﷽ 📚📚کتابخانه ای همراه؛ همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹 خرید کتاب: ⬇️⬇️⬇️⬇️ www.sayehsokhan.com 📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام: 👇👇👇👇 https://b2n.ir/s05391 آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف تلفن:66496410
تکرار گلستان و بوستان با بچههای خودمان.
مدرسهها مرده است.
دکتر اصغر دادبه در یادبود زندهیاد استاد ابراهیم پورداوود،
۱۸ بهمنماه ۱۴۰۳، خانهٔ اندیشمندان علوم انسانی
🆔 @Sayehsokhsn
#از_شما
🔵 واقعیت زندگی یک بازنشسته:
روزی که حقوق واریز میشه
بعد از نماز صبح خوابم نبرد گوشیمو روشن کردم منتظر پیام بانک بودم
ساعت ۷ با زنگ پیامک، گوشیمو نگاه کردم همسرم که زیرچشمی حواسش بمن بود گفت ریختن؟
گفتم آره گفت پس وقتشه یک خبرخوشی بهت بدم.
نگاهش کردم معلوم بود از درد دندون تا صبح نخوابیده گفتم منو ببخش که.... نذاشت حرفم تموم شه گفت:
داری بابابزرگ میشی دیگه با نوهات میری پارک!
یه لحظه ذوق کردم ادامه صحبتش که گفت باید سیسمونی بگیریم بغض همه وجودمو گرفت سعی کردم بهزور بخندم اونم خندید بعضی خندهها چقد تلخه
تا صبحانه آماده میکرد دو تا از قسطهای وام رو با تلفن پرداخت کردم دخترم بعد صبحانه یهکم پول از مامانش گرفت و رفت طرف دانشگاه
خانمم پسرمو برد تو اطاق یهکم پچپچ کردن اونم خداحافظی کرد رفت تا با کامپیوتر دوستش برا ترم آخرش مقاله و تحقیقشو کامل کنه آخه چند ماهه کامپیوترش خرابه هزینه تعمیرشو نداشتم که درستش کنم.
خانمم لیست دو صفحهای مایحتاج رو گذاشته بود تو جیبم آماده شدیم که بریم خرید
رسیدیم قصابی به خانمم گفتم گوشتها دیگه طعم گوشت نمیده مرغها رو هم با هورمون چاق میکنن بهتر نیست جیگر و سنگدون و پای مرغ بگیریم میگن خیلی خاصیت داره خیلی فهمیدهست حرفمو تأیید کرد گفت سویا هم خاصیت گوشت رو داره!!
رفتیم میوهفروشی قیمتها رو نگاه کردم هنگ کردم خانمم گفت فقط سیبزمینی و پیاز ضروریه بقیه باشه برا بعد پیشنهادش نجاتم داد تشکر کردم.
یه کم حبوبات و برنج و روغن و خرت و پرت از فروشگاه گرفتیم کارتمو دادم به فروشنده اونم بیانصاف، بدهی برج قبل رو هم کم کرد.
آخرین پیامک بانک رو یواشکی نگاه کردم دیدم چهار میلیون و دویست تومان دیگه بیشتر تو کارتم نیست برگشتیم خونه تو راهپلهها صاحبخونه کشیک وایساده بود حال و احوال گرمی کرد بهش گفتم وسایلو بزارم خونه میام خدمتتون
ذهنم درگیر حساب کتاب این چند تا بسته بود!
تکتک اجناس و قیمتهاشو نوشتم از چند طرف جمع و تفریق کردم درست بود فقط افزایش قیمتها باور کردنی نبود که با خنده همسرم بخودم اومدم.
خانمم با سینی چایی اومد کنارم قبضهای آب و برق و گاز تو سینی، توجهمو جلب کرد!
قبضهای دو سه برابر شوکهم کرد فقط برق رو با گوشی پرداخت کردم کارتمو دادم دست خانمم گفتم بقیهشو تا آخر برج، شما خرج کن!
قدمزنان رفتم مغازه دوستم با صحبت از اینور و انور بهش فهموندم پول قرضی برای اجاره خونه نیاز دارم، ازش گرفتم برگشتم،
زنگ صاحبخونه رو زدم و بهش دادم تشکر کرد و گفت برج دیگه سالتون تموم میشه، چون محترمید فقط پنجاه میلیون تومان پول پیش رو بیشتر کنید. نتونستم حرفی بزنم.
بعد ناهار دخترم اومد بوسم کرد گفت، باباجون کامپیوتر که خرابه، گوشیام دو ماهه صفحهاش سیاه شده تصویر نداره کفش و مانتو هم ندارم بوسش کردم گفتم چشم دختر گلم حواسم بهت هست از اطاق رفت بیرون نزدیک بود سرمو بکوبم به دیوار آخه چشم گفتن و عمل نکردن اونم برای دختر مهربونم خیلی سخته!!
شب داشتم اخبار رو نگاه میکردم هواشناسی خبر از سرد شدن هوا میداد خانمم آهسته گفت هیچکدوم مون لباس گرم نداریم!
خواستم با نگاه بهش بگم ندارم دیدم صورتش از درد دندون، ورم کرده پشتم از شدت حقارت تیر کشید دستمو فشار داد گفت مهم نیست.
بعد از اخبار صداوسیما کارشناسهای اقتصادی و اجتماعی که از ناامنی و فقر در جوامع اروپا و آمریکا انتقاد میکردند و از تلاشهای مسئولین کشورمان که موجب شکوفایی اقتصادی و رسیدن به رفاه و امنیت در جامعه ما شده بود سخن میگفتند، با خود گفتم اگر ما تو رفاه و آرامشیم پس شرایط مردم آمریکا و اروپا خیلی نگران کنندهست!!
فکر امانم را بریده بود و تمام تنم از نداری و شرمندگی گر گرفته بود به دنبال قرص فشارخونم رفتم و با کمی آب قورتش دادم و به خودم و همه لعنت فرستادم که چرا در این مملکت سرشار از نعمت و ثروت باید این چنین خار شویم که من و امثال من در شرمندگی و فقر و نداری سر کنیم.
نگاه پر مهر دختر و پسرم و صبوری و متانت همسرم اگر نبود یک شب در خواب یا سکته میکردم یا دیوانه میشدم.
آن شب تکتک شونو بغل کردم و بهشون دلداری دادم و از بابت اینچنین پدری احساس حقارت کردم.
البته هنوز ۲۹ روز دیگه مونده تا حقوق بعدی رو بگیریم شاید و یقینا این روزها شرایط خیلیها در ایران همینه
و چه بسا بدتر.....
🆔 @Sayehsokhan
🛜 فیلتر شکن
برادرم یک شترمرغ روی گوشی من گذاشته بود. هر روز این شترمرغ کیلومترها میدوید تا درها و پنجرهها و کوچهها و خیابانهایی را که سیاست و حاکمیت روی من بسته بود، باز کند.
شترمرغ میدوید و پول دویدنش را از من میگرفت. من ناگزیر بودم پول دویدنهای او را به مافیای شترمرغ فروش بپردازم. شترمرغها روی گوشیهای ما میپلکیدند و شکارچیان غیر مجاز به هر کس که میگفت: آخر این شترمرغها چه نفعی برای این مملکت دارد؟ شلیک میکردند!
وقتی جنگ شد، اولین ترکش به شترمرغ گوشی من خورد، زخمی شد و بعد از آن هم دیگر ندوید.
ما پشت درهای دنیا گیر کرده بودیم، جنگ بهانه خوبی بود، ناگهان همه ما را کردند در یک بطری و انداختندمان ته اقیانوس بیخبری.
اسد پسر خدیجه جیر محلهای گفت: تو آهار فقط باید بروی پیش حسین کله قورمه، بگی من رو احسون سگ سیاه فرستاده، شترمرغ من دیگه کار نمیکنه.
باید اژدها برات بریزه
اما قبلش بگو نوه کی هستی! آشنا نباشی اژدها بهت نمیفروشه!
حسین کله قورمه زل زد توی چشمهایم، میخواست دی ان ای آبا و اجدادیام را بخواند، اگر «نظرونی» اصیل نبودم، فیلتر شکن نمیفروخت.
وقتی شجره نیاکانم با همه پرندگان آوازخوان روی شاخسارش را شناسایی کرد، پانصد هزار تومان ستاند و یک اژدهای رنجور را روانه کرد از گوشیاش به گوشیام.
من ایمیلکی فرستادم و بعد از آن اژدها جان به جان آفرین تسلیم کرد و پانصد هزار تومان دودی شد که از دهانش به هوا رفت…
و چنین شد که من شدم گدای کوچه گرد اژدها و شترمرغ و خرس و خرگوش و مار و عقرب …
به هر کس که می رسیدم می گفتم : چه خبر؟ دنیا که می گویند از کدام سمته؟
فیلتر شکن داری به من بدهی، رایگان؟
من با همین شترمرغ و اژدهای روی گوشیام فهمیدم یک ملت بزرگ را با چه چیزهایی میشود کوچک کرد.
راستی همین الان که دارم این را برایت مینویسم، حسین کله قورمه دارد به من چشم غره میرود که برو… اینقدر از گوشی من به گوشیات هات اسپات نکن…
فعلا خداحافظ…
تا خدا کجا باز فیلترشکنی روزی ما کند!
…
✍️#عرفان_نظرآهاری
#وطن_نویسی
#جنگ_نویسی
#فیلتر_و_فیلترشکن
#اینترنت
@erfannazarahari 🛜
🆔 @Sayehsokhan
🟩⬜️🟥 @film_in_Iran
🟩⬜️🟥 #فیلم #مستند
مستند دو کمانچه
کارگردان: بهمن کیارستمی
دو کمانچه نگاهی دارد به دو نوازندهی کمانچه با دو زندگی و نگرش کاملا متفاوت. رضا درخشانی، نوازندهی کمانچه، ریتمهای الکترونیک و موسیقی جاز را با نوای این ساز کهن تلفیق و اجرا میکند. او احساس میکند که هنرش زندگی متعالی برایش رقم زده است. در سویی دیگر اما، نوازندهی بخشی ترکمن "بهرام بردیکر" نومیدانه در اندیشهی خودکشی است و این به خاطر محدودیتهایی است که زندگی هنری و اجتماعیاش را به مخاطره انداخته. دو کمانچه به مقایسهی ارزشها و معیارهای این دوهنرمند نمیپردازد، بلکه سعی در تسهیل تعامل این دو دیدگاه مدرن و سنتی دارد و با کنار هم قرار دادن این دو، به شکلی اجتنابناپذیر، پیچیدگیهای هویت فرهنگی که ایرانیان امروزه با آن درگیر هستند را به تصویر میکشد.
#دکتر_ویلیام_گلسر: هنگامی که نسخه اول کتاب #ازدواج_بدون_شکست را در سال 1994 می نوشتم از اعضای موسسه خواستم هر کاری که به خشنودی ازدواجشان کمک کرده است را برایم بنویسند.
یکی از پاسخ هایی که دریافت کردم، از جانب زوج خشنودی بود که بیش از 26 سال از ازدواج آنها می گذشت. حیفم آمد که در اینجا نیاورم.
ما بر اساس تجربه مان موارد زیر را توصیه می کنیم :
1⃣ حضور یکدیگر را چندین بار در روز #جشن بگیرید: احوالپرسی های پر هیجان،مکالمات تلفن پرشور، #دوستت_دارم های مکرر، خواندن آواز در وصف یکدیگر.
2⃣ همیشه با هم #قرار_بیرون بگذارید حتی در سالهای بچه داری و در دوره مشغله های کاری.
3⃣ از یکدیگر #پشتیبانی کنید. به دنبال راههایی باشید تا از یکدیگر به لحاظ جسمی و روحی حمایت کنید. به عنوان مثال غذای مورد علاقه همسرتان را بپزید، به هنگام هوای نامساعد یکدیگر را با ماشین به محل کار برسانید، درباره کار با یکدیگر مشورت کنید، هنگام تماشای تلویزیون با یکدیگر #تماس_جسمی داشته باشید.
4⃣ جسارت گرفتن خواسته هایتان را داشته باشید و بگویید که چه می خواهید و آنچه را که به نظرتان نادرست می آید، به زبان بیاورید.
5⃣ #بدون_قید_و_شرط به یکدیگر محبت کنید. در مورد میزان محبتی که به هم ابراز می کنید، انتظار و چشمداشت جبران نداشته باشید. عشق و محبت باید آزادانه نثار شود.
6⃣ به همسرتان #آزادی بدهید تا خودش باشد. تفاوتها را بپذیرید. به مرزهای موجود بین خودتان احترام بگذارید.
7⃣ به یکدیگر به چشم #بهترین_دوست نگاه کنید. هر روز با یکدیگر همانند دو رفیق رفتار کنید.
8⃣ بدانید که چگونه با یکدیگر بخندید، #شوخ_باشید و شادی کنید، بدون آنکه از شرمندگی ترس داشته باشید. مثلا به زبانی ساختگی حرف بزنید، زمزمه کنید و یکدیگر را به ساختن آواز تشویق کنید.
9⃣ #رابطه_جنسی را زنده نگه دارید و همیشه اعمالی توافقی و مورد قبول هر دو طرف را تجربه کنید.
🔟 به همراه یکدیگر #آرزوهایتان را ترسیم کنید و از آنها لذت ببرید.
برای ما جالب بود که این زوج برای داشتن یک زندگی مشترک خشنود، تا چه حد فکر و تلاش کرده اند!!
📚 #برشی_از_كتاب: #ازدواج_بدون_شکست
✍ اثر: #دكتر_ويليام_گلسر و #کارلین_گلسر
👌 ترجمه: #دكتر_علي_صاحبي
📇 انتشارات: #سايه_سخن
📖 صفحه: 220
🆔 @SayehSokhan
👈 تو روابط انسانی، باید حواسمون به مراحل قبل از نابودی باشه. حرف زدن از پشیمونی، وقتی که اون آدم دیگه تموم شده، دیگه نفس نداره برای رابطه، فقط نمکپاشیدن روی زخمشه.
آدمها، مخصوصاً اونایی که عاطفهی زیادی خرج میکنن، ظرفیت محدودی دارن. اگه از حد بگذری، دیگه پشیمونی هم کمکی نمیکنه. چون دیگه طرفت اون آدم سابق نیست.
📌 نتیجه:
روابط انسانی رو نباید مصرف کرد؛ باید باهاشون مثل درختی زنده رفتار کرد: رسیدگی، توجه، مراقبت.
وقتی نابودشون کردی، گفتن "متأسفم" دیگه کمکی نمیکنه...
اون آدم ممکنه هنوز راه بره، حرف بزنه، حتی لبخند بزنه، ولی درونش سوخته باشه.
یه جوری با آدما رفتار کن که هیچ وقت مجبور نشی بگی: "ببخش، دیر فهمیدم." چون شاید دیگه نباشن که بشنون.
@Philip_Kotler
🆔 @Sayehsokhan
♦️باور کودک شما عقلیست یا نقلی؟
حنا مخملباف
یکی از نکاتی که در تربیت فرزندم از همان سالهای ابتدایی (حتی پیش از زبان باز کردنش) برایم مهم بود، این بود که او یاد بگیرد “چرا” انجام میدهد، نه فقط “چه چیزی” را انجام میدهد.
چرا؟ چون خود من تجربهای متفاوت از دوران کودکی و نوجوانی داشتم.
ما در خانوادهای بزرگ شدیم که باور را از مسیر «دلیل» میجست، نه صرفاً از «راوی». وقتی بچههای همسایه میگفتند «چون مامانم یا بابام گفته»، ما سعی میکردیم جواب بدهیم:
«اما به نظر من این کار بهتره، چون…»
در مدرسه هم همین روند ادامه داشت. بسیاری از همکلاسیها استدلالشان این بود که چون معلم، ناظم یا مدیر گفتهاند. اما ما عادت کرده بودیم به اینکه اول فکر کنیم، دلیل پیدا کنیم و بعد انتخاب کنیم.
در نوجوانی، برخی از دوستانم باورهایشان را بر اساس گفتههای چهرههایی مثل امام خمینی، امام صادق، مارکس یا شاملو یا فروغ توضیح میدادند. اما در خانوادهی ما، پرسشها همیشه به سمت دلیل میرفت:
«فارغ از اینکه چه کسی گفته، آیا این حرف منطقی است؟» «آیا این کار به نفع همه است؟» «آیا این روش کارآمد است؟»
♦️حالا که بعد از شانزده سال دوری از کشور دوباره جامعهام را نگاه میکنم، یک موضوع برایم پررنگتر شده:
اکثریت مردم ایران، بیش از آنکه به منطقِ گفتار پایبند باشند، به راویِ گفتار وفادارند.
فرق جریانها و جناحها اغلب در راویهاییست که به آنها تکیه دارند، نه در شیوهی استدلال یا مدل فهمشان از حقیقت.
از همینرو در مسیر تربیت فرزندم، آگاهانه تلاش کردهام پایههای فکری او را بر استدلال و گفتوگو بگذارم، نه صرفاً پذیرش.
مثلاً اگر میخواستم او کاری را انجام دهد یا انجام ندهد، نمیگفتم: «چون من مامانتم!» بلکه با زبانی ساده میگفتم:
«پسرم، میدونی چرا این کارو انجام میدیم؟ چون…»
و دلایل را به زبان کودکانه برایش توضیح میدادم: دلیل اول، دلیل دوم، دلیل سوم…
الان که پسرم شش ساله است، میشنوم که وقتی چیزی میخواهد یا تصمیمی میگیرد، با لحنی کاملاً آشنا میگوید:
«مامان، میدونی چرا این کارو میکنم؟ چون که… اول اینکه… دوم هم…»
و من لبخند میزنم، چون میبینم مهمترین پایهٔ فکری در او در حال شکلگیری است:
. تفکر قبل از تقلید
. پرسش قبل از پذیرش
♦️در تربیت فرزندانمان اگر فقط انتقالدهندهٔ اطلاعات و دستورات باشیم، بچههایی میسازیم که همیشه چشمبهراه «راوی»اند.
اما اگر گفتوگو کنیم، دلیل بیاوریم و دلیل بخواهیم، نسلی پرورش میدهیم که:
. قدرت انتخاب دارد.
. به استقلال فکری میرسد.
. بهجای پیروی کورکورانه، گفتوگو و تفکر نقاد را مبنای زندگی قرار میدهد.
🆔 @Sayehsokhan
🔴 فایل صوتی سخنرانی مصطفی ملکیان درباره کتاب راهنمای فلسفی برای میانسالی نوشته کیهران ستیا
@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
بزرگداشت خر
از کودکی خر را دوست داشتم. لذتی که در 5سالگی برای نخستین بار سوار خر شدم، هنوز در تن و احساسم ماندهاست. عمویم مرا در روستای کاج(نزدیک قُروه همدان) سوار خر کرد تا به باغ برویم و انگور بچینیم.
سپس هم بارها از بودن در کنار خر لذت بردم. به گمانم جانور باهوش و حقشناسی است. خدماتش به انسان در کار کشاورزی و بار و مسافربری هم جای انکار ندارد. کاش خیلی از آدمها صفا و سود خر را داشتند.
جای خوشحالی دارد که خر هرگز متوجه نشد که آدمیانِ بیشعور را گاه«خر» مینامند؛ وگرنه سخت از بشرِ ناسپاس میرنجید و حق داشت.
در کشور کلمبیا(شهر مونیکیرا)، برای خر هرسال بزرگداشت میگیرند که بخشی از آنرا میبینید.
/channel/ezzatiparvar
🆔 @Sayehsokhan
👈آیشمن در اورشلیم
💐💐💐
ابتذال شر از نگاه هانا آرنت |
وقتی شر، معمولیتر از همیشه ظاهر شد.
📙در این اپیزود، به یکی از عجیبترین و ترسناکترین مفاهیم قرن بیستم میپردازیم: آیا ممکن است شر، چهرهای آرام، لبخندی مؤدب، و صدایی بیهیجان داشته باشد؟
📗آیا فقط اطاعت کردن — بدون فکر — میتواند انسان را شریک یک فاجعه تاریخی کند؟
📘هانا آرنت، فیلسوف بزرگ آلمانیـآمریکایی، با حضور در دادگاه آدولف آیشمن، چیزی دید که دنیا نمیخواست ببیند: آدمی که هزاران نفر را به مرگ فرستاده… اما نه با خشم، بلکه با «فرم»، با «مهر»، با «دستور».
در این اپیزود میشنوید:
:مفهوم ابتذال شر چیست؟
:چرا آرنت از سوی دوستان و جامعه خودش طرد شد؟
:چه چیزی باعث شد که آیشمن، نماد شر مدرن شود؟
:چرا این بحث، امروز از همیشه مهمتر است؟
:آیا ما هم فقط اطاعت میکنیم؟
👈لطفا این کلیپ را حتما بشنویم ، و با هم در این گفتوگو شریک شویم …
🍃🍃🍃
لینک کتابفروشی آرا
/channel/bookstoreARA
🆔 @Sayehsokhan
🎵
این قافلۀ عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری؟
پپش آر پیاله را که شب میگذرد...
#خیام
آوای استاد شجریان بر روی #رباعیات_خیام یکی از آثار ماندگار استاد #محمدرضا_شجریان است که با همکاری #احمد_شاملو آفریده شدهاست.
/channel/ketabeabii
🆔 @Sayehsokhan
از بهبهان تا پاریس
ایرج پزشکزاد
در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم. روستایی که با یک رودخانۀ فصلی دو تکه شده بود: اینور رود و اونور رود!
ما کودکان روستا نسبت به اینور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچههای اونور رود دعوا میکردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی اونوریها پسرخاله و پسردایی و … اقوام نزدیک ما بودند. اما ملاک برای ما «رود» بود!
بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچههای روستای کناری هم اونجا میاومدن!
حالا ما خط مرزی «رود» را فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچههای روستای کناری بحث و نزاع داشتیم.
القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسۀ راهنمایی، نداشتیم
میرفتیم روستای دورتر
جایی که ما و بچههای روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچههای روستای دورتر!
آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و علیه روستای دورتر متحد شده بودیم.
بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی در بهبهان!
اونجا بود که فهمیدیم که ایبابا، ما و روستای کناری و روستای دورتر و…، همه «لر» هستیم و برادریم!
دشمن مشترک ما، «بهبهانیها» هستند!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانۀ لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان میشدیم و البته بهبهانیها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما میاومدن.
بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، عربها اصل دشمن ما هستند و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قایل نیستند و در نتیجه، ما و بهبهانیها متحد شدیم علیه عربها!
بهبهانیها جُک میساختند علیه عربها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده میخواستند ما لرها حامی اونا بودیم!
عربها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری میکردیم!
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی! میان یک مشت ترک!
آنجا بود که ما لرها و بهبهانیها و عربها و دزفولیها و …، را یک کلمه خطاب میکردند: «خوزستانیها».
دیگر ما لرها و بهبهانیها با عربهای اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و همپیمان، علیه ترکها. اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و متحد، علیه ترک جماعت شده بودیم!
القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرفتر روی چمنها گرفتم خوابیدم!
بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من میزنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری چیزی باشه.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمنها، ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانیام؟
طرف خودش را معرفی کرد. از ترکهای ارومیه بود! میگفت: اولاً اینجا کسی تو این موقع روز نمیخوابه! فقط ایرانیها اهل چرت بعد از ظهرند!
تازه کسی روی چمن دراز نمیکشه، اون هم فقط کار ایرانیهاست!
بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر را در آغوش گرفتیم و بهعنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم،
حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشتهایم و درک میکنیم که «انسانها» در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...، همه «انسان» هستند و مثل خود ما.
تعصب نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست. هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشه، خودبهخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بیارزش و کممقدار؛ دورتر شده و جهانیتر و انسانیتر میاندیشد.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و همۀ دینها را در هم ادغام کردم و دینی ساختم به نام «انسانیت» و با بیدینها هم کنار آمدم تا با ابزاری به نام دانش کرۀ زمینی پر از انسانهای صلحدوست و شرافتمند داشته باشیم.
بهراستی گام و قدم بعدی چیست؟
پ.ن. کتاب *مردمان روی زمین* را بخوانید.
🆔 @Sayehsokhan
وضعیت وزارتخانهای بنام آموزش و پرورش!
🆔 @Sayehsokhan
سلام بر عشق
صحنهای از فیلم«سلام بر عشق»
با بازی فردین، مرجان، مرتضی عقیلی و آرزو
🆔 @Sayehsokhan
📃برشی از کتاب تاملات
نوشته مارکوس آورلیوس
🍃🍃🍃
📙صبحگاهان که از خواب برمیخیزی، با خود بگو: امروز با فضولی، ناسپاسی، گستاخی، بیوفایی، سوءنیت و خودخواهی روبرو خواهم شد- تمام اینها ناشی از آن است که خطاکاران نمیتوانند خوب را از بد تمیز دهند. ولی من مدتهاست که به طبیعت خوبی و شرافتش، طبیعت بدی و رذالتش و طبیعت شخص خطاکار پی بردهام. خطاکاری که برادرم است (نه به این معنی که از یک گوشت و خون هستیم، بلکه از این رو که هر دو از موهبت عقل برخورداریم و از امر الهی بهره و نصیب بردهایم)؛ بنابراین، هیچیک از این چیزها نمیتوانند به من آسیب رسانند؛ زیرا کسی نمیتواند مرا در زشتی و تباهی شریک و سهیم سازد. من هم نمیتوانم به برادرم غضب کنم یا از او متنفر باشم؛ زیرا ما آفریده شدهایم تا همچون پاها، دستها، چشمها و دو ردیف دندانهای بالا و پایین با یکدیگر همکاری کنیم. ایجاد مانع در برابر یکدیگر خلاف قانون طبیعت است – و مگر غضب و نفرت نوعی ایجاد مانع نیست؟
📗من ترکیبی هستم از کمی جسم، کمی روح و عقلی حاکم بر کل(کتابها را فراموش کن؛ دیگر به آنها میلی نداشته باش؛ آنها بخشی از امکانات و تواناییهایت نیستند).همچون کسیکه در حال احتضار باشد، جسمت را هیچ انگار- جسمی شامل خون لزج، استخوانها، شبکه عروق و اعصاب و شرایین. همچنین روح را؛ روح چیست؟ کمی باد، و نه بادی یکسان، بلکه بادی که با هر دم و بازدم تجدید میشود. ولی بر عقل تمرکز کن، عقلی که باید ارباب و فرمانروا باشد. اکنون که موهایت سفید شده، مگذار عقل همچنان برده باشد و سائقههای خودخواهانه او ره همچون عروسک خیمه شب بازی به این سو و آن سو کشانند، دیگر از تقدیر و سرنوشت ناراحت مشو، نه از امروز شکایت کن و نه در عزای فردا باش.
🍃🍃🍃
با پیوستن به لینک کتابفروشی آرا از گنجینه ادبی و فرهنگی آن بهره مند شویم.
/channel/bookstoreARA
🆔 @Sayehsokhan
فایل شنیداری وبینار بردگی خودخواسته. اردیبهشت ۱۴۰۴. دانشگاه تهران.
@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
آیا امیدی به فردای ایران هست؟
این روزها بسیاری از ما، در خلوت خود یا در گفتوگوهای روزمره، یک پرسش آزاردهنده را بارها تکرار میکنیم:
«واقعاً امیدی هست؟»
آیا ما در مسیر پیشرفتایم یا انحطاط؟
آیا فردای ایران میتواند روشنتر از امروز باشد؟
این پرسشی است که بارها در سطح جهانی هم مطرح شده. از جمله در مناظرهای با عنوان «آیا روزهای خوشی در انتظار بشر است؟» که در تورنتو برگزار شد. در آن مناظره، استیون پینکر و مت ریدلی از امید و پیشرفت سخن گفتند، در حالی که آلن دوباتن و مالکوم گلدول نسبت به سادهانگاری این نگاه هشدار دادند.
این جدال فکری، به نوعی بازتاب دوگانهای است که ما هم این روزها تجربه میکنیم: میان دلسپردن به «آمارها» و گوش سپردن به «رنجهای عینی».
در ایران، برخی از شاخصهای توسعه در دهههای اخیر بهبود یافتهاند. مثلا سطح سواد عمومی بالا رفته، زیرساختهای بهداشتی گسترش یافته، و نسل جدید با سرعتی خیرهکننده به تکنولوژی مسلط شده. اما در برابر این پیشرفتها، بسیاری میگویند:
«چه فایده وقتی کیفیت زندگی پایین است؟ وقتی امنیت روانی نداریم؟»
استاد مصطفی ملکیان در درسگفتارهای خود اشاره میکند که پیشرفت، مفهومی پیچیده و چندبُعدی است. فقط نباید به رشد فناوری یا کاهش مرگومیر دل خوش کرد، بلکه باید پرسید:
آیا سطح خشنودی، اخلاق، و ظرفیت روانی انسانها نیز رشد کرده؟
آیا انسان مدرن، رضایتمندتر و آرامتر شده؟
این پرسش، در دل جامعه امروز ایران، رنگ تازهای دارد. ناامیدی و خستگی روانی، همانقدر واقعیاند که پیشرفتهای آموزشی یا فناوری. از سوی دیگر، رسانهها با تمرکز مفرط بر اخبار بد، چهرهای سیاهتر از واقعیت ارائه میدهند.
همانطور که دوستی گفته بود:
«اخبار بد، جذابترند؛ اما جهان فقط مجموعهای از فجایع نیست.»
دکتر آذرخش مکری هم در سخنرانی که در فروردین ۹۸ داشت با این عنوان : «آیا بشر پیروز میشود؟» نشان میدهد که امید به آینده، فقط یک انتخاب روانشناختی نیست، بلکه یک ابزار بقاست. اگر نتوانیم به آینده فکر کنیم، در اکنون هم از پا درمیآییم.
آری افسانهی پیشرفت همانقدر خطرناک است که افسانهی انحطاط.
ما نیازمند روایتی هستیم که نه در خیالپردازی فرورود، و نه در بدبینی مزمن.
ما نیازمند «امید واقعبینانهایم»؛ امیدی که با شفافیت دربارهی مسائل کشور، با درک واقعیتهای تاریخی، و با حفظ کرامت فردی همراه است. امیدی که به تغییر از پایین، به توان جامعهی مدنی، به ظرفیتهای پنهان جوانان و زنان این سرزمین باور دارد.
آیا امیدی به فردای ایران هست؟
پاسخ ساده نیست. اما شاید از خودمان باید بپرسیم: آیا میتوانیم بدون امید، زنده بمانیم؟
این پرسشی است قابل تامل!
حسن ملکیان
مدیر مسئول سایهسخن
🆔 @Sayehsokhan
#معرفی_کتاب
شازده حمام، دکتر محمدحسین پاپُلی یزدی، جلد اول و دوم، انتشارات پاپُلی-گوتنبرگ،
چاپ سیام1397
«خودزندگینامهنویسی»(اتو بیوگرافی) یکی از قالبهای نویسندگی است که از زمانهای کهن(از قرن پنجم) در ایران رایج بوده است. اینگونه کتابها از جهت شناخت تاریخی و فرهنگی یک جامعه، بسیار سودمندند.
«شازده حمام» زندگینامهی نویسنده، به قلم خود اوست. مطالب آموزنده و دقیق در شیوههای زندگی مردم یزد و دیگر شهرها و روستاهای ایران، فراوان دارد. برای نمونه، یکی از خاطرههای نویسنده را نخست به صورت چکیده با قلم خود مینویسم و سپس برای آشنایی با نوع نگارش نویسنده، بخش پایانی خاطره را از متن کتاب عیناً نقل میکنم. خاطره، طولانی است و از صفحه 532 تا 601 کتاب، آمده است:
نویسنده(حسین پاپُلی) در نوجوانی در یکی از روستاهای کردستان، با دو کودک 12ساله که در کوهستان به کتیراگیری مشغولند آشنا میشود: عزیز، مرتضی. به آنان یاری میرسانَد. بچهها همزمان با کتیراگیری، پروانههای زیبا نیز برای معلمشان(سپاهی دانش) شکار میکنند. آنان انبوهی از پروانه شکار و در گودالی توی گونی نگهداری و پنهان میکنند.
مرتضی یک روز از بلندی کوه به پایین میافتد و کُشته میشود. عزیز و حسین، تصمیم میگیرند پروانهها را روی برگهای درخت بچسپانند و برای فروش به تهران ببرند. 66پروانه را در جعبههای مستطیل شکلِ دردار میگذارند و راهی تهران میشوند. در تهران به مسافرخانهای میروند. صاحب مسافر خانه پروانهها را به قیمت 400 تومان پیشنهاد میدهد. بچهها نمیفروشند. روزبعد، مسافرخانهچی قصد دزدیدن پروانهها را دارد. با سر و صدای بچه ها دوسه نفر به کمکشان میآیند که یکی از آنها با حسین آشنا درمیآید و یک ارمنی را برای خرید معرفی میکند.
بچهها به مغازهی آن ارمنی میروند و او پروانهها را به بهای27هزارتومان میخرد. کودکان به یزد برمیگردند تا نیمی از پول را به خانوادهی مرتضی بدهند. مرتضی پدری نابینا و بسیار تنگدست دارد. چون از ماجرای مرگ مرتضی آگاه میگردد، همهی پول را به مادر مرتضی میدهد.
حسین از پدر عزیز میپرسد چرا نابیناست؟ او تعریف میکند که در جوانی خدمتکار یک خانوادهی پولدار بوده است. پسر خانواده به نام«بیژن» خودخواه و شرور بوده، گاه مزاحم دختران میشده. احمد(پدرعزیز) اعتراض و به پدر بیژن شکایت میکند. پدر، از پسرش حمایت و احمد را میرانَد. بیژن یک بار هنگام شکار، چشمهای احمد را نشانه میگیرد و او را کور میکند. شکایت احمد به جایی نمیرسد. هر دو چشمش را تخلیه میکنند. سالها میگذرد.
حسین از زندگی عزیز خبری ندارد.
عزیز کارگری میکند و درس میخواند. در سال 1368 روزی برای حسین از سوئیس نامه میرسد. نامه از عزیز است که حسین را به سوئیس دعوت کرده است. حسین برای شرکت در کنفرانسی به سوئیس میرود و عزیز را پیدا میکند که ثروتمندی بزرگ شده است و خانهای باشُکوه دارد. معلوم میشود که عزیز کلکسیون پروانه داشته و فروخته و پولدار شده و به همان کار مشغول است.
احمد عضو انجمن نابینایان سوئیس است.
حسین از عزیز میپرسد: آیا از بیژن خبری داری؟ وی میگوید: نه. اما یکی از دوستان احمد هنگام خدا حافظی حسین، دم در، برایش تعریف میکند که بیژن در آسایشگاه سالمندان تهران زندگی میکند:
(از متن کتاب)
پنج سال است که مخارج آسایشگاه را احمدآقا به من میدهد و من در ایران به حساب آسایشگاه واریز میکنم. او تأکید کرده است که هیچکس، بخصوص بیژن، از این مسأله خبردار نشود.
عطار، مولوی، حافظ، ابوسعید ابوالخیر، اولیاءالله میتوانند احوال و اخلاق امثالِ احمدآقا را توصیف کنند. چه کسی میتواند اینچنین گذشتی را داشته باشد؟
آیا من و شما میتوانیم اینچنین گذشتی داشته باشیم؟ یکی عمداً چشمهای آدم را کور کند؛ با بیرحمی تمام، او را از خانهی خود براند؛ هیچگونه کمکی به آنمردِ نابینا نکند؛ او را تحقیر کند؛ اما او مخارجِ نگهداری آنبیرحمِ و سنگدل را بپردازد!
(ص601)
🆔 @Sayehsokhan
سکانسی از تئاتر «مرگ یزدگرد» اثری از «بهرام بیضایی»
فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بستهای...
🆔 @Sayehsokhan
#دستنوشته_های_مدیر_سایه_سخن_۳۸
"شنیدن، مقدمهای بر فهمیدن"
✍️ یکی دیگر از ویژگیهای انسان معنوی، از منظر مولانا، توانایی شنیدنِ عمیق است.
کسی که شنیدن را تمرین میکند، دیرتر قضاوت میکند، کمتر میرنجد، و بیشتر میفهمد.
🎧 شنیدن، فقط دریافت صدا نیست؛ بلکه یعنی از خود عبور کردن و با ذهنی باز، دل به کلام دیگری سپردن.
یعنی قضاوت نکردن، عجله نکردن، دفاع نکردن، راهحل ندادن، و فقط بودن.
📌 اغلب اوقات، ما "میشنویم" تا پاسخ دهیم، نه برای اینکه بفهمیم.
اما گوش دادن واقعی، یعنی بیآنکه حوصلهمان سر برود یا ذهنمان دنبال پاسخ بگردد، در آگاهی حضور داشتن و مجال دادن به دیگری برای دیده و شنیده شدن.
👌 انسان معنوی میداند که مهمترین نیاز یک انسان، شنیده شدن با احترام و شفقت است.
کودک درون ما هنوز هم همان نوازش شنیدن را طلب میکند؛
همان نوازشی که شاید در کودکی کمتر دیده شد.
📚 #کارل_راجرز، روانشناس نامدار، معتقد بود که «رابطهدرمانی»، فقط با گوشدادنِ همدلانه ممکن میشود.
در فضای گوشدادن، بدون داوری و برچسب، امکان رشد و شکوفایی پدید میآید.
💡 بهویژه در روابط زوجی، فهم واقعی همسر، فقط با گوشدادن ممکن است.
بارها دیدهام که زوجها وقتی "شنیده میشوند"، نه تنها آرام میگیرند، بلکه خودشان به راهحل هم میرسند!
🔍 گوشدادن واقعی، یعنی دیدن دنیا از پنجره طرف مقابل.
یعنی کنار گذاشتن «عینک خودم» و تجربه موقت «چشمهای او»!
✅ تمرینهایی برای افزایش مهارت شنیدن:
1⃣ وقتی همسرمان یا دوستمان صحبت میکند، نپریم وسط حرفش.حتی با نیت کمک.
اجازه دهیم حرفش کامل شود.
2⃣ پس از شنیدن، خلاصهای از آنچه شنیدیم بگوییم:
"فهمیدم که امروز خیلی خسته بودی و دنبال یک گوش امن میگشتی... درسته؟"
3⃣ سعی نکنیم بلافاصله راهحل بدهیم؛
گاهی یک آغوش گرم، از هزار منطق گرهگشاتر است.
4⃣ به زبان بدنمان دقت کنیم: چشمها، ابروها، طرز نشستن.
آیا نشان میدهند که واقعاً با طرف مقابل هستیم؟
5⃣ تمرین سکوت کنیم؛
نه سکوت انفعالی، بلکه سکوتی فعال که در آن حضور و توجه موج میزند.
📌 به قولی:
"همیشه کسی که بیشتر گوش میدهد، کمتر تنها میماند!"
در دنیایی که همه میخواهند شنیده شوند،
آنکه میشنود، دوستداشتنیترین است.
🛠 برای آنکه در مسیر گوشدادن مؤثرتر عمل کنیم، پیشنهاد میکنم یک تمرین ساده اما قدرتمند را وارد برنامه روزانهمان کنیم:
تمرین پنجدقیقهای گوشدادن بیقضاوت.
هر روز، پنج دقیقه فقط به یک نفر گوش دهیم؛ بدون اینکه حرفش را قطع کنیم، نظر بدهیم، یا حتی تأیید و تکذیب کنیم. فقط گوش دهیم و در پایان، بپرسیم:
«آیا چیز دیگری هست که دوست داری بگی؟» این تمرین بهمرور باعث میشود فضای امنی برای ارتباط شکل بگیرد و طرف مقابل احساس کند واقعاً دیده و شنیده میشود.
🌀 همچنین میتوانیم از تکنیکی استفاده کنیم به نام بازتاب همدلانه. یعنی وقتی کسی صحبت میکند، بعد از پایان حرفش، چیزی شبیه به این بگوییم:
«اگر درست متوجه شده باشم، تو احساس میکنی که... چون...»
مثلاً: «فکر میکنم الان ناراحتی، چون احساس کردی حرفت جدی گرفته نشد.»
این بازتاب، نه تنها باعث میشود فرد مقابل احساس درکشدن کند، بلکه به ما هم کمک میکند از سوءتفاهمها فاصله بگیریم و به فهمی عمیقتر برسیم.
شاد و شنوا و در لحظه باشید
ارادتمند
حسن ملکیان
🆔 @Sayehsokhan