"اندیشه هایی پیرامون جامعه شناسی، هنر و ادبیات..." 📚 🎬 🎭 🔸️دانشجو دکتری جامعه شناسی؛مسائل اجتماعی ایران 🔸️شاعر، نویسنده و کارگردان- مستندساز اجتماعی (ارسال نظر و نقد): @Reza_Kordbacheh
برق می رود
آب می رود
اما اینروزها
از یادمان هیچگاه نمی رود!
🎬✍ #رضا_کردبچه
@R_kordbacheh
"خواست حقیقت
به معنای خواست فریب ندادن دیگرانست!
و فریب ندادن خویشتن
چیزی که ما را
به قلمروی انسان و اخلاق می کشاند"
( نیچه)
🎬 #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
"فرستاده شدم تا بجنگم....برای هرچیزی که ارزشش را داشته باشد...حقیقت، زیبایی، محبت، عشق و برای رژه رفتن میان عشق و رنج..."
با قلبی گشوده و چشمانی بینا...برای ایستادن بروی خرابه ها..و اینکه باور قدرت من، حقیقت من، عشق من قویتر تر از تاریکی ست"
#پیانیست🎬
@R_kordbacheh
🔸در بابِ بدن و آناتومی جامعه بیمار
✍رضا کردبچه
@R_kordbacheh
🔹انسان از پیش بینی ناپذیرترین موجودات هستی؛ رفتارهایی بغایت قطعیت ناپذیر،غیر مترقبه و سمپاتیکی را در مواجه با گوناگونی محیط خود ازخود بروز می دهد؛ که حتی تئوریهای مختلف علوم اجتماعی و روانشناسی با توجه به نوپا بودن آن در همین دو سده اخیر هنوز پی به اسرار و رموز رفتاری آن نبرده است .در کنار این علوم ؛ علوم متقینی چون پزشکی و طب با پیشترفتهای چند هزارساله خود همانندی ها و پیشترفت های شگرفی در تشخیص، ترمیم و بهبود بیماریهای مختلف آناتومی انسان داشته است...
می توان گفت تمرکز علوم پزشکی بر بدن است و تمرکز علوم انسانی بر ذهن؛ و آنجا که ذهن فرمان می دهد بر بدن بعنوان سوپژکتیویته حاکم، کنترل و تمرکز کمتری بر آن شده است..علوم انسانی تمرکز حداکثری بر ذهن دارند اما به نفع بدن .آنچه فرمان می دهد ، کنترل را در دست می گیرد، اما خود به شدت کنترل ناپذیر و مهار ناشدنی ست..زیرا ذهنیتهای بشری در تک تک افراد جامعه و ناهنجاری های ناشی از آن امری یکه و منحصر به فرد مختص خود شخص است همانند آثار انگشتان هر فرد ؛ اما آناتومی بدن و وظایف فیزیوولوژیکی بدن در همه افراد شبیه سازی شده است..قلب ها،کبدها، دست ها، عروق و دیگر اعضا میتوانند بهم پیوند بخورند، اما ذهنیت های متکثر انسان در تناقض های بسیار با یکدیگر همچنان در جامعه ای نامتکثر به یکدیگر به هیچ عنوان پیوند نمیخورد و "انسان علیه انسان" بجای "انسان همراه انسان" با وضوح غیر قابل انکاری تری در سطوح جامعه قابل مشاهده است..از اینروست که اخیرا ماکتها وعروسکهای پلاستیکی انسان نما، جای همراه واقعی و شریک های زندگی را گرفته اند وازدواجهای پلاستیکی با اشیا گسترش یافته است...در این اشیا ذهن اخته گردیده و بدن بارور ، و همنشینی این شی بی جان، جانشینی بدن جاندار انسان می گردد.
🔹مکانیسم بیماریهای بیولوژیکی در عصر جدید در آناتومی های بدن یک فرایند بسیار ساده ست: "آنچیزی که بدن تولید میکند بر ضد خود عمل میکند..بدن خود دشمن خود میشود !" انواع بیماریهای خود ایمنی نظیر ام اس( M.S) که سلولهای تدافعی رشته های عصبی بدن را دشمن خارجی دانسته ، به آنها حمله و نابود می سازد...مرگ مادر در زایمان بدست جنینی که خود بارور کرده است، اختلالات ناشی از تبدیل سلولهای سالم به سلولهای سرطانی و نابودگر که موجب مرگهای تدریجی و دراماتیک بدن و رویاهای بیمار شده و تنهایی های دم مرگ را بنا به گفته نوربرت الیاس موجب می شوند، سنگها و رسوبات گیر افتاده بر مجاری ادراری حاصل از عملکرد بد کلیه یا مثانه....همه و همه نمونه مواردیست که دشمنیت بدن را در مقابل خود به اثبات می رساند...
اگرچه در گذشته بدن دیگری بعنوان دشمن حقیقی- فرضی آماج خشونت بدنهای دیگر قرار میگرفت و جنگهای حاصل از ایدئولوژیها و تعارض های بین الاذهانی پوچ حکومتها باعث نابودی انسانها ، شهرها و تمدنها می شد؛ اما در حال حاضر بدلیل همین فرایند متمدن شدن و انضباط حاکم بر بدن ناشی از عدم سرکوب و سانسور خشونت بر دیگری ؛ بدن در یک خود ویرانگری حاد در دامنه محدودتری خود را دشمن انگاشته و دست به خودزنی خود و دیگری نزدیک خود می زند...انواع بیماریهای خود ایمنی اشاره شده و همچنین انواع خودکشی ها، فرزند کشی ها و والدین کشی های گوناگون اخیر در سطح جامعه، از همین مکانیسم خود ویرانگری حاد تبعیت می کند.
🔹 اگرچه پافشاری بر ارجح بودن ذهن بر بدن از زمان دکارت از حدود سه قرن و نیم گذشته صورت گرفته، اما بازپس گیری بدن و تمرکز بر آن و تعاملات اجتماعی ناشی از آن سرآغاز تئوریهای اجتماعی اخیر گردیده است.. اما میتوان گفت بدن در عصر حاضر ابژه ای انکار شده، بازسازی شده و متلاشی شده مجسم است...از خودبیگانگی انسان که ضمانت حیات خود را در خواست دیگری در قدرت و مالکیت تولید برتر میبیند مبین انکار واقعی حقوق خود است و تعرض به حقوق دیگری..انسان تکه های پازل متلاشی شده یک کل منجسمی ست که ساختارهای نامتعین اجتماعی او را به فروپاشی رسانده است... او متفرق است اما چسبیده به جمع منجسم ...انسان دیگر مالک بدن خود نیست و تحت کنترل نیروهای مختلف اجتماعی ماهیتش مدام در حال تغییر است..از اینرو سرخوده ایست در جستجو تثبیت موقعیت فیزیکالی- روانی خود ..انسان یا تماما ذهن است و سوبژه مغشوش آنجا که در فکر حل بحرانهای روزمره خود غوطه ور است از اینرو ناکام در برقراری ارتباط اجتماعی موثر ، یا تماما بدن است و ابژه ای کارگر در کسب و کار و لقمه ای نان که موجب فرسودگی فیزیولوژیکی او ...او بیمار است و متشنج...فرو رفته ای در خود، بریده از دیگری...دشمن در خود در یک خود حاد ویرانگری.
@R_kordbacheh
✅واگویه ای برای سنگ شدگی کلیه م که لکه ننگی ست چسبیده بر بدنه این روزهایم
(بر اساس نمایشنامه ی " من و سنگ" 🎭)
✍نویسنده: رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
---------------------------
سنگ: مسئله اینست ماندن یا نماندن؟
بدن: کدام نماندنی به از این؛ کدام رفته ای آرزو نکرده تر از این بی بازگشت..حتی تکه ای جدا شده از تن به اندازه یک سنگ!
سنگ: جای من خوش است؛ درد را به جانت انداخته ام.
بدن: دردهای بزرگتر را به جان خریده ام از پیشاپیش تولدم، پیشاپیش رسوب نطفه ام در عظمت و پاکی رحم..حالا تو جایگاهت چیست ای ریز سنگ؛ ای لکه ننگ؟!
سنگ: آماده ام برای آنکه رد درد را به یاد آوری بر زخم های کاری تر ؛ با پاکی آب بر مسیر پیشابت آمیخته ام آنکه در گذشته بروی زخم های کاری می ریخته اند!
بدن: من زخم های کاری تری خورده ام از ناکس و ناخودِ خودی ام از پشت..اما تو درد روبروی منی...
سنگ: آنکه روبرو ست از رو می زند، وآنکه پشت، بی هوا چنان بی محابا ضربه ای
بدن: تو را تنها یک پند می دهم،،، چه بخواهی بمانی زخم ترم کنی؛ یا چه نخواهی و راحتم کنی
سنگ: پند را اگر سخت نباشد چون من به جان سختم می پذیرم ای بدن
بدن: ای سنگ هرچند که روزهاست مانده ای در مجاری اداری جاری ام به امید سنگ کردن تنم..اما بدان که قلب من با تمام زورهای تو هیچگاه سنگ نخواهد شد...من باتمام دردها کنار می آیم اما با تو ، زهی باطل خیال ای سنگ..تو را به بازی میگیرم در زبان، به خدمت میگیرم در واژگان و این سطور....که نوشتن درد مرا می کاهد..
سنگ: حالا که جای من خوش است و راضی از تلاش تو بر دفع من...اما بدان دردی که سنگ شده است دردی است رسوب شده بر طول زمان در پیش روی حساسیت نگاه تو بر حال زار خود و حال نزار مردمان...من رسوبِ شکست های قلب توام ؛من نجوای حرفهای دردمند توام ریخته ای در درون...ولی بدان تو را نمیکُشد این درد، اما میکِشد آنچنان با خود تا خیرگی صیقلِ جان؛ تاری هر هستی روبرو را جلا بخشد و پاک پاک کند ازهر ننگ!
🔸 می گویند یکی از شبیخون ترین و مرد افکن ترین دردها، درد سنگ کلیه ست که تاری هستی ست برای بیمار...می گویند درد این سنگ، از درد زایمان جنین در هنگام تولد چندین برابر سخت و دهشتناک تر است...این واگویه ها ؛ سطوریست فی البداهه که بین من و درد سنگ در دردآورترین لحظه ی این تاری هستی امروز به نگارش درآمده است..
@R_Kordbacheh
"یخ آب میشود
در روح من
در اندیشه هایم
"بهار حضور توست
بودن توست..."
✍شعر:مارگوت پیکل
🎙ترجمه و دکلمه: احمد شاملو
🎶موسیقی: بابک بیات
-----------------------------------
✅تنیدگی اعجاز موسیقی ، با شکوهی شعر و ترجمان بی نقص در هنر معاصر را شاید در همین این قطعه "بهار حضور توست..."بتوانیافت.
حاصل همکاری شاعران بزرگی چون شاملو و موسیقیدانهای بی بدیلی چون بابک بیات باعث شد تا آثاری بی مانندی چون “سکوت سرشار از ناگفتههاست” و “چیدن سپیدهدم” برای هنر معاصر به یادگار بماند.
@R_Kordbacheh
"برای شاعر زنده یاد
قاسم آهنین جان
که جان نحیفش درفقر کلماتش
بی جان شد و از پای در آمد"
🔹قاسم آهنین جان؛ شاعر خطه جنوب که بدلیل بیماری سرطان در بیمارستانی در اهواز بستری بوده ولی بدلیل تنگدستی وفقر او را از بیمارستان بیرون رانده و بدلیل عدم درمانش متاسفانه جان به جان تسلیم می کند!
✍🎬 #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
🎼جنونِ وصل
🔸نوازنده هارمونیکا: رضاکردبچه
🔹نوازنده هنگ درام: علی بهلولی
✅(این قطعه چندی پیش بصورت کاملا فی البداهه دریک جمع دوستانه نواخته شد وتمام حسها،جنون آنی وصل اوست در شورش جان..!)
@R_Kordbacheh
"درد هنرمند بودن..."
✅درک حقیقی یک هنرمند تنها از طریق درک آثار او امکان پذیر نیست...شکل و شمایل دردی که او همواره در گذر زمان با خود می کشد،او را مبدل به هیبت یکاثر باشکوه و منحصر به فرد دردمند میکند...به دلیل عقیم ماندن خود آگاهی این موضوع از طرف جامعه ،او بناچار به درون خویش پناه می برد و درون درد خویش محاط می گردد و هر لحظه این جانکاه را به شکل انزوا تکثیر می کند؛همانطور که درد ، درد را درونخود در سطح گسترده ای برای لذت مخاطبان خود تکثیر می کند.و درنهایت در تکثیر نامتناهی هنرمند از درد است که او به تعریف قابل قبولی از خود می رسد!
✍رضا کردبچه
#محسن_نامجو
@R_Kordbacheh
🔸نسیانِ باشکوه انسان
[یادداشتی بر فیلم "پدر" ( The father)شاهکار ساخته شده توسط فلوریان زلر محصول ۲۰۲۰ انگلستان ]
✍رضاکردبچه
@R_Kordbacheh
🔹فیلم " پدر"( The father) شاهکاریست مخرب و ویرانگر درباره فراموشی و نسیان انسانی..درباره جدال شخصیت اصلی فیلم با بازی متحیر کننده " آنتونی هاپکینز" در نقش آنتونی کهنسال که در جدال با فراموشی و زوال با مرور خاطرات گذشته دچار رفت و برگشتهای ذهنی و دورانی در گذشته و حال میشود و از اینرو مرز بین واقعیت و خیال برای در هم می آمیزد..این اثر تمام و کمال درباره فراموشی ست و نوشتن از فراموشی اتفاقا دلالت بر شدت آگاهی ناب از وجود خود انسان ست... بعبارتی دیگر ذهن ما پس از آگاهی از پدیده یا اتفاقی در طول زمان آنرا آرام ارام به تصاویری آشکار و مبهم از شبه خاطراتی تبدیل میکند - بدون جزئیات کامل- تا پدیده های زمانی جدیدتر جایگزین آن گردد که این مکانیسم در هوش مصنوعی( regularization) یا قاعده مندی نامیده میشود...پس ذهن ما تا بر چیزی کاملا آگاه نباشد ،نمیتواند به فراموشی آن دست بزند....مثل آگاهی از مرگ که مدام در ذهن ما وجود دارد و چیزی جز مرگ واقعی جایگزبن آن نمیشود تا انسان را به فراموشی بسپارد!
🔹انسان در زایش و تولد جبری خود در پرت شدن به حیات حال از زمان هیچ فراموش شده گذشته، در تلاش است تا از فراموشی عدم، رهایی یابد و بر آن آگاه است... زندگی آغاز میکند در ستیزی سخت با فراموشی و یادآوری وجودی خود در طول عمر با عناوین شغلی، تحصیلی، سرمایه ای و غیره که در آگاهی خود و دیگران تثبیت شود...دوست داشتن آغاز میکند که تنهایی را فراموش کند در تنهایی هم زمانی در عشق... همسانانی نظیر خود را تکثیر میکند که فرزندان خلف نام نیک انسانی را فراموش نکنند...ودر نهایت کهنسالی آغاز میکند و همزمان در ستیز با ترس و هراس از فراموش شدگی، شروع به مرور خاطرات گذشته های دور میکند و زمان را مدام می پاید از وحشت به پایان رسیدن همیشگی و شروع ازلی فراموشی مرگ....
انسان بین دو هیچ فراموش شده ناگزیر، زندگی ناگریز خود را آغاز و به پایان می برد...و زندگی تمام رنجی ست که انسان در تلاش است که بر این آغاز و پایان فائق آید...
🔹موریس بلانشو در جایی میگوید: ما قادریم حتی خودمان را فراموش کنیم و خود را از خودمان سلب کنیم..و این قدرت جبارگونه فراموشی ست که تمام ما را در خود می میراند..فراموشی گونه رقیق شده مرگ است و ما میتوانیمپیش از مرگ تجربه اش کنیم..
🎬(دیدن این فیلم برای فراموش نکردن اثری ناب و بی همتا درباره فراموشی توصیه میشود!)
@R_Kordbacheh
"بارانِ بیقرار بهار
سوزِ ساز درون
و ابرهای حوالیِ خیال
که رویاهای زیبای تو را
در ذهن همینطور می بافند آرام آرام
رویاهایی نزدیک
رویاهایی دور
رویاهایی دست نیافتنی..."
🎼✍شعر و اجرا:
#رضا_کردبچه
https://www.instagram.com/Reza.Kordbacheh_official
@R_Kordbacheh
یکی بود یکی نبود
سرما بود گرما نبود
ننه سرما داشت میرفت
عمو نوروز می رسید
بادست ِخالی سر رسید!
چی چی داری عمو جون؟
توی اون خورجین ِتون
چی میشد که کم کنی
کمی از دردهامون
کمی از خستگیمون..
.
عمو نوروزِ قشنگ
با سین های رنگارنگ
غصه را از دلامون
ببر و بریز بیرون
شادی رو هدیه بده
به مردمِ خوبمون
🎬✍ترانه و ویدئو:
#رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
🔹هنر کثیف به مثابه امری زیبا
✍🎬 رضاکردبچه
@R_Kordbacheh
🔸هنرمند حقیقی پیامبری ست جدا افتاده از خویشتن؛ از انزوا ترین غارهای پیام آوری کشیده شده بسوی اجتماعی تربن محیط پیرامون خویش، پیام آوری ست بسوی مردمان زمان خود؛ آگاه و ناآگاه...او پیام آورست و نازل..نازل شونده ای ست در جنگ و صلح، فقر و ثروت ،میانجی عشق و نفرت...او آرامش را تسری می بخشد در بطن ناهمگون جامعه خود از جایگاهی والاتر...او بالاتر است؛ بالا می نشیند و بالاتر می اندیشد و فرمان می دهد... او مسخ کننده ایست معجز...، مسیحا نفسی می دمد در جان بی جان کلمات ، تصاویر و خیال های خام و آنها در خروش و طغیان خود بسوی هستی آغاز میشوند..بسوی خود ویرانگری وخود سازندگی توامان..که به جهان جان دوباره می بخشد در شعف و اندیشگی...هنرمند پیامبری است عصا بدست، قلم بدست، که جهان را به دو شق تقسیم میکند...آنان که راست اندیشند میشوند اصحاب یمین و آنان که گمراهگی پیشه میکنند از دایره دوار یسار بیرون می افتند...از اینرو هنر تمیز و زیبا و یا هنر بد یا همان هنر چرک و کثیف شکل می گیرد؛ هر چند متکثرند در وارونگی های بسیار...
🔸هنر کثیف ( Dirty Art) به هنری اطلاق می شود که در سال ۱۹۶۰ در کالیفرنیا ظهور یافت و توسط "ادوارز کین هولز" ترویج گردید و در آن موضوعات ژنده و بیمار گونه ـ غالبا پورنوگرافی یا افراطی ـ تعمدا با بی سلیقگی تمام بدون هیچ نوع کارکرد زیبایی شناختی به نمایش در می آمد..هنر کثیف هنر بیمارگونه ایست که در تقابل با هنرهای زیبا عصر کلاسیک قد برافراشت و خاستگاه و ریشه آن را میتوان در بروز جنبش های "پاپ آرتی " یا هنر مردمی جستجو کرد که باشعار به زیر کشاندن هنر نه به مثابه امر والا و معطوف به طبقه ای خاص( مثلا بورژوا) بلکه مقوله ای قابل فهم و قابل درک برای طبقه عام(پرولتاریا) بوجود آمد آنهم در جامعه مصرفی عصر پسامدرن بعد از جنگ جهانی دوم در اوایل دهه ۶۰ در آمریکا و دیگر کشورها...هنری که هنرمند را از درون خویشتن به محیط بیرونی سوق می دهد.. اما این محیط بیرونی متاسفانه نه محیط طبیعی ، بلکهمحیط مصنوع فرهنگ توده وار مردمی بود.. محیطی که بر اساس فرهنگ مصرفی انبوه شکل گرفته آن دوران، هنر را نیز همانند ماده مستعمل مصرفی به خدمت گرفت ، به زیر کشاند و به سطح توده رساند...فرهنگ توده ای که روابطش خود جوش و اصیل نبوده ، بلکه به واسطه ی تکنیک های جدید رسانه ای غالب ، تولید می شوند و برای کسب سود به بازار مصرف کنندگان کالاهای فرهنگی عرضه می گردد... آنچه در مفهوم صنعت فرهنگ توسط فرانکفورتی ها ارائه گردید. فرهنگ توده ای در جامعه ی توده ای رشد می یابد، یعنی جامعه ای که در آن پیوند های اجتماعی تضعیف می شود و رابطه ی اصلی میان اشخاص و اشیاء یا بواسطه محصولات فرهنگی است و نه میان اشخاص با اشخاص دیگر..
از دیدگاه ماتیو آرنولد شاعر و منتقد انگلیسی و بنیانگذار سنت اومانیستی لیبرال، فرهنگ توده ای از دیدگاه او همان آنارشی و هرج و مرجی است که توسط فرهنگ توده در عصر مدرن پدیدار شده است و به اساس اقتدار، سنت و تعلیم آسیب رسانده است.از نظر وی اکثریت عظیم توده ها هیچ گاه به معرفت و حقیقت دست نمی یابند..
فرهنگی پیش پا افتاده و سخیف که برای هرشکل زندگی سیاسی خطرناک و زننده است و ابتذال را در بطن خویش پرورش می دهد.
🔸️آنجا که ریشه ها به سطح می آیند تا در زمین بی بار فرهنگی، علف های هرز و قارچ های سمی یکروزه خودنمایی کنند..آنجا که از دریاهای خروشان هنر، حباب هنرمندهایی همچون کف هایی لغزان بروی سطوح آب زندگی خود را آغاز می کنند ...آنجا که هنر به مثابه امر تفننی و سرگرمی های روزانه و نمایشهای ادیپ وار جنسی به مرحله ظهور می رسند... آنجا که دولت به مثابه پدری لا ابالی و ترک کرده خانواده خویش ،نقش آموزش صحیح شهروندان خود را از کف می دهد، آنجا که فقر اندیشه از فقر جیب خالی، نمایان تر و تهی تر میشود..آنجا که با سرانه مطالعه هر فرد یک پاکت تخمه هم به دستت نمی دهند..آنجا درست همانجا، هنرمندان واقعی اش همچون پیامبرانی رانده و طرد شده از سرزمین هنر کثیف به عزلت می نشینند و از کف می روند..
@R_Kordbacheh
🔹دو پیرمرد: زباله فروش؛ گل فروش
"تقدیم به
تمام پدران
زحمت کشی که
فقر کمرشان را خم کرد
ولی عزتشان را خم نکرد..."
🎬 رضاکردبچه
#روز_پدر
@R_Kordbacheh
🔸️قلبهای قرمز یکبار مصرف!
(واکاوی درباب احوالاتِ عشق وناپایداری های حاصل آن)
✍🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
🔹حال مسئله اینست: "دگر بودگی یا گرگ بودگی"
🎬✍رضاکردبچه
@R_kordbacheh
۱) او خفته بر آگاهی ست نه نا آگاه خفته...او بر حقیقت زهرآگین پیش روی دیگری،آگاهانه چشم میبندد که چشمان باز ،خفتگی را انکار میکند...او از تلخی حقیقت روا شده بر زندگی دیگرانی چشمپوشی میکند، که چشمان باز آن مردمان، خفتگی او را فاش می سازند و رسوا..!
او در دیده شدن مدام است که هویتش نفع می یاید، اما دیگران هویتی برای او ندارند مگر که آنکه نفعی به او رسانند و مجیز او را نشخوار کنند...هنرمند و سلبریتی ناواقعی را میگویم... اما از طرفی هنرمندِ واقع، وابسته ست و بدهکار به سرزمین واقعی خود، به واقعیت تلخ زمینی که در آن پا گرفته و جا پای بزرگان و اسلاف هنرمندِ دور دیار خود گذاشته ست ، مانند گیاهی که در خاکِ رستن ها و شکفتن هایش ریشه دوانیده و چشم به درختان کهن جنگلِ باوقار دوخته است تا سایه ساز مردمان خسته و در راه مانده شود...او مبلّغ حقیقت است و تسکین دهنده آلام....در تلخی روزگاران سپری شده مردمانش، شادکامی ها را طرد می نماید و در شادخواهی های سرزمینش خود را سهیم...
او باز گو کننده"چهره"راستین،سهیم شونده در درد "دیگری" تارک ِحباب منیت خود به نفع دیگر مردمان تلخ روزگاران....
۲)امانوئل لویناس(Emmanuel Levinas)از اندیشمندان بنام قرن بیستم در نظریه مشهور خود "دیگری" و "چهره" به این اشاره دارد که تمامی آفت های معاصر بشری از قبیل جنگها، نفرتها و آلام گوناگون، بدلیل نفی دیگری و بی چهره گی است... بعبارتی دیگر در توجه انسان به حداکثر رساندن نفع خود ، دیگر انسانها که خارج از دایره نفع او قرار دارند بی اهمیت انگاشته و طرد میشوند...همواره توجه حداکثری انسانها به خود و منافع خود است نه انسان دیگر.و به همین جهت، او (انسان نیازمند)در مرتبه دون مایگی قرار میگیرد و خواسته ها و نیازهایش نادیده انگاشته و مطرود میشود.... از اینرو ست که شر و بدی جای نیکی به دیگر انسانها را میگیرد و انسان به موجودیتی بی چهره مبدل میکند... لویناس معتقد بود که تنها خوبی و نیکی ست که چهره دارد و قابل لمس که باید رواج یابد...بجز آن ، در عصر ما وجود نهایت شر و بدی در میان ماست و غیاب چهره گی نیک و جای خالی اش در این میان ...او در جایی می گوید: «تا وقتی «من» هستیم در تنهایی خود محدود می شویم اما همین که «نگران دیگری» شدیم و به دیگری عشق ورزیدیم نامتناهی و بیکران می شویم و به سوی «او» حرکت می کنیم. تا زمانی که دلواپس دیگری هستیم و احترام به دیگری و مسؤولیت درقبال دیگری داریم اخلاق در ما زنده خواهد بود وتا زمانی که «دیگری» در ما زنده است می توانیم بگوییم «من اخلاقی» در ما حیات دارد.»
۳) رویارویی با «دیگری» و برخورد با «چهره» فاصله را از میان می برد و به گفت وگو می انجامد. این دگراندیشی و چهره به چهره شدن با دیگران، ما را به صلح و عدم خشونت و ستیز فرامی خواند.این پیام اصلی فلسفه "دگربودگی" لویناس در عصر خشونتها و برخورد تمدنها است...دگر بودگی برای پناه گرفتن انسان کنار انسان...جایی که شاید مفهوم " گرگ بودگی" انسان در برابر انسان به فراموشی کامل سپرده شود...انسانی که تامس هابز معتقد بود گرگ انسان است ، که هیچگاه اجتماعی نبوده و همواره مترصد به دام انداختن موقعیت ها، شکار طعمه فرصت ها، نقاب بر فریب انسانها ، دریدن وحشیانه آنها و خواستی سیری ناپذیر هجو و قدرت و نمایش همگانی آن است ...
حال مسئله اینست : گرگ بودگی فریب یا دگر بودگی شریف؟!
@R_kordbacheh
🎬 اگر بخواهیم دراماتولوژی جنگ و فضای جدال بشری را درحقیقت مصور سینما یادآور شویم ؛ بی شک و بی هیچ شبهه ای شاهکار "پیانیست"( Pianist) اثر رومن پولانسکی یکی از یگانه های تلخ تاریخ هنرهفتم است...فیلمی روایتگر که ویرانگری انسان مدرن را در هیچی قدرت و پوچی دستیابی به آنرا در تاریخ معاصر به منصه ظهور می رساند...تاریخی که ماحصل عقلانیت شکست خورده و تکنولوژی شکننده مدرن آن،چیزی جز "صابونهای انسانی" بدست آمده از چربی های سوزانده شده اجساد در دومین جنگ قرن بیستم نبود، که نتوانست حتی کمترین کثافات نقش بسته شده ی مشمئزکننده را از ذهنیت های تمامیت خواه بشری ، پاک کند..
نکته حائز اهمیت فیلم بازی بی بدیل "آدرین برودی"( برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد ۲۰۰۲ برای ایفا همین نقش) در این فیلم بود که در حقیقت به ویرانگری خود خواسته ای قبل از فیلم رسید، پیش از آنکه در ویرانه های حاصل از جنگ بخواهد پیانو بنوازد...او در واقع درتنهایی های حاصل از دست دادن آدمهای مهم زندگیش بخصوص معشوقه اش و همچنین از دست دادن وزن بسیار و افسردگی حاصل از گرسنگی آن بدلیل رسیدن به شرایط فیلم، فشارهای بسیاری را متحمل شد...از دست رفتن هایی که شاید نمادی از چیزهای بسیار با ارزش دیگریست که ستیز بشری از آدمهای درگیر جنگ در آن سلب کند و هیچ چیزی دیگر جز قدم زدن و گریستن در ویرانه های حاصل از آن عاید انسان نمیکند..
"فرستاده شدم تا بجنگم
برای هرچیزی که ارزشش را داشته باشد.
حقیقت، زیبایی، محبت، عشق
و برای رژه رفتن میان عشق و رنج...
با قلبی گشوده و چشمانی بینا
برای ایستادن بروی خرابه ها
و اینکه باور قدرت من،
حقیقت من،
عشق من
قویتر تر از تاریکی ست"
✍#رضا_کردبچه
@R_kordbacheh
" فقر آنکه را ناگزیر میکند؛
اما فقر انتخابش نیست...
فلاکت را آنکه انتخاب میکند،
اما راه گریزی جز اینش نیست...
انتخاب بد را آنکه انتخاب نمیکند
امیدش بیش از این نیست...!"
📸 آرش مرادزاده
✍🎬 رضا کردبچه
@R_kordbacheh
" در مرگ عزیزت
تنها یک چیز نهان میشود
اما بیشمار خاطرات زنده
عیان بر خاک..."
@R_Kordbacheh
✅اسیر یعنی بر زانو افتادن با دستانی بسته..اسیر یعنی آنچه که تورا نمیکشد ؛اسباب لذت آلات درد دیگری باشد،خواه آن دیگری دشمن توباشد،خواه زندگی..اسیریعنی جنگ را پشت سرگذاشتن و به آنطرف خاکریزدشمن رفتن..و این یعنی که اسیر فاتحی ست مغلوب و شکست خورده اما سربلند..او زخم میخورد بر تن،انتظار میکشدبر زمان،رویا می بافد رهایی را در ذهن، می بیند ترکه های درد را بر همرزم خود اما تنها آه بر نهاد می کشد بادستانی همچنان بسته..اسیر سیری ناپذیرست بر دردی که ستیزهای نابرابر قدرت وایدئولوژی برنهاد او وارد کرده است..او نه در غیاب جاودانگی است همانند شهید، نه درحضور شهامت همچون رزمنده ای مبارز...او تنها یک نام ِ زبان بسته،یک تنِ مفقود شده خارج از وطن است که دریده میشود تنش،پاره شود کالبدش وضجه میکشد روح تمامی قساوت های انسانی برانسان دیگری را...براستی او همچنان درجانکاهی قداست وارزش های راستین اما زایل شده وپوچی که برایش ستیز کرده است اسیر می ماند!حتی اگر جنگها به پایان رسد، خرمشهرها آزادشود وآباد نشود،عدالتها جاری نشود،فقرها بیداد کند وپاره های تنش،مردمان وطنش درتباهی وخفت زیست کنند و جان بدهند..!
✍ #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
"برای شاعر زنده یاد
قاسم آهنین جان
که جان نحیفش درفقر کلماتش
بی جان شد و از پای در آمد"
@R_Kordbacheh
✅ پیشترها جان داده است شاعر به هنگامی کلمات، به هنگام ِجان بخشیدن به بی جانی کلمات که او ممدحیات است و به کمال رساندن آن؛ توامان..او بی حاشیه و سایه زیست ست اما ایستاده چشم در چشم حقیقت آفتاب؛ که در سایه امن و فراخ سطور نوشتارش، پشت پرچین دیوار بلند واژگانش پناه میگیرد و جز اینش پناهگاهی نیست...
او زباله گردیست نحیف که با وسواس بسیار ازمیان کثافات و پس مانده های جامعه خود، واژگان نجیب و بازیافتی خود را می یابد و ارتزاق به رزقی ناچیز میکند و از آن خرسند...زبانه های آتشین یاس عمیقش پیش از آن که جهان را بسوزاند ،خود را خاکستر میکند و به تباهی آه میکشد...شاعر،رانده شده ایست از هر سرزمین که ماوایش هیچ است و تهی...او از هیچ، هیاهویی سهمگین در جهان می افکند که خواب خفته اکثر حاکمان را آشفته میسازد در رسوایی تاج و تختشان...اوهمواره خاریست در چشم و خاری دارد در قلب که رنج را معنای دوباره می بخشد...او در نوشتن است که از زندگی باخته خود انتقام می گیرد...او بازنده ایست دائمی در رقابت تقدیر اما هیچ گاه به خود نباخته است...او سربلندیست سرشکسته ، او رانده شده ایست سرافراز..او در دردهای خود پیش از این مرده است
✍🎬 #رضا_کردبچه
--‐-----------------------------------------
🔹قاسم آهنین جان؛ شاعر خطه جنوب که بدلیل بیماری سرطان در بیمارستانی در اهواز بستری بوده ولی به سبب تنگدستی وفقر او را از بیمارستان بیرون رانده و بدلیل عدم درمانش متاسفانه جان به جان تسلیم می کند!
@R_Kordbacheh
🔸️اسطوره زایی؛ تولد یک بازیگر
✍رضا کردبچه
✅(باز نشر این یادداشت به مناسبت روز ۱۴ اردیبهشت، روز بازیگر منتشر می گردد)
@R_Kordbacheh
🔹شیفتگی جادوی سینما و اینکه هریک از آدمها چگونه مسحور اعجاز این کاملترین مدیوم رسانه ای عصر حاضر می شوند شاید به اندازه تک تک افراد متفاوت باشد...بر این باورم که دو پارادایم اصلی هستی شناختی سینما می تواند وجود داشته باشد..رویکرد شناختی "بازیگر محور" و "فیلم محور"...
بعبارت دیگر چگونگی اولین برخوردها با سینما بسیار نقش اساسی در ساخت کلیشه های بعدی مخاطبین از سینما خواهد داشت...برخی افرادبا دیدن اولین فیلم یا فیلمها مفتون این جادوی حقیقی دروغین میشوند؛ ویا دیگر افراد سینما را با بازیهای بی نظیر بازیگرانش شناخته اند و یا برای اولین بار با آن مواجه شده اند و دیگر چشم از چشم سینما به سبب بازیهای بازیگران مورد علاقه شان بر نخواهند داشت...
🔹️دسته اول به سینما به شکل یک کلیت و ساختارجامع به مثابه شناخت "قیاسی" مینگرند.. بعبارتی شناخت سینما برای این افراد از کل به جزء می باشد..سینما دارای قواعد و فرضیات مسلمی ست که کارگردان بعنوان ناظر و آفریننده برای مخاطبین بر پرده نقره فام و جادویی سینما تعمیم داده و به منصه ظهور می رساند..پرسش های "چرایی" در این دسته بندی جای دارند ودر پاسخ به این سوال که چرا به سینما علاقمند هستید؟ پاسخ آنها فیلم محور است..آنها به فیلمهای خوبی اشاره دارند که دیده اند و اولین بارها را در خاطرشان به خاطر می آورند.
🔹️شناخت دسته دوم افراد (بازیگر محورها) با سینما فرایند شناختی از جزء به کل است. بعبارتی دیگر شناختی "استقرایی" ست..این افراد معتقدند که یک اثر سینمایی از مجموعه اجزائی تشکیل شده است که ساختار کلی فیلم را تشکیل می دهند و در این اجزاء ؛ بازیگرهای شاخص اساسی ترین نقش اصلی در آفرینش یک اثر را خواهند داشت..این گروه معتقدند که وجود بازیگران شاخص در ضعیفترین فیلمهای کارگردانان، آن اثر را بدلیل بازیهای درخشان قابل تامل خواهد کرد.. پرسش های "چیستی" در این تقسیم بندی جای دارند که مربوط به کشف و توصیف پدیده(فیلم) است.و در پاسخ که اولویت انتخاب دیدن فیلم برای شما چیست؟ آنها پاسخی بازیگر محور به سوالهات خواهند داد..
🔹️سبک های متد اکتینگ(Method Acting) که اولین بار توسط استانیسلاوسکی ، کارگردان و طراح تئاتر مطرح گردید حاصل تمرکز بر همین شناخت "استقرایی"سینماست..تربیت اعجوبه های بازیگری چون مارلون براندو، رابرت دنیرو و آل پاچینو که به معنا واقعی سینما بدون وجود اینگونه بازیگران چیزی از بدنه خود کم داشت...آل پاچینویی که زادروز هشتاد سالگی اش را امروز جشن میگرد، دِین بزرگی بر گردن همه عاشقان سینما دارد..عاشقانی که فرقی نمیکند چگونه و چطور با این سینما و این مدیوم آشنا شده اند...آنچه بسیار مهم است اینست که هنوز تردستانی اسطوره ای مانند آل پاچینو بر صحنه باشند و بدرخشند و تردستی های بازیگری خود را برای ما به یادگار بگذارند و ما از این دروغانه ترین حقیقتِ ممکن به نمایش گذاشته شده ؛ از سینما لذت ببریم...
#روز_بازیگر
@R_kordbacheh
✅و در اینجا دو بندگی است ؛ودر هر بندگی هزاران بار خمیدگی متکثر و فرو افتاده و سر به زیر...خمیدگی و بردگی در به زیر کشیدن انسان و در به زیر افتادن از سر نیاز در برابر خدایگان...و در هر خمیدگی و نیاز، افسارهایی ست گسسته بر گُرده انسان...انسان در خود فرو رفته و به زیر کشیده شده انسان...انسان به زیر بر سجده افتاده از سر گناهِ خدایگان...از سر خواست است که او به زیر می افتد و ایمان ،واسطه مبتذل تمنا می شود از خدای در این میان ؛ به واقع ایمان بر زمین به خاک افتاده...که براستی ایمان به هر آیین از ضعف است بر آنچه به راستی اش یقین نداریم درخود..ایمان در خود و بر خود است که تجلی خدا میشود نه دیگری!
آنجا که نیچه در جایی می گوید:
"همیشه جایی که اراده و اختیار وجود ندارد، ایمان دارای بیشترین ضرورت و مطلوبیت است...
هرقدر کمتر توانِ فرماندهی داشته باشیم، بیشتر میخواهیم فرمان پذیر و تحت تسلط باشیم خواه از طرف خدا باشد خواه پادشاه، طبقه اجتماعی، یا طبیب، یا کشیش یا عقیده و اصلی قطعی و یا وجدان حزبی..."
✍ #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
✅ نیچه در کتاب "غروب بتها " می گوید که برای انسان راستین سه چیز لازم و برتر است: خوب دیدن، خوب اندیشیدن و خوب نوشتن...
و نوشتن براى من به مثابه نيش عقرب زهرآلوديست در انعکاس باشکوهى ازدردى جانکاه که همواره بر بدن خويش نيشتر مى زنم...زهرى که نميکشد مرا، بلکه زهرآگین ترم میکند در جان دادنی جانکاهتر...در جان دادن به کلمات، به واژگان، به رقص نرمِ نوک جوهرین قلم و هم آغوشی سختش بر تن عریان و سپید کاغد...و دست، دستی خزیده مانند عقربى زخمى در خود چمباتمه می زند و اينگونه در تن خود فرو مى کند نيش قلم جوهريش را نقطه به نقطه، خط به خط تا به آخر اين زخم ، درست به مانند این عکس...عکس این عکس!
✍ #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
🔸نسیانِ باشکوه انسان
🎬[یادداشتی بر فیلم "پدر" ( The father)شاهکار ساخته شده توسط فلوریان زلر ]
✍رضاکردبچه
@R_Kordbacheh
✅با صورتک های سیاه و قلبهای سرخ، با شکمهای گرسنه و صورتهای سرخ شده با سیلی ، با دستهای تنگ اما رقصان و رها در هوا....با مردمانی خسته و عاصی از دردهای خویش و سکوت در دردهای دیگری...با پلک زدنی برهم و سریع اما ؛ ما قرنها را یکی یکی پشت سر هم عبور میکنیم و دردهای خود را مرور...قرنی که از خونهای ریخته ش از جنگ و ظلم ، کشتن و کشته شدنهای بی گناه، قلبهای شکسته ش از عشق های نافرجام ، آرزوهای بر باد رفته اش در تنهایی های دم مرگ و تن های رنجور و به زیر خاک رفته اش از بیماریهای دهشتناک؛ خود را به آخر رساند اما ما را به آخر خط نرساند!
اگرچه نیچه در جایی میگوید که امید تنها یاس و دردهای تو را ادامه دار تر میکند در انتظار رهایی و آرامش دست نیافتنی در آینده ای نامعلوم ! اما من با همین امید آمیخته با درد، چشمهای آمیخته با اشک، پاهای رنجور از تحمل بار هستی خود، ادامه خواهم داد نه برای رسیدن به آرزو ها یا آرامشی دست نیافتنی، نه برای ساختن آینده نامعلوم، تنها برای فهم بار این سخن شاملوی بزرگ که انسان دشواری وظیفه ست..دشواری وظیفه..دشواری وظیفه...
و مرور میکنم حال را
آینده را
تمام سالهای بجا مانده از عمر
در قرن آخر را
دشواری وظیفه را...
🎼🎬✍#رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
عشق راز آن گیاه حزن انگیز غریبی ست
که در تنت می پیچد
رشد می کند
و در آخر تو را
حلق آویز شاخه های خواستنت می کند..!
@R_Kordbacheh
🔹هنر کثیف به مثابه امری زیبا
✍🎬رضاکردبچه
@R_Kordbacheh
🔸️قلبهای قرمز یکبار مصرف!
(واکاوی درباب احوالاتِ عشق وناپایداری های حاصل آن)
✍🎬رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
"ناف ما بر مهر او ببریده اند
عشق او در جان ما کاریده اند"
🔹️ریشه ی واژگانی عشق در زبان ادبیات فارسی را از "عشقه" دانسته اند، عشقه نام گیاهی است که در زبان فارسی به آن "پیچک"می گویند. این گیاه به دور گیاهان می پیچد و آنها را زرد و خشک می کند...عشق نیز وجود عاشق راچنین می کند! آنچه شدت میبخشد جان را و میپیجد در روح جدا از خود آنرا از ریشه بر می کند.
اولین ریشه ی مهم بحث از عشق در فرهنگ غرب نیز به رساله ی مهمانی (ضیافت=سمپزیوم) افلاطون و رساله ی اخلاق نیکو ماخوسی ارسطو می رسد و تقسیم عشق به مجازی- حقیقی یا شهوی- روحانی هم از آن ریشه می گیرد.
کلمه عشق پیش از اسلام در ادبیات عرب وجود نداشته است و پس از اسلام وارد ادبیات عرب شده و به تبع آن در ادبیات فارسی راه یافته است...ظاهرا نخستین بار شهید بلخی (وفات ۳۲۵ ه.ق) از این واژه در شعر استفاده کرده است:
"عشق عنکبوت را ماند بتنیدست تفته گرد دلم"
هرچند دیدگاه جدید پژوهشگران این است که واژهٔ «عشق» از (iška)اوستایی به معنی خواست، خواهش و گرایش ریشه میگیرد که آن نیز با واژهٔ اوستایی (iš) به معنی "خواستن، گراییدن، آرزو کردن و جستوجو کردن"پیوند دارد.
🔹️زیگموند باومن، جامعهشناس عصر حاضر در کتاب "عشق سیال" معتقد است که جهان مدرن، جهانی ناپایدار ، محاسبهگر و افسونزدای شده است که در آن روابط عاشقانه به شکلی سست، موقتی، غیرقابل اعتماد و کالایی شده تعریف میشوند و نوعی ناپایداری در عشق، تحت پیامدهای مخرب مدرنیته بر انسان مصرفی در جامعه کنونی مستولی است...آنچه را که مصرفی ست تا زمانی مورد استعمال قرار میگیرد که لذت به ما بخشد..و مصرف بدون لذت سریعا جای خود را با لذت دیگری جایگزین خواهد شد...انسان ،انسان را مصرف میکند و تنها تفاله های به نام عشق به کام عاشق بجا مانده از وی باقی می ماند!..هرچند بنظر می رسد که اصطلاح "عشق فرّار" جانشینی مناسبتری بر عشق های سریع فراموش شدنی با کمترین خاصیت اثرپذیری و اثر گذاری باشد..چیزی که نه دیگر به یاد می ماند ؛ و نه دیگر به یاد می آرد!
🔹️عشق در عصر حاضر با تسهیل در ارتباطات مجازی و تکنولوژی های ارتباط جمعی به امری حاد واقعی( باز نمود غیر واقعی عشق از تصویر آن بروی نمایشگرها و نمایش های بدنی ) بدل شده است...عشق از متن به حاشیه ( حاشیه ذهن- حاشیه خیابان) و از عمق به سطح رانده شده است..عشق های رنگ آمیزی شده سطحی و دم دستی..عشق های تزئینی ربان زده شده دستفروشان..بادکنک های عاشقِ دست به دست شده خیابانی...شکلات های قلب تلخ دهن زده... هرکه قلب بادکنکی اش بزرگتر ؛ عشق اش لاکچری تر و عیان تر ! اگرچه در گذشته های نه چندان دور دفاتر ، دلنوشته ها و حتی عکسهای عاشقانه امر قدسی و شخصی برای فرد عاشق محسوب میشد و در امن ترین و نهان ترین مکانها دور از دسترس همگان نگه داری میشدند؛ اما امروزه آن امر نهان و والا در ذهن به ابژه ای عیان و آشکار در عین بدل شده و و اساسا ماهیتش دیگر در معرض همگان گذاشتن و با دیده شدن بیشتر تعریفمیشود...عشق به عنصری نمایشی و عاشق و معشوق بازیگران صحنه نمایش آن با زننده ترین و فیگوراتیو ترین شکل ممکن در فضاهای مجازی و واقعی؛ روزمره گی های عشق را بازی می کنند و یکدیگر را همینطور بازی می دهند!
@R_Kordbacheh
خارجی/روز/خیابان دروس🎬
- سکانس اول:
ساعت ۴ بعداظهر دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵- خودروی جیپ - تصادف فروغ
- سکانس آخر:
و خاک
خاک پذیرنده اشارتی ست به آرامش!
- کات....
*(یادت گرامی و نامت جاودان...)
@R_Kordbacheh