من مدینهی خود را، با تو ساختم آری ای به یُمنت #آلونک،خانهی فلاطونی! حسین منزوی بهترین اشعار #ایران و #ترجمه_های_شعر_جهان رو با ما بخونید💐 ارتباط با ادمین: 🆔️ @faridfarrokhzad 🆔 @farrokhzad_farid
من به بیهوده کوشا بودهام که به روح خویش بگویم از بلندپروازی دست باز دارد.
کدامین روح اطاعت میکند ای زن، ای آفتاب!
اگر تو در قلبش باشی
اگر تو در قلبش باشی؟
#ازرا_پاوند
#رضا_براهنی
@Requiem_4_aDream
گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد
میپوشمش هنوز، تو بر تن چه میکنی؟
#مژگان_عباسلو @aloonaksher
ز چوبِ منبرِ خشک، از نشاط، گل بدمد
نسیمِ نام تو چون بگذرد به لفظِ خطیب
#ظهیر_فاریابی @aloonaksher
#آلونک_شعر
دیر است، گالیا!
در گوش من فسانهی دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهی شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟... آه
این هم حکایتیست
اما در این زمانه که درمانده هرکسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیدهاند گرْسِنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پردههای ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشتهایشان
جان میکنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب میکنی تو به دامان یک گدا،
وین فرش هفترنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تاروپود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ،
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بیگناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان...
دیر است گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامهی رهایی لبها و دستهاست
عصیان زندگیست
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمههای تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تبآور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشهی این دوزخ سیاه
زود است گاليا
در گوش من فسانهی دلدادگی مخوان
اکنون ز من ترانهی شوریدگی مخواه!
زود است گالیا!
نرسیدهست کاروان...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهی تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خندهی گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آنزمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسهها،
سوی بهارهای دلانگیزِ گلفشان
سوی تو،
عشق من...
#هوشنگ_ابتهاج @aloonaksher
دل چو خون گردید بیحاصل بُوَد تدبیرها
کاش پیش از خون شدن، دل از تو برمیداشتم
#صائب_تبریزی @aloonaksher
همه سیهگری آموختی ز طرهی خویش
چرا ز چهره نیاموختی نکوکاری؟
#کمال_اسمعیل_اصفهانی @aloonaksher
گر دل به مذهب تو جز این گوشتپاره نیست
قصابِ کوی بِه ز تو داند بهای دل
#اوحدی_مراغهای @aloonaksher
نیام به هجر تو تنها، دو همنشین دارم
دلِ شکسته یکی، جانِ بیقرار یکی
#حزین_لاهیجی @aloonaksher
ز بس بودیم در بزم محبت چشم بر راهت
گذشتی از دل هرکس، به گوش آوازِ پا آمد
#قاسم_مشهدی @aloonaksher
تُنُک مپوش که اندامهای سیمینت
درون جامه پدید است چون گلاب از جام
#سعدی @aloonaksher
دانی چه نوحه بر زِبَرِ بام میکنند؟
مادر! پسر نزای که اعدام میکنند!
مادر پسر نزای که مُشتی طنابباف،
از بندِ ناف قصدِ سرانجام میکنند!
تنها نه در هرات و سمنگان و بامیان،
از چین و هند تا حلب و شام میکنند!
روز از شبت تفاوتِ چندی نمیکند
خاکِسیاه بر سرِ ایام میکنند!
با چشمِ عقل گر نگری، ناسزا سزاست
از بسکه جامه بر تنِ دشنام میکنند!
از پختگان نشانهی خاکستری نماند،
تا خود چهها که با جگرِ خام میکنند!
از ما بپرس تا که بگوییم درد چیست
مُشتی صغیر، مصلحتِ عام میکنند!
گیرم عصا بیافکنم و اژدها شود،
این مار خوردگان به نظر رام میکنند!
دختر بیار و زنده به گورِ سیاه کُن
مادر! پسر نزای که اعدام میکنند...
#حسین_جنتی @aloonaksher
ما در چه شماریم؟ که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیدهست!
#صائب_تبریزی @aloonaksher
ما کمبضاعتیم و وصالت گرانبهاست
مشکل میان ما و تو سودا بههم رسد...
#رشکی_همدانی @aloonaksher
هر پاره از دلم به جهانی فکند آه
این طفلِ بادْدست، چه با این رساله کرد
#صائب_تبریزی @aloonaksher
ما بوی پیرهن را در جان ذخیره داریم
شاید نیاید از مصر هر روز کاروانی
#مسیح_کاشانی @aloonaksher
چشمان تو چندان ژرف است که
چون برای نوشيدن به سویش
خم شدم
همهی خورشيدها را در آن
جلوهگر دیدم،
و همهی نوميدان به قصد مرگ
خود را در آن پرتاب کردهاند.
چشمانت چندان ژرف است که
من در آن حافظهی خود را میبازم.
چشمان تو گويی در سايهی پرندگان اقيانوسی است درهمآشفته،
سپس ناگهان
هوای دلپذير آغاز میشود
و چشمان تو ديگرگون میشوند،
تابستان ابر را هماندازهی پيشبند فرشتهگان میسازد،
آسمان بر فراز گندمزارها
از همهجا آبیتر است،
بادها بیهوده اندوههای افق را
به پس میرانند.
چشمان تو به هنگامی که اشکی در آن میدرخشد
از افق روشنتر است.
چشمان تو آسمان پس از باران را
به رشک میاندازد
هر شيشه در محل شکستهگی
آبیتر است.
#لویی_آراگون
ترجمهی #حسن_هنرمندی |بخشی از شعر «چشمان الزا»
@aloonaksher
ز شرمِ نرگسِ مخمورِ او چندان عرق کردم
که سرتاپای من میخانه شد از شیشه چیدنها
#بیدل_دهلوی @aloonaksher
کیستم من؟ پای تا سر نسخهای از زلف او
تیرهروزی بیقرار، آشفتهحالی، درهمی...
#كليم_كاشانی @aloonaksher
در تو
روشنایی عجیبیست
که درختان سیب را بارور میکند،
و دریایی که هنوز
در گوش دکمههای تو میخواند.
زیباییِ تو
همیشه چیزی را از قلم میاندازد
#غلامرضا_بروسان @aloonaksher
پیامش سخت نازک بود همچون پشت پلک او
نخواندم نامه را از بس که بوی بیمحلی داشت
#محمد_سهرابی @aloonaksher
از آنشبی که تو را ابرها رصد کردند
به روی ناخن شب میکشند لاکِ سیاه
#حسین_میهمانپرست @aloonaksher
یکروز میرد چاکرت، پیش درت، دور از برت
فریاد خیزد بر درت: «مسکین فلان!»، از هرطرف
#امیرخسرو_دهلوی @aloonaksher
در جمع دوستان عزیز تو گم شدم
رفتم ز خاطرت که به یاد آوری مرا
#محمد_قهرمان @aloonaksher
دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هرکس که گل گفتم و گل شنیدم
#قیصر_امینپور @aloonaksher
گذشتی بر سرم نگذاشت حیرت دامنت گیرم
به غفلت رفت عمر و برنیامد کاری از دستم
#حکیم_ملا_محمد_فضولی @aloonaksher
به بیستون نظری کردم و یقین دیدم
که کار تیشهی فرهاد نیست، کار دل است
#باقر_داماد @aloonaksher
#آلونک_شعر
دست منو راحت بگیر
که فصل بیقراریه
حافظههای ما پر از
پیام اضطراریه
عکسی که از ما میگیرن
با دوربینِ شکاریه
اینم برای هردومون
یه عکس یادگاریه
به لطف این شکنجهها
سکوت ما صدا نشد
گرسنه پای سفرهها
نماز که غذا نشد
یه عمره روی پوستمون
گریه رو تاول میکنن
جدولای خیابونو
با خون ما حل میکنن
تو اینهمه عذاب و درد
بذار بمونه فاصله
از رگ جاده یه روزی
میپاشه خون فاصله
صدای خاطراتمون
هنوز توی گوش منه
تو حسرتت این زخمی که
وامونده آغوش منه...
#پویان_بوترابی @aloonaksher
میخواستم بخوابم و در خواب گم شوم
در برف، در سپيدیِ مهتاب گم شوم
هنگام آببازیِ دستت كنار حوض
انگشتر تو گردم و در آب گم شوم...
#عفیف_باختری @aloonaksher
مادر کودکش را شیر میدهد
و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن میآموزد
وقتی کمی بزرگتر شد کیف مادر را خالی میکند
تا بستهای سیگار بخرد.
بر استخوانهای لاغر و کمخون مادر راه میرود
تا از دانشگاه فارغالتحصیل شود
وقتی برای خودش مردی شد
پا روی پا میاندازد
و در یکی از کافهتریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب میدهد و میگوید:
" عقل زن کامل نیست"
و به افتخار این سخن
مگسها و گارسونها کف طولانی میزنند....
#سعاد_الصباح/ کویت
ترجمهی: #یوسف_عزیزی
@aloonaksher
اگر بهارم، تو آبیاری، اگر چراغم، تو شعلهکاری
ز حیرت من خبر نداری! بیارم آیینه روبهرویت؟
#بیدل_دهلوی @aloonaksher