من مدینهی خود را، با تو ساختم آری ای به یُمنت #آلونک،خانهی فلاطونی! حسین منزوی بهترین اشعار #ایران و #ترجمه_های_شعر_جهان رو با ما بخونید💐 ارتباط با ادمین: 🆔️ @faridfarrokhzad 🆔 @farrokhzad_farid
باغبان جاروب و ما خمیازه و گل انتظار
هرکسی چیزی به یادت در گلستان میکشد
#اشرف_مازندرانی @aloonaksher
مرا به فکر لبت کرد غنچهی گرداب
نفسنفس به لبِ بحر بوسهدادنِ موج
#بیدل_دهلوی @aloonaksher
پیداست راز سینهی ما بیدل از زبان
یک پارهی دل است زبان در دهان ما
#بیدل_دهلوی @aloonaksher
مکن تغافل از این بیشتر که میترسم
گمان برند که این بنده بیخداوند است
#ملا_ذوقی_اردستانی @aloonaksher
... اندوه نیز گذرش
به این آخرینشهر خواهدافتاد،
درِ عمر تو را
دستی پشیمان خواهدبست،
مرا بهیاد خواهیآورد
با چشمانی تر،
روزی که زیباییات تنها در ترانههایم باقیمانده...
#اورهان_ولی_کانیک
ترجمهی #فرید_فرخزاد
@aloonaksher
همیشه شایعه و انعکاسهای همیشه
شیوع پچپچهها و تماسهای همیشه
دلی شکسته شد وغرق خون به گوشهای افتاد
دوباره سینهبهسینه هراسهای همیشه
چه سوژهای؟ چه نگاهی؟ چه حس زاویه داری!
و خلق یک اثر و اقتباسهای همیشه
کسی به تسلیتم یکدقیقه لال نشد
چهقدر بیکسم ای سرشناسهای همیشه
نهادهام یکی سنگ بر مزار نبوغم
به پاس آنهمه لوح سپاسهای همیشه
زندهیاد #محمدعلی_بهمنی @aloonaksher
#آلونک_شعر
سبک نکرد مرا چیزی
نه واژگونه شدن از عشق
نه دستوپا زدن از شادی
نه شادباش و نه شاباش و
نه بوسه بر لب گلگون و
نه گریه در شب دامادی
عزیز من تو چه میدانی
کدام غربت طولانی
مرا به حال سکوت انداخت
سپس در این ملکوت انداخت
عزیز من تو چه میدانی
چرا فراریام از شادی
رسیده بودم و میبایست
مرا بچیند و افتادم
مرا نچید و سقوطم را
نگاه کرد به آرامی
نگاه کرد و اسیرش را
فرانخواند به آزادی
درخت عید نبودم من
که ریسه زینت من باشد
و هیچگاه نفهمیدم
که مادرم ته زهدانش
مرا چهگونه مزین کرد
به گریههای خدادادی
کدام شاخه نمیدانم
کدام دست نمیدانم
کدام شخص نمیدانم
تو هم بپرس و مرا نشناس
اگر دوباره مرا دیدی
و یا به یاد من افتادی
حباب کودکیام بودم
سبکتر از پر اندامت
غمی وزید و به همراهش
حباب کودکیام را برد
حباب کودکیام را تو
به من وزیدی و پر دادی
همین که کوزهی خالی را
بهروی شانه نگه دارم
برای تشنگیام کافیست
که نهرهای خراباتی
به هر طرف که روان باشند
نمیرسند به آبادی
نه زنگ در به صدا آمد
نه من که منتظرت بودم
تو را به یاد خود آوردم،
تو هم دعایی و دارویی
برای دفع فراموشی
نه خواستی نه فرستادی...
#حسین_صفا @aloonaksher
به لوح سینه خیالم، کشیده نقش عزیزی
بدان عزیز نماید، نشانهها که تو داری
به خنده گفتی: «اگر جز تو را عزیز بدارم_
مرا عزیز بداری؟»، به گریه گفتمت:«آری...»
#سیمین_بهبهانی @aloonaksher
قد او را گفتهام «عمرِ دراز»
از خدا «عمر درازم» آرزوست
#رفیق_اصفهانی @aloonaksher
اشکهای تو
شانهام را خیس میکند
و زخم سالهای پیش را میسوزاند.
در تو کدام رودخانه میگرید
و ماهی در آستین کدام رود.
در تو
روشنایی عجیبیست
که درختان سیب را بارور میکند
و دریایی که هنوز
در گوش دکمههای تو میخواند،
زیباییِ تو
همیشه چیزی را از قلم میاندازد...
#غلامرضا_بروسان @aloonaksher
#آلونک_شعر
زیباییِ تو
مذهب تازهایست
که پیروانش
عابرین همین خیابانِ خستهاند
که هر روز
پیِ یافتن معجزهای تازه
در قرن فراموشیِ خدایانند.
زیبایی تو
مذهب تازهایست در خیابان
که کتابش را
شاعرانی چون من خواهند نوشت
که تفسیر کنند،
کافیست روزی
دامن چاکچاکت را
لبهایت را سرخ کنی
گل سر ارغوانیات را
به موهای قهوهایات
به خیابان بزنی
تا ببینی
چگونه پشت خواهند آمد
این پیروان خسته از نبرد خدایان مردانه.
با دستت آفتاب را پنهان کنی
بگذاری انگشتانت
با سیاهی دل قیرها
ترانهی شادمانی بنوازند.
زیبایی تو
پیروان زیادی دارد
که حاضرند به خاطر تو
کودتا کنند
دیکتاتوران را بکشند
به بانوانشان لبخند بزنند
به کودکانشان عشق بیاموزند
و برای معشوقههایشان
هر روز گل سرخ بخرند.
زیبایی توست
که جنگ را به حوالی خاورمیانه کشانده
اتم را به چشمهایمان
و فقر را
به جیبهایمان...
بلند شو
بر نفرین خدایان بتاز
رها کن پیراهنت را در باد
و حدود امپراتوری تازهات را
به سربازان نشان بده
بلند شو
بر خشم خدایان مرد بتاز
پاییز را ببوس
تا بتکانند برگها
قصهی تابستان خونین سرزمینم را...
بلند شو
فرمانی زنانه بده
جهان را
به سرنوشت تازهای دچار کن
از همین خیابان نه،
از فتح دستهای من شروع کن...
#مصطفی_هزاره/شاعر افغان @aloonaksher
بیتو آغوش گریهآلودم
زخم خوندرکنار را مانَد
#بیدل_دهلوی @aloonaksher
نیستی هم به داد من نرسید
مرگ مُرد آنزمان که من زادم
یأس من امتحان نمیخواهد
«بیدلم» ، عبرتِ خدادادم
#بیدل_دهلوی @aloonaksher
دوشم شبی گذشت، چهگویم چهگونه بود؟
همچون نیاز، تیره و همچون اَمَل، طویل
#مسعود_سعد_سلمان @aloonaksher
تاریخدانان زندان، دیوارهای اوینند
باش ای ستمگر که روزی این لوح میخی بچینند
سرهای بیدار بسیار، خیرالعملدار بسیار
حقالعملکار بسیار، در پای حبلالمتینند
وقتی علی در نماز است، خوان معاویه باز است
در وقت گفتار آنند، هنگام رفتار اینند
در کار انکار برهان، از تار مویی هراسان
با نام ایمان به قرآن، مشتی درآوردهدینند
خون در خیابان روان شد، در خاک رفت و نهان شد
روزی درختی جوان شد، آزادگان اینچنینند
هر نالهی داغداران، فکر تقاص هزاران
بس تیغها آبداران، در خیسیِ آستینند
هرجا به سنگ مزاری، حک میشود گلعذاری
چشمان زیبایشان کاش، ما بزدلان را نبینند…
#مهدی_فرجی @aloonaksher
چو آشنای تو شد دل، ز من برید آری
تو را کسی که به دست آورَد مرا چه کند؟
#محتشم_کاشانی @aloonaksher
حریفِ عشقِ تو بودم چو ماهِ نو بودی
کنون که ماهِ تمامی نظر دریغ مدار...
#حافظ @aloonaksher
#آلونک_شعر
اولین حبّه را كه میخوردی، كفر میرفت تا اذان بدهد
دستِ شیطان به تیغِ زهرآگین، فرقِ خورشید را نشان بدهد
اولین حبّه را كه میخوردی، «ابنملجم» به قصر وارد شد
دست بر شانهی خلیفه نهاد، تا به بازوی او توان بدهد
دومین حبّه زیر دندانت، له شد و قطرهقطره پایین رفت
كه از آن میزبان بعید نبود، شهد اگر طعم شوكران بدهد
دومین حبّه را كه میخوردی، «جَعده» هم در كنار «مأمون» بود
جگری تكهتكه میشد تا، طشتی از خون به قصه جان بدهد
سومین حبّه بود كه انگار، جگرت داشت مشتعل میشد
تشنهات بود و این عطش میخواست، پردهی دیگری نشان بدهد
قصر در لحظهای بیابان شد، ماه افتاد و نیزهباران شد
پدرت نیزهای به گردن كرد، تا سرش را به آسمان بدهد...
سومین حبّه را فرو بردی، از ندیمان یكی به «مأمون» گفت:
«شمر» اذن دخول میطلبد، تا به تو نامهی امان بدهد
چارمین حبّه خم شدی از درد، سر به تعظیم دوست زانو زد
مردِ تسلیم را همان بِهْ كه، كمرش را رضا كمان بدهد
دیدی از پشت پرده جدّت را، كه سر از سجده برنمیدارد
بعد از در «هشام» وارد شد، تا سلامی به دیگران بدهد
پنجمین حبّه پردههایی كه، حائل مرگ و زندگی بودند
پیش چشمت كنار میرفتند، تا حقیقت خودی نشان بدهد
سینه سرشارِ علم یافته شد، ذرهذره جهان شكافته شد
پنجمین قاتل از در آمد تا، رنگ دیگر به داستان بدهد
آه از این داستان حزنانگیز، مرگ این كهنهراویِ صادق
قصهای تازه با تو خواهدگفت، زهر اگر اندكی زمان بدهد
توی آن پنجهی سبکبارت، خوشه از بار زهر سنگین بود
مثل بار رسالت جدّت، كه بنا بود یادمان بدهد_
_كه حقیقت چگونه باطل شد، اصلمان را چهسان بدل كردند
پایمان را در این سرابستان، دست یک پای راهدان بدهد
بعد «منصور» نیز وارد شد...
هفتمین حبّه را فرو بردی، ناگهان با اشارهی پدرت
سقف زندان شكست تا سرداب، جای خود را به كهكشان بدهد
قفل و زنجیر و دست و گردن و پا، اوج پرواز را طلب میكرد
آسمان نیل بود و او «موسی»، زهر فرعون اگر امان بدهد
هفتمین حبّه هفتمین خان بود، قصر دور سرت به رقص آمد
سقف تسلیم شد، كنار كشید، تا به پروازت آسمان بدهد
تو پریدی به پیشواز خطر، مثل «مأمون» به پیشواز پدر
بعد «هارون» به قصر وارد شد، تا پسر نزدش امتحان بدهد
هشتمین حبّه، نه، نمیدانم...، مرگ با چند قطره جرأت كرد
درد با چند بوسه راضی شد، تا به معراج نردبان بدهد
تو قفس را شكستی و در عرش، پدرت هشتحبهی انگور
در دهانت نهاد تا خبر از، خلوت روضةالجنان بدهد
در كنار شكستهی قفست، چند سگ توی قصر زوزهكشان
چكمههای خلیفه لیسیدند، تا به آن جمع استخوان بدهد
قاتلان تو و نیاكانت، جسدت را نظاره میكردند
باز هم در سپیدهای تاریک، كفر میرفت تا اذان بدهد...
****
قرنها بعد، بعد از آن قصه، در غروبی غریب و خونآلود
از تبِِ زخم، بچهآهویی، بیصدا بر درِ حرم جان داد...
#سیدصالح_سجادی @aloonaksher
تو نازپرور از آن غافلی که شب تا روز
دلم ز غصهی تو، خون کند همی جگری...
#سیف_فرغانی @aloonaksher
رد تو را دنبال میکند، سایهام
قدمبهقدم که میروی
قدمبهقدم که بازمیآیی.
چون گناهی
در تو آویختهام!
بیآرزوی رستگاری...
#مرام_المصری
ترجمهی #سیدمحمد_مرکبیان
@aloonaksher
نپرس حالِ مرا از من، به موی خویش ببر دستی
به یک حسابِ سرانگشتی، ببین چهقدر گرفتارم...
#سیدمهدی_ابوالقاسمی @aloonaksher
من به دعا کردهام، مدعیان را هلاک
زان که خواص دعا، دفعِ بلا کردن است
#فروغی_بسطامی @aloonaksher
بین تنهایی و من راز بزرگیست، بزرگ
هم ازآنگونه که در بین تو و زیبایی...
#حسین_منزوی @aloonaksher
تو مثل خندهی گل، مثل خواب پروانه
تو مثل آنچه که ناگفتنیست، زیبایی...
#حسین_منزوی @aloonaksher
بر سرم پیچید آخر دود سودای کسی
ورنه عمری بود کاین دیوانه بیدستار بود
#بیدل_دهلوی @aloonaksher
داریم یک دو جرعهی خون، لیک در میان
دل نام قطرهایست که زیب متاع ماست
#طالب_آملی @aloonaksher
«زنی را دوست داشتن»، از مرگ گريختن، از هستیِ خاكی بيرون رفتن، در روح همديگر چون رعد غرّيدن، با هم دراز کشیدن، گوش سپردن، خیالپردازی کردن، همراه با درختانِ شبانه وزیدن، یکدیگر را بوسیدن و نواختن، لحظهای همدیگر را به زندگی آوردن، غروب كردن و با شگفتی طلوع کردن است.
میپرسم:
خوابیدهای؟
پاسخی نمیدهد، بیهیچ کلامی كنار هم خوابيدهايم و به همديگر فكر میكنيم...
#اد_هورنیک
ترجمهی #مؤدب_ميرعلایی
@aloonaksher
ندارم دلِ خلق و گر راست خواهی
سر صحبتِ خویشتن هم ندارم
#خاقانی @aloonaksher
I loved you
like a man loves a woman he never touches,
only writes to,
keeps little photographs of.
#charles_bukowski
من تو را دوست میداشتم
چون مردی
که عاشق زنیست و هیچگاه لمسش نکرده،
تنها برایش نوشته و چند عکس کوچک از او را نگه میدارد.
#چارلز_بوکوفسکی
ترجمهی #فرید_فرخزاد
@aloonaksher