندان ساده‌ای نباشد. مشکل این است که تکنیک‌های جدید نوروساینس وقتی می‌خواهد اتفاقات مغز را در یک محدوده‌ی زمانی کوتاه مطالعه کند عالی است! اما وقتی می‌خواهد مواردی را مطالعه کند که معمولاً باید در یک دوره‌ی زمانی بلند اتفاق بیفتد کارآیی چندانی ندارد. تئوری نسبیت از نوع اتفاقاتی نیست که دانشمند بنشیند در یک جلسه آن را خلق کند! آن وقت مغزش هم متصل به دستگاه مثلاً ام آر آی باشد تا مشخص کند دقیقاً چه اتفاقاتی در مغزش افتاد که این تئوری خلق شد. سال‌ها طول کشید تا اینشتین توانست تئوری نسبیتش را در قالب یک دو مقاله به سرانجام برساند. در آن سال‌ها خیلی اتفاقات در مغز او افتاد. واقعاً معلوم نیست چه مدارهایی در مغزش وارد عمل شدند و هر کدام چه نقشی بازی کردند. چه سیناپس‌هایی ساخته شد، چه سیناپس‌هایی تقویت شد، چه سیناپس‌های دیگری حذف شد یا کنار رفت. در نهایت کدام مدارها بود که ناگهان درخشیدند و کار را تمام کردند؟ کسانی که اکنون دارند اتفاقات مغزی خلاقیت را مطالعه می‌کنند می‌گویند هنوز در اول راه هستیم. با این حال تا همین جا هم حرف‌هایی که برای گفتن هست کم نیست. ضمناً، هرچند که بعضی‌ها همچنان تکرار می‌کنند خلاقیت در نیمکره‌ی راست اتفاق می‌افتد و تفکر یا استدلال منطقی به نیمکره‌ی چپ مربوط می‌شود، این اکنون دارد به افسانه‌ها می‌پیوندد. مغز هرچند از نظر آناتومی یک کره‌ی دو تکه است، نیمش در طرف راست و نیم دیگرش در طرف چپ، اما این‌ها آن‌قدر مدارهای مرتبط به یکدیگر دارند که از لحاظ عملیاتی جدا از همدیگر نیستند. کل مغز یک سیستم محسوب می‌شود نه دو سیستم. در سال ۲۰۱۳ تیمی از نوروساینتیست‌های دانشگاه یوتا مغز ۱۰۱۱ نفر را، که از ۷ ساله تا ۲۹ ساله بودند، با دقت اسکن کردند. مغز هر نفر را به ۷۰۰۰ قسمت تقسیم کردند و هر قسمت را اسکن کردند. هیچ قسمتی در هیچ کدام از نیمکره‌ها یافت نشد که هیچ ارتباط مستقیم یا غیرمستقیمی با نیمکره‌ی دیگر نداشته باشد. [ادامه دارد]

عباس پژمان

#مغز #حس #هیجان #احساس #خیال #تخیل #خلاقیت

Читать полностью…

عباس پژمان

اتفاقات دنیا و حس‌های ما

۴- استعداد مغز در خیال‌پردازی، که یکی از ابزارهای ساختاری آن است، از ساختارهای ذاتی آن هم هست. یعنی این که وقتی مغز در هر کس به وجود می‌آید این استعداد هم در آن تعبیه می‌شود. اکنون بسیاری از شبکه‌های مرتبط با این استعداد هم در مغز شناسایی شده است. تا کنون مشخص شده است این سیستم‌ها در تولید خیال یا تخیل‌ نقش اساسی بازی می‌کنند:

۱-هیپوکامپوس
۲- شبکه‌ی کنترلی پیشانی‌آهیانه‌ای
۳- شبکه‌ی حالت پیش‌فرض

هیپوکامپوس- هیپوکامپوس همان عضو مشهوری است که در ساختن حافظه‌ی باخبری یا حافظه‌ی سمانتیک و اپیزودیکِ‌ما نقش اصلی را دارد. اما الان بیش از یک دهه است که می‌دانیم هیپوکامپوس در ساختن تصویرهایی از آینده هم نقش اصلی را دارد. هر نوع تجسمی که از آینده می‌کنیم یا سناریوهایی برایش می‌نویسیم کار اصلی‌اش را هیپوکامپوس انجام می‌دهد. کلاً هر جور فکر کردن به آینده، که خودش خیال‌پردازی کردن است، از هیپوکامپوس شروع می‌شود.

شبکه‌ی حالت پیش فرض- این شبکه خودش از چندین ناحیه در مغز تشکیل می‌شود. این شبکه بیشتر موقعی فعال می‌شود که بیداریم اما داریم استراحت می‌کنیم. نه چیزی می‌خوانیم، نه با کسی صحبت می‌کنیم، نه موزیک گوش می‌دهیم، نه تلویزیون تماشا می‌کنیم. فقط دراز کشیده‌ایم و، به قول ناصرالدین شاه، فکر و خیال می‌فرماییم. این شبکه در ذهن‌خوانی هم نقش دارد. این‌که کسی کامنتی نوشته است و ما «به خیال خود» یک منظور پنهانی و نگفته در حرف‌های او می‌خوانیم، این را شبکه‌ی حالت پیش‌فرضمان برایمان انجام می‌دهد. همین‌طور است وقتی شرح حال کسی را می خوانیم یا می‌شنویم و با او همدردی می‌کنیم. اگر دقت کنیم این‌ها همه صورت‌هایی از همان خیال‌پردازی است.

شبکه‌ی کنترلی پیشانی‌آهیانه‌ای- این شبکه که از قشر خاکستری پیشاپیشانی و قشر خاکستری آهیانه‌ای تشکیل می‌شود کارش نظارت بر تخیلاتی است که هیپوکامپوس یا شبکه‌ی حالت پیش فرض می‌سازند. آن‌ها را دستکاری می‌کند، تغییر می‌دهد، به هیپوکامپوس و شبکه‌ی حالت پیش فرض می‌گوید چیزهای جدیدتری بسازند و غیره. این شبکه درواقع نقشی مثل رهبر ارکستر را در تولید خیال دارد. یکی از مطالعه‌ها نشان داد کسانی که تخیل قوی دارند شبکه‌ی کنترلی فوق‌العاده فعالی دارند.

با توجه به آنچه تا کنون شرح دادم، اکنون شاید می‌توانم بگویم هنر در واقع استفاده از توانایی‌هایی ذاتی مغز برای تولید آن نوع از خیال‌هایی است که مغز بهتر بتواند آن‌ها را به جای واقعیت بگیرد و برایشان حس‌ها و هیجان‌های قوی ایجاد کند . به نظر می‌رسد هنرمندان باید شبکه‌ی پیشانی‌آهیانه‌ای بسیار قوی و فعالی داشته باشند که به راحتی می‌توانند چنین خیال‌هایی بسازند.

عباس پژمان

#مغز #هیپوکامپوس #شبکه_کنترلی_پیشانی_آهیانه‌ای #شبکه_حالت_پیش_فرض #تخیل #خیال #استعاره #متافور #هنر

Читать полностью…

عباس پژمان

اتفاقات دنیا و حس‌های ما

۳- این استعداد مغز در یکی دانستن روایت عمل‌ها با خود عمل‌ها از کجا پیدا شد؟ این درواقع یکی از ابزارهای ساختاری مغز است! مغز بدون تخیل نمی‌تواند کار کند. شاید بتوان گفت حتی مغزهای ساده و ابتدایی هم باید درجات ضعیفی از تخیل را داشته باشند تا بتوانند کارهایشان را انجام دهند. چون درواقع هر حیوانی یک نوع شناخت از محیط زندگی‌اش دارد. و هر شناختی از محیط زندگی متضمن یک جور تخیل است. یا همان لانه‌هایی که حیوانات برای خودشان می‌سازند، و مخصوصاً هر حیوانی هم لانه‌اش را همیشه جوری می‌سازد که انگار طبق یک نقشه می‌سازد، این هم قاعدتاً خودش حکایت از دخالت یک نوع تخیل در این ساخت‌وسازها می‌کند! بعضی حیوانات هم هستند که حتی ابزار می‌سازند. دلفین‌ها، کلاغ‌ها، چرخ‌ریسک‌ها و میمون‌ها بلدند از بعضی اشیا به عنوان ابزار استفاده کنند. قاعدتاً بدون داشتن تخیل نباید بشود ابزار ساخت. چون باید قبلاً شکل آن ابزاری که می‌خواهی بسازی یک جورهایی در سرت باشد تا بتوانی آن شکل را خلق کنی! یا حتی بتوانی از میان اشیای گوناگونی که در اختیارت هست آن را انتخاب کنی که به خاطر شکل خاصی که دارد می‌تواند برای انجام کار مشخصی مثل یک ابزار برایت عمل کند. آن شکل خاص قبلاً باید در سرت یا ذهنت باشد! کلاغ‌ها برای این‌که صدف حلزون‌ها را باز کنند از یک تکه سنگ نوک تیز استفاده می‌کنند. چرخ‌ریسک‌ها برای این‌که در شیشه‌های شیر را سوراخ کنند از یک تکه چوب کوتاه با یک سر نسبتاً تیز استفاده می‌کنند. اما ما فعلاً فقط با دنیای ذهنی خودمان آشنا هستیم. همه‌ی این چیزها که از تخیل می‌دانیم از تخیل خودمان است که می‌دانیم. از دنیای ذهنی حیوانات هنوز تقریباً هیچ چیزی نمی‌دانیم. حتی نمی‌دانیم چقدر دنیای ذهنی ما و دنیای ذهنی آن‌ها می‌تواند با هم قابل مقایسه باشد. هرچند که همه‌ی آزمایش‌ها نشان می‌دهد نورون‌های مغزهای آن‌ها هم همان طور کار می‌کنند که نورون‌های مغز ما می‌کنند.
در هر حال، همچنان‌که گفتم تخیل از ابزارهای ساختاری مغز ما است. اول هم برای این به وجود آمده است که مغز بتواند بعضی پیش‌بینی‌ها را با استفاده از آن انجام دهد، سناریوهایی برای آینده و اتفاقات آن طراحی کند، خطرهایش را پیش بینی کند، تصمیم‌هایی برای آینده‌اش بگیرد وغیره. اما بعداً این ابزارش را آن چنان تقویت کرده است که حالا دیگر می‌تواند به واقعیتی که با حواس پنجگانه و سوماتوسنسوری‌اش ادراک می‌کند هر شکلی بدهد، و هر حس یا هیجانی را با این واقعیتی که می‌سازد ایجاد کند. کاری که اسمش را هنر می‌گذارد. [ادامه دارد]

عباس پژمان
telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas

Читать полностью…

عباس پژمان

اتفاقات دنیا و حس‌های ما

۱- هر اطلاعاتی که از هر چیزی وارد مغز می‌شود، مغز در نهایت تفسیری از آن اطلاعات خواهد کرد. و این تفسیر از این قرار است که یک یا چند حس یا هیجان (emotions) درباره‌ی آن ایجاد خواهد کرد. البته اگر تشخیص داده باشد آن اطلاعات اهمیت خاصی برای ما ندارد، ممکن است هیچ حس خاصی برایش ایجاد نکند. یا به عبارت دیگر بی‌اعتنا از کنارش بگذرد. در این موارد اگر هم حسی ایجاد کند چندان شدید نخواهد بود و زود تمام خواهد شد. اما اگر تشخیص داده باشد آن اطلاعات اهمیت خاصی برای ما دارد، مخصوصاً اگر مربوط به شیئی، شخص یا اتفاقی باشد که ممکن است تأثیر مهمی در زندگی ما بگذارد، آنگاه این تفسیرش به صورت یک یا چند حس قوی خواهد بود، و ممکن است بعداً هم حتی برای همیشه در فضای مغز بماند. یکی از تصویرهای بزرگی که می‌توان از کار مغز کشید همین خواهد بود. فضای کوچک و محدودی با مجموعه‌ای از سیستم‌های بسیار پیچیده که دنیای اطراف و اتفاقاتش را به صورت حس‌هایی برای خودش تفسیر می‌کند. تعداد این حس‌ها را در حال حاضر ۲۷ تا می‌دانند. ۶ تای آن‌ها حس‌های ساده یا اولیه است. بقیه هم از ترکیب این شش تا ساخته می‌شود. حس‌های ساده یا اولیه این‌هاست: ۱- شادی ۲- غم ۳- ترس ۴- نفرت ۵- خشم ۶- شگفتی

می‌دانیم که مغز سیستمی به نام حافظه هم دارد و با استفاده از این سیستم می‌تواند دنیای اطرافش را به شکل خاصی در خودش ذخیره کند و اتفاقات آن را در غیابشان هم برای خودش به نمایش دربیارد و تکرارشان کند. این نمایش و تکرار هم باز می‌تواند با همان حس‌هایی همراه شود که با اصل آنها یا خودِ واقعی آنها همراه شده بود. حتی شاید بتوان گفت مهم‌ترین ویژگی این نمایش و تکرار همین حس‌هایش است. در هر حال، با آن‌که هر اتفاقی که در دنیا می‌افتد فقط یک بار است، اما حس‌هایی که در مغز ایجاد می‌کند بعداً هم می‌تواند تکرار شود. مثلاً با آن‌که خود یک اتفاق غم‌انگیز دیگر نمی‌تواند تکرار شود، اما یادآوری‌اش می‌تواند دوباره غمش را ایجاد کند.

اما مغز در طی فرگشت طولانی خود استعداد خاصی هم پیدا کرد. از برکت این استعداد بود که توانست حس‌هایش را با خلق واقعیت‌ها و اتفاقات مجازی هم ایجاد کند. یعنی همان استعدادی که بعداً اسمش را هنر گذاشت. این را در جستارهای بعدی شرح می‌دهم. [ادامه دارد]

عباس پژمان

telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas

Читать полностью…

عباس پژمان

یون فوسه برنده‌ی نوبل ۲۰۲۳

بیا دوباره می‌روی

و پسرک دوباره می‌خوانَد:
اگر قلبم را می‌شنوی بیا
بعدش دوباره بگذارش برو:
بگذار باران بارشش را بکند
بگذار خورشید نگاهش را بکند
بگذار باد وزشش را بکند
بگذار قلبم تپشش را بکند

یون فوسه
ترجمه‌ی عباس پژمان

telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas

Читать полностью…

عباس پژمان

آشناپنداری ۳

گویا پای یکی از نوروترانسیمترهای مهم هم در آشناپنداری در میان است. این نوروترانسمیتر همان دوپامین معروف است، که یکی از کارهایش، یا درواقع مهم‌ترین کارش، تولید همه‌ی لذت‌هایی است که در زندگی هست. شواهدی که برای نقش داشتن دوپامین در آشناپنداری هست از این قرار است:

در بعضی بیماران صرعی که مبتلا به نوع خاصی از صرع به نام صرع پارشیال یا کانونی هستند، یعنی صرعشان فقط مربوط به قسمت محدودی از مغز است، حمله‌های تشنجشان معمولاً با دژاووهای خیلی مشخصی شروع می‌شود. مثلاً مریض دارد فیلمی را در تلویزیون می‌بیند. فیلم هم اولین بار است که دارد پخش می‌شود. اما او ناگهان صحنه‌ای را در فیلم می‌بیند که احساس می‌کند قبلا هم آن را دیده است! و چند لحظه بعد هم دچار تشنج می‌شود. یا مثلاً خوابیده است در بیمارستان. یکدفعه پرستاری وارد اتاقش می‌شود که مریض قبلاً هیچ گاه او را ندیده است. اما ناگهان احساس می‌کند قبلاً هم این پرستار را دیده است! چند لحظه بعد هم شروع می‌کند تشنج کردن. تشنج‌های اینها معمولاً این جوری شروع می‌شود. البته با علامت‌های دیگر هم می‌تواند شروع شود، مثلا با بعضی توهم‌ها و غیره. اما یکیش هم همین دژاووهاست. اکنون اف ام آر آی نشان می‌دهد وقتی این دژاووها به این بیماران دست می‌دهد در قسمت‌هایی از مغزشان که در ایجاد دژاوو شرکت دارند نورون‌ها فعالیت دوپامینرژیک دارند. یعنی در نورون‌هاشان دوپامین وارد عمل شده است.

علاوه بر یافته‌های اف ام آر آی بعضی یافته‌های کلینیکی هم بوده است که باز حکایت از نقش دوپامین در آشناپنداری دارد. فنیل پروپانولامین دارویی است که ضد احتقان است و در سرماخوردگی مصرف می‌شود. منتهی دوپامینرژیک هم هست. دست کم دو مورد گزارش هست از دو مریضی که وقتی این دارو را مصرف می‌کرده‌اند آشناپنداری به آنها دست داده است. باز یک داروی دیگر هست به نام آمانتادین که داروی ضد پارکینسون است اما قبلاً برای درمان یا پیشگیری آنفلوآنزا هم مصرف می‌شد. این دارو هم که باز دوپامینرژیک است آشناپنداری هم ایجاد می‌کند. مخصوصاً اگر با فنیل پروپانولامین با هم مصرف شوند. گویا یکی از همان دو مریضی که گفتم، یک بار که آنفلوآنزا داشته این دو دارو را با هم مصرف کرده بود. این مریض خودش پزشک هم بوده است. گویا ۲۴ ساعت پی در پی احساس آشناپنداری داشته است. بعد داروها را قطع کرده بود و دژاووها هم قطع شده بود. [ادامه دارد]

عباس پژمان

@apjmn

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/VpAW2

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/VdklD

Читать полностью…

عباس پژمان

سارا لبخند می‌زند

بدک نبودم، فقط زندگی‌ام در تنهایی می‌گذشت.
منتظر بودم آسمان بر سرم خراب شود.
آنگاه تو صدایم کردی تا همه چیز عوض شود، لعبت زیبا،
تا لب‌ها و چشم‌های مخملگون اسیرم کند.
همان هنگام هر دومان می‌دانستیم، خانمی،
که تو به ارتکاب گناهِ نخست‌ات نائل شده‌ای.
یک بار با چشم‌هایت سربه‌سرم گذاشتی، شیرینم،
دوبار با حرف‌هایت سربه‌سرم گذاشتی.
و من با خودم می‌گویم سارا از لبخندش معلوم است
که اخلاقش همین است.
او بیخبر از حال تو و در دنیای خویش است.
آیا می‌داند که سرنوشت من در دستان اوست؟
سارا!
اوه سارا!
آمده‌ای نجاتم دهی؟

آهنگی از پنیک ات ذ دیسکو
ترجمه‌ی عباس پژمان

[به ارتکاب گناه نخست‌ات نائل شده‌ای، یعنی مرا عاشق خودت کرده‌ای. گناه نخست، اشاره به گناهی است که اسطوره‌های دینی می‌گوید حوا با مجبور کردن آدم به چیدن میوه‌ی ممنوعه در بهشت مرتکب شد و با آن گناه بود که عشق مرد به زن را به وجود آورد. پیش از آن، چنین عشقی در کار نبود.]
telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/VJ28A

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/4zMgP

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/V1G65

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/4AdqK

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/Nj0qb

Читать полностью…

عباس پژمان

اتفاقات دنیا و احساس‌های ما

۶- خلاقیت را دو جور می‌شود در مغز مطالعه کرد. یکی از آن‌ها به این صورت است که فرآیندی را که قسمتی از خلاقیت محسوب می‌شود در هنگام ظهور آن در مغز مطالعه می‌کنند تا ببینند آن فرآیند مقارن با چه اتفاقاتی در مغز اتفاق می‌افتد. مثلاً مغز کسی را که دارد مسئله‌ی ریاضی مشکلی را حل می‌کند با اف ام آر آی مطالعه می‌کنند تا ببینند کدام مدارهای مغزش در آن لحظه‌ها فعالیت بیشتری داشتند. این روش مطالعه را «از خلاقیت به [اتفاقات] مغز» رسیدن ( process-to-brain exploration) می‌گویند. روش دیگر هم اسمش «از مغز به خلاقیت» رسیدن (brain-to-process exploration) است. در این روش آناتومی مغز افراد خلاق را مطالعه می‌کنند. حالا چه در مغز زنده‌ی آنها باشد، چه پس از مرگشان انجام شود. مثل همان مطالعه‌ای که دانشمندان در مغز اینشتین پس از مرگ او انجام دادند. لام‌های بسیاری از مغز اینشتین پس از مرگ او تهیه شد و بسیاری از پاتولوژیست‌ها آن لام‌ها را مطالعه کردند تا ببینند مغز او چه چیز غیر عادی داشته است. این مطالعه را مخصوصاً بر روی بعضی بیماران مغزی هم می‌شود انجام داد. اتفاقاً بعضی از عجایب دنیای خلاقیت با این نوع مطالعه است که آشکار شده. گاهی که بخش‌هایی از مغز رشد طبیعی نمی‌کنند، و در نتیجه غیر فعال هستند یا کاهش فعالیت دارند، ممکن است بخش دیگری از مغز فعال‌تر از حالت عادی شود و خلاقیت‌هایی را برای مغز ایجاد کند. این مخصوصاً در اوتیستیک‌ها زیاد اتفاق می‌افتد. یک دختر بچه‌ی اوتیستیک در انگلیس بود به نام نادیا چومین که وقتی دو سالش بود هنوز هیچ جمله‌ای نمی‌توانست بگوید. فقط بعضی کلمات را می‌توانست بگوید. اما همین نادیا بدون این که هیچ تعلیم نقاشی دیده باشد در سه سالگی‌اش شروع کرد نقاشی کردن. بیشتر هم اسب می‌کشید. و در یکی از همین نقاشی‌هایش اسبی کشید که حتی با یکی از نقاشی‌های داوینچی که از اسب کشیده است برابری می‌کند! جالب اینجاست که نادیا وقتی پانزده سالش شد اوتیسمش دیگر تقریباً خوب شد، اما نقاشی دیگر نمی‌توانست بکشد! خلاقیتش متوقف شد! مواردی مثل مورد نادیا به خوبی نشان می‌دهد در هر حال بعضی خلاقیت‌ها وقتی می‌تواند ایجاد شود که دست کم بعضی از مدارهایی که مربوط به آن خلاقیت است فعال‌تر از حد عادی باشد. [ادامه دارد]

عباس پژمان

#مغز #تخیل #خلاقیت #اوتیسم #اوتیستیک #نادیا
#Nadia_Chomyn

Читать полностью…

عباس پژمان

تجدید چاپ(چهارم)

آندره برتون [در نادیا]:
برگ مَمْرَزِ لوكِيه، همچنان مريدتم![۳]

[۳] خطابش به ژول لوکیه است، که فیلسوف کاتولیک فرانسوی بود و در قرن نوزدهم می‌زیست (۱۸۶۲-۱۸۱۴). لوکیه وقتی کودک بود یک روز در پرچین باغی دستش به برگ درخت ممرز خورد و پرنده‌ای را پراند و یک قوش آن پرنده را شکار کرد. این اتفاق کاملاً عادی ظاهراً هیچ گاه از یاد لوکیه نرفت و باعث شد تا او خیلی درباره‌ی ماهیت تصادف‌ها فکر کند. آخرسر هم این تفکراتش را در کتابی به نام برگ ممرز (Feuille de charmille) چاپ کرد. برتون همچنان که اینجا هم نشان می‌دهد علاقه‌ی زیادی به لوکیه داشت. در همه‌ی آثاری که خلق کرد تصادف‌ها نقش مهمی بازی می‌کند.

عباس پژمان

#آندره_برتون #ژول_لوکیه #نادیا #هرمس
#عباس_پژمان

Читать полностью…

عباس پژمان

تجدید چاپ

پنجاه‌و‌هفتی‌ها چگونه نسلی بودند؟ چه در سرهایشان می‌گذشت! هرچند اکنون بسیاری چیزها درباره‌ی آنها خوانده‌ایم و شنیده‌ایم اما هنوز کمتر رمانی هست که دنیای ذهنی و احساسی آن‌ها را به تصویر کشیده باشد. در «جوانی» چنین دنیایی است که به تصویر کشیده می‌شود.

_ «كسانى كه در راه مبارزه مردند، از تكاملى كه قرن‌ها بعد ممكن است به وقوع بپيوندد چه طَرْفی برخواهند بست؟»

_ «همين خودش یک طَرْف می‌تواند باشد. مبارزها كل زندگى‌شان را تبديل به يك اتفاق يا لحظۀ زيبا مى‌كنند. بعضى اعتنا نكردن‌ها به زندگى زيبايى‌شان كم‌تر از خود زندگى نيست.»

_ «شاید اصل مسئله فقط همین باشد. آن كسانى كه داوطلبانه در اسپانيا يا ويتنام جنگيدند، برای چه می‌جنگیدند؟ مطمئناً مى‌خواستند از حد انسان‌هاى معمولى فراتر روند. حتى اگر اين را به قيمت از دست دادن جانشان به دست مى‌آوردند. در هر حال، اين هيچ ربطى به آن چيزى ندارد كه امروز همه دارند تكرارش مى‌كنند. جبر تاريخ و تكامل را انسان در يكى دو قرن پيش تبدیل به مکتب مبارزه كرده است. اما اعتنا نكردن به زندگى مال خيلى وقت‌ها پيش است. شجاعت از صفت‌هايى است كه او در همان اول تاريخ آن را اختراع كرد.»

Читать полностью…

عباس پژمان

اتفاقات دنیا و حس‌های ما

۲- پژوهش‌هایی که در یک دو دهه‌ی اخیر در مورد زبان و مخصوصاً متافور در مغز صورت گرفته است رازهایی را کشف کرده که کمک‌های بسیاری به درک ماهیت هنر می‌کند. در یکی از این آزمایش‌ها، که در اسپانیا صورت گرفت، وقتی آزمایش شوندگان واژه‌هایی مثل صندلی، کلید و غیره را می‌خواندند، اف ام آر آی نشان می‌داد فقط همان نواحی کلاسیکِ مربوط به خواندن، که در مناطق بروکا و ورنیکه است، در مغزشان فعال می‌شود. اما وقتی واژه‌هایی مثل قهوه، اسطوخودوس، دارچین و غیره را می‌خواندند مسئله فرق می‌کرد. وقتی این واژه‌ها را می‌خواندند علاوه بر آن نواحی کلاسیک مربوط به خواندن که فعال می‌شد، قشر مربوط به ادراک بوها هم فعال می‌شد! مثل این بود که آن واژه‌های قهوه، اسطوخودوس، دارچین و غیره فقط واژه نبود! واژه‌ی قهوه، علاوه بر این‌که واژه بود، خود قهوه هم بود! واژه‌‌ی اسطوخودوس، علاوه بر این‌که واژه بود، خود اسطوخودوس هم بود! همچنین بود واژه‌ی دارچین و غیره.

یا مثلاً وقتی می‌خواندند «پابلو توپ را با پا زد» انتظار می‌رفت فقط قسمت‌هایی در مناطق ورنیکه و بروکایشان فعال شود. یعنی مغز آن را فقط مفهومی انتزاعی بداند. اما برای مغز مثل این بود که انگار واقعاً یک مردی را می‌بیند که دارد توپ را با پا می‌زند! آن را همان طور ادراک می‌کرد که وقتی ببیند مردی دارد توپی را با پا می‌زند ادراکش می‌کند. خلاصه این‌که مغز روایت یک عمل را مثل خود آن عمل می‌دید!

و مسئله‌ی متافورها از این هم جالب‌تر بود! بعضی متافورها چنان آشنا و رایج است که ما اصلاً فکر نمی‌کنیم اینها متافور است. مثلاً در مورد جمله‌ای مثل "روز «سخت»ی را گذراند"، واقعاً کمتر کسی ممکن است فکر کند این واژه‌ی سخت که در این جمله هست متافور است! اما در آزمایشی که در دانشگاه ایموری در آتلانتا صورت گرفت، دیدند مغز این را می‌داند! هر وقت آزمایش‌شوندگان این جمله را می‌خواندند، علاوه بر این‌که قسمت‌های مربوط به ادراک معنای واژه‌ها در ورنیکه و بروکایشان فعال می‌شد، آن قسمت از قشر مغزشان هم که مربوط به ادراک کیفیت سطح‌های اشیا می‌شود فعال می‌شد! منظور از کیفیت سطح‌ها همان نرمی، لطافت، زبری، و سختی است.

این پژوهش‌ها، که الان دیگر تعدادشان هم کم نیست، به روشنی نشان می‌دهد برای مغز چندان فرق نمی‌کند اطلاعات مربوط به حس‌ها و عمل‌ها به صورت واقعی آن‌ها وارد سیستم‌هایش شود، یا به شکل روایت و در قالب واژه‌ها وارد شود. مغز حتی حس‌ها و عمل‌هایی را هم که در قالب واژه‌ها و به شکل روایت وارد سیستم‌هایش شود واقعیت حساب می‌کند. [ادامه دارد]

عباس پژمان
telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas

Читать полностью…

عباس پژمان

در میان دروغ‌ها

هر روز صبح که از خواب بر می‌خیزم تا گشتی در فضای مجازی بزنم، احساس می‌کنم دارم دوشِ دروغ می‌گیرم! حالا دیگر دوش‌های دروغم را بیشتر در همین حمام می‌گیرم! چون همه نوع دروغ در یک چشم بهم‌زدن می‌تواند به سرت بریزد. عمرمان در میان دروغ‌ها گذشت! حقیقت چنان از یادها رفته است که دیگر کم‌تر کسی می‌تواند وقتی با آن روبرو شد بشناسدش. یا حتی کم‌تر کسی جرئت می‌کند چیزی از حقیقت بگوید! دقیقاً کی بود تصمیم گرفتی با دروغ‌ها زندگی کنی، ایران کهن! همه جایت بوی دروغ گرفته است.

عباس پژمان

telegram: t.me/apjmn

Читать полностью…

عباس پژمان

آشناپنداری ۴

و اما دژاوو نشانه‌ی چیست؟ آیا باید آن را نشانه‌ی نوعی اختلال در کار مغز دانست؟ گویا خوشبختانه این چنین نیست! گویا فقط نشانه‌ی این است که مغز می‌تواند اشتباهات خودش را بشناسد و آن‌ها را تصحیح کند. درواقع نشانه‌ی این است که لب پیشانی مغز که مرکز نظارت بر کارهای مغز است می‌تواند اشتباهات مربوط به حافظه را شناسایی کند. بنابراین حتی می‌شود گفت نشانه‌ای از سالم بودن مغز است. مخصوصاً که بیشتر هم در سنین پایین و در مغزهای جوان اتفاق می‌افتد. هرچه سن بالاتر رود کم‌تر اتفاق می‌افتد. در پیری هم که گویا دیگر اصلاً اتفاق نمی‌افتد! بنابراین اگر قبلاً زیاد این حس را تجربه می‌کردید و حالا دیگر تجربه نمی‌کنید، احتمالاً دارید به مرحله‌های بالاتر زندگی‌تان می‌روید. وقتی سن بالا می‌رود بعضی چیزها دیگر کم کم از اهمیت می‌افتد. یکیش هم ظاهراً همین اشتباهاتی است که در سیستم حافظه‌ اتفاق می‌افتد و لب پیشانی به خودش زحمت نمی‌دهد آنها را راستی‌آزمایی کند. بنابراین وقتی کسی را برای اولین بار می‌بینیم و حافظه‌مان به غلط به ما می‌گوید او را قبلاً هم دیده‌ایم، لب پیشانی‌مان به جای این‌که برایمان حس دژاوو ایجاد کند خیلی راحت قبول می‌کند واقعاً او را دیده‌ایم اما حافظه‌مان نمی‌تواند بگوید کجا بود یا کی بود که دیدیم!

خلاصه این‌که آشناپنداری چیز بدی نیست. اما گویا یک نوع عجیب‌تری هم دارد که این دیگر نمی‌تواند خوب باشد. این حتی اسمش هم در زبان فرانسه کمی فرق می‌کند. همچنان‌که می‌دانیم نوع معمولی را در فرانسه دژا وو می‌گویند، که معنی‌اش می‌شود قبلاً دیده‌شده. اما این یکی را چون خیلی تکرار می‌شود دیگر نمی‌گویند دژاوو، بلکه می‌گویند دژا وِکو. یعنی قبلاً زندگی‌شده! چون اینجا دیگر صحبت یک شخص یا یک خانه و غیره نیست، که وقتی می‌بینی احساس کنی انگار آن را قبلاً هم دیده‌ای. دژا وِکو یعنی این‌که مثلاً شخص شروع می‌کند فیلمی را ببیند، اما احساس می‌کند انگار همه چیز فیلم را قبلاً دیده است و حالا دارد یک فیلم تکراری می‌بیند! بنابراین چند دقیقه که دید دیگر از دیدن بقیه‌اش صرف نظر می‌کند! حتی گویا کار بعضی از اینها به جایی می‌رسد که دیگر هیچ چیزی در زندگی نخواهد بود که برایشان نو باشد. مثل این خواهد بود که انگار کل زندگی را که دارند زندگی می‌کنند قبلاً زندگی کرده‌اند! این را از قول دکتر آکیرا رابرت اوکانر نقل کردم. او پژوهشگر حافظه‌ی اپیزودیک در دانشگاه سنت اندروز است و این را در برنامه‌ای در بی‌بی‌سی می‌گفت.

عباس پژمان
@apjmn

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/eRkd6

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/4zr8K

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/4ADKK

Читать полностью…

عباس پژمان

دِرِک آماتو پیش از چهل سالگی‌اش آشنایی خاصی با موسیقی نداشت. فقط در کودکی‌اش گیتاری داشته که با آن بازی می‌کرده است. تعلیم موسیقی هیچ گاه ندیده بود. مخصوصاً پیانو هیچ گاه ننواخته بود‌. اما وقتی که در چهل سالگی‌اش سرش در استخر ضربه خورد علاقه‌ی عجیبی به پیانو پیدا کرد. آن چنان که ناگهان با مهارت حیرت‌انگیزی شروع به نواختن پیانو کرد. بدون آن که حتی بداند نت چیست یا حتی کلیدها را بشناسد. او که یکی از موارد تأییدشده‌ی سندرم ساوانت اکتسابی است در این فیلم درباره‌ی ساوانت شدن خود صحبت می کند.

telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/N3J57

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/46xZz

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/4PEv7

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/VdJYA

Читать полностью…

عباس پژمان

https://url1.io/s/VbdyP

Читать полностью…
Subscribe to a channel