کانالیست ساختِ دستِ بشر ؛ برای هضمِ دلتنگیها ، خستگیها و تنهاییهایش...!
.
.
.
چه بود زندگی...!؟
اگر تو نمیرسیدی...!
#شمس_لنگرودی
#حضرت_شعر
.
روز کِی با رَجَزِ شبپره تحقیر شود...؟
پایِ خورشید محال است که زنجیر شود
این سکوتی که به محرابِ قضا معتکف است
چون سَحَر شد به سَرِ مَأذنه تکبیر شود
گر چه فوّارهی شب سر به فلک میسایَد
لاجرم در قدمِ صبح زمینگیر شود
آنکه کَبّادهکِشِ معرکهی تزویر است
عاقبت حلقهبهگوشِ یَلِ تقدیر شود
برسانید به آتش که گمان میکردی
ریشه در مزرعهی سوخته تکثیر شود...؟!
نانِ آجر شدهی ماست که در سُفرهی توست
خواجه هشدار... که این لقمه گلوگیر شود
#زیبا_پالیزبان
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
رسولِ این زمان، منم! گواهِ من؟ همین که من
به هرچه دست میزنم بَدَل به ...... میشود
#یاسر_قنبرلو
#حضرت_شعر
.
.
با مدرک دانشگاهی...
چهار کتاب و صد مقاله...
هیچگاه در خواندن اشتباه نکردم
جز وقتی که نوشتی صبحبخیر
و من خواندم دوستت دارم...!
#محمود_درویش
#حضرت_شعر
.
هم طعنه زده بیتو مماتم به حیاتم
هم شادی بسیار بَدل گشته به ماتم
آمیخته با دردم و آویخته از دار
زندانی اندوهم و دلتنگ نشاطم
همچون وطنم، هر وجبم رنج مُدام است
غمخوار خراسانم و همدرد هراتم!
با شام، هماندیشه شده صبحِ سپیدم
با زهر هم آغوش شده شاخه نباتم
آسیمگیام، چشم ترم تحفهی عشق است
من شاهد بیتابی دو رشته قناتم
با این که خودِ عشق مرا از نفس انداخت
من منتظرم باز بیاید به نجاتم
القصه، مقدر شده با هم بفرستید
محتاج به یک ختم بلند صلواتم !
#حسن_خلجی
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
اگر از دیدهی کوتهنظران افتادیم...
نیست غم، صحبت صاحبنظری ما را بس...!
#قدسی_مشهدی
#حضرت_شعر
.
.
.
.
اندر آن روز که پرسش رود از هر چه گذشت...
کاش با ما سخن از حسرتِ ما نیز کنند...!
#غالب_دهلوی
#حضرت_شعر
.
هر روز میچرخد زمین با شکلِ تکراری
حالا تو انسان میشوی از روی ناچاری
میخندی و شادی ولی هرگز نمیفهمی
انسان شدن در انتها یعنی گرفتاری
انسان که نه! موجودی از نسل دروغ و جنگ
مجموعهای از بدترین حالاتِ رفتاری
تا چند سال بعد از این کارت فقط اینست:
از صبح تا شب، نیمهشب تا صبح بیگاری
حسرت به دل هی کار پشت کار تا شاید
نوشیدن یک چای در اوقات بیکاری
شب رختخواب گرم و نرمی نیست اما تو
مثل سگی کز میکنی در کنج دیواری
با این همه سگدو زدن انگار محکومی
با این همه سگدو زدن هم تو بدهکاری!
انسان که باشی در مظان اتهاماتی:
دیوانه، قاتل، جیببر، معتاد، سیگاری
امواج مغزت روی باند زخم تنظیم است
فرکانس چشمانت بروی باند بیماری
{ اخبار عصر رادیو انسان - خداحافظ
اینجا صدای گریه از موج خود آزاری }
#مهدی_رحیمی
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
زندگی با رسمِ نامردی زمین میزد ولی...
ما جوانمردانه با او میلِ سازش داشتیم...!
#آرین_کشوری
#حضرت_شعر
.
.
.
.
اعتباری به دلِ نرم در این دوران نیست...
سنگ شو، سنگ که بتخانه بسازند از تو...!
#سیروس_عبدی
#حضرت_شعر
.
نکته:
ی وقتایی درسته که خسته و ناامید کننده ست
ولی نباید کم آورد و کوتاه اومد...!
امید تنها دارایی ماست❤️
.
دستت اگر به چیدن رؤیا نمیرسد
زورت اگر که گاه به دنیا نمیرسد
غمگین مشو که فاتح یک قله بارها
نزدیک قله میشود اما نمیرسد
در راه اگر چه صخره فراوان نشسته است
جاری بمان که برکه به دریا نمیرسد
آنکه به شوق دیدن سیمرغ میرود
دلسرد اگر شود به تماشا نمیرسد
امروز را به حسرت دیروز سر مکن
جا مانده در گذشته به فردا نمیرسد
از خود مدد بخواه و به فریاد خود برس
اینجا کسی به داد دل ما نمیرسد
#مهدی_جوینی
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
پیشِ چشمِ همه از خویش یَلی ساختهام...
پیش چشمانِ تو اما سپر انداختهام...!
#علیرضا_آذر
#حضرت_شعر
.
.
.
.
آنکه از من به تو صد گونه سخن میگوید...
به خدا عیبِ تو را نیز به من میکوید...!
#ناشناس
#حضرت_شعر
.
تاریک، سرد، خسته در این ابتدای روز
شکل جنازهام که نفس میکشم هنوز
سخت است از اتاقک تابوت پا شدن
از دست استخوان گرهدارِ پوکِ قوز
بدجور تازگی به تنم زار میزند
رخت همیشهام، کفن زشت دستدوز
" گاهی دلم برای خودم تنگ میشود "
یادش بخیر دامن کوتاه با بلوز
آیینهام شکسته که هنگام رژ زدن
اینقدر خطخطی شده نقاش تیرهروز؟
در کوچه مردهها به چپ و راست میروند
با دستهای خالی و چشمان بیفروز
کفتار مرگ صورتمان را جویده است
دلخوش شدیم با زدن ماسکهای یوز
از هم کلافهایم و به هم فحش میدهیم
ما نسل خشمگین و طلبکار و کینهتوز
نه اهل پس گرفتن و نه اهل ماندنیم
در تن نمانده جانی و در سینه نیست سوز
از چهره، حرفِ بیخودِ لب را پراندهایم
ما را که خاک کرده و مالیدهاند پوز!
بر سنگ قبر خویش نوشتم که تا ابد
این راز را نمیدهم اصلا به کس بروز:
دیشب زنی جوان به در خانه آمد و
امروز رفت از در خانه زنی عجوز
#مریم_حسین_زاده
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
گاه دنیای کسی بند نفسهای کسیست...
با تو صدها نفرم بیتو هزاران تنها...!
#هادی_معراجی
#حضرت_شعر
.
.
.
مردِ ماهیگیر طعمههایش را به دریا ریخت!
شادمان برگشت...
در میان تورِ خالی،
مرگ تنها دست و پا میزد...!
#قیصر_امین_پور
#حضرت_شعر
.
.
.
.
چون شود هموار دشمن، احتیاط از کف مده...
مکرها در پرده باشد آبِ زیرِ کاه را...!
#صائب_تبریزی
#حضرت_شعر
.
ما شانههایِ سوخته از سوزِ خنجریم
هابیلهایِ کُشته به دستِ برادریم
روییدهایم در غزلی با ردیفِ غم
اندوههایِ سر-زده از باغِ دفتریم
ما را از آشیانه دو دستِ غریب و سرد
پَر میدهند غافل از اینکه کبوتریم
رودیم و با رکود نداریم سازشی
مُوجیم و در تلاطم و طوفان شناوریم
مانندِ روز، آخرِ این راه روشن است
با هم اگر که از شبِ این جاده بگذریم
ما عزم کردهایم پس از این غروبِ سرد
خورشید را دوباره به مشرق بیاوریم
یکروز، بیچراغ به این کوچه آمدیم
حالا به شهرِ شبزدهمان نور میبَریم
#صفورا_صفر_زاده
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
لذت وصل نداند مگر آن سوختهای...
که پس از دوری بسیار به یاری برسد...!
#امیر_خسرو_دهلوی
#حضرت_شعر
.
.
دَمِ سردت درونِ جان نگهدار
چون غواصان نفس پنهان نگهدار
اگر یک ذره در خود پیچ یابی
همی آن عکسِ خود را هیچ یابی
نه مرده باش، نه خفته، نه بیدار
همی اصلاً مباش، این یاد میدار
حضرتِ #عطار
#حضرت_شعر
.
از اتفاق اگر خبری داشتی بگو
خشکیدهایم؛ برگ و بری داشتی بگو
با بالهای من بپر از آسمان شب
بعد از سقوط، کرک و پری داشتی بگو
گیرم که صد سپاه هواداریات کنند
در ازدحام غم سپری داشتی بگو
از خنجر رفیق شکایت چه میکنی؟
از من وفای بیشتری داشتی بگو
با من نگو که دفترت از خون چرا پر است
با زخم و درد، شعر تری داشتی بگو*
«چون نیک بنگری همه تزویر میکنند»**
در این دیار زور و زری داشتی بگو
اینروزها زبان من و تیغشان یکی است
با من اگر هنوز سری داشتی بگو
#مصطفی_کریمیان_جزی
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
از سرم میافتی اما بیگمان یک فاجعه است...
هر کجا تاج از سر یک پادشاه افتاده است...!
#جواد_منفرد
#حضرت_شعر
.
میگه که:
رفتم کتاب بخونم که حالم بهتر بشه!
ولی اولین صفحهی کتاب:
...
فکر میکنید آدم از چه میمیرد؟
از گرسنگی؟ از سیگار؟ از غصه؟
نه!
آدم از بیامیدی میمیرد!
از اینکه هر روز صبح چشمهایش را باز کند
و نداند چرا...!؟
#فرانسیس_فورد_کاپولا
#حضرت_شعر
.
با دستِ تو پاشیده غزل بر همه آفاق
مِهرت شده در خاطرِ من عاملِ اِشراق
در راه عبورت همهجا همهمهیِ شوق
زینت شده یک عالمه گل گوشهیِ هر طاق
شیرینیِ لبخندِ تو با شیوهیِ مخصوص
شوریدگی آورده به مهمانیِ عشّاق
گرمایِ نگاهت تبِ قشلاقِ جنوب است
کنج خُنکِ سایهیِ تو لذّتِ یِیلاق
قلبی است در این سینه که با عشق به نامت
ششدانگ سند خورده و ثابت شده بُنچاق
تنها نه من از مویِ رهایِ تو در آشوب
دنیا شده بر رویِ تو دلداده و مشتاق
افسون خیالت شده چون قندِ مُکرّر
موضوع غزل سازی هر شاعرِ خَلّاق
توصیفِ دل آراییات اینگونه قشنگ است:
اسطورهیِ زیبایی و عَلّامهیِ اخلاق!
#جواد_مزنگی
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
سالها بعد اگر صحبتِ من جایی بود
تو بگو رفت...
بگو مرد...
نگو یادم نیست!
#هادی_معراجی
#حضرت_شعر
.
.
.
در شمار دشمنان آوردهای، امّا چه غم
با همین شادم که گاهی در شمار آری مرا
#سجاد_سامانی
#حضرت_شعر
.
ای روح کجا میروی از من به تنم باش
گرگ دهنآلودهی من پیرهنم باش
نزدیک چهل سال گرفتار سکوتم
از بندِ گریبان برهانم، دهنم باش
در خطهی خو کرده به کولاک اسیرم
آغوش فراموشی سوز وطنم باش
ابلیسِ مقارن شده با من، رگ گردن!
از آدمیان دور، به جز هر چه منم باش
از صفشکنی در مژهام پیش بیا تا
نزدیکیِ خطِ لب من، خطشکنم باش
بشناس مرا مولوی تازهی شعرم
تا شمس شدن ناظر رقص کهنم باش
بعد از تو غزلهای مرا گوش ندادند
امشب تو بیا یکنفره انجمنم باش
#دنیا_دنیا_دیده
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
ای روزگار، جنگ من و تو تمام شد...
موی سپید، پرچم صلح است بر سرم...!
#مجتبی_خرسندی
#حضرت_شعر
.
.
.
از خدا خواه هر چه خواهی ای پسر...
نیست در دستِ خلایق نفع و ضر...!
حضرتِ #عطار
#حضرت_شعر
.
در جستجویت آمدم تا بندری از گریهها
پرسان و پرسان تا شب ویرانگری از گریهها
ساحل به ساحل پس زدم امواج را از صخرهها
شاید تو را پیدا کنم پشت دری از گریهها
اما نبود از تو خبر، هر چه که گشتم دربهدر
بر جای خالی دوختم چشم تری از گریهها
چکه به چکه میچکد از چشمهای آسمان
اشک ستاره بر زمین چون گوهری از گریهها
آتش گرفتم سوختم، با یاد تو افروختم
از من نمانده هیچ جز خاکستری از گریهها
حالا من و تنهایی و یاد تو اینجا ماندهایم
در تنگهی دلتنگی و در معبری از گریهها
دل مانده روی ماسهها همچون شکسته زورقی
محو خلیج آبی پهناوری از گریهها
طوفان بغل وا کرده و من را تسلا میدهد
مانده به روی شانهی دریا سری از گریهها
با یاد تو روزی اگر از نو به دنیا آمدم
دینم غم است و میشوم پیغمبری از گریهها
از ما بماند یادگار، این شعر در زیر غبار
شعری به خط سوز دل، در دفتری از گریهها
#شهراد_میدری
#حضرت_شعر
#غزل