جا برای معاشقه کم بود ما فقط مشاعره کردیم آبا عابدین
سعید نوشته بود "برای شل کردنِ پدال گاز، چند متر مانده به خانه، برای حس رسیدن..."
همینجا ترمز دستی را کشیدم، پیاده شدم. داشتم پاکت سیگار را از جیبم بیرون میآوردم که یادم افتاد من باید فرار میکردم، اما هنوز دارم با تو حرف میزنم.
ساعت ٢٢:٢١ است، مثل همیشه، تمام روز همین ساعت است، تمام روزها همین ساعت است.
سایهات را پهن میکنم روی زمین و همانجا کنار میدان کنارش دراز میکشم، دراز و لاغر، سیگار اول را خاموش میکشم و از سایهات میپرسم
خانه بودن چه شکلی بود؟ خانهی یک آدمِ تمامِ عمر غریب بودن چه حسی داشت؟
یک نفر از روی سایهات رد میشود، از رد پاهاش موجی به من میرسد، شبیه غریقی که جسدش در ساحل با موجها بالا و پایین میشود تاب میخورم، تو روی دستگیرهی در مکث میکنی.
سبک اما شتابزده، سرمست اما بیهوده، آزاد اما غمگین، سیگار دوم را روشن میکشم، دود عینکها را بیشتر میکنم و توی کاغذ اشتباهی با لاک غلطگیر آخرین نامه را مینویسم و از زیر در اتاق میفرستم تو.
من امروز در اتاقت را بستم. حالا برای همیشه زنده میمانی.
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
من وسط خونهی گرگا بودم
کوچیکتر از آدم بزرگا بودم
تو حوض نقاشی شنا میکردم
فقط الم شنگه بپا میکردم
دلم تو دست و پای ماهیا بود
همیشه مهمون سیاهیا بود
تو مشتم آسمونو میفشردم
دلت نخواد، چقد کتک میخوردم
فوارههای آبو هو میکردم
خودم رو توی آب ولو میکردم
تو ریخت و پاش خونه اوستا بودم
واسه همین همیشه تنها بودم
توی دلم ولی همیشه داشتم
سربهسر غریبهها میذاشتم
از آدما همیشه دور بودم
عجول بودم و صبور بودم
تو کوچه خونهی گِلی میساختم
توی تمام بازیا میباختم
همیشه رو دیوار حاشا بودم
مقصر بریز بپاشا بودم
تو بازیا یار اضافی بودم
ولی واسه خودم که کافی بودم
سر به هوا و سر به زیر و لا جون
یه بچهی تخس و عمیق و شیطون
همینجوری گذشت و قد کشیدم
دویدم و به مدرسه رسیدم
...
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش
سعدی
@digargoone
خوبی زندگی اینه که همیشه میتونی انتخاب کنی، انتخاب کردن شاید بتونه اشتباه باشه، اما انتخاب نکردن همیشه یه حسرته.
حسرت هیچوقت رهات نمیکنه و تا روزی که زندهای همهش به این فکر میکنی که کاش انتخابش کرده بودم. منم انتخاب کردم، انتخاب کردم که حتی اگه اشتباهم باشه حسرتم نباشه. اشتباهات زیادی هم داشتم، اما دیدن تو، دوست داشتن تو هیچوقت اشتباه نبود، هنوزم فکر میکنم اگه زمانو به عقب برگردونم بازم همونجوری تلاش میکنم، فقط اینبار از آدمای بیشتری میپرسم: آیا واقعا زیبا نیست؟
اینکه آدما یادشون میره که یه روزی چه آرزوهایی داشتن و وقتی بهشون میرسن فراموش میکنن که چه شبایی تو فکر داشتن همین چیزِ ساده یا حتی بیارزش بودن، چقدر غمگینم میکنه. غمگین نه برای اینکه فراموش کردن، برای اینکه این آدما هرگز روی خوش زندگی رو نمیبینن، چون همیشه همهچیز براشون تکراری میشه، همهچیز براشون عادی میشه، همینه که برای آدما تنفر، لبهی دیگهی عشقه. چون سادهترین کار همینه. برای فرار از هرچیزی مخالفش باش، حتی اگه یه روزی آرزوت بوده. برای همینه که آدما خونهشونو، ماشینشونو، لباسشونو، رنگ لاکشونو حتی آدمی که دوسش دارنو عوض میکنن، چون همیشه دنبال یه چیز بهترن، چون فکر میکنن همیشه یه چیز بهتر وجود داره، چون یاد گرفتن که آرزوهاشونو فراموش کنن و اسم این فراموشی رو میذارن پیشرفت.
دوست دارم هرروز به آدما بگم آفرین، حالا تو هم مثل بقیه یه بار دیگه تو زندگیت پیشرفت کردی. فقط بهم بگو تفاوتت با بقیه چیه؟ آیا همونقدر که پیشرفت کردی، رشد هم کردی؟ آیا وقتی میخندی ته چشمات حسرتی از گذشته نداری؟ آیا قول میدی تو بغل آدم بعدی، به قبلی فکر نکنی؟ آیا حالا که معیارهات عوض شدن، آیندهی بهتری داری؟
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
و گفت:
همه چیز اندر دو چیز یافتم یکی مرا و یکی نه مرا.
آنکه مراست اگر بسیار از آن بگریزم هم به سوی من آید و آنکه نه مراست اگر بسی جهد کنم به جهد خویش هرگز در دنیا نیابم.
تذکرة الاولیا/
عطار
@digargoone
پنجره رو باز میکنم، هنوز زمستونه، بارون میاد، میگی چقدر دوست دارم باهات تو این هوا قدم بزنم، میگم یادت میره
میخندی و میگی مگه میشه یادم بره؟ تو قلبمو لمس کردی.
نگات میکنم و میخندم یعنی یادت میره.
پنجره رو باز میکنم، بارون میاد، میگم هنوز زمستونه، بدون اینکه بفهمی نگات میکنم.
کولر روشنه، پرندههارو نمیشنوی، میگم دفعهی دیگه که به دنیا بیای من اینجا نیستم، پتو رو میکشی دورت و میخوای بازم بخوابی، میپرسی یادم میمونه؟
میگم نه یادت میره.
من اندوه سالیانم
که به ابرها رخنه کرده
حالا اگر می توانید
به هواشناس ها اعتماد کنید
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
ریخته شده بودم
و در تشنگی خاک فرو میرفتم
این تمام ماجرا بود.
آبا عابدین
تمام انگورا شراب شن براش
بهش غمی نرسه، بخنده با چشماش
دوباره عاشق شه، دوباره ذوق کنه
الهی که برسه به مرد رویاهاش
یه مرد خوشهیکل، یه آدم خوشپوش
با کلی پول و پَله، لوند و بازیگوش
حمایتش بکنه، که امن باشه براش
که ازدواج کنه، که پیر شه به پاش
...
الهی که هرگز جریحهدار نشه
به رفتن عشقش فقط دچار نشه
برقصه با سازش، ببیندش ای کاش
الهی که برسه به مرد رویاهاش
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
متن: #آباعابدین
خوانش: سعیده تختروان
@aba_abedin_channel
بستگی داره کدوم طرف پل باشی
بهت گفته باشه بیا تموم کنیم، یا رفته باشی که تموم کنی.
وقتی بهت گفته باشه که من دیگه نمیخوامت، دیگه نمیتونم باهات ادامه بدم، یه برقی تو چشماشه، یه برق ظریف، که تو میبینی و اون از وجودش آگاه نیست، حتی تمام تلاششو میکنه که بهت بگه چقدر غمگینه اما تو نمیتونی باور کنی، مث خیلی چیزای دیگه، چون تو داری متلاشی میشی، اما اون داره با هیجان خاصی به داستانی که ساخته نگاه میکنه.
تو دو قدم میری، یه قدم برمیگردی اما اون مصمم داره بدرقهت میکنه.
تو دستپاچهای و نمیدونی برای آخرین بار باید چیکار کنی، بغلش کنی؟ ببوسیش؟ نگاهش کنی؟ نمیدونی کولهتو از چی باید پر کنی، اما اون هزاربار تو ذهنش این درو پشت سرت بسته.
من میدونستم این آخرین باره که بغلش میکنم
میدونستم دیگه قرار نیست ببینمش
میدونستم این آخرین باره که ریههامو از عطرش پر میکنم
میدونستم...
اونم میدونست
برای همین میخندید.
آبا عابدین
داستان ناتمام
@aba_abedin_channel
متن: #آباعابدین
خوانش: سعیده تختروان، مهدی عجمی
@aba_abedin_channel
واسه روزایی که با تو گم شدم
همه چیز زندگیمو باختم
گرچه راضیام که اومدی و من
عشقو با وجود تو شناختم
قبل تو شبیه بغض بودم و
با غمم به هیشکی رو نمیزدم
عشق تو منو بزرگ کرده بود
بعد تو به ابر مو نمیزدم
بعد تو رو اصفهان باریدم
روی رشت و زاهدان باریدم
روی مشهد و کویر لوت و بم
توامان و بیامان باریدم
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
چه چیز میتواند
یک پرنده را از پریدن بازدارد؟
یکبار امتحان کن
بیهوا برایم آغوش بیاور
با یک سبد دوستت دارم
چگونه میتوانم بگریزم بگو
میتوانم بگریزم؟
نه
من برای دستهای تو آفریده شدهام
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
خیلی از حرفهایی که به تو میزنم را میتوانستم به هزار نفر دیگر بزنم. من بیزبان نیستم. اگر هم بودم راهی برای آن که آنچه باید برای تو بگویم، برای خود تو، پیدا میکردم. من دلم میخواهد خیلی زیاد با تو حرف بزنم. دلم میخواهد خیلی زیاد برای تو بنویسم. نه به این خاطر که تو میفهمی که چه میگویم. به این خاطر که من تو را دوست دارم، تو پدر و مادر پیر من هستی که رهایت نمیکنم. تو فرزند کوچک من هستی که رهایت نمیکنم، حتی وقتی که فکر میکنی دیگر فرزند کوچک هیچکس نیستی. من رفیق تو هستم وقتی که فکر میکنی دیگر هیچ رفیقی نداری
من آخرین کسی هستم که فنجان زهرآلودی را که به همه دادی از تو خواهم گرفت و بیدرنگ خواهم نوشید. من تو را دوست دارم، مرا آسان قربانی نکن.
از دستنوشتههای حسین دریابندی
@digargoone
شب داره از دیوار میریزه
تا توی فکرت غوطهور باشم
شب جنگ من با تو شرو میشه
تا صبح مفقودالاثر باشم
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
گفتم خوبم، اما این خوب بودن را دوست ندارم.
شبیه به کسیکه شجاع نیست اما چیزی برای از دست دادن ندارد. خوبم، خوبی که هیچچیز برایش مهم نیست، خوبی که از بیدار شدن غمگین میشود، خوبی که با مرور حرفها خندهاش میگیرد.
من خوبم، اما دیگر آدمها را دوست ندارم، حتی آدمهایی که دوستشان دارم را دوست ندارم، حتی خودم را دوست ندارم.
من خوبم، اما به آسمان نگاه نمیکنم، هیچکس را درونم زنده نمییابم و روی حرفهای عاشقانه بالا میآوردم.
من خوبم اما از خاطرات هزارساله خستهام، از اشکهای شمس تبریزی، از شعرهای ناتمام حافظ، از شیراز، از کوههای تاریک زاگرس، از دشتهای غمگین نپال، از برفهای بیفصل خزر، از بوی تعفن ری، از جنها، پریان، کیمیاخاتون، یاتوک، سیران، گروتمان، هابین، راما، سوشیانت، از تمام خاطراتی که دارم، از تمام تاریخهای تولدم، مرگم، تولدت، مرگت، خستهام.
من خوبم، اما به قتل رسیدهام و نمیدانم باید با جسدم چهکار کنم.
@aba_abedin_channel
من به آدمایی که دوسشون دارم یه تاریخ هدیه میدم، با اینکه مطمئنم یادشون میره.
چون آدما فقط تاریخهای گذشته رو به خاطر میسپارن، چون اصولا زمان گذشته براشون مهمتر از آیندهست. چون توی تصوراتشون هم آینده رو بر اساس گذشته پیشبینی میکنن.
چون آینده براشون ترسناکه، چون در گذشته تاریخ تولد هست ولی در آینده تاریخ مرگ.
من به کسایی که دوسشون دارم تاریخ میدم، با اینکه مطمئنم یادشون میره، با اینکه میدونم چقدر براشون بیارزشه.
@aba_abedin_channel
من صدای نشستن برفم
تا بیام و بهم سلام کنی
تا یه آدم ازم بسازی و بعد
وسط کوچهتون رهام کنی
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
تو یه بُعد دیگه میرسم بهت
تو جهان متکی به راستی
کاشکی فقط فراموش کنم
توی این جهان منو نخواستی
تو یه بُعد دیگه میرسم بهت
با وجود اینکه دلگیرم ازت
با وجود اینکه میخواستمت
تو جهان آرزوهای غلط
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
دوری تو بیوطنم میکنه
کشور دلتنگیه اینجا، نرو
مارو به حال خودمون جا نذار
وضعیت جنگیه اینجا نرو
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
آخرین بار که کنار دریا بودم غرق شدم
بعدش دیدم شعرایی که تو سرم بودن
اومدن روی آب
اون موقع هیچکس صدام نکرد
که یادم بیاد خودمو
پس یاد گرفتم غرق شم
حالا توی سرم یه دریای بزرگ دارم
که روش پر از شعرای شناوره
که وقتی دلم میگیره
میرم برای ماهیاش گریه میکنم
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
من فکر میکنم اصلیترین مشکل آدما اینه که تعریف درستی از کلمات ندارن، کلماتی که برای ارتباط آدمی ساخته شدن اما انگار معناشون رو از دست دادن و دیگه کاربردی ندارن، شاید برای همینه که دیگه حرفای همو نمیفهمیم با اینکه از کلمات یکسانی استفاده میکنیم.
من هربار که سرمو گرفتم بالا و گفتم خداروشکر
برای خدایی نبوده که نمیدونم هست یا نه.
برای خودم بوده، برای میراث قدرشناسی، قدرشناسی برای خودم و هرچیزی که برای من خوشایند یا بدآیند بوده، هرچیزی که در مسیر آگاهی من بوده و برام رشدی داشته.
بله، من فکر میکنم تمام احساساتی که تجربه میکنیم بر همین اساسه، مثلا وقتی میگم عاشقتم، هرجا باشی، هرجور باشی، با هرفاصله و نسبتی با من، چه تو عاشقم باشی چه نه، هنوز عاشقتم. یعنی فکر میکنم این میتونه تعریف درستی از عشق، قدردانی، دلتنگی یا هر حس عمیق دیگهای باشه. اینجاست که معانی متفاوت میشن، حالا تو فکر میکنی عشق چیه؟
نگهبانی از عشق چهجوری؟
عاشقانه زیستن چهطوریه؟
شاید بهتره به جای این حرفا از خیام برات بخونم:
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز میِ ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز میفروشان کایشان
به زآنچه فروشند چه خواهند خرید؟
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
تا حالا به این فکر کردی که چرا وقتی میری سفر نمازت شکسته میشه؟ مگه سفر چی داره که نمازو هم میتونه بشکونه؟
از خونه دور شدن مگه چقدر میتونه شکننده باشه؟
دقیقا وقتی داشتم روی پلِ رفتن و موندن، پشت دری که به روم بسته شده بود اشک میریختم
احساس کردم امروزم شکست انگار
فرقی نداشت چقدر از خونه دور بودم، فرقی نداشت پناهم تو آغوش کی بود، اهمیتی نداشت کجای دنیای بودم.
وقتی غریب میشی، همه چیز میشکنه، غرورت، قلبت، نمازت، روزت
من پشت در خونه بودم که همهچیز شکست.
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
او
آن بود
آنِ شاعرانه!
که در لبنان سروده میشد
در فرانسه خوانده میشد
و در ایران راه میرفت
اورا در نامههای شاملو میشناختم
و در تمامِ زبانها صدایش را میشنیدم
او از آنها بود
که حرفهایش سرایتِ تلخی داشت
به باران
به رگبار
به تگرگ
و تا به موهایم میرسید
سپید میشد
من تنهایی را از او آغاز کردم
که امروز صدایم را نمیشناسم
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
چه باید باشم
تا مسیر همیشگیِ آفتاب بر گندمزار را
با نسیمِ تشنهی انگشتانم بیارایم؟
من اگر پرنده نباشم
چگونه باید در اشتیاق سکوتت
صدای چیرهی آسمان بر ابر را بشناسم؟
من اگر پرنده نیستم چهام؟
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
موجهایی که از طراوت نامت
بر اندوه دستهای من
برمیخیزند
آغاز دگردیسی پروانههاست
پایان وخامت برج عقرب در دامان ماه
تو ای برههی حساس زمان!
ای تمامیت باران!
پاییز را به خانه بیاور
که برگهای پیش از تو
صورتشان را
با سیلی سرخ مینگاشتند
#آباعابدین
@aba_abedin_channel