●•❁﷽❁•● Velcom 🤍تفسیر قرآن کریم 🖊متنهاودلنوشتههایزیبا 🤍نابترینپروفایلهاواستوریهایاسلامی🕋⭐ 💌داستان های کوتاه وآموزنده♡♡♡ #تکست وبیوهای مذهبی🪴 سال تاسیس/2024میلادی 💫
365 روز با پیامبرﷺ
روز ۴۷ - علی در خانه شادمانی
محمد ﷺ خیلی به فکرِ اقوامش بود. به ویژه عمویش، ابو طالب را بسیار دوست داشت. در سالهایی که نزدِ او زندگی میکرد، نیکیهای بسیاری از او دیده بود.
مدتی بود که ابو طالب در فقر و تنگدستی به سر میبرد. محمد ﷺ دوست داشت به او کمک کند. تعدادِ فرزندان ابوطالب زیاد بود. نمیتوانست چنان که میخواهد از آنها مراقبت کند. فرزندانش گاه سیر و گاهی گرسنه میخوابیدند. محمد ﷺ متوجهِ همه چیز بود. فکر کرد چگونه میتواند به عمویش کمک کند. سرانجام به تصمیمی رسید: پذیرفتنِ سرپرستیِ یکی از فرزندانِ او. با این کار، از بارِ عمویش کاسته میشد.
محمد ﷺ فکرش را با عمویش در میان گذاشت. عمو چون او را خیلی دوست داشت رویش را زمین نزد و پذیرفت که فرزندش، علی (رض)، با ایشان زندگی کند.
علی (رض) بسیار دانا و دوست داشتنی بود. به اندازه یک انسانِ بالغ و رشید افکارش پخته بود. محمد ﷺ را نیز بسیار دوست داشت. او هم از این تصمیم راضی و خشنود بود.
علی (رض) کودکی باهوش، نیرومند و قوی بود. بچههایی که در کوچه دعوا میکردند، با دیدنِ او از ترس میلرزید. از انسانهای خوب طرفداری و محافظت میکرد و انسانهای بد را میترساند. بسیار زیبا و به جا حرف میزد. درس خواندن را خیلی دوست داشت و به یادگیری چیزهای نیکو خیلی علاقهمند بود
حالا او هم در خانه محمد ﷺ زندگی میکرد؛ با شش فرزند زیبای دیگر، و زید، و از همه مهمتر نزد محمد ﷺ.
محمد ﷺ علاقه و محبت زیادی به علی (رض) داشت. همیشه با او به نیکی رفتار میکرد و هرگز دلش را نمینشست. علی (رض) با خود عهد کرده بود که هرگز از محمد ﷺ جدا نشود. خیلی چیزها بود که از او بیاموزد. با این افکار زندگی تازهاش را آغاز کرد. در چشم و دل و زبانش محمد ﷺ بود. همه کارهای او را بسیار دوست داشت؛ زیرا در هر کارِ او زیبایی متفاوتی مییافت.
از آسمان عشق بارید. یک توده از آن عشق در آن خانه زیبای مکه افتاد. کودکان خوشحال شدند. همه با این لبخند زیبا شدند. در چشم ها نور و در دلها عشق موج میزد.
اللهـمَّ صّـل وسلـم علىٰ نَبينّا םבםב
ادامه دارد ان شاءالله...
365 روز با پیامبرﷺ
روز ۴۶ - خوشحالیِ بزرگِ زید
زید به پدرش گفت که میخواهد نزد محمد ﷺ بماند و پدرش هم به نظر پسرش احترام گذاشت. در حالی که پدر و عمو آماده بازگشت به دیارشان بودند، محمد ﷺ دستِ زید را گرفت و با محبت نگاهش کرد. با هم به سمتِ میدان مکه به راه افتادند. محمد ﷺ دستِ زید را بالا گرفت و به کسانی که آنجا بودند چنین گفت:
"همه بشنوند و بدانند که زید پسرِ من است. اموالِ من متعلق به اوست و اموالِ او نیز به من تعلق دارد. او فرزندِ من است."
محمد ﷺ با اعلانش زید را به فرزند خواندگی قبول میکرد. حالا زید پسرِ محمد ﷺ بود. چه شادمانیِ دست نیافتنیای است فرزندِ محمد ﷺ بودن.
پدرِ زید هم که آنجا بود با حیرت زید و محمد ﷺ را نگاه میکرد. هرگز پسرش را تا این حد خوشحال ندیده بود. دیگر، ناراحت نبود. با رضایتِ قلبی به دیارِ خود برمیگشت. وقتی به منزل رسید، همه ماجرا را برای مادرِ زید تعریف کرد. مادر خشنود بود که فرزندش نزد انسانهایی امین است و در سلامت و خوشحالی به سر میبرد. به علاوه، هر وقت میخواست میتوانست به دیدنش برود.
حالا دیگر او زید پسرِ محمد ﷺ بود. مردم هم او را با این عنوان پذیرفتند و با محبت با او رفتار کردند.
خوشحالیِ زید دهان به دهان میگشت. این شادمانی سالها بر سرِ زبانها بود و هرگز فراموش نشد.
اللهـمَّ صّـل وسلـم علىٰ نَبينّا םבםב
ادامه دارد ان شاءالله...
📖 ترجمه و تفسیر قرآن کریم
🤩استاد عبدالرحمن احراری
🔹دوره سوم [ دوره جدید ]
🎙درس پانزدهم : [ مقدمه ی سوره بقره ]
▶️ مشاهده در یوتوب
🕰 زمانبندی های درس :
00:00 مقدمه
02:20 تعداد آیات سوره بقره
02:55 مکی مدنی بودن سوره
05:08 خلاصه ی سوره بقره
11:15 چرا این سوره بنام بقره یاد شده است؟
14:30 فضائل سوره مبارکه بقره
23:23 اولین آیه سوره بقره _ بحث زیبای در رابطه به حروف مقطعات
بازی فوتبال 90دقیقهاس!
هر فیلم سینمایی تقریبا 100دقیقه!
استفاده از گوشی 3_4 ساعت!
اما نماز 5 تا 10 دقیقه!
و بهشت همیشگی! ☘
#استوری
وجودتون برکت کانال ماست باحضورتون ازممون حمایت کنین عضو بشین
#کاناله_ادمین
از دیدگاه زیستشناختی، بقای انسان به محصولات دارویی (و شرکتها) وابسته نیست.
اما بقای شرکتهای دارویی از نظر مالی به انسانها وابسته است.:)
#تلنگر
"زمانی بر مردم میآید که دلهایشان از قرآن خالی میشود و همانند خرابه میگردد و فرسوده میشود همانطور که لباسهایشان فرسوده میشود
و
از درون فرومیپاشند طوری که هیچ شیرینی و لذتی در آن نمییابند و هرگاه از دستورات دین کوتاهی میکنند میگویند: "خداوند، بخشنده و مهربان است"
و اگر آنچه از آن نهی شدهاند را انجام دهند میگویند: "خداوند ما را میبخشد چون ما که به خدا، شرک نورزیدهایم".
حرص و طمع بر تمام کار و بارشان حکمفرما میشود و ترسی از خدا نخواهند داشت.
آن هنگام پوست سوسمار و دل گرگ دارند و بهترینشان کسیست که خودش را فریب میدهد".
منبع: أبو العالیة، العقوبات از ابن أبی الدنیا
365 روز با پیامبرﷺ
روز ۴۲ - قاسم و عبدالله به بهشت پرواز میکنند
فرزندان محمد ﷺ و خدیجه فرشتهروی بودند؛ زیرا آنان فرزندانِ پیامبر ﷺ بودند. مردم از تماشای ایشان سیر نمیشدند. همه کودکان دوست داشتند با آنها بازی کنند. همه حیران و شیفته تربیت ایشان بودند. این شش فرزند در آن خانهِ گرم شادمانه میزیستند و شُکرگزار الله بودند؛ زیرا از پدرشان چنین آموخته بودند. محمد ﷺ همیشه الله را شکر میکرد. او گناه نکردن و بردباری را از همان سنینِ کودکی آموخته بود. شُکرِ او بی پایان بود. البته که او هم مثلِ همه انسانها تلخیها و شیرینیهای زندگی را تجربه میکرد.
او قاسم و عبدالله را که مثل چشمش دوست میداشت، از دست داد و آن دو به بهشت پرواز کردند. محمد ﷺ مثلِ همیشه صبر و شکیبایی از خود نشان داد. خدیجه هم گرچه داغِ از دست دادنِ فرزند داشت؛ اما صبوری میکرد. آن دو، خیلی دلتنگِ قاسم و عبدالله میشدند و میگریستند؛ اما هرگز عصیان نکردند؛ زیرا میدانستند که فرزندانشان در بهشت هستند و الله را به خاطر آن شکر میکردند. محمد ﷺ و خدیجه جایِ خالی قاسم و عبدالله را با عشق به دیگر فرزندانشان پُر میکردند. آنها را مثلِ گُل میبوییدند و دوست میداشتند، و همواره تلاش میکردند که ایشان باتربیت و فهمیده باشند.
این کودکانِ تربیت شده زیرِ نظرِ دو انسانِ زیبا و خوش اخلاق، هر کجا میرفتند؛ شادی و نشاط را نیز با خود میبردند.
اللهـمَّ صّـل وسلـم علىٰ نَبينّا םבםב
ادامه دارد ان شاءالله...
365 روز با پیامبرﷺ
روز ۴۱ - شش فرزند در خانهای شاد
هوای خانه محمد ﷺ و خدیجه آکنده از شادی، ادب و احترام، عشق و درستی بود. این دو انسانِ زیبا همواره رابطه ای لبریز از عشق و احترام داشتند. از این رو، شادیِ خانه شان هرگز کم نمیشد.
روزهای زیبا از پی هم میگذشتند. الله متعال، در طولِ سالیان شش فرزندِ یکی از دیگری زیباتر به آنان عطا فرمود. اوّل قاسم به دنیا آمد و سپس زینب، رقیه، امكلثوم، فاطمه و عبدالله. فرزندانی یکی از دیگری شیرینتر، ماهرویانی ستارهچشم، عزیز و دوست داشتنی. در سایه حضور آنها، بر شادمانیِ خانه محمد ﷺ و خدیجه روز به روز افزوده میشد.
همه، این کودکانِ با تربیت و فهمیده را دوست داشتند. آنان مثلِ مادرشان، خدیجه، پاک بودند، و همچون پدرشان محمد ﷺ لبریز از عشق و راستگویی. به کسی بدی نمیکردند. همواره خنده بر لب داشتند. در جامعه انگشت نمای نیکی بودند و با دیدن آنها میگفتند:
"اینان باید فرزندان خدیجه و محمد ﷺ باشند."
حالا محمد ﷺ مردی تاجر بود. اموالِ خدیجه را به بیرون از شهر برده و به فروش میرساند و با سودهای فراوان به مکه بر میگشت. خدیجه در سایه کار و تلاش محمد ﷺ ثروتمندتر شد. با هم به فقرا کمک میکردند و از افتادهها دستگیری مینمودند. آن دو با وجود ثروت فراوان، زندگیِ ساده را دوست داشتند و آن را برگزیدند.
ظاهر خانه خدیجه و محمد ﷺ، اگرچه همچون سایر خانههای مکه بود؛ اما با بقیه فرق داشت. خانهای گرم، صمیمی و پاکیزه، که در زمین مردم به آن رشک میبردند و در آسمان مَلایک به آن غبطه میخوردند.
اللهـمَّ صّـل وسلـم علىٰ نَبينّا םבםב•
ادامه دارد ان شاءالله...
✍ابن جوزی "رحمه الله":
از انجام اوامر الهی به بهانهی عجز و ناتوانی شانه خالی میکنی و اما در انجام گناهان استادی!
(المدهش: ۳۴۷)
#عكسنوشته
365 روز با پیامبرﷺ
روز ۴۰ - عروسی دو انسان نیکو
زیبایِ زیبایان، خدیجه، بسیار خوشحال بود. از خوشحالی پرواز میکرد. از این پس میتوانست هر آن کنار محمد ﷺ باشد. خیلی چیزها بود که از او بیاموزد. با فراهم شدن مقدماتِ عروسی، مراسم در خانه خدیجه برگزار شد. غذاها حاضر و اقوام را دعوت کردند.
محمد ﷺ با عمهها و عموهایش به خانه خدیجه آمد. عمویش، ابوطالب که از این ازدواج خیلی خشنود بود؛ در حضور مهمانان برخاست و گفت:
"محمد ﷺ با همه جوانان فرق میکند. در میانِ ما جوانی مثلِ او صادق، عاقل و خوش اخلاق وجود ندارد. دخترتان خدیجه را برای پسرمان محمد ﷺ خواستگاری میکنیم. برای این ازدواج بیست شترِ نر مهریه میدهيم."
مهمانان خوشحال شدند. در میان ایشان ورقه، پسر عموی خدیجه هم بود. او هم برخاست و اجازه گرفت و گفت:
"ما هم دوست داریم خویشاوند شما باشیم. خداوند به هر دو خانواده ویژگیهای عالی بخشیده است. ما به ازدواج خدیجه و محمد ﷺ راضی هستیم. این عروسی بر همه ما مبارک
باشد!"
همه خوشحال بودند. خدیجه زیبا در چهل سالگی با محمد ﷺ بیست و پنج ساله ازدواج کرد. خدیجه خشنود بود و محمد ﷺ شکرگزار. نورِ خوشحالی در چهره هر دو موج میزد. زیباترین ازدواج محقق شده بود. پاکترین زن با انسانی بی همتا ازدواج کرد. دوستانشان از این ازدواج و تناسب ایشان خوشحال بودند.
از آسمان بارانِ شادی بارید، و هزاران قطره شادمانی بر خانه خدیجه و محمد ﷺ فرود آمد.
اللهـمَّ صّـل وسلـم علىٰ نَبينّا םבםב•
ادامه دارد ان شاءالله...
عيب مردم رو آشكار نكن
➖➖➖➖➖➖
#ماموستا_محمدملافايق🎙
365 روز با پیامبرﷺ
روز ۳۹ - مژده ازدواج
بانو خدیجه دوستی صمیمی به نامِ نفیسه داشت. آن دو همیشه همدیگر را میدیدند و با هم حرف میزدند خدیجه اعتمادِ زیادی به نفیسه داشت. نخستین بار فکر ازدواج با محمد ﷺ را با او در میان گذاشت. نفیسه از این امر خشنود شد. برای ازدواج این دو انسانِ نیکوکار حاضر بود هر کاری بکند برای همین، نزد محمد ﷺ رفت. سلام داد. حال و احوالش را جویا شد. بعد پرسید:
"محمد! تو چرا ازدواج نمیکنی؟"
محمد ﷺ انتظار چنین پرسشی را نداشت. لبخند زد و گفت: "پولِ کافی برای ازدواج ندارم."
نفیسه گفت:
"اگر از زنی درست و اصیل برایت بگویم که تو را در همه حال قبول داشته باشد، چه خواهی گفت؟"
محمد ﷺ پرسید:
"او کیست؟"
نفیسه گفت:
"منظورم برگزیده ترین بانوی مکه، خدیجه، است."
محمد ﷺ تعجب کرد و گفت:
"چطور چنین چیزی ممکن است؟"
نفیسه گفت:
"این کار را به من بسیار، من حلش میکنم. تو فقط به من بگو آیا به خدیجه بگویم که
میخواهی با او ازدواج کنی؟"
محمد ﷺ گفت:
"اگر این کار را بکنی، مرا خوشحال میکنی."
نفیسه رفت و گفت و گویش با محمد ﷺ را برای خدیجه بازگو کرد. خدیجه خیلی خوشحال شد. پیشنهادِ محمد ﷺ را با خشنودی پذیرفت پیغامی برایش فرستاد:
"تو امین و امانتدار هستی، اخلاق نیکو داری و راستگو هستی، ازدواج با تو را میپذیرم."
خبر، همه جا پخش شد. دو طرف به تفاهم رسیده بودند. بی تردید، این ازدواج، الگویی بسیار زیبا خواهد شد.
اللهـمَّ صّـل وسلـم علىٰ نَبينّا םבםב•
ادامه دارد ان شاءالله...
365 روز با پیامبرﷺ
روز ۳۸ - بزرگترین آرزوی خدیجه
خدیجه بانویی چهل ساله بود. خيلیها خواستارِ ازدواج با او بودند؛ اما او هیچ کدام را نپذیرفته بود. او به ازدواج فکر نمیکرد؛ اما دیدار و آشنایی با محمد ﷺ فکرش را تغییر داد. محمد ﷺ اصلا از پیشِ چشمش محو نمیشد. حالِ او متفاوت و در چهرهاش نور و زیبایی و درخشش بود. سخنانش دقیق، حرفزدنش زیبا بود، و رفتارش بسیار احترام آمیز!
چنین انسانی فقط میتوانست پیامبر الله باشد.
خدیجه از صمیمِ دل میخواست با او زندگی و ازدواج کند. یارِ او بودن و در روزهایِ سخت کنارِ او ماندن، تبدیل به بزرگترین آرزوی خدیجه شد. او حاضر بود برای رسیدن به این آرزو همه چیزش را فدا کند. این ازدواج باید صورت میپذیرفت؛ اما چگونه؟
خدیجه با این افکار به خوابی شیرین فرو رفت....
اللهـمَّ صّـل وسلـم علىٰ نَبينّا םבםב•
ادامه دارد ان شاءالله...
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
جهت ثبت سفارش دایرکت پیام دهید
@hayderashidi
لینک کانالمون
/channel/sakhtebadalijat
📖 ترجمه و تفسیر قرآن کریم
🤩استاد عبدالرحمن احراری
🔹دوره سوم [ دوره جدید ]
🎙درس شانزدهم : [ تفسیر آیه 2 , 3 سوره بقره ]
00:00 ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (2)
25:52 الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (3)
یاالله نگاه کردن به ذات بخشنده ات را در باغهای پرنعمت بهشت نصیب ما وپدرومادرمان واهل بیتمان وهمه امواتمان بگردان 🤲🏻
Читать полностью…365 روز با پیامبرﷺ
روز ۴۵ - کودکِ گمشده، پیدا میشود
زید در خانه خدیجه و محمد ﷺ در آرامش زندگی میکرد. خانوادهاش خیلی نگرانش بودند. نمیدانستند فرزندشان کجاست. همه جا دنبالش میگشتند و از همه سراغش را میگرفتند.
روزی افرادی خارجی به مکه آمدند. این افراد از قبیله زید بودند. هنگامِ زیارتِ کعبه، زید را دیدند. او را شناختند و بدونِ فوتِ وقت رفتند و به خانوادهاش خبر دادند.
پدر و مادرش از پیدا شدنِ فرزندشان بسیار خوشحال بودند. پدرش با عمویش به مکه آمدند.
متوجه شدند که زید در خانه محمد ﷺ است. پدر زید، محمد ﷺ را یافت و به او گفت:
""شنیدهام که پسرم در خانه شماست. هر چه بخواهید میدهم که پسرم را به من برگردانید."
محمد ﷺ پرسید:
"پسر شما کیست؟"
پدرش گفت:
"زید، او پسرِ من است."
محمد ﷺ گفت:
"پس زید را صدا کنیم و از او بپرسیم که خودش دوست دارد کجا باشد؟ اگر دلش خواست با شما بیاید چیزی نخواهم خواست، میتوانید او را ببرید؛ اما اگر بخواهد نزدِ من بماند، اجازه دهید همین جا نزدِ ما بماند."
پدرِ زید این پیشنهاد را پذیرفت. زید را صدا کردند. محمد ﷺ پرسید:
"زید! این آقایان را میشناسی؟"
زید گفت:
"آاری، میشناسم."
"که هستند؟"
زید پاسخ داد:
"این پدرم است، این هم عمویم."
محمد ﷺ ادامه داد:
"من را میشناسی و میدانی که چقدر دوستت دارم. ایشان هم پدر و عمویت هستند. میخواهی با من بمان یا با آنها برو. کاملاً مختاری!"
زید گفت:
"میخواهم با تو بمانم. تو به اندازه پدر و مادرم برایم ارزشمند هستی. نمیتوانم از تو جدا شوم."
پدرش از این حرفهای او خیلی تعجب کرد. زید که متوجه این موضوع شد، رو به پدرش کرد و گفت:
"بابا جان! من چنان نیکیهای از او دیده ام که او را با هیچ کس عوض نخواهم کرد. شما را هم خیلی دوست دارم؛ اما خواهش میکنم اجازه بدهید نزدِ او بمانم."
پس از حرفهای زید، پدرش فکر کرد که
بهتر است زید جایی باشد که خشنودتر است و به ماندنش رضایت داد. البته آنان هر وقت دوست داشتند میتوانستند همدیگر را ببینند.
اللهـمَّ صّـل وسلـم علىٰ نَبينّا םבםב
ادامه دارد ان شاءالله...
365 روز با پیامبرﷺ
روز ۴۴ - زید؛ کودکی بَرده
روزی کودکی هشت ساله به نامِ زید، مثلِ سیل، اشک از چشمانش سرازیر بود. مادرش به خانه داییاش رفته، شبانه اوباش به خانه حمله کرده و زید را دزدیده بودند. آنها قصد داشتند او را به عنوانِ برده به ثروتمندان بفروشند. کودکِ بیچاره خیلی غمگین و نگران بود. کسی چه میدانست چه بلایی سرش خواهد آمد و زیر دست کدام آدمِ ظالم مجبور به بردگی خواهد شد؟ این فکرها را میکرد و هایهای میگریست.
اوباش، زید را در بازارِ بردهها فروختند. خریدار، زید را برداشت و سمتِ مکه به راه افتاد. او برادرزاده خدیجه، حاکم، بود. حالا زید در مکه و در خانهای که نمیشناخت، بردگی میکرد. روزی مهمانی به خانه آمد. آن مهمان، خدیجه بود. زید خیلی به او علاقهمند شد. خدیجه هم برای زید چنین بود. حاکم، زید را به عمهاش، خدیجه، هدیه داد. خدیجه خوشقلب، زید را با خود به خانهاش برد.
زید به محضِ رسیدن به خانه خدیجه، انگار با دریایی از نور مواجه شد. انسانی خندهرو، شیرینزبان و اهلِ فهم و تفاهم موهای زید را نوازش میکرد. او محمد ﷺ
بود.
محمد ﷺ خیلی از زید خوشش آمد. او را نه به عنوانِ برده بلکه به عنوانِ فرزند در خانهاش پذیرفت. حالا زید در خانهای گرم و صمیمی زندگی میکرد سرِحال بود و آسایش داشت. او اکنون پدری مثل محمد ﷺ و مادری چون خدیجه داشت.
اللهـمَّ صّـل وسلـم علىٰ نَبينّا םבםב
ادامه دارد ان شاءالله...
کتابفروشی آنلاین | دنیایی از کتابهای متنوع.
کتاب بخرید، کتاب بخوانید، لذت ببرید.
انتخاب کتاب با شما، ارسال با ما.
کتابهای جدید و پرفروش در راه است.
بهترین کتابها با بهترین قیمت.
/channel/Selmas_Book_Store
365 روز با پیامبرﷺ
روز ۴۳ - بازیهای زینب و رقیه
از همه احوالاتِ آنها پیدا بود که فرزندانِ پیامبر هستند. خیلی شیرین بودند. در کارهای خانه، مادرشان را کمک میکردند و اصلاً اذیتش نمیکردند. سنِ زینب و رقیه خیلی به هم نزدیک بود. تفاهمِ خوبی با هم داشتند. هرگز دعوا نمیکردند و بگومگوهای کوچک را سریع فراموش میکردند.
خیلی خوب از خواهرِ کوچکشان، امکلثوم، مراقبت میکردند. وقتی مادر مشغولِ کار بود، آنها با هم بازی میکردند. و با بازی کردن او را میخنداندن و برایش لالایی میخواندند که بخوابد. پس از تمام شدنِ کارِ مادر، چیزی که زینب و رقیه بسیار دوست داشتند این بود که بیرون بروند و با دوستانشان بازی کنند.
یک روز زینب و رقیه خرما در دست، پیش دوستانشان رفتند. خرماها را با آنها تقسیم کردند. بچه ها با خوشحالی خرماها را خوردند. دختر کوچولوای خرمایش را نخورد و گفت:
"من خرمایم را میبرم و به بت میدهم که بخورد."
دوان سمتِ خانهاش رفت. رقیه چیزی از حرفِ این دختر نفهمید؛ زیرا او اصلاً نمیدانست بت چیست؟!
دختر کوچولو کمی بعد خرما در دست برگشت. گفت: "نمیخورد!"
سپس گفت: "مگر خودم دهان ندارم؟!" و خرما را خودش خورد.
زینب و رقیه خیلی تعجب کرده بودند. رقیه از خواهرش پرسید:
"خواهر! بت یعنی چه؟"
زینب گفت:
"پدرم میگوید آنها با سنگهای کوی و برزن تفاوتی ندارند."
و بعد این طور به خواهرش گفت:
"مردم از سنگ و چوب چیزهایی میسازند و آنها را میپرستند. به آنها بت میگویند. تمامِ روز در مقابلِ این بتها زانو زده و دعا میکنند. در هر خانهای بتی وجود دارد."
رقیه با چشمانِ دوست داشتنیاش خواهرش را نگاه میکرد و چیزی از حرفهایش نمیفهمید. مگر ممکن است دعا کردن در برابرِ سنگ و چوب؟!
فرزندان عزیزِ پیامبر ﷺ تحتِ تربیتِ پدر و مادر و زیر آسمانی از عشق بزرگ میشدند. مشتی از این عشق هم در قلبِ ایشان نشسته بود. اسمش «محبت به الله» بود. چه زیباست با محبتِ الله زندگی کردن!
اللهـمَّ صّـل وسلـم علىٰ نَبينّا םבםב
ادامه دارد ان شاءالله...
/channel/+4Sl9I_q3u7w3ZGZk
لینک گروه تبادلات فولدری همه امار بدون هزینه ثبت میشن مخصوص کانال های اهل سنت
📖 ترجمه و تفسیر قرآن کریم
🤩استاد عبدالرحمن احراری
🔹دوره سوم [ دوره جدید ]
🎙درس چهاردهم : [ تفسیر آیات 5_7 سوره فاتحه]
▶️ مشاهده در یوتوب
🕰 زمانبندی های درس :
00:38 ادامه آیه [ 5 ]
16:05 آیه [ 6 ]
29:05 آیه [ 7 ]
📖 ترجمه و تفسیر قرآن کریم
🤩استاد عبدالرحمن احراری
🔹دوره سوم [ دوره جدید ]
🎙درس سیزدهم : [ تفسیر آیات 4 , 5 سوره فاتحه]
▶️ مشاهده در یوتوب
🕰 زمانبندی های درس :
00:37. ادامه ی آیه [ 3 ]
02:28 آیه [ 4 ]
23:33 آیه [ 5 ]
مجازے گناه میڪنے اما واقعی عذابشو میچشی،مطمئن باش🥀😞
/channel/TARAVAT_ImanЧитать полностью…
#Story
و در آخر فقط تـو
اعــمالت
و الله...
📖 ترجمه و تفسیر قرآن کریم
🤩استاد عبدالرحمن احراری
🔹دوره سوم [ دوره جدید ]
🎙درس دوازدهم : [ تفسیر آیات اولیه ی سوره فاتحه]
▶️ مشاهده در یوتوب
🕰 زمانبندی های درس :
00:00 مقدمه
00:41 آیه [ 1 ]
21:04 آیه [ 2 ]
23:47 آیه [ 3 ]
حـــℒℴνℯـبالحَلال💍
/channel/hubehalal000
/channel/hubehalal000
امیدوارم خیری که در غمت پنهان شده
به زودی عیان شود🌱
➖عیـــــدقࢪباטּ...🐑
➖عیــدَنوࢪوبنــــدهگیمبارڪ🎉❤