یادداشتها و مقالاتی علمی به زبان ساده و روشن دربارهی مغز و تولیدات آن لینک اولین پست کانال ؛ https://t.me/apjmn/3 کانال مخصوص تئوری کوآنتوم به زبان ساده ؛ t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman نوشته هایم در اینستاگرام ؛ Instagram.com/pejman_abbas
فصلهایی از دوزخ
میبایست سفر کنم تا سِحرها را که در سرم جمع شده بود بتارانم. بر دریا، که چنان دوستش میداشتم که گویی قرار بود لکهای را از دامنم بشوید، صلیب آرامشبخش را دیدم بالا میآید. رنگینکمان لعنتم کرده بود.
آرتور رمبو
فصلی در دوزخ
ترجمهی عباس پژمان
رمبو این شعر را هنوز چندان از دوران کودکیاش دور نشده بود که نوشت. به خاطر همین است که سرشار از تصویرهایی است که فقط تخیل کودکانه میتواند آنها را بیافریند! آن «صلیب آرامشبخش» هم که میگوید، منظورش مرگ است. صلیب مرگ. وقتی فیلمی از کیان پیرفلک دیدم که در آن از خدای رنگینکمان خود یاد میکرد، بیاختیار یاد رمبو در این تکه از فصلی در دوزخش افتادم. احساس میکردم بیشباهت به همدیگر نیستند. اولی را رنگینکمانش لعنت کرد، دومی را رنگینکمانش فراموش کرد! غضب کرد!
telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
۲۵ آبان
دوباره، امروز صبح که از خواب بیدار شدم، ۲۵ آبان مشغول نوشتن شعرهایی در دفتر زندگیام بود. دیدم این بار یک شعر بلند حماسی هم مینویسد. شعری مثل شاهنامهی فردوسی، که قهرمانانش مرگ را به شگفتی واداشتهاند! شعرهایش را تا آنجایی که نوشته بود خواندم. شاد شدم، غمگین شدم، احساس غرور کردم، به عمر از دست رفتهام تأسف خوردم، حتی به حال وطنم و خودم گریه کردم. منتظرم شعرهایت را به پایان آوری، آبان! [٢۵ آبا ن ۱۴۰۱]
پست مرتبط:
/channel/apjmn/3426
عباس پژمان
telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
هفت آبان روز کوروش
در ۷ آبان ۱۴۰۱، که ورود به پاسارگارد ممنوع اعلام شده بود، زنی خود را به آرامگاه کوروش رساند و از جانب ملت دسته گلی برای او افکند.
و چه شد سرزمینات به این روز افتاد، بزرگمرد؟ دقیقاً در چه هنگامی بود که شروع کرد خود را به فاک دادن؟ کهاند اینها در میان ملتت، با اسمهای گوناگون، که بزرگ داشتنِ تو را ننگ میدانند اما فراموش کردنت را هنر میشمارند! عباس پژمان
telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
لاله، که گلی است که عمر کوتاهی دارد، همیشه حضور بسیار پررنگی در شعر فارسی داشته است. افسانههای ایران باستان میگوید وقتی سر سیاوش را در صحرای بیرون کاخش در طشتی بریدند و خونش را در گوشهای بر زمین خشک و سنگلاخی ریختند، گلی آنجا رویید که همین لاله شد. تصنیف عارف قزوینی، از خون جوانان وطن لاله دمیده، اشاره به همین داستان دارد. و روایتی دیگر میگوید لالهی واژگون، که نوع خاصی از لاله با قامتی بلند است و سرش را همیشه پایین میاندازد، از هنگامی سرش را پایین انداخت که در صحرای قتلگاه سیاوش صحنهی قتل او را دید. از شرم آن جنایت است که همیشه سرش را پایین میاندازد. لاله بعدها معناهای دیگر هم پیدا کرد. اما بیشتر در نقش کشتگانی در شعرها حضور پیدا میکند که با عشقی در دل در جوانی میمیرند. با عمر کوتاهی کشتهی راه عشقی میشوند. با صبا در چمن لاله سحر میگفتم، که شهیدانِ کهاند این همه خونین کفنان؟ گفت: «حافظ! من و تو محرم این راز نهایم، از میِ لعل حکایت کن و سیمینذقنان!» من و تو را به دنیای اینها راهی نیست. ما نمیتوانیم دنیای اینها را درک کنیم...
عباس پژمان
telegram: t.me/apjmn
instagram.com/pejman_abbas
۲۵ مهر ۱۴۰۱- دیشب خواب صادق هدایت را دیدم. جمع کوچکی بودیم در حیاط خانه. زیر درخت گردو ایستاده بودیم. از لحظه ای به بعد صادق هدایت شروع کرده بود شادی کردن. میرقصید و میخندید. جور خاصی هم میرقصید. فقط تنه و سرش را تکان میداد. کت نپوشیده بود. یک پیراهن چهارخانه و خیلی شیک تنش بود. خیلی قشنگ میرقصید.
عباس پژمان
telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
انقلاب مو
گر یار من بر افکند
از رخ نقاب رویش
عالم به هم بر می زند
از انقلاب مویش
سرو روانم آرام جانم
بی تو نمانم دردت به جانم
عارف قزوینی
telegram: t.me/apjmn
telegram: t.me/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas