خدایا
آنگونه زندهام بدار که ✨
نشکند دلی از زنده بودنم 💫
و آنگونه بمیرانم که کسی ✨
به وَجد نیاید از نبودنم 💫
الهـــی آمیـــن
Strong people break too. They just rebuild themselves and move on.
افراد قوی هم می شکنن.
اونا فقط خودشون رو بازسازی می کنن و ادامه میدن.
💔😊
اگر زورت به تحریم ها نمی رسد، اگر سیاستمداران به حرف هایت گوش نمی دهند، اگر نه اقتصاد درست می شود، نه حکومت، نه دولت، نه مردم؛ اگر افسردگی و ناامیدی و بیچارگی خزیده توی رگهایت و تو هر روز کمتر از دیروز زنده ای؛ اگر نه پول روانشناس داری نه اعتقاد به دارو ؛ بلند شو برو عطاری یک سیر بذر شاهی بخر شش هزار تومن و یک کم تخم گشنیز هم و آنها را توی گلدان هایی کوچک بکار. هر چقدر هم که اوضاع خراب باشد شاید یک پنجره داشته باشی با کمی نور. این همه خاک را هم که هر روز بر سر می کنیم،کمی اش را در گلدان بریز و چند قطره آب
چند روز بعد با خودت می گویی یعنی من از این بذرهای کوچک هم کمترم که سبز شدند!
امیدواری و سماجت درسی ست که من از بذرهای کوچک می گیرم.
هر چقدر جامعه تلختر شود مصاحبتت را با گیاهان بیشتر کن، آنها بیشتر از آدم ها راز بقا را می دانند.
آنها غر نمی زنند، آنها می رویند.
ما که به مشتی بذر شاهی و گشنیز دلخوشیم نه به خاطر این است که مبتذلیم و نادان؛ ما به روییدن و رویاندن پایبندیم چون به زندگی قول داده ایم که زندگی کنیم،هیچ چیز و هیچکس باعث نخواهد شد که به زندگی خیانت کنیم.
ما سر قول خویش مانده ایم.
💟
امروز که زندهای، زندگی کن.
فردا خواهی مرد، همانطور که یک ساعت پیش بایست مرده باشی.
وقتی که سراسر زندگیات در برابر ابدیت لحظهای بیش نیست، چه جای آن است که خود را عذاب دهی؟
📘 جنگ و صلح
✍🏻 لئو تولستوی
🌺
📝
می دونی آدما وقتی میگن مثل کوه پشتتیم، دروغ نمیگن، قول الکی نمی دن. فقط کوههاشون مثل همدیگه نیست.
مثلا بعضی هاشون همیشه قرص و محکمن و از کنارت جُم نمی خورن.
بعضی هاشون هم درسته پشتتن، ولی انقدر بزرگی و سر ِ افراشته ی رو به آسمونشون رو به رُخت می کشن، که خودشون کم کم میشن معضل زندگیت.
بعضیاشون توی نگاه اول، انگار دلشون از سنگه و اخلاق و راه و طریقشون صعب العبور. ولی سخت گیریاشون فقط بخاطر اینه که تو رو به اون قله ی زندگی ای که خودشون تجربه کردن برسونن.
بعضی هاشون خیلی خوبن. مهربونن و خسته. شبیه یه کوه آتشفشان بزرگن که یه روز انقدر دلتنگ شده که دیگه تحمل سنگینی بغضش رو نداشته. بعد توی یه شب پاییزی، روی یه پل عابر پیاده ی خلوت، سرشون رو روی میله ها گذاشتن و یه ساعت تموم گریه کردن و هرچی که تو دل و ذهن و خاطراتشون بوده رو سوزوندن. وقتایی که دلمون میگیره، حرف زدن با اینا می تونه خیلی آروممون می کنه.
ولی می دونی بدترینشون کدومان؟! بدترین کوهها، همون کسایی هستن که میان توی زندگیمون و کاری میکنن که حس کنیم اگه نباشن چقدر پشتمون خالی میشه، که اگه نباشن هیچ کاری جز فکر کردن بهشون نمی تونیم بکنیم، که بدون ِ تکیه کردن بهشون کمرمون راست نمیشه. اون موقعست که فکر میکنیم، دنیا چقدر شبیه آب تنی کردن و آفتاب گرفتن توی ساحل ِ گرم ِ یه اقیانوس بزرگ، همراه با تنها آدم ِ زندگیمونه.
بی خبر از اینکه یه روزی می رسه که همین تکیه گاه، تبدیل میشه به یه کوه یخ، وسط یه اقیانوس خلوت، که توی یه شب سرد هی دورتر میشه و ما رو با این فکر تنها می ذاره که،
"آدما کوه هاشون مثل همدیگه نیست. ممکنه بعضی هاشون، شبیه یه کوه یخ بشن وسط زندگیت."
💟
📝
دوست من! نمی توانم برایت زندگی ایی آرزو کنم که بی خزان و بی زمستان باشد. نمی توانم بگویم سالی پر از فقط شادی و موفقیت داشته باشی! نمی شود، بگویم برایت سالی پر از ثروت و سلامت می خواهم
من و تو می دانیم که زندگی بسیار زیبا، اما دشوار و شکننده است! می دانیم قرار است همانطور که گاهی موفق می شویم، جاهایی هم موفق نشویم، یا دست کم رسیدن به برخی خواسته ها و آرزوهای مان را مدتی به تعویق بیندازیم.
یاد گرفته ایم که بیماری هر از چند گاهی در ما، یا یکی از عزیزان و دوستان مان، میهمان می شود تا درسهای سخت انسان بودن را مرور کنیم.
می دانیم که گاه با داشتن مال و گاه به نداشتنش، گرفتار می شویم.
می دانیم ازین بهار تا آن بهار، فاصله ای است؛ پر از ماجراهای تلخ و شیرینی که بسیاری از آنها خواست و انتخابِ ما نیستند، اما گریز ناپذیرند.
نمی خواهم بگویم تو را به خدا می سپارم و خیالت راحت باشد که خدا نمی گذارد هیچ اتفاق بدی برایت رخ دهد! چون می دانم که ناخواستنی ها، همانقدر فراوانند که سپردن های نارس و فهم ناشده ی ما!
دیگر آنقدر بزرگ شده ایم که بفهمیم در هفت سین، چیزهایی را می چینیم که هراسِ نبودن، کم شدن یا از دست دادنشان را داریم.
آنقدر تجربه داریم که درک می کنیم، مردم این بهانه های خوشرنگ و شاد را همچون فرصتی مهم تلقی می کنند؛ برای اینکه، خودشان را به آن راه بزنند؛ که انگار قرار است زندگی طبق آرزوها، شادباش ها، تبریکات، تهنیت ها و مبارک بادهای ما بچرخد! (و شاید این خود نمایش قدرت اُمید در انسان باشد، که به رویارویی هر احتمالی، با لبخند می رود!) آرزو می کنم، آنقدر به خودت رسیده باشی و برسی؛ آنقدر خدا در خودت داشته باشی و بیابی، و آنقدری در قلبت آگاهی و در ذهنت روشنایی باشد و بیاید که تمام زندگی را هر طور که پیش رود؛ مشتاقانه، اُمیدوارانه، سرافرازانه و عاشقانه، زندگی کنی..
پیشاپیش سال نو مبارک 🍀
💟
هیچوقت آخرینها رو دوست نداشتم..
آخرین روزهای سال ..
آخرین ساعات روز ..
آخرین لحظات ...
آخرینها همیشه غم انگیزن حتی اگه بعدشون شروع خوبی باشه..
آخرین روزهای اسفندم همینطوره؛
غم انگیزه، چون بوی تموم شدن میده..
بوی از دست دادن..
بوی آخر خطه..
آدما آخر خطُ دوست ندارن ..
حتی اگه پشت سرشون یه دنیا غم باشه..
همیشه وقتی آخرش برسه،
یه جاموندههایی هست..
یه کارهای جامونده،
یه حرفای جامونده،
یه حسهای جامونده...
👤 💔
وقتی طرفت میره دوست داشتنت می مونه رو دستت
نمی دونی باید باهاش چیکار کنی...!
نمی تونی بندازیش توو سطل زباله
حتی نمی تونی بندازیش ته یه کمد و درو ببندی...
انگار می چسبه کف دستت...
با هیچ روشی کنده نمیشه...
هر دفعه دستاتو میمالی به هم یه خاطره میاد رو ،
داغ میشه و کف دستتو می سوزونه؛
می بینی خودش نیست اما دوست داشتنت هنوز هست...
از سرمای نبودنش دستات یخ می کنه انقدر که جای خالیشو یه گوله یخ میگیره...
هر چی زمان میگذره این گوله یخ کوچیک و کوچیک تر میشه
بالاخره یه روزی میرسه که میشه یه قطره آب،
بخار میشه و از رو دستات میپره...
اما اون روز کِیه؟
هیچکس زمان دقیقشو نمی دونه!
💟
اگر تغییر نكنیم رنج میبریم !
باید تغییراتی را در نوع نگاهمان
به وجود آوریم.
کليدهاي اين تغيير عبارتند از:
كلید اول: خواستن
كلید دوم: خالی كردن ذهن از تعصب ها
كلید سوم: داشتن باور مثبت نسبت به خود
كلید چهارم: دست به عمل زدن
به یاد داشته باشیم كه عظمت زندگی
به علم نیست به سن هم نیست ؛ به عمل است...!
❤️
📝
آدم دوام آوردنش را به اشتیاقها مدیون است، و تو این را تنها وقتی میفهمی که دیرزمانی بمانی بی اشتیاق. این که در طول روز به نوشیدن کسی فکر نکنی، این که دلت نخواهد زمان را و مکان را دور بریزی و برهنه در ساحل بدن کسی آفتاب بگیری، این که شب در مصاف بی خوابی تنت از فکر بوسه ای داغ نشود، و این که در هجوم درد و اندوه و رنج، فکر کردن به دوباره دیدن کسی - حتی ممنوع، حتی غریب،حتی اشتباه- نهیبی به هجوم آزارهای تن و روح نباشد. اشتیاق مجال تنفس آدمیزاد است، آدمیزادِ تنها، آدمیزادِ زیر لجن ها مدفون.
سالهاست تجربه میکنم ما تنها با اشتیاقهاست که چنین طاقت میآوریم. با تمایل ها. با تندشدن ضربان قلب. با فکرهای دلخواه، در جهانی که سخت نادلخواه است. با تصور رقص سرانگشتان روی پوست تن آدم عزیز. با هجوم بیگاه علاقه. با میل تن. با میل روح. با خیال نوازش. با دویدن خون زیر پوست صورت از فکر آن لحظه که نفسهای تندمان بشارت یکی شدن است.
بله، عزیزدلم که لابد عمری نور قلب کسی بودی و نمیدانستی، من فهمیدهام و پذیرفتهام آدم بیاشتیاق، رنجور میشود. فرسوده میشود. برای همین است که هر روز موهایم سپیدتر میشوند، و خوشحالم که کسی به تماشای معابد متروک علاقه ندارد...
💟
دلیل حال بدت نمیشم !
رو حال خوب خودم تمرکز میکنم ...
کلی فیلم ندیده دارم ..
کلی کتاب نخونده ..
کلی سفر نرفته ..
کلی زندگی نکرده ...
نمیدونم چقد دیگه روحم
تو جسمم میمونه،
ولی زندگی میکنم !
تجربه میکنم، خوبی میکنم ...
برام مهم نیست که بقیه میفهمن یا نه !
میزارن رو حساب خوب بودن یا حماقت ..
مهم اینه که به دلم و آدمای زندگیم،
حال خوب داده باشم !
حتی به اونایی که برای یه بار دیدمشون
حال خوب داده باشم ...
و اجازه ندم حال بد اونا، حال منو
و روند زندگیمو تحت تاثیر قرار بده !
دلیل حال خوب من، خودِ منم
پس اگه قرار باشه یه روزی
یکی اینو ازم بگیره، اون آدم بازم خودِمنم !
تمرکزتو بزار رو حالِ خوبِ خودت !👌
❤️😍😍
می ترسم ۵۰ سالم بشه،
نه تنها به رویاهام نرسيده باشم،
بلکه حتی یادم رفته باشه،
چه رویاهایی داشتم...
💔
چه زمونه ای شده ...
نه رفیقت معلومه نه دشمنت
هرکس به اندازه ی منفعتش انسانه !
جالبه هرچقدرم که خوب باشیم
فقط اونجایی یادشون میمونه
که بد بودیم ...!
افتاده درختی که به خود میبالید
از داغ تبر به خاک غم مینالید
گفتم چه کسی به ریشه ات زد؟ گفتا
آنکس که به زیر سایه ام میخوابید
کاش رفاقتا؛
مثل رفاقت دست و چشم بود !
وقتی دست زخم بشه، چشم گریه میکنه
وقتی چشم گریه کنه،
دست اشکشو پاک میکنه ..!
کاش می فهمیدید که میفهمیم
ولی به روتون نمیاریم ...
ما سر سفره ی خیلیا مهمون خودمون بودیم
درسته هرکسی یه قیمتی داره
ولی شما خیلیاتون اشانتیون بودید
ما بهتون ارزش دادیم که قیمتی
به چشم بیایید ...
تهش فهمیدیم تف نمی ارزید
خیالی نیست عمری باشه جبران کنیم،
خوبی هارو چندبار بدی هارو صد بار ...!
💔
ارزشش را ندارد زمانت را روی
کارهای بی نتیجه بگذاری ،
ارزشش را ندارد آدم ها را قانع کنی
که دوستت داشته باشند ،
که مجابشان کنی حواسشان به تو باشد !
ارزشِ تو و احساسِ تو ؛
بیشتر از این حرف هاست !
و ارزشِ تک تک ثانیه های تو ...
پس رها کن کسانی را که سهمِ تو نیستند ،
و فرصت بده ؛
به آن ها که تو را دوست دارند و
انتظارِ توجه و لبخندِ تو را می کشند
بگذار عطر آرامش و عشق ،
در دالانِ زندگی ات بپیچد ،
در همین ثانیه هایی که هست ،
در همین ثانیه هایی که رو به پایان است ...
زمان را هدر نده !
تو آنقدرها فرصت نداری که
منتظر بمانی آدم هایی که
دوستشان داری ، تو را دوست بدارند ،
پس دوست بدار آن ها را که دوستت دارند و قدردانِ آنها باش
که قدرِ تو را می دانند ،
زندگی همینقدر ساده است !
کافیست قواعد را بپذیری ،
بیخیال باشی و لذتش را ببری ...
"نرگس صرافیان طوفان"
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز;
جاودان بر اسب یالافشان زردش
میچمد در آن.
پادشاه فصلها،
پائیز ...
فصل عشق ...
🍁 @Aasheghoneh
این کلیپ تجربه و حاصل ۵۰ سال زندگی است
به معنی واقعی کلمه زندگی کنیم ❤
❤️❤️
📝
داستان از این قرار است
وقتی کسی سعی می کند خودش را از ما دور کند ما می دویم به دنبالش...
قطعا کسی که پا به فرار گذاشته قدرت دو چندانی پیدا کرده در دویدن٬
قطعا دنبال کردن آدمی که از ما گریخته عصبیتی به همراه دارد که دویدن را سخت می کند پس دست به بازی دیگری میزنیم...
با مظلوم نماییِ سازمان یافته٬ آدم رفته را از نصف راه برمیگردانیم...
آدمی که نصفش رفته و نصف دیگرش به ترحم و عذاب وجدان مانده یکجور سردی و دلزدگی دارد
که با خروار خروار محبت های دو چندان شده ما گرم که هیچ حتی وِلَرم هم نمیشود...
از این به بعد رابطه میشود کولی دادن و کولی گرفتن...
آدم یکبار رفته چند بار دیگر هم میرود
با هر بار رفتنش کفه وادادن هایمان را سنگین تر می کنیم و برش میگردانیم...
یک روز دیگر نه جای خالی برای این کفه می ماند، نه توانی بر شانه هایمان و نه شأن و آرامش و قدرتی که جذب کند طرف مقابل را...
آدمی که ماه ها پیش روحاً رفته امروز به تمامی میرود...
گاهی ما با دیر رها کردن از خودمان و دیگری یک هیولا میسازیم با قدرت ویرانگریِ نا محدود
💟
📝
ما هم در داستان خیلیها همان آدمهای بدی بودیم که ندیدند، نشنیدند، نخواستند، دوست نداشتند و بدون دلیل قانعکنندهای رفتند.
هر زمان که خواسته نمیشویم و دوست داشته نمیشویم و رنج میبریم و ترک میشویم؛ یادِ تمام زمانهایی که خودمان در همان جایگاه قرار داشتیم بیفتیم، منطق و احساساتمان را واسطه کنیم و به این نتیجه برسیم که تمام پس زده شدنها دلیل نمیخواهد و قرار هم نیست کسی که در موقعیتی و به دلایل معلوم و نامعلوم دوست داشته نمیشود، در تمام شرایط و برای تمام آدمها دوست نداشتنی و ترک شدنی باشد. آدمها نمیتوانند همه را دوست داشتهباشند و پای هر رابطهای بایستند و جوری رفتار کنند که فرد مقابلشان با توجه به روحیات و تصورات خودش، انتظار دارد.
ما همه در شرایطی، بی آنکه بخواهیم، آدمِ بدِ داستان کسی بودیم و بیآنکه خنجری به دست گرفتهباشیم، به آدمها زخم زدهایم؛ چرا؟ - چون آدمها با توجه به برداشت و احساس و توقعات خودشان از اتفاقات آسیب میبینند و معمولا حجمِ وقایعِ رخ داده، با وسعتِ رنج و اندوهِ وارده به روانِ آدمها، مطابقت ندارد!
که گاهی آدمها از کاهِ محبت ما، کوه میسازند و رفتن و نخواستنِ ما کاهی را به دست باد نمیسپارد، کوهی را درون آدمی ویران میکند...
💟
ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻣﺴﺎﻟﻢ،
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍَﺷﻜﻬﺎﻯ امسالم
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﻫﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﺴﺎﻟﻢ،
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﻯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ
ﻫﻤﻴﺸﻪ...
ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻜﻮﻓﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻳﻦ ﺑﻬﺎﺭ،
ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ،
ﮔﺮﻳﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ،
ﺁﺭﺍﻣﺸﻰ ﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﻰ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﻛﻤﺎﻥ ﺩﺍﻧﺎﻳﻰ،
ﺑﻴﻨﺎﻳﻰ ﻭ ﻣَﻨِﺸﻰ ﺑﻪ ﻭُﺳﻌﺖ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺟﻬﺎﻥ،
ﻭ ﺧﻠﻮﺕ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮین ها ﭘﺮ ﺑﺸﻪ...
ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺧﺪﺍﯾﺎ
ﻫﺮﮔﺰ ﻧﮕﻮﯾﻢ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﮕﯿﺮ ؛
ﻋﻤﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ،
ﺭﻫﺎﯾﺶ ﻣﮑﻦ!
ﺧﺪﺍﯾﺎ
ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﻗﻠﺐ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﻢ؛
ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ جدید،
ﻣﺸﮑﻼﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺳﺎﻥ،
ﺩﻋﺎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ،
ﻭ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮔﺮﺩﺍﻧﯽ.
سال نو مبارك🍃
💟
📝
خب، هر جور كه حساب كنى عوض شدن يك فصل اتفاق مهمى نيست. به حكم چرخش زمين به دور خورشيد و طى يك فرايند تكرارى، زمستان مىرود و بهار مىآيد. تازه اين «زمستان» و «بهار» هم چندان ربطى به معنايى كه براىشان درست كردهايم ندارند. چه بسا زمستانهايى كه هنوز به اسفندشان نرسيده هوا گرم شده و درختها جوانه زدهاند، و چه بسا بهارهايى كه بعد از ارديبهشتشان هم برف باريده و شال و كلاهها را بيرون كشيده است.
تعطيلات چندروزه را هم هر وقت ديگر سال مىشود به راه انداخت. چه بسا تعطيلات تابستانى يا مسافرت زمستانى بيشتر هم خوش بگذرد. كار و بار قبل و بعد از لحظهى تحويل سال كمابيش همان است كه بود. درآمدها همان، هزينهها حتى بيشتر. بعد از آمدن بهار، شيرهاى آب باز هم چكه مىكنند، اتومبيلها در جادهها خراب مىشوند، غدههاى سرطانى به پيش مىروند و آدمها در خواب مىميرند. راستش را اگر بخواهيد، هيچ معجزهاى در ساعت و دقيقه و ثانيهى لحظهى تحويل سال وجود ندارد. پس چيست كه ما را در آستانهى اين اتفاق معمولى به جنب و جوش مىاندازد و به تكاپو وامىدارد؟
به گمانم ما - خودمان، نه فصل و تقويم و هوا - دوست داريم كه اين اتفاق، «اتفاق» باشد. اينجورى بگويم: ما «نياز» داريم كه يك روز و ساعت معمولى را«خاص» قلمداد كنيم و آن را نشانه بگذاريم. مثل تمام «از همين شنبه»ها و «از همين هفته»ها كه هيچ معناى خاصى ندارند - چون براى گرفتن يك تصميم يا شروع يك كار تازه، شنبه با روزهاى ديگر هفته هيچ فرقى ندارد - اما بهانهى ما هستند براى تغيير. چون فرزند آدم براى تغيير بهانه مىخواهد، تا بتواند بر سنگينىِ سربگون روزمرگى خود غلبه كند. بهانههايى مثل ديدار يك روز تازه، فصل تازه، آدم تازه، عشق تازه. و اين بهانه براى تازه شدن را بهار، بهتر از هر چيزى به دستش مىدهد، انگار.
پس بيا بخنديم به سلامتى نوروز، بهانهى هرساله - شايد آخرين بهانه - براى نو شدن روزگارمان. كه جز اين، ديگر اميدى نيست، انگار.
💟
لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور میخواهد مشکلاتِ شما را حل کند.
این مسئولیتِ اوست.
کارِ شما نیست.
کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید.
خدای ما، خدای مافوقِ طبیعیست.
خدای من خدای معجزه هاست...
دوسش دارم
خوشحالم که دارمت ؛ پروردگار مهربانم 😍😍😍
❤️❤️❤️
منِ عزیزم؛ از تو ممنونم برای همه چیز!
❤تویی که بلد بودی قوی باشی،
بیآنکه قوی بودن را به تو یاد داده باشند.
❤بلد بودی بخندی و به دلخوشیهای
کوچک زندگیات قانع باشی.
❤تو بلد بودی آدمهایی که در مسیر تو
قرار میگرفتند را دوست داشتهباشی
و در حتی بدترینشان هم ویژگیهای
مثبتی برای دوست داشتن پیدا کنی.
❤تو بلد بودی همیشه تمام تلاشت را
بکنی حتی وقتی سعی بر منصرف کردن
تو داشتند.
❤از تو ممنونم که تسلیمناپذیر بودی و
تسلیم زخمهای کهنهی زندگیات نشدی
❤تو بلد بودی به هر قیمتی خوشبخت نباشی
و خوشبختیهای سادهی خودساخته را به
خوشبختیهای بزرگ و بدون تلاش،
ترجیح دادی.
❤تو بلد بودی اهمیت ندهی به خیلی چیزها،
که خیلی چیزها را نادیده بگیری و خیلی
چیزها را نشنیده.
❤بلد بودی از محدودیتهایت
فرصت بسازی و از تکههای شکستهی
وجودت، پله.
از تو ممنونم برای همه چیز ..
❤️❤️❤️
«دوستٺ دارم»
جهانیترین
و سادهترین دشوار دنیاسٺ
از برایش باید از من گذشٺ
تا بہ ما رسید...
❤️❤️
📝
نباید در خودم فرو بروم. آدمی که در خودش فرو برود، کارش با کرامالکاتبین است. دِق میکند. کم میآورد. فرو میریزد. آدم نباید با خودش تنها بماند. نباید به خودش هجرت کند. نه. نه. هجرتکردن خوب است. آدم نباید به خودش تبعید شود. آدم، تبعیدشدن به خودش را تاب نمیآورد. آدمی با همهٔ تقلاهایش برای پذیرش خود، در ساحت خودش جای نمیگیرد.
زیادی شدهام برای خودم. از هر طرف که میروم خودم را اضافه میآورم. شبیه طفلِ یتیمی شدهام که هیچکس نمیخواهَدَش. دستهایم اضافیاند. چشمهایم اضافیاند. پاهایم اضافیتر. سرم وزنهٔ سنگینی شده که بهکارم نمیآید. گوشهایم دیگر به هیچ دردی نمیخورند.
دلم... آخ دلم... طفلکی دلم... دلم مثل ماهی مُردهٔ ورمکردهای است که روی آب تکانتکان میخورد تا خودش را از شر دیوارهایی خلاص کند که خودم برای خودم ساختهام. من، قفسِ خودمم. من بندِ خودمم. برای همین است که از هر طرف میروم به خودم میرسم؛ به خودم که انگار اضافه آمدهام از همهچیز... به خودم که خستهام... به خودم که نمیتوانم نفس بکشم... به خودم که نفس کم آوردهام و همهچیز پشت قفسه سینهام، غمانگیزتر از تراژدیهای دنیا، راه نفسم را میبندد!
[اینجا کسی کمی هوای تازه دارد؟! اینجا کسی صدای من را از بین هیاهوی تمامنشدنی خودم میشنود؟ آهاااای! کسی اینجا نیست؟]
💟
📝
مردی بود بسیار پولدار روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت .
بنابراین ، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند .
پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند .
کارگرانی که آن روز در میدان نبودند ، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند . روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند .
گر چه این کارگران تازه ، غروب بود که رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد .
شبانگاه ، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود ، او همه ی کارگران را گردآورد و به همه ی آنها دستمزدی یکسان داد .
بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : "این بی انصافی است . چه می کنید ، آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند . بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند . آن ها که اصلاً کاری نکرده اند."
مرد ثروتمند خندید و گفت :
"به دیگران کاری نداشته باشید . آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده ؟"
کارگران یکصدا گفتند :
"نه ، آنچه که شما به ما پرداخته اید ، بیش تر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است . با وجود این ، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند ، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم."
مرد دارا گفت : "من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم .
من اگر چند برابر این نیز بپردازم ، چیزی از دارائی من کم نمیشود .
من از استغنای خویش می بخشم . شما نگران این موضوع نباشید .
شما بیش از توقع تان مزد گرفته اید پس مقایسه نکنید .
من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم ، بلکه می دهم چون برای بخشیدن ، بسیار دارم .
من از سر بی نیازی ست که می بخشم."
حضرت مسیح می فرماید :
"بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت می کوشند . بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند . بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است ، پیدایشان می شود . اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند."
شما نمیدانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد بلکه درائی خویش را می نگرد .
او به غنای خود نگاه می کند ، نه به کار ما .
از غنای ذات الهی ، جز بهشت نمی شکفد .
باید هم اینگونه باشد . بهشت ، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است . دوزخ را همین خشکه مقدس ها و تنگ نظرها برپا داشته اند .
زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمیتوانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند.
💟
آزاد شو از بند خویش،
زنجیر را بــاور نکن
اکنون زمان زندگیست،
تاخیر را بــاور نکن
حرف از هیاهو کم بزن
از آشتی ها دم بزن
از دشمنی پرهیز کن،
شمشیر را بــاور نکن
خود را ضعیف و کم ندان،
تنها در این عالم ندان
تو شاهکار خالقی،
تحقیر را بــاور نکن
بر روی بوم زندگی
هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست
تقدیر را بــاور نکن
تصویر اگر زیبا نبود،
نقّاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن،
تصویر را بــاور نکن
خالق تو را شاد آفرید،
آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو،
زنجیر را بــاور نکن.
❤️
❄️❄️❄️❄️❄️
با ارزش باش . .
با ارزش زندگی کن . .
برای خودت خط هایی داشته باش!
روی بعضی چیزها
زیر بعضی چیزها
و دور بعضی چیزها
خط قرمز هایی
خط سبزهایی
و خطوطی,زرد . .
دور بعضی آدمها را خط بکش
, قرمز . . .
آنها که همیشه سهمی از حس خوبت را به تاراج میبرند.
حسودها را ..
خودبین ها را ..
و مهمتر از همه آنها که همیشه بتو دروغ گفتند!
زیر بعضی ها را خط زرد بکش.
آدمهایی که تکلیفت را با آنها نمیدانی !
مثل فصلها رنگ عوض میکنند و اعتباری نیست نه به تحسین و نه به تکذیبشان. . .
روی بعضی چیزها و آدمها را با عطر برگهای نارنج خطی بکش ,
سبز سبزها را یادت بماند و یادگار همیشگی ذهنت باشند.
آدمهایی که شاید همه ی فرقشان و خاص بودنشان در نگاه و کلامشان باشد.
آدمهایی که ساده ی ساده فقط دوستشان داری !
این آدمها را باید قاب گرفت و از مژه ها آویخت تا جلوی چشم باشند.تا وجب به وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان کنی.تا بمانند. . .
تقدیم به تمام آدم های سبز دور و برم,
آنها که بی توجه به پاییز، بهارانه ای بی دریغ بودند , بهانه های دلپذیر ورق خوردن فصل های زندگی من است.
برای تو هم آرزو میکنم ؛ که زندگیت پر از آدمهایی با خط سبز باشند ....
❄️ @Aasheghoneh
فصل عوض میشود
جای آلو را
خرمالو میگیرد
جای دلتنگی را ...
فقط دلتنگی...
♥️ @Aasheghoneh