جا برای معاشقه کم بود ما فقط مشاعره کردیم آبا عابدین
خوبی زندگی اینه که همیشه میتونی انتخاب کنی، انتخاب کردن شاید بتونه اشتباه باشه، اما انتخاب نکردن همیشه یه حسرته.
حسرت هیچوقت رهات نمیکنه و تا روزی که زندهای همهش به این فکر میکنی که کاش انتخابش کرده بودم. منم انتخاب کردم، انتخاب کردم که حتی اگه اشتباهم باشه حسرتم نباشه. اشتباهات زیادی هم داشتم، اما دیدن تو، دوست داشتن تو هیچوقت اشتباه نبود، هنوزم فکر میکنم اگه زمانو به عقب برگردونم بازم همونجوری تلاش میکنم، فقط اینبار از آدمای بیشتری میپرسم: آیا واقعا زیبا نیست؟
اینکه آدما یادشون میره که یه روزی چه آرزوهایی داشتن و وقتی بهشون میرسن فراموش میکنن که چه شبایی تو فکر داشتن همین چیزِ ساده یا حتی بیارزش بودن، چقدر غمگینم میکنه. غمگین نه برای اینکه فراموش کردن، برای اینکه این آدما هرگز روی خوش زندگی رو نمیبینن، چون همیشه همهچیز براشون تکراری میشه، همهچیز براشون عادی میشه، همینه که برای آدما تنفر، لبهی دیگهی عشقه. چون سادهترین کار همینه. برای فرار از هرچیزی مخالفش باش، حتی اگه یه روزی آرزوت بوده. برای همینه که آدما خونهشونو، ماشینشونو، لباسشونو، رنگ لاکشونو حتی آدمی که دوسش دارنو عوض میکنن، چون همیشه دنبال یه چیز بهترن، چون فکر میکنن همیشه یه چیز بهتر وجود داره، چون یاد گرفتن که آرزوهاشونو فراموش کنن و اسم این فراموشی رو میذارن پیشرفت.
دوست دارم هرروز به آدما بگم آفرین، حالا تو هم مثل بقیه یه بار دیگه تو زندگیت پیشرفت کردی. فقط بهم بگو تفاوتت با بقیه چیه؟ آیا همونقدر که پیشرفت کردی، رشد هم کردی؟ آیا وقتی میخندی ته چشمات حسرتی از گذشته نداری؟ آیا قول میدی تو بغل آدم بعدی، به قبلی فکر نکنی؟ آیا حالا که معیارهات عوض شدن، آیندهی بهتری داری؟
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
و گفت:
همه چیز اندر دو چیز یافتم یکی مرا و یکی نه مرا.
آنکه مراست اگر بسیار از آن بگریزم هم به سوی من آید و آنکه نه مراست اگر بسی جهد کنم به جهد خویش هرگز در دنیا نیابم.
تذکرة الاولیا/
عطار
@digargoone
پنجره رو باز میکنم، هنوز زمستونه، بارون میاد، میگی چقدر دوست دارم باهات تو این هوا قدم بزنم، میگم یادت میره
میخندی و میگی مگه میشه یادم بره؟ تو قلبمو لمس کردی.
نگات میکنم و میخندم یعنی یادت میره.
پنجره رو باز میکنم، بارون میاد، میگم هنوز زمستونه، بدون اینکه بفهمی نگات میکنم.
کولر روشنه، پرندههارو نمیشنوی، میگم دفعهی دیگه که به دنیا بیای من اینجا نیستم، پتو رو میکشی دورت و میخوای بازم بخوابی، میپرسی یادم میمونه؟
میگم نه یادت میره.
من اندوه سالیانم
که به ابرها رخنه کرده
حالا اگر می توانید
به هواشناس ها اعتماد کنید
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
ریخته شده بودم
و در تشنگی خاک فرو میرفتم
این تمام ماجرا بود.
آبا عابدین
تمام انگورا شراب شن براش
بهش غمی نرسه، بخنده با چشماش
دوباره عاشق شه، دوباره ذوق کنه
الهی که برسه به مرد رویاهاش
یه مرد خوشهیکل، یه آدم خوشپوش
با کلی پول و پَله، لوند و بازیگوش
حمایتش بکنه، که امن باشه براش
که ازدواج کنه، که پیر شه به پاش
...
الهی که هرگز جریحهدار نشه
به رفتن عشقش فقط دچار نشه
برقصه با سازش، ببیندش ای کاش
الهی که برسه به مرد رویاهاش
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
متن: #آباعابدین
خوانش: سعیده تختروان
@aba_abedin_channel
بستگی داره کدوم طرف پل باشی
بهت گفته باشه بیا تموم کنیم، یا رفته باشی که تموم کنی.
وقتی بهت گفته باشه که من دیگه نمیخوامت، دیگه نمیتونم باهات ادامه بدم، یه برقی تو چشماشه، یه برق ظریف، که تو میبینی و اون از وجودش آگاه نیست، حتی تمام تلاششو میکنه که بهت بگه چقدر غمگینه اما تو نمیتونی باور کنی، مث خیلی چیزای دیگه، چون تو داری متلاشی میشی، اما اون داره با هیجان خاصی به داستانی که ساخته نگاه میکنه.
تو دو قدم میری، یه قدم برمیگردی اما اون مصمم داره بدرقهت میکنه.
تو دستپاچهای و نمیدونی برای آخرین بار باید چیکار کنی، بغلش کنی؟ ببوسیش؟ نگاهش کنی؟ نمیدونی کولهتو از چی باید پر کنی، اما اون هزاربار تو ذهنش این درو پشت سرت بسته.
من میدونستم این آخرین باره که بغلش میکنم
میدونستم دیگه قرار نیست ببینمش
میدونستم این آخرین باره که ریههامو از عطرش پر میکنم
میدونستم...
اونم میدونست
برای همین میخندید.
آبا عابدین
داستان ناتمام
@aba_abedin_channel
متن: #آباعابدین
خوانش: سعیده تختروان، مهدی عجمی
@aba_abedin_channel
واسه روزایی که با تو گم شدم
همه چیز زندگیمو باختم
گرچه راضیام که اومدی و من
عشقو با وجود تو شناختم
قبل تو شبیه بغض بودم و
با غمم به هیشکی رو نمیزدم
عشق تو منو بزرگ کرده بود
بعد تو به ابر مو نمیزدم
بعد تو رو اصفهان باریدم
روی رشت و زاهدان باریدم
روی مشهد و کویر لوت و بم
توامان و بیامان باریدم
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
چه چیز میتواند
یک پرنده را از پریدن بازدارد؟
یکبار امتحان کن
بیهوا برایم آغوش بیاور
با یک سبد دوستت دارم
چگونه میتوانم بگریزم بگو
میتوانم بگریزم؟
نه
من برای دستهای تو آفریده شدهام
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
یک روز سر فرصت
برایم خواهی گریست
ابرگونه
بارانسا
با عطری که تنها یکبار بوییدی
من چهل پرندهی غمگینم آنروز
چهار هکتار زمین بایر
که سنگ روی سنگم بند نیست
از حالا برایم بغض کن
من این شعر را در آینده نوشتهام
تو امروز میخوانی
حالت اصلا دیدنی نبود
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
یه روز که خشک شدم و دیگه صدامو نشنیدی
برای گرم کردنم آتیش میاری
یه روز که تمام کلماتمو ازم گرفتی
برای حرف زدن
به شاخههای شکستهم نگاه میکنی
کاش اونروز
زبون اشارهی درختارو یاد گرفته باشی
تا بفهمی دارم به کجای قلبم اشاره میکنم
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
از آدمایی که رفتن بپرس، به کجا رسیدن.
چمدون قبل سفر چمدونه، بعد سفر هم چمدونه.
آدما میرن که به جای درست برسن، به آدم درست، ولی تنها کار درست موندنه.
تنها کار درست، درست کردن و موندنه.
آدما میخوان صد نفرو از یه زاویه دوست داشته باشن، ولی من یاد گرفتم یه نفرو از صدتا زاویه دوست داشته باشم و هرروز با هر قهر و آشتی یه زاویه به زوایام اضافه بشه.
فاطمه میگفت: من تمام دلخوشیم اینه که شبا کنار امیر بخوابم، حتی اگه قهر یا ناراحت باشم، حتی اگه خیلی چیزا خراب باشه، حتی اگه یه جاهایی کم بیارم. راست میگفت چون فاطمه چمدون نبود، فاطمه یه نفرو اونقدر دوست داشت که ازش عبور نمیکرد، چون فاطمه قبل از رفتن رسیده بود.
@aba_abedin_channel
همیشه شب بوده، امشب هم شب است
من برای تاریکی نامهای دیگری میگذارم
مثلا امروز صبح "میز" بود، ظهر "ماشین" بود، الان هم "پتو"ست.
میگفت: اگر نمیتوانی چیزی را تغییر بدهی آنرا بپذیر و من هم تاریکی را پذیرفتم،اصلا برای همین پنجره را کور کردهام و چراغها را کشتهام که وقتی در خانه راه میروم، به جای خالی تو نگاه نکنم، به رفتار متناقضت در عشق ورزیدن فکر نکنم و در خاطراتی که باهم نداریم غرق نشوم.
حدس بزن کدام طرف دیوار خانه است!؟
این را گفتی و در را بستی، شاید هم من بستم، چه فرقی می کند، در هر حال من خانه را آن طرف دیوار جا گذاشتم.
اصلا برای همین خوابیدن را شروع نمیکنم، چون نمیتوانم چشمهایم را ببندم، چون در هر دو طرف پلکم تاریکیست و این یعنی همه چیز تاریک است، من تاریک است، تو تاریک است، میز تاریک است، ماشین تاریک است، پتو تاریک است، تاریکی تاریک است.
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
من به آدمایی که دوسشون دارم یه تاریخ هدیه میدم، با اینکه مطمئنم یادشون میره.
چون آدما فقط تاریخهای گذشته رو به خاطر میسپارن، چون اصولا زمان گذشته براشون مهمتر از آیندهست. چون توی تصوراتشون هم آینده رو بر اساس گذشته پیشبینی میکنن.
چون آینده براشون ترسناکه، چون در گذشته تاریخ تولد هست ولی در آینده تاریخ مرگ.
من به کسایی که دوسشون دارم تاریخ میدم، با اینکه مطمئنم یادشون میره، با اینکه میدونم چقدر براشون بیارزشه.
@aba_abedin_channel
من صدای نشستن برفم
تا بیام و بهم سلام کنی
تا یه آدم ازم بسازی و بعد
وسط کوچهتون رهام کنی
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
تو یه بُعد دیگه میرسم بهت
تو جهان متکی به راستی
کاشکی فقط فراموش کنم
توی این جهان منو نخواستی
تو یه بُعد دیگه میرسم بهت
با وجود اینکه دلگیرم ازت
با وجود اینکه میخواستمت
تو جهان آرزوهای غلط
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
دوری تو بیوطنم میکنه
کشور دلتنگیه اینجا، نرو
مارو به حال خودمون جا نذار
وضعیت جنگیه اینجا نرو
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
آخرین بار که کنار دریا بودم غرق شدم
بعدش دیدم شعرایی که تو سرم بودن
اومدن روی آب
اون موقع هیچکس صدام نکرد
که یادم بیاد خودمو
پس یاد گرفتم غرق شم
حالا توی سرم یه دریای بزرگ دارم
که روش پر از شعرای شناوره
که وقتی دلم میگیره
میرم برای ماهیاش گریه میکنم
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
من فکر میکنم اصلیترین مشکل آدما اینه که تعریف درستی از کلمات ندارن، کلماتی که برای ارتباط آدمی ساخته شدن اما انگار معناشون رو از دست دادن و دیگه کاربردی ندارن، شاید برای همینه که دیگه حرفای همو نمیفهمیم با اینکه از کلمات یکسانی استفاده میکنیم.
من هربار که سرمو گرفتم بالا و گفتم خداروشکر
برای خدایی نبوده که نمیدونم هست یا نه.
برای خودم بوده، برای میراث قدرشناسی، قدرشناسی برای خودم و هرچیزی که برای من خوشایند یا بدآیند بوده، هرچیزی که در مسیر آگاهی من بوده و برام رشدی داشته.
بله، من فکر میکنم تمام احساساتی که تجربه میکنیم بر همین اساسه، مثلا وقتی میگم عاشقتم، هرجا باشی، هرجور باشی، با هرفاصله و نسبتی با من، چه تو عاشقم باشی چه نه، هنوز عاشقتم. یعنی فکر میکنم این میتونه تعریف درستی از عشق، قدردانی، دلتنگی یا هر حس عمیق دیگهای باشه. اینجاست که معانی متفاوت میشن، حالا تو فکر میکنی عشق چیه؟
نگهبانی از عشق چهجوری؟
عاشقانه زیستن چهطوریه؟
شاید بهتره به جای این حرفا از خیام برات بخونم:
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز میِ ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز میفروشان کایشان
به زآنچه فروشند چه خواهند خرید؟
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
تا حالا به این فکر کردی که چرا وقتی میری سفر نمازت شکسته میشه؟ مگه سفر چی داره که نمازو هم میتونه بشکونه؟
از خونه دور شدن مگه چقدر میتونه شکننده باشه؟
دقیقا وقتی داشتم روی پلِ رفتن و موندن، پشت دری که به روم بسته شده بود اشک میریختم
احساس کردم امروزم شکست انگار
فرقی نداشت چقدر از خونه دور بودم، فرقی نداشت پناهم تو آغوش کی بود، اهمیتی نداشت کجای دنیای بودم.
وقتی غریب میشی، همه چیز میشکنه، غرورت، قلبت، نمازت، روزت
من پشت در خونه بودم که همهچیز شکست.
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
او
آن بود
آنِ شاعرانه!
که در لبنان سروده میشد
در فرانسه خوانده میشد
و در ایران راه میرفت
اورا در نامههای شاملو میشناختم
و در تمامِ زبانها صدایش را میشنیدم
او از آنها بود
که حرفهایش سرایتِ تلخی داشت
به باران
به رگبار
به تگرگ
و تا به موهایم میرسید
سپید میشد
من تنهایی را از او آغاز کردم
که امروز صدایم را نمیشناسم
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
چه باید باشم
تا مسیر همیشگیِ آفتاب بر گندمزار را
با نسیمِ تشنهی انگشتانم بیارایم؟
من اگر پرنده نباشم
چگونه باید در اشتیاق سکوتت
صدای چیرهی آسمان بر ابر را بشناسم؟
من اگر پرنده نیستم چهام؟
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
موجهایی که از طراوت نامت
بر اندوه دستهای من
برمیخیزند
آغاز دگردیسی پروانههاست
پایان وخامت برج عقرب در دامان ماه
تو ای برههی حساس زمان!
ای تمامیت باران!
پاییز را به خانه بیاور
که برگهای پیش از تو
صورتشان را
با سیلی سرخ مینگاشتند
#آباعابدین
@aba_abedin_channel
گمان میکردم آنکه دوستم دارد، حتی اگر غرقِ در تاریکیام باشم، دوستم خواهد داشت، حتی اگر پر از زخمهای روانی باشم، حتی اگر قادر به دوست داشتن خودم نباشم، او با وجود همهی اینها دوستم خواهد داشت، اما نه.. هیچکس خود را به مخاطره نمیاندازد و دستش را داخل چاه نمیبرد، تاریکی تنها برای ماست.
أحمد خالد توفيق
برگردان: محمد حمادی
@digargoone
گفتم من چند سال سخت پیش رو دارم
میتوانی تاب بیاوری؟
گفت من برای تو میمیرم، برای تو زندگی میکنم.
متحیر به او نگاه کردم و با خودم گفتم
"من چقدر این جملات را دوست دارم"
برای همین هم باورشان کرده بودم. آدمی دروغها را زودتر باور میکند.
اما انگار سالهای سخت پیش رو آسان شده بود
انگار در پنجاه سالگی کنار او نشسته بودم
و آرزو میکردم که ای کاش با او بمیرم
که زندگی بدون او چه ارزشی میتواند داشته باشد؟
من باور کرده بودم، من دروغها را باور کرده بودم.
لیلا کوه
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
همیشه که همه چیز نباید باب میل ما باشد
برای همین زیاد آه میکشم
سلمان میگوید حضرت آه را صدا نزن
من هم میگویم آ، انگار که میخواهم بگویم آه، یک آه عمیق و گیرا
بهتر بود فال میگرفتم، پس چشمانم را میبندم تا نیت کنم
لای خانه را باز میکنم، آینه میآید(آینهی کنار تخت، نه آینهی کنار در) که روی آن نوشتهام به تاریکی خوش آمدی، حالا تاریکی تویی، نور تویی
دستم را میبرم توی آینه
عکست را برمیدارم و پهن میکنم آنسوی جیوهها
نشستهای لبهی تخت و لبخند میزنی
آن سوی جیوهها درست مثل آنسوی پنهان چشم است که از آن همیشه برایت اشک ریختهام.
عکست را در آغوش میگیرم و پیش از آنکه مچاله شوی دوباره میگذارمت توی آینه.
این آه را گذاشته بودم برای باقیماندهات، برای همین خرده بوسهها، خرده آغوشها، خرده عکسها.
این نامه را هم مینویسم پشت آینه، اگر روزی شهر آینهها را پیدا کردی، مرا از این خط بیرون بیاور.
آبا عابدین
@aba_abedin_channel
من فکر میکنم خوندن قصهها خیلی مهمه
چون اگر نخونیشون مجبوری زندگیشون کنی
چون اگر خوانندهشون نباشی، راویشون میشی.