"سینما از دید فیلمساز" آشنایی با زبان سینما و آموزش فیلمسازی با رویکرد زیبایی شناسی فرم فیلم "فيلمِ خوب ببينيد، خوب فيلم ببينيد" فروشگاه محصولات تحلیل فیلم: http://shortcuts.sellfile.ir ارتباط با ادمین @Shortcuts_admin
مجموعه ای از گفتارهای #سقراط
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
«سقراط: کسی که از خویشتنداری بیبهره است نه دانشی میتواند بیاموزد و نه کاری را به سامان میرساند، زیرا اسارت شهوت، تن و جان آدمی را تباه میسازد. به هرا سوگند که مرد آزاد هرگز نباید آرزو کند که چنان بندهای داشته باشد؛ و کسی که بندهی شهوت و هوس است باید شب و روز از خدا بخواهد که خواجهی خویشتندار بر او بگمارد زیرا یگانه راه رهاییش همین است.»
▪️#خاطرات_سقراطی
✍ #گزنوفون
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
▪️«وقتی که سقراط میگفت کار کردن خوب و سودمند است و بیکاری زیانآور، مرادش این بود که فقط کسانی به راستی کار میکنند که عملی نیک انجام میدهند، زیرا کسانی را که وقت خود را به بازی نرد میگذراندند یا کاری خلاف اخلاق میکردند، بیکاره مینامید.»
▪️#خاطرات_سقراطی
✍ #گزنوفون
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
▪️فلسفه #سقراط
سقراط فیلسوف بزرگ یونانی میگفت: فلسفهی من دو رکن دارد:
یکی این که خودت را بشناس.
دوم هم این که زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد.
خودت را بشناس یعنی اینکه بفهم که چرا تو منحصر به فردی و یا به تعبیری مثلاً حسن، حسن را بشناسد. نمیگفت بیایید انسان را بشناسیم، بلکه از نظر سقراط هرکسی باید خودش را بشناسد. سقراط معتقد بود فقط وقتی خودشناس میشوید چهار چیز را میشناسید و این چهارتا حکم سعادت ماست، آدم از طریق خودشناسی چهار چیز را می فهمد:
1) میزان دانایی
2) میزان توانایی
3) نقاط قوت
4) نقاط ضعف
باید بدانیم که گستره و محدودهی دانایی و تواناییهایمان تا کجاست و نقاط قوت و ضعف خودمان را بشناسیم؛ با شناخت این چهارتا می توان زندگی خوبی داشت. وجه بیهمتایی انسانها در این چهارتاست و اگر راهمان از هم جدا می شود به خاطر تفاوت ما در این چهار مورد است. و با شناخت اینها است که شرط لازم و البته ناکافی نیک بخت زیستن ما فراهم شده است.
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
▪️یکی از مشهورترین سخنان #سقراط که وی بارها و در قالب جملات گوناگون بیان کرده است اعتراف به نادانی خویش است
از نظر وی برترین کاری که در این جهان از دست ما برمی آید این است که به جهل خویش اعتراف کنیم.
((اگر قرار بر آن باشد که من خود را فرزانه تر از دیگران بدانم، تنها از آن روست که هرگز گمان نداشته ام که از جهان آخرت باخبرم و میدانم که از آن هیچ خبر ندارم.))
و در پاسخ به کسانی که از وی درباره علوم ماورا میپرسند میگوید ؛ آیا امور بشری را چنانکه باید دریافته اید که اکنون به حل مشکلات آسمانی پرداخته اید؟
بنابراین سقراط فلسفه را از جهان شناسی متوجه جان شناسی کرد و گفت ما نیازی به شناخت جهان نداریم، ما باید خود را بشناسیم. و لذا سقراط را پدر انسان شناسی به حساب می آورند. او می گفت دانستن آن چه بیرون از توست با ندانستنش مساوی است، ولی دانستن آن چه در درون توست با ندانستن آن مساوی نیست. چراکه شرط لازم برای سعادتمند شدن انسان خودشناسی است.
" خود را بشناس و در آن تامل کرده، و بکوش که خود را بیازمایی و بر چگونگی اخلاق و خصایل خویش آگاه شوی"
از این روی، فلسفه در نظر سقراط نه خداشناسی بود، نه ماورا الطبیعه، و نه تحقیق در طبیعت.
سقراط، به عوض آنکه بیمناکانه به سوی عقاید باستانی موجود روی کند، گامی به پیش گذارد و عمیقترین مسئله را در علم اخلاق مطرح کرد :
آیا میتوان علم اخلاق را مبتنی بر طبیعت دانست؟ و آیا اگر به ماوراالطبیعه اعتقادی نباشد، آیا اخلاق میتواند وجود داشته باشد؟ آیا فلسفه، که با آزادی فکری که آورده است تمدن بشری را به زوال تهدید میکند، خواهد توانست با وضع قوانین اخلاقی موثر و غیر مذهبی بشریت را از نابودی نجات بخشد؟
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
مثال:
وقتی سوال انتخاب شد، هر یک از اعضای گروه باید به مثالی از زندگی خود فکر کنندکه مظهر عمومیت سوال را داشته باشد یا این عمومیت در آن نهفته باشد. باز هم تاکید می کنم، یک مثال موفق خصوصیات زیر را باید داشته باشد. باید در گذشته نزدیک رخ داده باشد؛ شاخ و برگهای اضافی آن باید حذف شده باشد. نباید بیش از حد احساسی باشد – در غیر این صورت ممکن است گفتمان منطقی را به مخاطره اندازد. باید تا حد امکان ساده و مختصر باشد. باید یک مثال شخصی باشد و فرد مایل باشد به سوالات گروه درباره جزئیات آن پاسخ دهد. شرکت کنندگان بهتر است به نمونه های خود از قبل فکر کنند.
مقررات عمومی:
در حالی که تسهیل گر مسئول هدایت گروه در زمان گفت و گو است، از شرکت کنندگان خواسته می شود تا قوانین زیر را رعایت کرده، تجربه با ارزشی به دست آورند.
۱. شک و تردید خود را بیان کنید.
۲. به دیگران توجه کنید.
۳. از تک گویی خودداری کنید.
۴. بدون پیش فرض سوال خود را بپرسید.
۵. به آثار منتشر شده ارجاع ندهید.
۶. برای اجماع تلاش کنید.
معیارهای یک مثال خوب:
۱. باید تجربه اول شخص باشد.
۲. باید در زمان نزدیک اتفاق افتاده باشد.
۳. نباید بیش از حد احساسی باشد.
۴. باید مختصر باشد.
۵. باید ساده باشد.
۶. فرد ارائه کننده باید مایل به پاسخ به سوالات گروه باشد.
📗 The Structure and Function of a Socratic Dialogue
📚 ساختار و عملکرد یک گفتگوی سقراطی
👤 لو مارینوف
🔃 برگردان: آزیتا رضوان
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
۱. گفتگوی سقراطی چیست؟
گفتگوی سقراطی روشی است که طی آن، گروهی کوچک (۵ تا ۱۵ نفره)که توسط یک تسهیل گر هدایت می شوند، به پاسخ دقیقی به یک سوال عمومی و فراگیر می رسند؛ به عنوان مثال “خوشبختی چیست؟”، “صداقت چیست؟”، “آیا تقابل، ثمره ای می تواند داشته باشد؟”. گفتگوی سقراطی را نباید با روش سقراطی یا منطق سقراطی که در نوشته های افلاطون به آن پرداخته شده، اشتباه گرفت. در منطق سقراطی، سقراط اغلب به مردم کمک می کرد تا تناقضات در تعاریف خود از موارد عام را کشف کنند. در مقابل، گفتگوی سقراطی به یک گروه کمک می کند تا در مورد یک امر به کشف آنچه که هست بپردازند، و نه آنچه که نیست.
۲. روش گفتگو
روش گفتگوی سقراطی هم مانند هدفش پاداش دهنده است. این روش گروه تصمیم گیرنده را درگیر اجماع می کند، که مشخصاً برخلاف بسیاری از دیگر روش های عملکردی می باشد. نخست آنکه، چون گفتگوی سقراطی نه مناظره و نه نوع دیگری از رقابت است، برنده یا بازنده ای ندارد. گروه به عنوان یک کل در رسیدن به نتیجه گفتگو، و در زمان اختصاص داده شده، موفق می شود یا شکست می خورد. هر مرحله از این فرآیند با اجماع به دست می آید. بنابراین هر سوال مربوط، شک، آگاهی، مشاهده، و یا اعتراض ارائه شده از طرف یکی از شرکت کنندگان توسط گروه به عنوان یک کل و تا زمانی که همه از شور و مشورت راضی شوند، بررسی می شود.
روش تصمیم گیری با اجماع به وضوح در مقابل سایر روشهای تصمیم گیری گروهی قرار می گیرد، که شکست هایشان برای همه کسانی که از عیوب خود رنج می برند، روشن است. یک مباحثه ممکن است در خدمت تمرین حاضرجوابی، بذله گویی، مهارت بلاغی و قدرت متقاعدکنندگی باشد، اما مناظره کنندگان در رقابتی درگیر می شوند که برنده ممکن است از موضع زیان آوری دفاع کرده باشد. یک صندوق رای ممکن است در خدمت سنجش آرای اکثریت باشد، اما رای دهندگان به ندرت به مسائل مخاطره آمیز نزدیک می شوند. سلسله مراتب قدرت در خدمت انتقال دستورات قرار می گیرد، ولی معمولا نمی توان این دستورات را مورد پرسش قرار داد و یا در مورد آنها بحث کرد. آفت جان زندگی آکادمیک و سیاسی قطعاً کمیته ها هستند، گروهی که برای تصمیم گیری شکل می گیرند، در حالی که به شدت کاراکتری متفرق، رنجش آور، زد و بندی، یا ناسازگار و یا آلوده به مصالحه های ناپاک دارند. جای تعجب نیست که روشهای تصمیم گیری گروهی بیش از پیمان آفرینی، نفاق آفرینند، به جای اتحاد، تفرقه افکنند. حقیقت قربانی مصلحت اندیشی می شود، اجماع به ضرورت زمان حاصل می شود. چنین روشهایی خدشه دار و مستعد ایجاد نارضایتی هستند. در مقابل، گفتگوی سقراطی اختلاف را پیش بینی می کند و آن را به اجماع بدل می کند.
روش اجماع، ناخالصی را از گفتگوی سقراطی جدامی کند. فضیلت هایی چون تحمل و صبر و توجه، اندیشه و مدنیت پیروز می شوند. همچنین فرصت برای احساساتی که در گروههای بزرگتر و پویا، بالا و پایین شود، رشد و افول کنند، وجود دارد. زمانی که شرکت کنندگان در روند یک گفت و گوی سقراطی درگیر می شوند، به تدریج در می یابند که این گفتکو نه یک مناظره است، نه انتخابات، نه یک سلسله مراتب فرماندهی، و نه یک جلسه کمیته. این یک جستجوی همیارانه است برای یافتن یک حقیقت عمومی، که اگر امکان پذیر باشد، توسط این گروه کشف خواهد شد. نزدیکترین روش معادل به این روش، شور و مشورت هیئت منصفه است. هیات منصفه نیز برای رسیدن به اجماع تلاش می کنند و به بحث آزاد می پردازند. اعضای هیئت منصفه باید راضی شوند و بر شک معقول، قبل از بیان عقیده راسخ خود غلبه یابند؛ همچنین که شرکت کنندگان در یک گفت و گو سقراطی، قبل از بیان یک تعریف جمعی.
با این حال تفاوتهای آشکاری نیز وجود دارد. هیچ شخصی در گفتگوی سقراطی مورد محاکمه قرار نمی گیرد، در عوض، یک حقیقت غیر شخصی موضوع جستجو است. شرکت کنندگان توسط قوانین کاملا متفاوتی به هم مرتبطند، نه قواعد حقوقی، بلکه قواعد یک گفتمان منطقی. گروه به خودی خود شواهد را ارائه می دهند، تصمیم می گیرند هر مدرکی چه اهمیتی دارد، و تمام شواهد خود را از درون تولید و تفحص خواهند کرد. در حالی که هیئت منصفه منفعلانه برای یک محاکمه تعیین می شوند و سپس حکم خود را اعلام می کنند، در گفت و گوی سقراطی گروه فعالانه معادل حاکمه و حکم را تولید می کنند. گفت و گوی سقراطی خودکفاست.
در یک گفت و گوی سقراطی سه سطح (یا مرتبه) گفتمان وجود دارد: اول، بیان گفتگو به خودی خود؛ دوم، استراتژی جهت و شکل گفت و گو در آغاز. سوم، متادیالوگ در مورد قوانین حاکم بر گفت و گو. تسهیل گر هیچ نقش موثری در گفتمان واقعی سطح اول بازی نمی کند؛ او به سادگی اقدامات هر مرحله را با توجه به ساختار تجویز شده (بخش بعد را ببینید)، یادداشت برداری می کند. تسهیل گر نقش حداقلی در سطح دوم استراتژی گفتمان ایفا می کند؛ اما ممکن است (اگر از او خواسته شود) پیشنهاداتی در مورد استراتژی های موفق ارائه دهد.
#ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﻪ « ﺧﻮﺩﺷﻨﺎﺳﯽ » ﺗﻮﺟﻪ ﺩﻗﯿﻖ ﺩﺍﺭﺩ. ﺧﻮﺩﺷﻨﺎﺳﯽ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻮﯾﺸﺘﻨﺪﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ.
ﺧﻮﺩﺷﻨﺎﺳﯽ، ﮔﺎﻡ ﻧﺨﺴﺖ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﺳﺖ . ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﯾﺎ ﺁﻥ ﭼﯿﺰ، ﭼﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﻈﺮ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﮔﺴﺘﺎﺧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺟﺰﻣﯽ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ . ﺣﺘﯽ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻞ ﺑﻨﯿﺎﺩﯼ ﺑﯽ ﺧﺒﺮﻧﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻠﯽ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺻﻞ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ .
ﭘﺲ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺷﻨﺎﺳﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺧﻮﯾﺸﺘﻨﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻫﺮ ﻣﻮﺿﻮﻉ، ﺩﺍﺩ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﯿﻢ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻣﺮﺍﺗﺒﯽ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﯿﻢ، ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﭼﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﺍﺷﺖ . ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﺰﯾﯽ، ﻣﺎ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻧﻮﻋﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺟﺰﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ . ﺩﺭﺳﺖ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﭙﺮﺳﯿﻢ ﺁﯾﺎ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ ﯾﺎﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﺩﺍﺭﻡ؟
ﭘﺲ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﺷﺮﻁ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ، ﺩﺭ ﮔﺎﻡ ﻧﺨﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺪﻭﺩ ﺩﺍﻧﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﯿﻢ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺭﻭﺵ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ :
ﺍﻟﻒ : ﺭﻭﺵ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﯽ : ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﺳﺨﻦ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ، ﻻﺯﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﯾﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﻮﺩ . ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻋﻤﻠﯽ .
ﺏ : ﺭﻭﺵ ﻣﺎﻣﺎﯾﯽ : ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﯾﺎﻧﻪ؟ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺩﻻﯾﻠﯽ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﻣﺴﺘﻘﯿﻢ .
ﺝ : ﺭﻭﺵ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﻩ . ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ، ﺑﻪ ﺗﺮﮐﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ .
ﺩ : ﺭﻭﺵ ﺭﺩ ﮐﻨﻨﺪﻩ . ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺭﺍ ﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﻻﯾﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ، ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﺜﻞ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﭼﯿﺴﺖ ﯾﺎ ﺩﺍﻧﺎﯾﯽ ﭼﯿﺴﺖ .
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
دیدگاه سقراط این است که محرومیت از معرفت تنها عاملی است که حقیقتاً موجب میشود زندگی کسی بد و ناکامیاب شود. شاید این سخنِ سقراط به نظرِ انسان مدرن زیادی مبالغهآمیز بیاید، اما بیشترِ ما از فکرکردن به اینکه توانِ دانستنِ هیچچیز را نداشته باشیم خواهیم رنجید. فارغ از اینکه گمان کنیم معرفت افسار جهان خارج در دستِ ماست یا چنین اعتقادی نداشته باشیم، دستکم در غالب موارد بهدستآوردن معرفتْ خوب است و نبود آن بد.
📚 معرفتشناسی
👤 لیندا زاگزبسکی
🔃 ترجمهی کاوه بهبهانی
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
سقراط اولین کسی بود که صریحا گفت tradition و authority هیچ یک موافق با اقتضای انسانیت نیست و از این نوع زندگی به زندگی ناآزموده تعبیر می کرد.
سقراط می گفت تمام حرف های من در این دو شعار است : 1) خود را بشناس 2) زندگی نا آزموده ارزش زیستن ندارد.
چرا؟ چون ما زندگی مان را خودمان نیازموده ایم ؛ درست مثل بچه ای که به جای اینکه خودش دستش را بگذارد روی چراغ و بسوزد ، فقط دایما "جیز جیز" شنیده و شنیده که می گویند دست روی شعله می سوزد. اگر چنین بچه ای از این ضابطه تبعیت کند ، زندگی اش نیازموده است.....
از این نظر بود که خود سقراط می گفت من در هر عقیده ای مطالبه دلیل می کنم و می گفت من آن خرمگسی هستم که بر گرده همه می نشینم و دست برنمی دارم! .. تا بفهمید که وضع از چه قرار است!
متفکران دوران روشنگری می گفتند ما باید برگردیم به مشی سقراط.
■ انقلاب #سقراط در فلسفه
پیش از سقراط، فیلسوفان بهطور کلی بروننگر بودند و تلاش میکردند تا پدیدههای جهان را توضیح دهند. فلسفه با سقراط به مسیر تازهای افتاد. انقلاب سقراط، وارد کردن اخلاق در فلسفه، اخلاق را در کانون توجّه فلسفه قراردادن و تأکید ورزیدن بر فنّ جدل و استدلال نظری است؛ و این کار به معنای دروننگری، روی تافتن از جهان خارج و نظر کردن به انسان و خویشتن انسان است.
▪️#دیالکتیک
روش سقراط که خودش آن را تلنخوس (بازجویی) مینامید، بر اساس سؤال و جواب متوالی و هدفمند بناشده بود؛ بهطوریکه سقراط با اختیار موضع طرف مقابل، ابتدا موافقت و همراهی او را جلب میکرد و سپس تناقضات استدلالهای او آشکار شده و با استفاده از موضع خود شخص، مدعایش را رد مینمود.
در آن دوران #سوفسطائیان نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند و به آنها سفسطه و فن جدل آموزش میدادند وادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد. آنها خود را دانشمندترین و عالمترین مردمان میخواندند. سقراط بنا بر نتیجهای که در زندگی بدان رسیده بود، با آنها که ادعای علم و دانش داشتند، به مقابله پرداخت.
روش عملی سقراط برای مبارزه با چنین اشخاصی این بود که با یکی از آنها وارد گفتگو میشد و میکوشید تا از او افکارش را دربارهٔ موضوعی خاص، مثلاً شجاعت بیرون بکشد. آن شخص در ابتدا فکر میکرد که حقیقت شجاعت را میشناسد و به آن آگاه است.
سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع میکرد و در آغاز خود را با آنچه شخص مقابلش میگفت، همراه نشان میداد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث را به جایی میرساند که شخص مقابل به نادانی خود پی میبرد؛ یعنی به این نتیجه میرسید که حقیقتاً هیچ چیزی را دربارهٔ شجاعت نمیداند و به این صورت، سقراط به او میفهماند که اعتراف به نادانی، بزرگترین دانش است.
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
🎨 نگاهی به #نقاشی #مرگ_سقراط اثر #ژاک_لویی_داوید بخش 1
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
🎨 #مرگ_سقراط، اثر #ژاک_لوئی_داوید
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
#مرگ_سقراط، روایت افلاطونی و تفسير نيچه ای
روایت افلاطون از مرگ سقراط
🔅 افلاطون در فایدون آنچنان بنای يادبود عظيمی برای سقراط برپا میکند که باشکوهتر از آن به تصور در نمیآید. سقراط حتی در بستر مرگ حاضران را به گونهای وامیدارد که هر ترديدی را كه دربارۀ کانونیترین اندیشههای او در دل نهان دارند، به روشنی بر زبان آرند. سقراط از مرگ بیمی ندارد، اما به طور جدّی بيم دارد که دلبستگی شاگردانش به او و بیمِ آنها از ناراحتساختنِ او در دم مرگ، مانعی برای ادامۀ گفتگو و جستجوی حقيقت شود. هنگامی كه حاضران مجلس برای اينكه سقراط را ناراحت نكنند، میكوشند ترديدها و ايرادهای خود را پنهان نگاه دارند، سقراط نغمۀ قو را به ياد آنها میآورد كه در دمِ مرگ زيباتر و نشاطانگيزتر از اوقاتِ ديگر است و آنجا كه به نظر میرسد که آنها از کوشش بیشتر برای پيشرفتِ بحث منصرف شدهاند و گویی در اندیشهورزی سست گشتهاند، سقراط است که همچون سرداری لشگرِ شكستخورده و پراكنده را دوباره گرد میآورد و به دنبال خويش به ميدان بحث میكشاند و برای حملهای تازه آماده میسازد؛ دست دراز میكند و زلفهای فايدون را كه در كنارش نشسته است میگيرد و با آنها بازی میكند و میگويد:
"فايدون! فردا بامداد اين گيسوی زيبا بريده خواهد بود! ولی آن را نبايد برای مرگ من ببُری، بلكه من و تو امروز بايد گيسوی خود را ببُريم، اگر معلوم شود که بحثِ ما مرده است و نمیتوانيم زندهاش كنيم."
🔅 سقراط در آخرين لحظاتِ حياتش، به شكرانۀ شفایی كه ارمغانِ مرگش میدانست و او را از بيماريِ سراسر زندگیاش، يعنی حياتِ جسمانی، رهایی میداد، نذری میكند و برای ادای آن يكی از شاگردانش را صدا میزند و میگويد:
"كريتون! به آسكلپيوس (خدای طب) خروسی بدهكارم. بدهی مرا بپرداز!"
تفسیر #نیچه از روایت افلاطونی مرگ سقراط
🔅 نيچه با رویکردِ رادیکالی دست به انتقاد سقراط میزند و با نقل جملۀ پايانی حياتِ او میگويد:
"من سقراط را در حكمت و شجاعتِ آنچه كه انجام داد، آنچه كه گفت و آنچه كه نگفت میستايم. اين وروجكِ عاشق و طنّازِ آتنی، اين موشگير، كه گستاخترين جوانان را به لرزه میانداخت، فقط حكيمترين ورّاجِ زمان نبود بلكه او در سكوتكردن عظمت خود را به نمايش گذاشت. كاش او در آخرين لحظات زندگیاش سكوت میكرد تا شايد به مقام معنویِ به مراتب والاتری دست میيافت. در آن لحظات چيزی خواه مرگ، سمّ، تقوا يا زيركی زبان او را لق كرد و او را به ادای اين جمله كشاند."
(حكمت شادان ـ قطعه 340 )
🔅 نیچه در کتاب «غروبِ بتها»، اندیشهٔ انتقادی خود به سقراط را با تحلیل و تفصیل بیشتری بیان میدارد: "فرزانهترین مردانِ روزگاران دربارۀ زندگی یکسان داوری کردهاند: زندگی به هیچ نمیارزد... همیشه و همهجا آوازشان شنیده شده است ـــ آوازی آکنده از شک، از اندوه، از بیزاری از زندگی، از نپذیرفتن زندگی. سقراط هم هنگامِ مرگ گفت: «زندگی ـ یعنی بیماریِ دور و دراز. من به آسکلپیوسِ شفابخش یک خروس بدهکارم.» سقراط نیز از زندگی سیر شده بود ـ این چه چیزی را ثابت میکند؟ به چه اشارت دارد؟ .... این که میباید با غریزهها جنگید ــ نسخهای است که تباهی زدگی میدهد: تا زمانی که زندگی میبالد، سعادت برابر است با غریزه... اما او خود آیا این را دریافت، این زیرکترینِ همۀ خودفریبان؟ آیا در آن خردمندیِ رویکردِ دلیرانه به مرگ سرانجام این را با خود گفت؟ ... سقراط میخواست بمیردــ این آتن نبود که جامِ شوکران را به او داد؛ او خود بود. او آتن را به دادنِ جام شوکران واداشت... او زیرِ لب با خود گفت: «سقراط طبیب نیست. اینجا مرگ طبیب است و بس... سقراط خود جز بیمارِ دیرینهای نبوده است ...»"
🔅 نیچه میگوید انحطاطِ فرهنگِ یونانی از آن هنگام آغاز شد که در الگوی تربیتیِ جوانان آتن یک دگردیسیِ رادیکال پدیدار گشت و سقراط جایگزینِ آشیل (یکی از قهرمانانِ حماسههای هومری) شد. سقراط این دنیا را "زندان" و زندگی اینجهانی را "بیماری" تلقّی میکرد و بنابراین، راهِ رهایی از این زندان و دارویِ درمانگرِ این بیماری را در "مرگ" میدید و به تَبَع، رستگاری را نیز در آن جهان (هادس: جهانِ مردگان) میجُست، حال آنکه آشیل میگفت «ترجیح میدهم در این جهان، بردهٔ یک رعیتِ گاوچران باشم تا اینکه در آن جهان سَروَر و اربابِ همگان باشم.»
🔅 انتقاد نیچه به سقراط، نه انتقاد به یک فرد، بلکه انتقاد به یک ایدهٔ تاریخی و فرهنگی است. اما این مقصود برای نیچه محقّق نمیشود، جز در یک گفتگوی انتقادی مُدام با سقراط. نیچه خود را در محاصرهْ سقراط میبیند و بنابراین، گریز و گزیری برای خود جز یک جنگِ تنبهتن با او نمیبیند. به تعبیر خودش، "سقراط چونان سخت به من نزدیک ایستاده است که من هر روز با او میجنگم."
ردّ پیشنهاد فرار
طبق آنچه در رسالهٔ کریتو آمدهاست، پس از پایان دادگاه و صدور حکم، سقراط به زندان برده میشود. گروهی از شاگردان وی راه فرار از طریق رشوهدادن به نگهبانان را به او پیشنهاد کردند.
سقراط در پاسخ میگوید که به موجب قانون محکوم گشتهاست، و خطاست که برای گریز از مجازات دست به کاری خلاف قانون بزند. سپس او چنین میانگارد که با قوانین آتن مشغول مکالمه است؛ و در این مکالمه قوانین میگویند که سقراط نسبت به قوانین همان حقی را دارد که پسر به پدر و برده به صاحب خود مدیون است. این گفتگو چنین پایان مییابد: «پس ای سقراط، از ما که تو را پروراندهایم بشنو زندگی و فرزندانت را بر عدالت مقدّم مدان، بلکه نخست عدالت را در نظر داشته باش، تا کردارت در برابر بزرگان جهان پایین صواب باشد. زیرا اگر چنان کنی که کریتو میگوید، نه خود را قرین سعادت یا قدس یا عدالت جهانی یا سعادت ابدی ساختهای و نه کسانت را. تو اکنون بیگناه میروی، در حالی میروی که بد نکردهای بلکه با تو بد کردهاند… تو قربانی قوانین نیستی، بلکه قربانی مردمی؛ امّا اگر پاسخ بدی را با بدی بدهی، و در ازای آسیب، آسیب برسانی، و بدین طریق عهد و پیمانی را که با ما بستهای بشکنی، و بر کسانی که کمتر از همه سزاوار ستم هستند، یعنی خودت و دوستانت و کشورت و ما، ستم رواداری، آنگاه تا زندهای ما بر تو خشم خواهیم گرفت، و برادران ما، یعنی قوانین عالم دیگر، نیز تو را دشمن خواهند داشت؛ زیرا خواهند دانست که تو در راه از میان بردن ما از هیچ کاری فروگذار نکردهای.»
اجرای حکم
سقراط پس از توضیح راجع به علّت رد کردن پیشنهاد فرار، به شاگردان میگوید «دغدغه به خود راه ندهید و به خود بگویید که فقط جسم مرا به خاک خواهید گذاشت.»
افلاطون در مکالمهٔ فیدون مینویسد که پس از گفتن این جملات، سقراط برای استحمام به اتاق دیگری میرود. پس از استحمام نیز مدتی در همان اتاق میماند تا اینکه نزدیک غروب آفتاب به نزد شاگردانش بازمیگردد. همین هنگام زندانبان میرسد و به سقراط میگوید که او را نجیبترین و شریفترین و بهترین کسانی میداند که به این زندان آمدهاند. «من میدانم که حتی در این وضع تو به من خشم نخواهی گرفت و خشم تو متوجه جنایتکاران حقیقی خواهد بود که آنها را میشناسی.» زندانبان سپس با اندوه خارج میشود.
سقراط از زندانبان در نزد شاگردانش تمجید میکند و او را جوانمرد میخواند. سپس از کریتو میخواهد که جام زهر را برایش بیاورد. کریتو به سقراط میگوید که عجله نکند زیرا هنوز شعاع خورشید روی تپّهّاست و سقراط همچنان مجال حیات دارد؛ افراد در موقعیت او، نخست خوب میخورند و میاشامند و حتّی بعضی به عشقبازی میپردازند. سقراط پاسخ میدهد که: «آنها که چنین میکنند بیدلیل نیست؛ زیرا آنها خیال میکنند که از این کار نفعی میبرند… من در اینکه جام زهر را دیرتر بخورم نفعی نمیبینم. اگر اندکی دیرتر بخورم خودم را مسخره خواهد کرد؛ زیرا خود را به زندگی علاقهمند نشان خواهم داد و از آنچه در نظر من هیچ است، برای خود ذخیره خواهم ساخت.»
سقراط از خادمی در زندان میپرسد که چه باید بکند و او پاسخ میدهد که کاری ندارد جز اینکه زهر را سر بکشد و مدتی راه برود تا در پای خود احساس سنگینی کند، پس از آن هم باید دراز بکشد تا زهر کار خود را بکند.
سقراط در میان هیاهوی فریاد و گریهٔ شاگردان چنین میکند، به تدریج بدنش رو به سرد و بیحس شدن پیش میرود. آخرین سخن او این بود که «ای کریتو ما باید خروسی به آسکلپیوس بدهیم؛ ادای دِین را فراموش نکنید.»توضیح آنکه مردم یونان قدیم چون از بیماری شفا مییافتند، خروسی نذر آسکلپیوس میکردند؛ و او از تب زندگی شفا یافته بود.
لحظهای بعد سقراط تکانی میخورد و چشمهایش بیحرکت میماند.
▪️ خطاب سقراط به آلکیبیادس درباره ایرانیان:
... ما مردماني عادي هستيم و پدرانمان جز اين نبوده اند و اگر تو اجداد خود را در برابر «اردشیر پسر خشایارشاه» نمایش دهی، بی گمان بر تو خواهند خندید. پس نیک بنگر تا ببینی که ما از حیث تبار و تربیت تا چه پایه از آنان کمتریم...
همين كه فرزند ارشد شاه كه وارث تاج و تخت است به جهان مي آيد جشني برپا مي كنند و پس از آن نيز هر سال در تمام آسيا روز تولد شاه را جشن مي گيرند، حال آنكه از تولد ما به قول آن شاعر كمدي پرداز، همسايه نيز با خبر نمي گردد.
از آن پس نيز فرزند شاه را به خادمه های نالایق نمی سپارند بلکه بهترین خواجه سرایان دربار را بر او می گمارند و اینان موظف اند که علاوه بر تربیت کودک، مراقب باشند تا اعضاي تن او نیک رشد کنند و راست به بار آیند تا كودك از زيبايي تن هيچ كم نداشته باشد، و آن خواجه سرايان را همه به دیده ي احترام مي نگرند.
همین که فرزند شاه به هفت سالگی رسید او را به سوارکاران می سپارند تا راه و رسم شکار را فرا گیرد و چون چهارده ساله شد چهار تن که مربیان شاهانه خوانده می شوند، عهده دار تربیت او می گردند. یکی از آنان که در دانایی بر همگان برتری دارد اسرار حکمت زرتشت پسر هرمز، و خداپرستي و آیین کشورداری را به او می آموزد و دومی که عادل ترین مردمان است، او را بر آن می دارد که در همه عمر جز راست نگوید. سومین مربی که از خویشتن داری بهره ای به کمال دارد به او می آموزد که تن به اسارت هوی و هوس در ندهد بلکه به آزادی و آزادگی خوی گیرد و بیش از همه مردمان بر شهوات و آرزوهای خود تسلط یابد، نه آنکه به بندگی آنها گردن بنهد .مربی چهارم که دلاورترین مردمان است او را دلاور و بی باک، ببار می آورد و به او می فهماند که اگر ترس در دل خود راه دهد، برده خواهد بود نه آزاد...
چنان مي پندارم كه اگر به ثروت و شكوه و جلال و قباهاي سلطنتي و جامه هاي فاخر و بوهاي خوش و خدمتگاران ايرانيان نظري بيفكني شرمسار خواهي شد زيرا خواهي ديد كه چه مايه از آنان كمتري،...(۱)
📚 دوره ی آثار #افلاطون جلد 2
🔃 بازگردان:#محمد_حسن_لطفی
▪️ رساله ی آلکیبیادِس اول؛ صفحه 619
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
▪️#سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد، فلسفه را به خانه ها و شهرها برد و فلسفه را وادار نمود تا به زندگى بپردازد.
👤 #سیسرو
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
▪️بخشی از دیدگاه سقراط دربارهٔ فرمانروایان:
«فرمانروایان مستبد در سرتاسر زندگی هرگز دوستی ندارند و تنها میتوانند یا ارباب باشند یا برده و هرگز طعم آزادی و دوستی راستین را نمیچشند.»
انسانیت تاریخ اخلاقی سده بیستم
✍ #جاناتان_گلاور
🔃 ترجمه: افشین خاکباز
📖 صفحه 419
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
#فلسفه از شگفتی و حیرت آغاز میشود.
#افلاطون
جایی در رسالهی فایدون، سقراط میگوید که فلسفیدن یعنی تمرین برای مرگ. چرا او چنین حرفی میزند؟ برای این که مُردن یعنی جدا شدن روح از بدن، و وقتی شما فلسفه کار میکنید، تا جایی که میتوانید روحتان را از بدنتان جدا نگه میدارید چون در فکرِ اینجا و الان که بدنتان هست، نیستید. وقتی میپرسید: «عدالت چیست؟»، منظورتان این است که عدالت در هرجا و هر زمان و در نفسِ خودش چیست؛ غرضتان این نیست که «امروز یا دیروز چه کسی به من ظلم کرد؟»، وقتی میپرسید «زیبایی چیست؟»، منظورتان این نیست که «زیباترین شخص در این اتاق کیست؟» بنابراین، اگر در فکرِ اینجا و الان نباشید، به معنای موردنظر افلاطون الان اینجا نیستید. همانجایی هستید که روحتان هست، البته نه از این جهت که در جای خاص دیگر و بهتری هستید، بلکه از این نظر که به آن معنا هیچ کجا نیستید. در کلیات مُستغرقید.
👤 #مایلز_برنییت Myles burnyeat
(استاد فلسفهی قدیم در دانشگاه کیمبریج)
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
▪️خرمگس آتن
«شما مردم مانند اسب تنبلی هستید که احتیاج دارید برای اینکه راه بیفتید گاهی خرمگسی به شما نیش بزند و من همچون آن خرمگسی بودهام که نیشکی میزدهام و شما را به اندیشیدن وامیداشتهام.»
👤 #سقراط به نقل از #افلاطون
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking.
تسهیل گر نقش مهمی در سطح سوم، متادیالوگ، بازی می کند. توضیح متادیالوگی در هر زمان، توسط هر یک از اعضای گروه می تواند درخواست شود هر گاه که به دنبال روشن شدن یک قانون یا ماده حاکم بر گفت و گو به عنوان یک کل باشد. تسهیل گر مسئول پاسخ گویی به سوالات متادیالوگی است. همچنین اگر به قضاوت تسهیل گر برخی از مسایل نیاز به روشنگری دارند، ممکن است متادیالوگ را در هر زمان آغاز کند. بنابراین تسهیل گر گفتگوی سقراطی مانند رهبر یک ارکستر است: هیچ صدای صریح و روشنی در ارکستر ندارد، اما نقشی ورای صدا در رهبری آن دارد.
۳. ساختار گفتگو
گفت و گوی سقراطی ساختار بسیار خاص و متقارنی دارد که می شود آن را به یک ساعت شنی تشبیه کرد. در بالا و پایین بیشترین و در میان کمترین پهنا را دارد. ابتدا در بالا، گفتگو با یک سوال عمومی مورد نظر آغاز می شود (به عنوان مثال “صداقت چیست”). سپس از هر یک از اعضای گروه خواسته می شود که به طور خلاصه یک مثال از تجربیات خود را که عمومیت سوال را متبلور یا مجسم می کند، بیان کنند. گروه می تواند آزادانه مثال هر فرد را مورد سوال قرار دهد تا به درک بهتری از آن تجربه خاص برسد. نمونه ها باید تجربه شخصی باشند؛ در گذشته نزدیک اتفاق افتاده باشند؛ بیش از حد احساسی نباشند؛ و تا حد امکان ساده باشند. حتی ساده ترین مثال می تواند به پیچیدگی قابل توجهی در یک گفت و گوی تحلیلی منجر شود.
سپس گروه یکی از نمونه ها را به عنوان محور گفت و گو انتخاب می کند. نمونه انتخابی مانند وسیله نقلیه برای فرآیند گفتگو به کار گرفته می شود. پس از آن شخصی که نمونه انتخاب شده را ارائه داده است به ذکر جزئیات آن، تا حد ممکن می پردازد و سوالات گروه را که به دنبال درک جزئیات نمونه به اندازه لازم اند، در هر مرحله پاسخ می دهد. تسهیل گر، پاسخ های روشنگرانه به نمونه انتخابی را در هر مرحله یادداشت برداری می کند، به طوری که گروه “تاریخ” مکتوبی داشته باشد که به طور مداوم بتواند به آن رجوع کند.
گروه پس از آن باید دقیقاً تعیین کند که کجا در این نمونه، پاسخ آن سوال اولیه نهفته است. به عنوان مثال، اگر سوال درباره “صداقت” است، گروه باید تعیین کند که مفهوم صداقت در کجای این مثال نهفته است. در چه مرحله یا مراحلی اتفاق می افتد؟ بین و یا در میان کدام مراحل رخ می دهد؟ و الی آخر.
به دنبال آن، گروه باید بر سر یک تعریف از صداقت تصمیم بگیرد که به اندازه کافی چیزی را که در این مثال حدود و ثغور آن را تعیین کرده اند، توصیف کند. اجماع بر سر این تعریف، گروه را به میانه باریک ساعت شنی می رساند. کلیت موضوع بررسی در حال حاضر شکل گرفته است. این نقطه عطف ساختار مفهومی (و تقریبا اواسط ساختار زمانی) گفت و گو است.
از اینجا گفت و گو شروع به گسترش می کند. تعریف به دست آمده مجدداً برای هر یک از نمونه های دیگر، که به تفصیل شرح داده نشده اما خلاصه و نوشته شده اند، به کار می رود. اگر تعریف واقعا عمومیت داشته باشد برای هر مثال کارآمد است. اگر نه، پس باید آن را بر این اساس جرح و تعدیل کرد.
در مرحله نهایی، به سمت پایین ساعت شنی، گروه نمونه های مغایر را ارائه و تلاش خواهد کرد تا تعریف به دست آمده را تضعیف یا مخدوش نماید. جرح و تعدیلات مجددی در صورت لزوم صورت خواهد گرفت؛ اگر نه، پس این گروه در تلاش خود موفق شده است.
۴. چگونگی آماده شدن برای یک گفت و شنود
لازم نیست شما یک فیلسوف بوده، یا مدارک فلسفی داشته باشید تا در یک گفت و گوی سقراطی شرکت کنید. پیش فرض جذاب این گفت و گو آن است که حقایق عمومی بر تجارب خاص استوارند. هدف این گفت و گو رسیدن از جزء به کل است. هرگز ارجاعی به ادبیات فلسفی داده نمی شود، و نه نیازی به آن وجود دارد. سوال انتخاب شده نه با استناد به افکار افلاطون و یا نیچه، بلکه با بحث در مورد تجارب اعضای گروه پاسخ داده خواهد شد. همه ما دارای تجاربی هستیم و همه ما می توانیم برای خود فکر کنیم. رجوع به آثار منتشر شده در یک گفت و گو سقراطی قابل قبول نیست؛ تنها ارجاع به تجربه شخصی مشخص به حساب می آید و کافی است. در قلمرو هنرهای فلسفی نتیجه تجربیات جمعی می تواند حقایق بیشتری را به دست آورد و بنابراین عمومیت بیشتری نسبت به تعمق عقل فردی، هر چقدر هم که جایگاه بزرگی داشته باشد، دارد. گفت و گو یک سمفونی است، نه یک تک نوازی. بنابراین بهترین آمادگی، بازکردن ذهن است و یک مثال خوب (اگر سوال از قبل معلوم است).
سوال:
سوالات به شکل “X چیست؟” بهتر کار می کنند. بنابراین “صداقت چیست؟”، “شادی چیست؟”، “آزادی چیست؟”، و یا “عدالت چیست؟” انتخاب های خوبی برای یک گفت و گو سقراطی می باشد. گروه بهتر است سوال خود را در صورت امکان از قبل آماده کنند، و یا در صورت لزوم با تسهیل گر مشاوره کنند.
▪️بسیارند کسانی که #هگل را آغازگر برداشتی تازه و مدرن از #دیالکتیک میشناسند و این را یکی از مهمترین دستاوردهای کار فلسفی او و حتی یکی از رهاوردهای مهم تاریخ فلسفه میدانند. اما ظاهراً خود هگل چنین اهمیتی برای بحثاش دربارهی دیالکتیک قائل نبود. هیچجا در آثار یا نامههای او نخواندهام که کشف یا آغاز بحث تازه از دیالکتیک را دستاورد مهمی در کار فلسفی خود معرفی کند. در واقع، این یکی از دهها نوآوری فلسفی او بود که در بخش نخست دانشنامهی علوم فلسفی مطرح شده بود و چنین مینماید که اهمیت یا ویژگی خاصی دستکم از نظر خود او نداشت.
واژهی یونانیdialektik از لفظdialegesthai بهمعنای گفتوگو میآید. در مکالمههای #افلاطون این لفظ در توضیح روش خاص سقراط در پیشبرد بحث به کار میرفت. سقراط از مخاطب خود میخواست تا حکمی اثباتی در تعریف یا توضیح مفهومی (به طور معمول مفهومی کلی) ارائه کند، سپس با طرح پرسشهایی دربارهی برآیندهای این نظر اثباتی مخاطب را به ورطهی تناقضگویی میکشاند، و با تاکید بر تناقضها او را وادار میکرد تا با تعریف یا توضیح خود سقراط که به تدریج در همان پرسشهای دقیق عنوان و مطرح میشدند همرای شود. پیش از #سقراط “زنون ایلیایی” (Zenon of Elea) نیز در مباحث فلسفی روشی از یک نظر مشابه روش او را دنبال میکرد. #زنون با نمایش تناقضهای ناشی از حکم فلسفی پذیرش امکان حرکت، دلیل میآورد که حرکت، ممکن نیست. به همین دلیل، در سدهی نوزدهم زنون را بنیانگذار دیالکتیک میشناختند.
#سقراط اولین کسی بود که توجه فلسفه را از مسایل مربوط به طبیعت، که تمام فیلسوفان پیش از وی به آن مشغول بود، به مسایل زندگی معمولی معطوف ساخت و در آن مورد به کار گرفت، از اصول فلسفی در مورد فضیلت ها و رذیلت ها، و به طور کلی در مورد خیر و شر، بهره گرفت. به عقیده وی پدیده های آسمانی ، ورای فهم ما قرار دارند، و یا در هر حال به خوبی می توان دریافت که ریطی به زندگی خوب ندارند.
جای آن دارد که نقش سوفسطاییان را از این جهت مورد بررسی قرار دهیم. سیسرون در بروتوس می گوید: سوفسطاییان دسته ای بودند که سقراط با آنها مبارزه کرد. به نظر وی آن عمدتاً آموزگاران فن خطابه بودند (موضوع بروتوس ، خطا به است)، ولی تعالیم شان اهمیت اخلاقی نیز داشت. می گوید: وقتی قدرت سخنوری ماهرانه به رسمیت شناخته شد، دسته ای به وجود آمدند که کارشان تعلیم آن هنر بود. در این هنگام بود که اشخاصی چون گرگیاس، پروتاگوراس، پرودیکوس، هیپیاس و بسیاری دیگر پا به عرصه نهادند و با این ادعای بسیار مغرورانه ی خود معروف گشتند که می توانند شیوه ای در سخن گفتن بیاموزند که ضعیف را قوی تر گرداند.
[در ادامه می نویسد] سقراط با آنها به مبارزه پرداخت و تعالیم آنها را با استدلال های نیشدار خود ابطال کرد. سخنان پر ثمر او ، نسلی از متفکران زیردست را به وجود آورد، و می گویند پس از آن بود که فلسفه پا به عرصه ی وجود نهاد – البته ، نه فلسفه ی طبیعی که پیشتر نیز وجود داشت، بلکه فلسفه ی این جا مورد بحث ماست و موضوع آن خوب و بد ، و زندگی و رفتار انسان هاست.
اگر فقط سقراط، بانی انقلابی باشد که توجه انسان ها را از دانش طبیعی به امور انسانی معطوف ساخت، قسمت اول این مجلد [سوفسطاییان] را به عبث نوشته ایم. این سخن از مطالب تکراری و پیش پا افتاده ای است که امثال آن در تاریخ مکتوب کم نیست. بی تردید، فرض بر این بود که سوفسطاییان شایسته ی اسم فیلسوف نیستند. درجحان با سنت بزرگ سقراطی – افلاطون – ارسطویی بود، و اگر اپیکوریان را تا حدود زیادی کنار بگذاریم، اکثر مکاتب، هر چند با یکدیگر فرق داشتند، مایل بودند خود را پیرو اندیشه های سقراط بدانند. درباره ی علل پیچیده ی عطف توجه از دانش طبیعی به امور انسانی، پیش از این به حد کافی سخن گفته ایم. سئوال جالب تری که در این جا مطرح کرده اند این است که آیا تغییر جهت مذکور نه تنها در قرن پنجم به طور گسترده، بلکه در اندیشه ی خود سقراط نیز صورت گرفت. سیسرون نیز همچون ارسطو با این سخن موافق است؛ او در واقع با پیوند دادن سقراط به آرخلایوس و آناکساگوراس ، پاسخ مثبت خود را به این سئوال اعلام می کند، و شواهد زیادی از زمان خود سقراط نیز، این پاسخ را تأیید می کند.
بسیاری از سخنان سیسرون را در اظهارت کسنوفون نیز می توان مشاهده کرد، کسنوفون یک از طرف می خواهد نشان دهد که سقراط از تهمت تعلیم مطالب مربوط به «آنچه در آسمان ها و در زیر زمین قرار دارد» مبرا بود، یعنی از مطالبی که متضمن بی دینی و بی تقوایی هستند، ولی از طرف دیگر این کار از نادانی سقراط نشأت نمی یافت: او در این دانش ها تبحر داشت، اما آنها را به دلیل نداشتن فایده ی عملی، کنار گذاشته بود. کسنوفون در فصل اول خاطرات) می گوید سقراط بر خلاف اکثر فلاسفه «هرگز» به طبیعت به طور کلی، نپرداخت – به منشأ جهان، یا قوانین حاکم بر پدیده های آسمانی.
کسنوفون چهار دلیل می آورد که سقراط براساس آنها، پرداختن به این علوم را نگه دارد
از ویژگی های سقراط دو ویژگی قابل گفتن است: یکی تواضع عجیب او است. وی کسی بوده که هیچ کس در تواضع بر او غلبه نمی کرده است، هر کس با او مواجه می شده، در این باب به او بدهکار می شده است و نمی توانسته بیشتر از او خاکساری نشان دهد.
ویژگی دیگر او نوعی حلم و زود به خشم نیامدن است- حلم به معنای دقیق اخلاق، به این معناست که عکس العمل را سریعاً نشان ندهیم بلکه عکس العمل را در بهترین اوضاع و احوال نشان دهیم نه در نخستین فرصت.
اما چیزی که سقراط را به تأمل واداشت و به زندگی به این صورت وادار کرد، وقوع واقعه ای است که گزارش کرده اند. همانطور که گذشت دین مردم یونان قدیم، ایزدان پرستی(اعتقاد به خدایان متعدد) بود. شهری در یونان قدیم به نام شهر«دلفی» وجود داشت که مهمترین معبد و پرستشگاه یونانیان نیز در این شهر بوده است. در این معبد رسم بر این بوده است که همه وقت کاهنه هایی در این معبد زندگی می کرده اند که زندگی شان صرف امور عبادی بوده است، در هر برهه ای اززمان باید یک کاهنی، در این معبد زندگی کند، این زن، در واقع، محطّ یک سلسله القائات از عالم غیب تلقی می شده است. اعتقاد بر این بوده است که به این زن بعد از حالت خلسه وجذبه، به تعبیر ما نوعی وحی و الهام می شده است و یکسری پیشگوئیها، توصیه ها و اخباراتی از غیب می کرده اند، و در واقع گویا آنها حلقه ی رابط بین مردم و عالم ملکوت بوده اند. یکبار در زمان سقراط، مردم آتن سؤالی از کاهنه ی معبد دلفی می کنند، از او می پرسند که«تو از خدایان بپرس داناترین مردم یونان کیست؟» بعد از این سؤال، وقتی آن زن به جذبه فرو می رود و از حالت خلسه و جذبه بیرون می آید، ادعا می کند که خدایان گفته اند: داناترین مردم یونان«سقراط» است.این خبر به گوش خود سقراط می رسد، او خود می گوید: وقتی این خبر را شنیدم که خدایان گفته اند داناترین مردم یونان سقراط است، پیش خودم گفتم من چه دانائی ای دارم که داناترین مردم یونانم. چیست که من می دانم و سایر مردم نمی دانند و به خاطر آن من از همه ی مردم یونان عالمتر شناخته شده ام. وی می گوید من هر چه در خودم تفحص کردم راهی پیدا نکردم، مگر این نکته که دیدم من و همه ی مردم یونان جاهلیم، ولی فرق من با همه یونانیان در این است که من به جهلم علم دارم و بقیه به این جهل هم جاهلند. به تعبیر امروزی، گویا جهلِ منِ سقراط بسیط است و جهل آنها مرکب و به تعبیر دقیقتر، جهل مضاعف است. این علم به جهل سبب شد که دو ویژگی در من پدید آید؛ یک ویژگی این که حال که می دانم که نمی دانم، باید مثل کسانی نباشم که نمی دانند که نمی دانند. آنهایی که نمی دانند هیچ وقت به دنبال دانستن نمی روند چون نمی دانند که نمی دانند، پس من که اینطور نیستم، باید دنبال دانستن بروم.
نتیجه ی دوم این که باید به هر سخنی گوش کرد؛ هیچ سخنی نیست که ما از شنیدنش بی نیاز باشیم، چون وقتی می توان گفت من از سخن شما بی نیازم که از شما عالمتر باشم، ولی وقتی همه جاهل باشیم، پس سخن هر کسی از ما برای دیگری شنیدنی است. باید یک سینه ی گشاده و شرح صدری داشت برای اینکه هر سخنی را از هرکسی شنید، شاید در آن سخن حقیقتی نهفته باشد که من بدان عالم نباشم.
وی می گوید من این دو ویژگی را تا آخر عمر حفظ می کنم؛ یکی اینکه در باب واقعیت ها و حقیت ها بی تفاوت نباشم بلکه به دنبال کشف واقع بروم، و دیگر اینکه هر کس دهانش را برای سخن گفتن باز کرد احتمال بدهم که شاید در سخن او چیزی برای من فهم بشود
ادامه دارد...
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
سقراط هیچگاه اندیشههایش را به رشته ی تحریر در نیاورد. تقریبآ هر آنچه امروزه از سقراط میدانیم، از طریق مشهورترین شاگردش، افلاطون به دست ما رسیدهاست. او در رسالههای آپولوژی، کریتون و فایدون به شرح زندگی و محاکمهٔ استادش پرداختهاست. در رسالههای دیگر #افلاطون نیز، افکار سقراط تشریح شدهاند؛ با این وجود تفکیک افکار سقراط از افکار افلاطون دشوار است.
Читать полностью…🎨 #مرگ_سقراط اثر #ژاک_لویی_داوید
▪️بخش 2
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
تابلوی مرگ سقراط، اثر ژاک لوئی داوید؛ نگهداری در موزهٔ متروپولیتن نیویورک.
غصه بر دین دیگران داری
خود خطاهای بیکران داری
گره بر ابرویت مدام باشد
جای شهد جام شوکران داری
شاعر : سلیمان ابوالقاسمی
،
مرگ زیبا و شجاعانه یکی از فیلسوفان بزرگ به نام سقراط:
همانطور که از نام این #نقاشی نیز به روشنی پیداست، این اثر درباره یکی از فیلسوفان بزرگ یونان باستان و جهان به نام سقراط است که در دوران زندگی خود توانست فلسفه ای را بنیان گذارد که عده بسیار زیادی را به سوی خود کشانده و شیفته محتوای اندیشمندانه اش کند.
سقراط در شهر آتن به دنیا آمد و تحولی بنیادین را در اندیشه خردمندانه فلسفی محور به وجود آورد که حتی امروزه نیز پیروان زیادی از آموزه های پر مغز آن استفاده می کنند و باید بدون اغراق اعتراف کرد که دانش فلسفه بدون شخصیتی گرانقدر همچون سقراط نمی توانست به کمال برسد.
او همیشه در صدد بیدار ساختن مردم از خواب تلخ نادانی و تشویق آنها به دست برداشتن از باورها و خرافه های نادرست بود و به همین دلیل نیز مورد خشم کوته فکران قرار گرفت و در طی یک محاکمه که قاضیان آن از گمراهان دوران بودند، به مرگ با نوشیدن جام شوکران محکوم شد و سرانجام خود سقراط به صورت خود خواسته آن جام را سر کشید و خویشتن را از قید زندان تن رها ساخت.
جرم او این بود که اندیشه جوانان را فاسد ساخته و همچنین خود نیز به خدایان یونان باور ندارد.
لازم است که این نکته مهم را یادآوری کنیم که سقراط یگانه باور بود و فقط به وجود یک خدا باور داشت.
ژاک لویی داوید، خالق این نقاشی نیز اثر خود را بر مبنای صحنه واپسین زندگی سقراط، یعنی نوشیدن جام زهر در زندان و مرگ با عزت وی کشیده است.
حالت چهره سقراط در این اثر بسیار مصمم و پر غرور است و به خوبی نشان می دهد که او ترسی از مرگ ندارد بلکه ترس اصلی او بیشتر به خاطر زنده ماندن به هر بهایی و زندگی همراه با نادانی است و به همین دلیل نیز او ترجیح می دهد که به قانون احترام گذاشته و جام دانایی را بنوشد تا برای ابد در خیل نیکنامان جای گیرد.
منبع :کتاب مرگ سقراط، اثر رومانو گواردینی با ترجمه محمد حسن لطفی
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
سقراط بعد از محاکمه در دادگاه و صدور حکم اعدام برای او به زندان برده شد و در آنجا آخرین سخن وی قبل از مرگ این بود:
"ای کریتون، باید خروسی به آسکلپیوس بدهیم؛ ادای دِین را فراموش نکنید."
تاریخ فلسفه
#ویل_دورانت
عباس زریاب خویی
▪️در یونان باستان وقتی کسی از بیماری نجات مییافت یک خروس برای آسکلپیوس قربانی میکرد.
منظور سقراط این بود که من با مُردنام از این بیماری, یعنی زندگی, نجات مییابم.
آری زندگی برای سقراط حکم بیماری داشت
و آن را در لحظهٔ آخر عمر آن را فاش کرد، و این درست نقطهٔ مقابل فلسفهٔ نیچه است.
زیرا نیچه دوستار زندگی و آری گو به زندگی و تقدیر خویش است در حالی که سقراط آن را بیماری می نامد.
I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
📕مرگ سقراط
✍ رومانو گواردینی
بالاخره ، سقراط به مرگ ، محکوم شد . اکنون او باید خود را براى مرگ آماده کند. کسانى گرد او جمع شدند و از او خواستند که از عقاید خود دست بردارد تا حکم دادگاه درباره او اجرا نشود.
سقراط، گفت : هرگز به حقیقت ، پشت نمى کنم . من آنچه را که فهمیده ام ، گفته ام و از آن ، دست بر نخواهم داشت .
گفتند: فقط براى نجات خود، سخنى باب میل آنان بگو . پس از آن که آزاد شدى ، باز به عقاید و باورهاى خود بازگرد . سقراط گفت : هرگز چنین نخواهم کرد . من مرگ را پذیرایم ، ولى دروغ را تن نمى دهم .
شاگردانش ، گریه مى کردند و ضجه مى زدند . یکى از آن میان گفت :اى استاد!اکنون که دل به مرگ داده اى و خود را براى سفر آخرت آماده مى کنى ، ما را بگوى که پس از مرگت ، تو را در کجا و چگونه ، به خاک بسپاریم . سقراط تبسم کرد و گفت : پس از مرگ ، اگر مرا یافتید، هر کار که خواستید، بکنید.
شاگردان دانستند که استاد، در آخرین لحظات عمر خویش نیز، به آنان درس معرفت مى دهد و دریافتند که پس از مرگ انسان ، آنچه باقى مى ماند، خود او نیست ؛ بلکه مقدارى گوشت و استخوان است که اگر به سرعت ، آن را در جایى دفن نکنند، فاسد خواهد شد.
سقراط به آنان آموخت که آدمى ، پس از مرگ ، به جایى مى رود که زندگان ، او را نمى یابند و آنچه از او میان مردم ، باقى مى ماند، جسمى است که دیگر، ارتباطى و نسبتى با انسان ندارد. از این رو به شاگردانش گفت : اگر مرا یافتید، هر کار که خواستید، بکنید . یعنى شما مرا نخواهید یافت تا در این اندیشه باشید که کجا و چگونه دفن کنید .
" ای مردم آتن، من شما را حرمت میگذارم و دوست میدارم؛ ولی اطاعت خدا را بر اطاعت شما ترجیح میدهم؛ و تا هنگامی که جان و توان دارم از فلسفه و تعلیم آن دست نخواهم کشید… زیرا بدانید که این امر خداست و به عقیدهٔ من تاکنون هیچ امری که از خدمت من به خدا بزرگتر باشد؛ در شهر روی ندادهاست.»
سقراط انکار نمیکند که قضّات میتوانند او را بکشند، یا تبعید کنند، یا از حقوق اجتماعی محروم سازند. امّا وقتی آنها چنین میپندارند و دیگرانی نیز چنین میپندارند که آسیب بزرگی به سقراط رسیدهاست؛ او با آنها موافق نیست زیرا زیانی که اینکار در روح و جان آنها میگذارد، از بدی آسیب آنها به سقراط بزرگتر است.
سقراط سپس میگوید که در عالم سیاست هیچ مرد درستکاری نمیتواند مدّت مدیدی پایدار بماند. وی دو مورد را ذکر میکند که در آنها چارهای جز دخالت در سیاست نداشتهاست: مسئلهٔ دموکراسی در آتن و مخالفت با سیتن جبّار.
در آخر سقراط خاطرنشان میکند که در میان حاضران، بسیاری از شاگردان سابق او و پدران و برادران آنها وجود دارند؛ امّا در ادعانامه حتّی یکی از اینان به عنوان شاهد معرّفی نشدهاست.
سقراط از پیروی از رسم متداول حاضر کردن کودکان گریان خود در دادگاه، برای رقّت آوردن قلوب قضّات خودداری میکند؛ و میگوید که چنین صحنههایی متّهم و دادگاه را به یک اندازه مضحک میکند. او وظیفهٔ خود میداند که قضّات را مجاب کند، نه اینکه آنها را بر سر رحم آورد.
پس از صدور حکم مرگ با نوشیدن شوکران و ردشدن پیشنهاد سیمینه جریمه، سقراط خطابهٔ نهاییاش را ایراد میکند.
خطابهٔ دوّم
پس از قطعی شدن حکم، سقراط برای قضّات پیشگویی میکند که به زودی به مجازاتی بسیار سختتر از آنچه بر او روا داشتهاند، گرفتار خواهند شد.
به نظر سقراط «اگر میاندیشید که با کشتن من میتوانید کسی را از نکوهش زندگی زیانآورتان بازدارید، سخت در اشتباهید. این راه فرار، راهی نیست که ممکن یا آبرومندانه باشد. آسانترین و شریفترین راه، از پای درآوردن دیگران نیست؛ بلکه بهتر ساختن خویشتن است.»
در ادامه او میگوید: «از میان ما آنان که مرگ را بد میپندارند، در اشتباهند؛ زیرا که مرگ یا خوابی است بیرویا، یا رفتن روح است به دنیای دیگر؛ و آیا انسان در ازای همصحبتی اورفئوس و موسی و هزیود و هومر، از چه چیزی حاضر نیست دست بشوید؟ نه، اگر این راست باشد، پس بگذارید من بمیرم و باز هم بمیرم.» سقراط میگوید که در دنیای دیگر با کسانی همنشین خواهد شد که شربت شهادت نوشیدهاند؛ و بالاتر از همه اینکه جستجوی خود را در طلب دانش در آن دنیا ادامه خواهد داد؛ و در انتها سقراط میگوید: «زمان رحلت فرارسیدهاست و ما هر یک به راه خود میرویم؛ من به راه مرگ و شما به راه زندگی. کدامیک بهتر است، فقط خدا میداند.»