کانالیست ساختِ دستِ بشر ؛ برای هضمِ دلتنگیها ، خستگیها و تنهاییهایش...!
.
.
.
خلق همه یکسره نهال خدایند...
هیچ نه برکَن تو زین نهال و نه بشکن...!
#ناصر_خسرو_قبادیانی
#حضرت_شعر
.
#شب_ترانه
قشنگه...💔
.
تو شبهامو به بیزاری کشوندی...
تو خورشیدِ یه بیخوابو سوزوندی...
تو آزاری تو دردی یه دیوارِ بلندی
گذشته جنسِ کوهی مثل سنگی...
#افشین_مقدم
#حضرت_شعر
@SHaBaNeHaYe_Bi_To
.
.
.
همزبانِ ناموافق کم ز عزرائیل نیست...
مرگِ دانایان بُوَد با جمعِ نادان زیستن...!
#طغرا_مشهدی
#حضرت_شعر
.
.
.
.
بودیم با تو یک دم و عمری بر آن گذشت
گردون هنوز در صدد انتقام ماست
#نثاری_تبریزی
#حضرت_شعر
.
.
.
.
در این زمان که عقیم است جمله صحبتها...
کناره گیر و غنیمت شمار عزلت را...!
#صائب_تبریزی
#حضرت_شعر
.
.
.
به هر چیزی که از او مانده دائم عشق میورزم
کجا دیدی که مجروحی ببوسد جایِ زخماش را...!؟
#شیدا_صیادی_پور
#حضرت_شعر
.
.
سلام بر کسانی که...
آنها را برگزیدیم تا با کمکشان با دنیا بجنگیم!
اما... هم آنها با ما جنگیدند و هم دنیا...!
#ناشناس
#حضرت_شعر
.
.
.
شلاق
بر پشتاش میزدند،
حرفی به گلویش پریده بود!
شاید...
#رحیم_رسولی
#حضرت_شعر
.
بگو از حال و روز مردم دنیا خبر داری؟
خدایا خستهایم از زندگی آیا خبر داری؟
دل از ما کندهای ما را به حال خود رها کردی
در این دنیای آشفته بگو از ما خبر داری؟
از آن ویرانهی خاموش آن دلتنگ پر آشوب
از آن قلب ترکخورده که شد تنها خبر داری؟
از آن پای برهنه دست زخمی چشم پر حسرت
خدایا چشم بستی روی اینها یا خبر داری؟
سوار کشتی نوحیم و جاری مثل رود اما
از آن موجی که افتاده است در دریا خبر داری؟
تو را خواندیم اما پاسخی از تو نمیآید
بگو اصلا تو از اندوه این دلها خبر داری؟
نه دستان دعا مشکل گشا شد نه توسلها
خدایا خستهایم از زندگی آیا خبر داری؟
#مرضیه_فرمانی
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
رفعت شَعرها عن وجهها...
فأکتمل القمر...!
...
موهایش را از روی صورتش کنار زد
و ماه کامل شد...!
#ناشناس
#حضرت_شعر
فـ أنا لا أملكُ في الدنيا
إلا عينيك
و أحـزانـي...!
در ایـن دنـیـا...
چیزی جز «چشمانت»
و «غــمهــایـم» نـدارم...!
#نزار_القباني
#حضرت_شعر
@SHaBaNeHaYe_Bi_To
.
از این جنونِ پُر از جنّم! نه خستهام، نه پشیمانم
بگو که ابر شود دنیا، من آفتاب درخشانم!
به شهر نور نخواهد داد، فرشتهای که بداخلاق است
سرم به خشم چنان داغ است، بعید نیست بسوزانم
نه بخششم به هماغوشی، نه قانعم به فراموشی
که من بزرگتر از اینم، که من بزرگتر از آنم
هزار ضجّه در این چشم است! که اشک، گاه پر از خشم است
که گریه کردن زندانی، پس از شکستن زندانم
جواب، قرص مسکّن نیست! بهغیرِ کشتنِ خائن نیست
اسیر دردم و خوشحالم، نَکوش در پی درمانم
شبیه سنگ که میبارد، شبیه سیل که میروبد
شبیه صاعقه ویرانگر... من انتقام خدایانم!
به فکر خشک شدن هستم، شبیه برکهی بیماهی
بخواه! هرچه که میخواهی، ولی صبور نمیمانم
اگر شکسته، اگر بیروح، اگر که خسته، اگر مجروح
به بیتفاوتی یک کوه، پس از گذشتن طوفانم
گذشت (گرچه که من ماندم!) چه روزهای بدی بر عشق
که لعنت ابدی بر عشق، به من که اینهمه عریانم!
نه فکر باغ و هماهنگی، نه فکر پیرهنی رنگی
که سرویام که سرش سبز است اگرچه توی زمستانم
من آن قبیلهی مطرودم، همیشه مثل خودم بودم
بهغیر عشق نمیفهمم، بهغیر عشق نمیدانم
شبیه دایناسوری هستم، که منقرض شده و زندهست!
ادامه یافتن یک فیلم، پس از نوشتنِ «پایان»م!
بهشت سهم شما باشد، که قانعید به آن تکرار
به فکر چیدن یک سیبم، که من نوادهی عصیانم
دلم گرفته از این دنیا... برای کوچ به جایی خوب ↓
اگر که زهر، اگر مشروب، بریز داخل لیوانم
در این جهانِ جهنمها، اگرچه زخمیام از غمها
از اعتماد به آدمها، نه خستهام، نه پشیمانم
که من بزرگتر از آنم... که من بزرگتر از آنم...
#سید_مهدی_موسوی
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
تمام عمر شور مهربانی در آوردم
اگرچه دستهایی بینهایت بینمک دارم
#جواد_منفرد
#حضرت_شعر
.
.
.
.
میانِ اهلِ دل اهلِ ریا، همین فرق است...
که داغِ ماست به دل، داغ او به پیشانی...!
#ناشناس
#حضرت_شعر
بفرما؛ آخرش این شد؛ هزاران شهر دور از هم
دوتامان غرق تنهایی و محو حالتی مبهم
خیالت خام شد؛ بردند از ما مهربانی را
حواست پرت شد؛ خشکید باغ عشقمان کمکم
فراق اینجاست میبینی؟ اگر دقت کنی حالا
جدایی را نگاه کینهتوزت کرده؛ خاطرجَم
از آن وقتی که خودخواهی به دنیامان فرود آمد
گمانم غصهی دوری نشسته در دل آدم
تو گفتی راستی را دوست میداری ولی آخر ـ
تمام قولهایت شد؛ شبیه منحنیها؛ خَم
پُر از زهرند انگاری عسلها در نبود تو
شراب ناب هم انگار مخلوطست با یک سم
پس از تو حال من خوب است؛ یک تصویر میخواهی؟
شبیه ساعتی بعد از وقوع زلزله در بم
#جواد_مزنگی
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
جهان ندیده کسی را اسیرتر از من
منی که بعد تو از هفت دولت آزادم
#جواد_منفرد
#حضرت_شعر
.
.
.
از عشق برگشته بودم، هوا گرگ و میش بود...
قصه آغاز شد...
یکی بود و یکی بود و نماند!
#سهیلا_رامین_فر
#حضرت_شعر
@SHaBaNeHaYe_Bi_To
.
اولین دیدارمان بود، آخرین دیدار شد
بیهوا بوسیدمش اما همان یکبار شد
اشتیاقش مثل عمر قاصدک کوتاه بود
زود آمد دل سپرد و زود هم بیزار شد
ماهی تنهاییام در تنگ خود خوابیده بود
تا صدای موج آمد ناگهان بیدار شد
عشق مثل عنکبوتی پشتِ پلکم لانه کرد
هر کجا را بعد از آن دیدم نگاهم تار شد
در قنوتم از خدا آغوش گرمی خواستم
ربنا گفتم ولی سهمم عذاب النار شد
چون مترسک ماندهام در کشتزاری بیثمر
زندگی بیهوده بعد از او فقط تکرار شد
#مهدی_دهاقین
#حضرت_شعر
#غزل
.
بر چار ستون تنم انگار تبر زد
آن روز که بیباک شد و حرف سفر زد
آنقدر کمین کردم و ماندم که سرانجام
از بام من آن کفتر کم حوصله پر زد
او رفت و غمش ماند و هر آیینه به نوبت
چینی به جبین کاشت و داغی به جگر زد
دل کندن از او کار بزرگی ست، که گفتند:
از این من پابستهی دلباخته سر زد!
دل کندن و دل بستن ما نیز حدیثی ست
گفتند: مبادا که دلش باز بلرزد...
طوری برو _ای دل!_ که دگر باز نگردی
همچون پسری اهل، که سیلی به پدر زد!
#محمدرضا_طاهری
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
مکن به چشمِ ارادت نگاه در دنیا...
که پشتِ مار به نقش است و زهرِ او قتّال...!
حضرتِ #سعدی
#حضرت_شعر
.
اگر چه هیچ ز تنهاییت نمیکاهم
شبیه سایه به هر حال با تو همراهم
رفیق رفتهی من بازگرد و با من باش
بیا اگر چه تو آیینهای و من آهم
مگر به گردن تو سینهریز مِهرم نیست!؟
بیا و روی مپوش از نگاهِ ناگاهم
ببین چقدر ملاقات روز و شب زیباست
تو نور صبحی و من ظلمت شبانگاهم
تویی که بیخبر از قدر یوسفی بشتاب
بگیر دستم و بیرون بیاور از چاهم
شب جدال غرور من و توقّع توست
مرا ببخش که عذر از کسی نمیخواهم
#مهدی_مظاهری
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
سالیانی رفت و از دردم کسی آگاه نیست...
بسکه با لبخندِ مصنوعی نهانش کردهام...!
#سجاد_سامانی
#حضرت_شعر
.
عقبگرد بزنیم به ی پست قدیمی
بخونیم...
و
#آه_بکشیم
.
.
.
بجای داد وقتی دور اینک دورِ بیداد است
بجایی ره نخواهد یافت دیگر داد و بیدادم
شبیه تیر در جان تفنگی کهنه میدانم
که هر آن در گلویم گیر خواهد کرد فریادم
#جواد_منفرد
#حضرت_شعر
.
.
.
هیچکس مثلِ منِ ساده خودآزار نشد...
بسکه تا کرد به هر شکل و طلبکار نشد...!
#مهدخت_نبوی
#حضرت_شعر
.
.
.
.
.
آنکه یکبار از مرامش نیش خوردی را نبخش
پوستاندازی چه تغییری دهد در ذاتِ مار
#احمد_جم
#حضرت_شعر
.
.
یا رب لقد وسخوا الکون...
فاغضب قلیلاً...!
...
خدایا... جهان را به گند کشیدهاند...
اندکی خشمگین شو...!
#ناشناس
#حضرت_شعر
.
کجا بگریزم از تردیدهای گاه و بیگاهم؟
تو را میخواهم اما با تو بودن را نمیخواهم
تو در این راه با من در پی مقصود میآیی
من اما با تو یا تنها، تمام عمر در راهم
رهایت میکنم یکروز با اکراه و با اندوه
کنارم میگذاری، من از این تقدیر آگاهم
تو شاتوت درشت شاخهی بالایی و هر بار
تأسف میخوری بر خیزش دستان کوتاهم
جفا کن! خنجر از هر سو که میخواهی بزن، غم نیست!
دعاگوی توأم، هرگز نمیگیرد تو را آهم
#محمدرضا_طاهری
#حضرت_شعر
#غزل
.
.
.
.
.
هر که شد بیسروسامانِ کسی شاعر شد...
شاعری عاقبتِ بیسروسامانیها ست...!
#نیما_شکر_کردی
#حضرت_شعر
.
.
.
.
در این زمان که عقیم است جمله صحبتها...
کناره گیر و غنیمت شمار عزلت را...!
#صائب_تبریزی
#حضرت_شعر