من مدینهی خود را، با تو ساختم آری ای به یُمنت #آلونک،خانهی فلاطونی! حسین منزوی بهترین اشعار #ایران و #ترجمه_های_شعر_جهان رو با ما بخونید💐 ارتباط با ادمین: 🆔️ @faridfarrokhzad 🆔 @farrokhzad_farid
#آلونک_شعر
أعتبُ عليك
كيفَ يغمَضُ لكَ جَفن
لتبحثَ عنّي
داخل سراديب الخيال
وصوتي يُعَشّش
داخلَ أسلاكِ الهاتف!
#ريتا_عودة
از تو گله دارم
چگونه پلک بر هم میگذاری
تا
در سردابهای خیال دنبال من بگردی؟
حال آنکه
صدایم در سیم تلفن لانه کرده است.
#ریتا_عوده /فلسطین
برگردان: #محبوبه_افشاری
@aloonaksher
عشق تو در قحطسالِ مهربانى، ناگهان
سيب سرخى را به دستِ شاخساران ديدن است
#حسین_منزوی @aloonaksher
تو را چه غم که یکی در غمت به جان آید
که دوستان تو چندان که میکشی بیشند
مرا به علت بیگانگی ز خویش مران
که دوستان وفادار بهتر از خویشند
#سعدی @aloonaksher
مراسم خاکسپاری #محمد_مختاری/آذر۷۷
#هوشنگ_گلشیری:
آنقدر عزا بر سرمان ریختهاند که فرصت زاری کردن نداریم.
پیام دقیق به ما رسیده است: خفه میکنیم!
@aloonaksher
چو من، به بزم فراقت کشم پیالهی زهر
غم از دریچهی دل، نوشبادگوی من است
#طالب_آملی @aloonaksher
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار
#حافظ @aloonaksher
چه دست بر کمرش بردن و چه خمیازه
که چون میان دو مصرع میان ندارد هیچ
#سلیم_تهرانی @aloonaksher
5 آذر سالمرگ #بابک_بیات عزیز🌹💐
@aloonaksher
ای بزرگ موندنی خدانگهدار
ای طلایه دار روز خدانگهدار
رفتنت مرگ گذشته های ما نیست
ای حماسه ی هنوز خدانگهدار
کوچه ی ما هنوزم بن بسته اما
دیگه تا رود بزرگ راهی نمونده
خونه این خونه ی ویرون خیلی وقته
که من و ما رو به همدیگه رسونده
گرمی دست نوازشگرت ای کاش
بار دیگه مرهم زخمای من شه
کاش بازم یه لحظه توو این ظهر تن سوز
سایه ی تو همه ی دنیای من شه
تو که آخرین پناه گریه بودی
زیر آوار کدوم غصه شکستی
از دل غنچه ها خون فواره می زد
وقتی که تو باغ شب چله نشستی
سرنوشت عروسک قصه تو این بار
به ضیافت یه خواب ابدی برد
نیستی و جغدا تو گوش هم می خونن
که پلنگ زخمی توو جنگل شب مرد
بی تو مثل قصه های ناتمومم
از منی که بی تو ویرون شده خستم
تن تو، تن صمیمی تو نیست و
من مث یه آینه توو خودم شکستم
ای بزرگ موندنی خدانگهدار
ای طلایه دار روز خدانگهدار
رفتنت مرگ گذشته های ما نیست
ای حماسه هنوز خدانگهدار
#بابک_صحرایی
@aloonaksher
#آلونک_شعر
#روی_پلهها/ #کنستانتین_کاوافی/ #صبح_روان/فارسیِ #بیژن_الهی :
#On_the_stairs
As I was going down those ill-famed stairs
you were coming through the door, and for a second
I saw your unfamiliar face and you saw mine.
Then I hid so you wouldn't see me again,
and you hurried past me, hiding your face,
and slipped inside the ill-famed house
where you couldn't have found pleasure any more than I did.
And yet the love you were looking for, I had to give you;
the love I was looking for -so your tired, knowing eyes
implied
you had to give me.
Our bodies sensed and sought each other:
our blood and skin understood.
But we both hid ourselves, flustered.
by #Constantine_P.Cavafy
@aloonaksher
از پلههای معروف که پایین میامدم
داشتی تو میامدی از در و یک نظر
مرا دیدی و چشمم به چهرهی ناآشنای تو افتاد.
بعد چهره از نگاه تو دزدیدم و هولکی
چهره دزدیده ازم گذشتی و آهسته
در همان خانهی معروف فرولغزیدی
که چه لذتی به تو میداد بیش از آن که به من داد؟
و باز هم عشقی که پیاش بودی،من باید به تو میدادم،
عشقی که پیاش بودم_چشمهای خستهی مشکوک تو میرساند_
تو بایدم میدادی.
تنهای ما پی هم لَهله زد
خون و پوستمان دریافت.
ولی هردو رو نهفتیم،سراسیمه.
#کنستانتین_کاوافی/ یونان
برگردان : #بیژن_الهی
@aloonaksher
ما معنی مسلسل زلف تو خواندهایم
مشکل که مرگ قطع کند داستان ما
#بیدل_دهلوی @aloonaksher
تا به چند از لب ميگون تو ای بی انصاف
روزی ما لبِ خميازه مكيدن باشد؟
#صائب_تبريزی @aloonaksher
دوم آذرماه، سالمرگ #شهرام_شیدایی عزیز گرامی
(شاعر،مترجم/ 1388_1346)
@aloonaksher
می ترسم شعرهایی را که زیرِ خاک خواهم گفت
نتوانم برای کسی بخوانم.
من عجله دارم
و عجیب است که بسیار آرامم.
کسی که سرِ قبرم می آید
و می پذیرد که مرده ام
مرا در خویش کشته است.
خواب های آینده ام را دیده ام
سال های بعدی ام را زیسته ام
و این اضافه گی آزارم می دهد.
کاش این همه عجله نمی داشتم
دستِ کم آن وقت مثلِ همه
در زمان می گنجیدم
و با دوست و شهر و زمین کنار می آمدم.
این همه بر در کوبیدن بیهوده است
درها را باز نمی کنند
نه کسی می بیند تو را
و نه صدایت را می شنوند
عجله کرده ام
و آن قدر جلو رفته ام
که نمی پذیرند زنده باشم.
در این اتاق زیرِ خاکم
و می نویسم.
از مرگ هرگز نمی ترسم
چون یقین دارم که نمی توانم مُرده ای باشم
چه گونه ممکن است که بگویند تمام شده
دیگر نمی توانی برگردی
این برایم مثلِ شوخی ای ست که با همه دست می دهد
و من دست هایم را قایم می کنم
حقیقتی که با آدم شوخی می کند
کاملاً مشکوک است.
من مرگ را به زندگی آورده ام
و از آن بیرون بُرده ام
و عجیب است که هر شب بیرون می آیم
و بر سنگِ قبرم شعری تازه می نویسم
و دوباره می خوابم
و از این که روز را در میانِ شماها هستم
در خانه با مادرم
و سرِ کار با همکارانم
شگفت زده می شوم.
درِ کودکی ام باز مانده
و زمان چون نتوانست گُمَم کند
از جوانِ بیست و هفت سالۀ من بیرون رفت
کودکی ام با بیست و هفت سالگی ام حرف می زند:
ــــ امروز اولین روز بود که به مدرسه می رفتم
بیست و هفت سالگی ام چشمانِ برق زده اش را می بوسد
ــــ راه خانه تا مدرسه را می پرستم
کودکم به عکس های بیست و هفت سالگی اش نگاه می کند
و نمی دانم چه درمی یابد
که چند شب پشتِ سرِ هم
در خواب فریاد می کشد.
باید نمی گذاشتم داستانِ بلندی را که نوشته ام بخواند
باید نمی گذاشتم به عکس های آینده اش نگاه کند.
من عجله دارم
چه در گذشته چه در آینده.
سنگِ روی سینه ام بی تابی می کند
حتماً شعری نوشته ام.
#شهرام_شیدایی
کتاب: #آتشی_برای_آتشی_دیگر
آلونک تخصصی شعر و ترجمه:
https://telegram.me/joinchat/BS53LT5hH8jiLIX3lJ8kqA
لا تَتورّطُ بِالحُبّ
فَهُناكَ قاضي اِسْمُه "الإشتياق"
لا يَرْحمْ أحَد
پای در سرزمین عشق مگذار
آنجا جانستانی است بیرحم
به نام "اشتیاق"
#نزار_قبانی @aloonaksher
دل من در هوس روى تو اى مونس جان
خاک راهیست كه در دست نسيم افتادهست
#حافظ @aloonaksher
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
#حافظ @aloonaksher
روی دیوار دلم سایهای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری
#سیده_تکتم_حسینی @aloonaksher
هرکه آمد در غمآباد جهان چون گردباد
روزگاری خاک خورد آخر به هم پیچید،رفت
#صائب_تبريزی @aloonaksher
#آلونک_شعر
شعر و صدا: #دکتر_رضا_براهنی
در سوگ #محمد_مختاری
چشمهایت را که ببندند مختاری مختاری مختاری
باغهایت را که ببندند مختاری مختاری مختاری
این کویرِ زن آن کویر مرد این کویر کودک آن کویر آهو
این کویر طاووس آن کویر کفتر
همه میگویند مختاری مختاری مختاری
های هایا هایا هایا ها ها
های هایا مختاری مختاری مختاری...
مرد میگوید ما اینجوری هستیم اینجوری اینجوری
مرد میگوید دریا را ما خالی میخواهیم خالی خالی خالی
مرد میگوید دریا را بی ماهی میخواهیم
جنگل را بی چلچله بی کفتر بی آهو میخواهیم
و خشن میگوید
یکیک میگوید
میخواهیم میخواهیم
و تماشا را بی طاووس
اما های هایا هایا هایا ها ها های هایا مختاری مختاری مختاری...
باد میآید دریا میآید ماهیها میآیند رؤیاها میآیند اما اما اما
اشکها میآیند چشم های عاشقها میآیند و زنی میگوید اما اما اما...
آب میآید بابا میآید مادر میآید
و نفس میآید و صدا می آید عشق میآید
زن زن زن زن زن آن فتنهی زیبا می آید
های هایا هایا هایا ها ها های هایا مختاری مختاری مختاری...
داغ میخواند سینه داغ میخواند زانو داغ میخواند خواهر داغ میخواند
مادر و کفنها و پرچمها و دکانها و خیابانها و دهانها و دندانها؛
هرچه هرجا و هرکه هرجا و حتی خود قاتلها خود آمرها خود عاملها
حتی خود او که آن بالاست بالای بالای بالای بالای بالای ما میگوید:
های هایا هایا ها یا ها ها های هایا هایا هایا مختاری مختاری مختاری
ممد مختاری ممد مختاری ممد مختاری مختاری مختاری مختاری...
#رضا_براهنی @aloonaksher
👇👇👇👇
#آلونک_شعر
۱۲ آذر،به مناسبت سالمرگ #محمد_مختاری،
روحش شاد و یادش گرامی 🌹💐
@aloonaksher
مردی کنار پنجره
از قلهای فرو میافتد
از سینه تا فسردگی آسمان
از نای تا فشردگی شهر
از خشم تا گرفتگی حنجره.
دیدارش از کنارهی بودن
رعبی چنان مهیب در اندامش ایجاد کرده است
کز استخوان و پوستش
اینک جدا
افتاده است.
در پردههای دور و جدای عصب
افسرده است.
آغازش از کدام بهانه است،
و چشمهایش را در کدام ویرانه از یاد برده است؟
زیبایی مدام جهان در کدام دیار
از یاد رفته است؟
کاینک زمان همیشه از این تنگنای بیروزن
آغاز میشود.
مردی کنار پنجره
در گریههای کودکیش -شاید-
میبیند کز انفجار یاخته سرشار بود،
فوج نسوج و خون
فوران داشت،
و تکهتکه شدن
آسمان بیفرجامی را میگسترد.
مردی کنار پنجره میبیند
کز هر سوی خیابان
دستی دراز میشود
و سایهای را در باد میرباید،
و نورها را خاموش میکند،
و دستی از کنارههای سپیداران
خاکستری سپید می افشاند.
وقتی که تشنهی همه آبهای عالم بود
دریا به ساحلی برهوتش افگند
که کرکسانش در هرم خاک
آتش گرفته بودند.
و اینک که جرعهای تنها آرامش میکند
تلخابهای رگانش را میفرساید،
و خشک میکند اندامش را؛
چندان که در کنار پنجره انگار
سنگی است
کز قلهای فرو میافتد.
#محمد_مختاری @aloonaksher
#انزوا
...اون یکی رو یادته رشید بود؟ دستاشو تکون میداد. با عینک و سر فرفری وسط راهرو میگفت: "لبت کجاست که خاک چشم بهراه است..."
یهبارم خیال کردیم داره واسه دلبر میخونه، نزدیک بود سیراب شیردونش کنیم. چی شد اون؟ عشق صف نونوایی بود. هرچی از مدیریت پرسیدیم جواب سربالا داد. پاییز نبود؟ همین وختا بودا جونِ تو، که دیگه از نونوایی برنگشت، آخرم ورداشتن یه ورق کاغذ چسبوندن پشت شیشه، که خودسر شده، اشتباه شده باس ببخشین. آدم بهدلش چطوری حالی کنه که اشتباه شده؟
#رادیو_چهرازی
کوهها باهمند و تنهایند
همچو ما باهمانِ تنهایان!
#احمد_شاملو @aloonaksher
دهم آذر،سالمرگ #بیژن_الهی گرامی🌹
(شاعر،مترجم،نقاش 1324_1389)
@aloonaksher
مرا دفن سراشیب ها کنید که تنها
نمی از باران به من رسد اما
سیلابه اش از سر گذر کند
مثل عمری که داشتم...
#بیژن_الهی/ نوروز1351
پ.ن:
شاعر چندی پیش از مرگ خود، به طور اتفاقی، دامنه ی یکی از منظره های مرزن آباد مازندران را برای محل دفن خود وصیت کرده بود. گویا که در سال 1351 در این شعر «نمی از باران» که برای دخترش سلمی سروده بود،محل دفن و انتشار سلسله وار آثارش پس از مرگ را پیش بینی کرده بود.
(خاطره ای از #بهمن_رحیمیان/
اندیشهی پویا/شمارهی سیوسوم)
آلونک تخصصی شعر معاصر و جهان:
https://telegram.me/joinchat/BS53LT5hH8jiLIX3lJ8kqA
#آلونک_شعر
بازو به بازوی هم،در خیابان روانیم
باچتری از عشق،در زیر باران روانیم
ما را چه پروای توفان و بیش و کم ِ آن
مرغابیانیم و بر بال ِ توفان روانیم
گر بشکند پایمان،در خم راه،غم نیست
این راه را ما به پای دل و جان روانیم
درمان نگیرد فریب صلاح و سلامت
کز جان خود دست شسته به میدان روانیم
با شور ما،عزم دیوارها برنتابد
بانگ نیایم و به سوی نیستان روانیم
خورشید در ماست تابان و ما این سفر را
با آفتاب درخشانِ ایمان روانیم
ما را چه پروای ظلمت که تا عشق با ماست
با خضر تا چشمهی آب حیوان روانیم
رد میشویم از فراز سر صخره و سنگ
بر بال سیمرغ و فرش سلیمان روانیم
#حسین_منزوی @aloonaksher
یاد از دم وداع،که میگفتمت به اشک
چون میروی مرا غم خود یادگار بخش...
#کاتبی_ترشیزی @aloonaksher
چون بگذرد خیال تو در کوی سینهها
پای برهنه دل به در آید که جان کجاست
#مولوی @aloonaksher
من نمینالم ز جور آسمان، زيرا كه ما
اين كلاه تنگ را، خود، آسمانش كردهايم
#يغما_خشتمال @aloonaksher
دوم آذرماه، سالروز درگذشت #غلام_حسین_ساعدی (گوهرمراد)، گرامی باد. 🌹💐
(نویسنده،نمایشنامه نویس و روان پزشک
تبریز ۱۳۱۴ _ پاریس۱۳۶۴)
@aloonaksher
شعر #گاری از #دکتر_رضا_براهنی در سوگ ساعدی:
در را از جایش كندند بلند كردند
در را به روى گارى انداختند بردند.
حالا فضاى خالىِ در چون دهان سگى تشنه و تنها در زیر آفتاب لهلهزنان استـ
اتاقها را بردند
با سطح شیشههاى تیز و شكسته دیوارهاى خالى و مغبون پنجرهها تنها ماندهست
_دیدى كه خانهی ما را هم بردند_
احساسهاى ما حالا زنبورهاى سرگردانى هستند كه تكتك دنبال كندوى گمشدهشان مىگردند.
آنگاه نوبت سبلان آمد
ما بچهها اطراف كوه حلقه زدیم تماشا كردیم
بىاعتنا به ما مشغول كار خود شده بودند
فارغ شدند.
و بعد هنهنكنان سبلان را انداختند روى گارى بردند،
و آسمان پرستارهی تبریز را كندند انداختند روى گارى،
از روى گارى صدها هزار چشم درخشان تبریزى فریاد مىزدند:
«ما را بردند،بردند...»
@aloonaksher
گلهاى باغچههاى تبریز مىگریستند وقتى كه ارک علیشاه را انداختند روى گارى بردند...
حالا از موریانه ها نشانى خورشید را مىپرسیم
اما تو نیستى
زیرا كه آمدند و تو را انداختند روى گارى بردند
ما در غیاب تو در اینجا در این جهان خاكى ویران چه مىكنیم؟
از دوردستهاى زمان غرش صدها هزار گارى را حتى در خواب نیز مىشنویم،
ای كاش مىآمدند ما را هم مىبردند...
#رضا_براهنی( 26/7/70)
کانال شعر و ترجمه آلونک:
https://telegram.me/joinchat/BS53LT5hH8jiLIX3lJ8kqA
عشق است،نه زر! نهان نمانَد
العاشقُ کُلُّ سِرُّهُ فاش...
#مولوی @aloonaksher
#شبونه...
#Light_music
#Marek_Iwaszkiewicz /poland
@aloonaksher
#آلونک_شعر
پیشانی از هجوم وقاحت کبود میشود
وقتی که بر مزار شهیدان عبور میکند
وقتی که سینهی هوا را میشکافند
و باد جامههاشان
بر شعار دیوارها میدمد...
اینان که جامههای عزا را بهعاریت
پوشیدهاند
از قعر چشم خلق
میراث روشنای شهیدان را
بیرون میکشند
گل در نهیب تند گلوله شکفت...
و اکنون کنار سنبلهها
اندامهای کاکتوسی
سر بر کشیدهاند.
#محمد_مختاری @aloonaksher
#آذر_هفتاد_و_هفت...
از راست به چپ:
محمد جعفر پوینده،محمد مختاری،پروانه اسکندری،داریوش فروهر
عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران
تن برون بردیم از این میدان،ولی جان باختیم
#محتشم_کاشانی @aloonaksher