"اندیشه هایی پیرامون جامعه شناسی، هنر و ادبیات..." 📚 🎬 🎭 🔸️دانشجو دکتری جامعه شناسی؛مسائل اجتماعی ایران 🔸️شاعر، نویسنده و کارگردان- مستندساز اجتماعی (ارسال نظر و نقد): @Reza_Kordbacheh
✅ سیلِ مقدس
*( واکاوی جامعه شناختی مدیریت بحران و بحران مدیریت در کشور ...)
🎬✍️ رضا کردبچه
#مستند 🎥
@R_Kordbacheh
✅بوسه های نهان- بوسه های عیان
(واکاوی جامعه شناختی بوسه و اثرات اجتماعی آن ؛ به مناسبت ششم جولای روز جهانی بوسه)
🎬✍ رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
۱) بنظر می رسد لمس دستها شناخت آغازین اتصال دو تن و لبان اولین گام اطمینان آنان در یک ارتباط عاشقانه است، درجداسازی خود از انزوای منفرد و رسیدن به اشتراک متصلِ چسبناک!...در اساطیر ایرانی اولین بوسه ها را از آن مّشی و مشیانه دانستند ( نخستین جفت انسان در بقا ایرانی) و زایشی که نهایتش تا به امروز بوسه ها و عاشقانه های دیگری را در کام خود گرفته است...
بوسه ها زبان منحصر به فرد خود را دارند و فرم و شیوه آنها، گوناگونی شان را در زبان بدن نشان می دهد...گویی لبان به اشتیاق دهان گشوده و با طراوت و شیرینی زبان خود، به کلام پج پچ آغاز می کنند و راز و نیازی که رمز و رازشان را جز کامشان کس نخواهد دانست!
۲)تاریخ بوسه های بسیاری بر خود دیده است... اولین بوسه ها و آخرین آنها، بوسه های جنگ و رفتن های بی بازگشت، بوسه های رسیدنهای صلح...بوسه های عاشقانه های وصل، بوسه بر طناب دار در آخرین وداع ، بوسه های تاج و تخت ، بوسه های تند انقلابی، بوسه بر قدرت، بوسه های کشنده بیمار، بوسه های یواشکی ، بوسه های مکان مقدس، بوسه های پیروزی ورزشی، بوسه ها بر پرده سینما، بوسه های تلفنی فقط شنیدنی ، بوسه های استیکری💋 و...
اما آنچه در اکثر بوسه ها نمودی مشترک دارد تمنایی ست برای بودن محض و عدم رهایی.. در آنِ بوسه گویی زمان متوقف می شود علیه فراموشی ازلی..تمنای سنگ شدگی و تندیس لحظه بوسیدگی برای انسان هراسناک و تنها مانده عصر حاضر در نبودنهای آغوشهای مطمئن و آرامش های از دست رفته. براستی جهان بی بوسه چگونه جهنمی می بود؟
۳) اثر بخشی بوسه ها در رها شدگی آنهاست از هر قید و بندی...کنش بوسه بی قید و شرط است و کشش آن بی قاعده...قاعده بوسه ها را نیاز سرکش و بی محاباشان تعیین می کنند نه آیین و سرشتِ مذهبی خاص...حال سوال اصلی این یادداشت این است که چه عاملی بوسه عیان را در ایران ،در این موطنِ خاکیده نهان می خواهد و از آشتی لبان به شکل عیان و بی پرده در جامعه در ملع عام می هراسد؟! مگر ملع عام تنها برای نظاره نشستن اعدام و هراساندن دختران و زنان به تار مویی و تقبیح زیبایی و یا سرکوب گرسنگان و معترضین به یک لقمه نان است؟ چرا بوسه های وداع مادران و معشوقان در زمان جنگ و خون هشت ساله آشکارا بود و در قابهای غمبار و ماندگار عکسهای بجا مانده، هنوز هم هزاران محال و آرزوهای گم شده شهید را زنده نگاه می دارد و آن رفتن ها و ترک کردنها را در تعلیق همیشگی عکس ، در تندیس و سنگ شدگی مقدس بوسه تجسم می بخشد؟ و چرا اکنون همان بوسه های معشوقان و گاه مادران در صلح در انظار عموم تقبیح محرمیت می شوند و گاه مجازات! چه باعث شده است که جامعه ای اینچنین خشونت طلب و عشق ستیز ،پرورش این روزگاران باشد؟
چه چیزی بوسه های جنگ و خون را اینچنین زیبنده و ارزشی ،اما صلح بوسه ها را در عاشقانه هایش مایه ننگ و شرم می دارد؟
@R_Kordbacheh
"درست نقطه ای از اتاق که او آن جا بیمار بود ودر آن جا مرد و حالا محل سکونت من است؛ بر دیواری که سر تخت اش مقابل آن قرار داشت تمثالی قرار داده ام - نه از سر ایمان- و آن جا همیشه روی میز گل می گذارم...به این نتیجه رسیده ام که دیگر نمی خواهم مسافرت کنم تا بتوانم آنجا باشم، تا گل ها هیچ گاه پژمرده نشوند! "
---------------------
✅ "رولان بارت" نویسنده و اندیشمند شهیر فرانسوی ، کتاب خاطرات سوگواری خود را بلافاصله در فقدان مادرش نوشت ، فقداني که سببش مرگ بود؛ مرگ بی سبِ تمام کننده حضور مادر، اما آغاز کننده خاطراتش و شتاب دهنده یادآور لحظات تمام او... گزینه گویی سطور و گاه رفتن به سمت شاعرانگی و اقتصاد کلام ،اما به تصویر کشیدن جهان بی مانند یاس و اندوه درونی مولف در انباشتی متاثر کنار هم ، نقطه عطف و سبب آنست...بخشی از کتاب را آورده ام ، حتما آنرا بدست بگیرید و شروع به خوانش تعمق برانگیز و رنج گونه اش بنشینید.
✍ رضا کردبچه
#پیشنهاد_کتاب
@R_Kordbacheh
🔹محمد بابا؛ شاعر حیرانی نامها
🎬✍ رضا کردبچه
@R_kordbacheh
۱) نیما یوشیج در جایی می گوید که خدا تمام نعایم زمین را قسمت کرد؛به برخی مردم پول داد، به برخی های دیگر هوش و استعداد و به دیگر افراد بی رحمی و قدرت و چیزهای دیگر..اما به شاعر قلب داد و این قلب همان مرکز اقتدار اوست..اقتدار ضعف یا اقتدار قوت او!
بنظر می رسد براستی آنچه را که در قلمروی هستی شناسانه شاعر می توان تعریف کرد، نه زبان شاعر، بلکه قلب شاعر ، آن تپنده ناموزونِ بی قرار، آن دشت سوخته سرشار از ناگفته ها ، آن به زبان در نیامده بی زبانِ ادراک اوست از جهان...تقلا قلبی آکنده از آلام برای حیاتی اندک در ریتم تند و بی رحمانه روابط انسانی تهی شده و بحرانی..."موریس بلانشو" در جایی می گوید: ادبیات لحظه بحران است...سرگشتگی ، چندگانگی علاج ناپذیر و تناقض در بین کلمات...از اینرو شعر شاعر نوشته نمی شود برای آرام ساختن روح سرگشته اش ، شاعر می نویسد تا به آن سرگشتگی همیشگی اش خو بگیرد، عادت کند و به آن دامن زند...و زمانِ نوشتن، هنگامه حیرانی روح مالامال اوست. از آن خود کردن رنج حقیقی زیستنی که معناهای بیشماری به خود می گیرد به هنگام نوشتن..او در هنگامه نوشتن است که براستی لحظات را ناب می آفریند و در آن به زیستن بی رمق خود در آن ادامه می دهد..
۲) محمد بابا ،شاعر کهنسال و دوره گرد شیرازی که در سفر اخیرم به شهر شین های خمار بسیار، به شهرِ شعر و شهد و شرابِ شیراز ،بصورت غیر منتظرانه ای با وی آشنا شدم.. اینکه محمد بابا چگونه در دوره گردی هایش، حیرانی مرا از بین تمام آن آدمها، اعتنای مرا به شعر از بین تمام آن آمد و رفتن های عابران بی اعتنا ، باز شناخت و به سمتم کشیده شد و حروف نامم را به شاعرانگی کشاند برایم جای سوال بود و شعف....اینکه خونِ شعر جاریست و پراکنده در نفس شاعر و محمد بابا رد آن خون را گرفت تا رسید ، اولین و آخرین فرضیه من است..! محمد بابا شاعر حیرانی نام ها و سرگردانِ بی نام در خیابانها... شاعری که زمانی بر کرسی ادبیات دانشگاه این کشور نشسته بود ،حالا برای معاش در کف خیابان با قلمی سر شکسته اینگونه نشسته.. با قلمی سر شکسته که نماد شکست اندیشه تمام فرهیختگان باخته این جامعه گسسته است...فرهیختگان شاعری که برای مردم می سرایند و محتاج نان حلال ؛و در مقابل شاعرانی که سلام فرمانده می سرایند و منصب می گیرند و جاه و جلال...!
۳)افلاطون در اتوپیای خود شاعران را بیرون راند و آنان را مطرودان خطرناک جامعه فاضله خود میدانست..وجود خدایان بسیار در شعر، تفوق اثر ادبی بر اعتقاد دینی و افسونگری کلام شاعران که موجب زایل شدن عقل جامعه می شد از دلایل اصلی افلاطون بود برای اینکه شاعران را چون ساحران خطرناکی بداند که اقتدار قلب و کلامشان، بقا هر حکومتی را به لرزه در می آورد..از اینرو بنظر میرسد از آن زمان شاعران دو دسته شدند : شاعران بر مردم و شاعران با مردم...شاعران دربارها و شاهان و زرهای بسیار در قبال شعرهای مجیزگوی دربار که ظلم بر مردم را روای پادشاهان می دانستند ، و شاعران کوچه خیابانهای تنگدست مردم مدار که ستم را بر نمی تافتند و قدرت شعر را بالاترین رسواکننده عنصر هر قدرت بیمار می دانستند.
@R_Kordbacheh
🔹آن زن- آن مرد
✍🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
آن مرد از بوسه های سفارشی عاشقانه های قرمزش بر فرش قرمز کن می گوید؛ اما بر بوسه های تمرگیده بر خاکِ آوار شده در آبادان سوخته در زلِ آفتاب، بر مردمان فروپاشیده از مصائب مکرر خود چشم می بندد و زبان نمی گشاید حتی کلمه ای در ازای همدردی مفت و مجانی بر پاره های تن دردمند هموطنانش...
آنها اطوارهای ریز عاشقانه در برابر دوربین هزاران چشم می ریزند و از خروارها آوار بر صورت های معصوم مدفون شده در زیر خاک حرفی به میان نمی آورند....آنها مجلسی ترین لباسهای رسمی خود را می پوشند و شوآف های بدن نما خود را در برابر دوربین ها به نمایش می گذارند اما از نمایش های دروغ سردمداران حکومتی هیچ حرفی به میان نمی آورند...آنها میان مردم هستند اما با مردم نیستند!
اما ازطرفی آن زن، زن سوخته بال اما پرکشیده از خاکستر های سرنوشت ققنوس وار دورش به اوج کشیده پر، بر آن فرش قرمز...از زخم های خورده و سیاهی های ریخته شده آبرو بدست همین مردمان در خاک خود تا به سرخی شکوه و منزلت رسیده بر فرش کن اما دور از خاک خود ، خالی نمی کند پشت شانه های تهی شده و پر درد مردمانش را...او مفهوم هنرمند را حک می کند در قلب داغدار همه ما، چهره فروپاشیده اش و داغدارش بازتاب رخساره مغموم همه ما ، لباس سیاه تکه تکه دوزی اش ، نماد پاره پاره های تن همه ما ، بغض و لرزه های صدایش بازگو کننده خفقان و گلوی دریده ما و چشمهای اشکبارش سیلاب روان اشکهای سرنوشت ماست...
او با مردم است اگر چه در میان آنان نیست!
-----------------------------------------
پ ن:
✅من قصد نوشتن از آن بوسه های عاشقانه حواس پرت کن از داغِ آبادان بر فرش قرمز را نداشتم، که مساله را خصوصی تر و پرده دار تر از تعهد یک هنرمند در قبال وضعیت دردناک عمومی جامعه ام می دانستم! اما با حرفهای شکوهمند و غمبار آن زن هنرمند در دفاع از ناله های وطنش بدون اشاره هیچ به خودش و شخصی ترین مصائبی که همین مردم در گذشته بر وی ارزانی داشتند، قلم بر دستانم بر کاغذ به رقص کلمات درآمد!
@R_kordbacheh
🔹جهان با من برقصا...
✍🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
۱)در تکرار حرکات است که ادامه دار معنی می شودرقص، و تکرار ادامه داریست در شکافتن، در حرکت و رسوخ به هستی زیباشناسانه بدن و به خدمت گرفتن و به حرکت درآوردنش..رقص سرپیچی بازیگوشانه ایست از چارچوبهای فرسوده و ایستای تن، تن پیچی از فرمانبردار کردن آن در روزمره گی های میز کار، لَشیدن های رختخواب یا بستر احتضار گونه زندگی های فرتوتِ بیمار! رقص اجماعِ ذهنهای پویاست و بدنهای رها و بازآفرینی رابطه نو و بدیع بدن با خودش و اتحاد با بدنهای دیگر در پیچ و تاب گردش هماهنگ و موزون...معماری دستهای مجسم کنندهی امر زیبا در فضا و پاهای همراه کننده ی سبکبار ؛ توازن و فروتنی همزمان...
رقص به صلح در آمدن است در تناسب فرم ها زیبا و همواره در ستیز با ناموزونی دفرمه گی جهانِ مملو از ترس ها و اضطراب های انسان.. براستی در موزونیت رقصان است که به صلح با خود می رسیم و در ریشه ی دیگران بهم پیوند می خوریم ...دست در دست، کنار هم. چشم در چشم ،روبروی هم. قلب در قلب بسوی هم!
۲)رقص یک وامواژه از زبان عربی است که ریشه در زبان فارسی دارد. "وَشت" یا "فَرخه" واژه پارسی آن است. در زبان پهلوی به آن "پای واژیک" و در فارسی دری "پای بازی" نام نهاده اند.. خاستگاه دقیق پیدایش رقص هنوز مشخص نیست ، ولی پیدایش آن به عهد عتیق برمی گردد که قطعا بخش مهمی از مراسم ، تشریفات و سرگرمی های بدوی ترین تمدنهای بشری بوده است.. باستان شناسی ردپاهای از رقص را در دوران قبل از تاریخ از جمله در نقاشی های مقبره های مصر در حدود ۳۳۰۰ پیش از میلاد و یا نقاشی های پناهگاه صخره بیمبتکا درهند نشان میدهد.
۳) یکی از شاخصه های شناخت هر جامعه یا بهتر بگوییم هر قومیتی ،بعد از زبان گفتار و گویش ها، گویه های فرمیک زبان بدن است در حرکاتی که در آیین های رفتاری همانند رقص نمود پیدا می کند..بعبارتی بازتاب اتفاقها و رفتار های مختلف تاریخ در سیر زمان با هر قومیتی، در اشکال ،حرکات و رفتارهای فرهنگ و هنر آنها ، منجمله فرم رقص خاص آنان نمود پیدا میکند.. در شادیها، شکست ها، یاس ها و حتی فرم های دلاوری و جنگ آوری ها... همچنین بنظر می رسد بشر ابتدایی رقص را ابداع کرد تا با طبیعت پیرامون خود به یک توازن بیرونی برسد و حتی نیازهای خود را از شعور طبیعت جاندار طلب کند. همانند رقص باران ، رقص آتش، رقص رفع دفع و بلا و.... برای انسان بدوی توالی دقیق روز و شبها، تغییر منظم فصل ها و پیدایش تغییرات هستی و حضور عناصری چون آب، باد، خاک و پیدایش آتش درک عمیقی از نظم و تعادل بوجود آورد..شاید بتوان گفت خاستگاه موزونیت رقص ، ریشه در توازن عناصر اصلی طبیعت دارد و وامدار خصلت درونی هر یک از آنهاست...بطور مثال باد ( عنصر پیچش، در هم تنیدگی و بی قراری رقص ) ، آب ( نمودی از روندگی،سیالیت و در جریان بودگی بدن )، آتش( سمبل اوج و فرود، سوزش و سازش و میل به تعالی)، خاک( سکون ، پذیرندگی و در آغوش کشیدن )...
۴) رقص نشاط آور است و شادی زا، و حکومتهای نشاط گریز و شادی ستیز این خصلت رقص را بر نمی تابند! لازمه نشاط ، کاستن از دغدغه های روزمره زیستن و نتیجه آن ارتقا سطح امید ،پویایی و اتحاد جامعه است... آلبر کامو در جایی می گوید: "استبداد صرفاً بر تنهاییها تسلط دارد و بردگی، ما را از هم جدا میکند. و هنر (در اینجا به مثابه رقص) به دلیل ماهیت آزادش ما را متحد میسازد"
رقص پیام آور صلح است و همبستگی...تمام مناسبتهای مهم ملل چه فرهنگی،چه اجتماعی و حتی ورزشی در تمام دنیا با پیشوازی موسیقی و رقص های ملی و اتحاد بین رنگها و نژادها و آیین ها بدور از تمامی اختلافات و تمایزها آغاز می شود...در کشوری که رقص امری نکوهیده و رقصندگان و شادی آوران آن مورد نکوهش حکومتش قرار میگیرد، زندگی و تمام دست آوردهای حاصلش، برافراشته بر پرچم یاس ،انزوا و خمودگی ست..!
@R_Kordbacheh
"تارهای بیکوک و
کمانِ بادِ ولنگار
باران را
گو بیآهنگ ببار!
غبارآلوده، از جهان
تصویری باژگونه در آبگینهی بیقرار
باران را
گو بیمقصود ببار!"
.✍ #احمد_شاملو
🎬 #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
" سه کبریت ، یک به یک در شب روشن شد
اولی برای دیدن تمامی چهره ات
دومی برای دیدن چشمانت
سومی برای دیدن لبانت
و بعد تاریکی غلیظ فرا گرفت
برای اینکه به خاطر بسپرم همه را
زمانی که تو را در میان بازوانم گرفته ام
تو را در میان آغوشم..."
🎶 #رضا_کردبچه
✍ #ژاک_پره_ور
@R_kordbacheh
🔹شکلِ ارتباط فَشل
✅نگاهی به فیلم CODA، برنده بهترین فیلم انگلیسی زبان و حواشی اسکار ۲۰۲۲
✍ #رضا_کردبچه
۱)بدون شک در عصری که مفهوم خانواده و کانون ارتباط درونی اعضا آن درحلقه بسته خود در اکثر جوامع دچار فروپاشی بنیادینی شده، فیلمهایی که در بازآفرینی و واسازی اشکال مضمحل ارتباطی آن تمرکز می کنند شانس بیشتری را در جلب کانون توجه جشنواره ها خواهند داشت..! به خصوص روابط سرد و مشکلات عدیده آنها با قصه ای متفاوت تر ( بطور مثال فشل بودن ارتباط اعضای ناشنوا یک خانواده) که در نهایت با یک معجزه دروغین سینمایی که قطعا فقط در کتابهای انگیزشی روانشناختی میشود نمونه آنها را یافت به خوشی پایان برسد.! " انتظار رسیدن خوشبختی تنها با یک تغییر نگرش" یا با دگرگون شدن ناگهانی احوالات یا فداکاری یک عضو خانواده و یا با عشق ،ایثار به جوش آمده هیجانی و یک پایان بندی خوش و شیک هالیوودی که بتواند حلقه اشک شوق را در چشمان مخاطب احساسی نقش ببندد..
۲) خانواده ای ۴ نفری که همگی بجز یک عضو از آن( دختر نوجوان) دچار ناشنوایی و عدم قدرت تکلم هستند در مسیر زندگی خودشان دچار مشکل عدیده ای میشوند و دختر خانواده در نهایت با عشق و ایثار در گذشتن از هدف خود به نفع خانواده سعی در حل این موضوع دارد ...
بکارگیری زبان بدن و زبان اشاره در طول فیلم ، به جای زبان کلام اگرچه سعی در بازآفرینی شکل دیگری از ارتباط از کار افتاده در خانواده هایی دارد که دارای نقص کلامی هستند ،ولی تکیه بیش ازحد بر همین نقطه قوت ،بدل به نقطه ضعف فیلم می گردد..بکارگیری ترجمه مکرر حرکات اشاره بازیگران فیلم به شکل زیرنویس بدون صوت و کلام بازیگرهای فیلم ،تاثیر گذاری اثر را از کار انداخته و آنرا عقیم می سازد...گپ های سهمگین ایجاد شده بدلیل سکوت زبانی به حدی ست که کارگردان از صداهای سکس پدر و مادر ناشنوا و یا باد شکم پدرخانواده استفاده می کند! و در برخی موارد خود بازیگران به اجبار تن به لودگی و سخره گرفتن وضعیت خود می دهند... که شبیه سازی یک برنامه شوی شبانه تلویزیونی کمدی را در دستور کار خود قرار می دهد.
۲) مشتی که "ویل اسمیت" روی سن اسکار امسال بر صورت مجری برنامه( کریس راک) وارد کرد جدا از قبل برنامه ریزی شده بازیهای از این دست در جهت ایجاد حواشی چرک هالیوودی ، در واقع مشتی بجا و ضربه ای اساسی بر صورت از شکل افتاده اسکار امسال بود که با انتخاب بسیار ضعیف فیلمها در نامزدهای نهایی عملا شاهد ضعیف ترین آثار در طول چند سال اخیر بودیم...چه در انتخاب بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان "ماشین مرا بران" ( Drive my car) و چه در بهترین فیلم انگلیسی زبان (CODA).
@R_Kordbacheh
به یک نشاط آورِ تمام وقت نیازمندیم
به یک رقصنده با درد
به یک پاک کننده غبار
از چهره خاکستر گرفته شهر
به یک عیدی پاک....
🎬✍ #رضا_کردبچه
--------------------------------------
✅دوستان و همراهانی که قصد کمکی در حد توان به این نشاط آور شهر، رقصنده با درد رو دارند شماره کارت ایشون رو در ذیل قرار میدم و هرگونه سوال یا پیشنهادی در این خصوص هم دارید، میتونید با بنده در تماس باشید.
5029081059311403
نیما شادلو
@R_Kordbacheh
✅می گویند که تیغ هرچه سر ببُرد ؛ کندتر میشود فعلِ تیز بریدن...اما سانسور تیغش تیزتر و برنده تر در هر بریدن سر...و چه نازک آرا و خمیده تر از سر یک هنرمند، یک نقاش، جهنده تر از خون یک شاعر... رگهای بریده شده ی حیاتِ آفرینش یک تصویر گر طناز ، مهرجویی ها، کیارستمی ها، بیضایی ها....مگر این سرزمین چند اسطوره ،چند اژدهای چند سر خواهد داشت که گردن تک تک آنها را می زنید.؟! اژدها های گرمابخش ، اسطوره های یک سرزمین اند؛ وجودشان آتش است و شور، نبودشان اما موجب یخبندانِ عظیم یک فرهنگ...یک "هامون" نامسکون....
وزارت ارشاد، وزارت ارشاد به مرگ است و دق... شما مرگ را هم دق داده اید با داس های برنده زیر گلوی هنرمند بی کس...شما کسب و کار سانسور خود را بر آثار سر بریده هنرمندان بنا نهادید ،بر گورهای گمنام، بر لاشه کتابهای مثله شده، بر چشم ها و گوش ها و زبانهای منقطع...که جرمشان تنها آفرینش زیبایی ست و آشکار سازی حقیقت...که جهان بی حقیقت و نا زیبا جهنمی ست سرد و سوزنده...جهنمی پایدار که اینچنین در آنیم!
"ترسم این قوم که به دردکشان می خندند
در سرکار خرابات کنند ایمان را"
✍ #رضا_کردبچه
@R_kordbacheh
"هنگامی که قدرت ِ عشق
بر عشق به قدرت غلبه نکند
صلحی حادث نمی شود..."
(جیمی هندریکس)
✅به امید برقراری صلحی پایدار
برای جهانی اینچنین پر از رنج و جنگ...
🎬🎶 #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
🔹در بابِ مفهوم خانه و خانواده ایرانی
✍ رضاکردبچه
@R_kordbacheh
۱)"خانه" در فرهنگ لغت دهخدا آنجایی ست که آدمی در آن سکنی می کند...سکونت در سکون چهار دیوار و یک سقف که آدمی را از محیط پیرامون و پیرامون آدمها جدا می کند و فاصله ای معنادار به خانه و آدمهای خانه نشین می بخشد..از خانه به وطن تعابیر بسیار شده است در تاریخ و ادبیات؛ که هردو ریشه در یک خاک و عمق دارند...خانه پدری ، خانه مادری و تعابیری از این دست که همگی استعاره هایی از آمیختن تن با وطن است، آمیختن ریشه با ریشه های همنوع...وطن ،خانه ای پهناور اما جدا شده میان مرزها و زبانها؛ با سقفی مشترک برای مردمان جدا افتاده از هم ولی زیر یک آسمان...
اما بارزترین خصوصیت هر خانه امن و امنیت داربودن آنست...خانه تو را در برمی گیرد،به آغوش می کشد و راز رنج ها و شادی های ساکنانش را برای نسلهای آینده در تنش در تک تک خشت و خاکش به یادگار باقی می گذارد...از خانه است که به خانواده می رسیم؛ به کانونهای گرم و یا سردش که از حلقه های بهم پیوسته یا گسسته اعضای آن شکل می گیرد و یا از شکل می افتد...
۲)اما در حال حاضر و در شرایط کنون جغرافیای کشورمان و بدلیل فشار های خرد کننده همه جانبه اقتصادی- اجتماعی که بر پیکره خانوارهای شکننده و نحیف ،اما شریف آورده است ؛ مفهوم خانه و خانواده شاید بطور بنیادینی دچار فروپاشی شده است....از پشت بام خوابی های اجاره ای با ارتفاعِ رویاهای چشمک زن آسمان تا گور خوابهای به عمق مرگ فرو فته و هم خانه شده با آن در کف گور با مردگان خفته و خسته از زیستن...کارتن خوابهای خوابدیده در رویاهای مقوایی ، خوابهای کوکی ماشین های مسافرکش یا اتوبوس خوابهای مچاله شده در خود در عمق سیاهی شب که صبح را هردم دشنام می دهند...بی خانمان های دور از خانواده در گرمخانه های انبوه شهر ؛ مردانِ خمیده وخسته رها کرده، زنان گسسته رها شده...همگی از جمله موارد تلخ و گزنده فرو پاشیده شدن کانون های شکسته خانواده ایرانی ست که میتوان به عینیت روشن آنرا در جامعه تاریک و به حال خود رها شده مان مشاهده نمود...از اینروست که بدلیل فروپاشی مفاهیم بنیادین خانه و خانواده ایرانی؛ به شکل کلانی در سطح شهر و چه در رسانه های جمعی حکومتی ،پروپاگانداها و کمپین های فریبنده تبلیغاتی دامنه داری از خانواده های خوشبخت و لبخند بر لب به راه افتاده است تا این تعارض و فاصله خفت بار بین " نمایش ناواقعیت شیرین " و "حقیقت دردناک پنهان" در جامعه نشان داده نشود.
۳)برای جامعهای که حالش خوب نیست و سردرگریبان انواع چالشها ،مشکلات و غم نان خود است، مفهوم سرپناه و خانه و همچنین تشکیل خانواده از شکل رایج و ارزشمند خود افتاده است و فرزندآوری بیشتر هم به معنای تاب آوری رنج های گسترده تری است در شرایط متورم حاصل از فشارهای اقتصادی...سرشماری ها نشان از تنها رشد ۱.۱۵ سالانه جمعیت در سه دهه اخیر می دهد و این یعنی سرعت گرفتن روند پیری جمعیت و کاهش جمعیت جوان کشور... شعارهای ارزشی تشکیل ارتش های بیست میلیونی اوائل انقلاب ۵۷ در خصوص گسترش جمعیت جوان اسلامی و فتح تمام بلاد کفر ؛ هم اکنون تبدیل به طرح های شکست خورده و غیرکارشناسانه مصوب اجباری در مجلس با عنوان"جوانی جمعیت ایران" شده است..! طرحهای افزایش باروری در نسل جوان که برخی منتقدان آن را "صیانت از فرزند آوری با ضرب و زور " نامیده اند؛ همچون دعوت مردان به چند همسری و فرزند آوری بیشتر، ممنوعیت استفاده از وسائل ضد بارداری ، سختگیریها در خصوص سقط جنین ، محدودیت های آزمایش های ژنتیکی همگی به بهای به خطر انداختن سلامت و بهداشت جامعه، و در راستای ارزشگذاری پوچ و شعاری به مفاهیم والا اما رنگ باخته خانوادهی ایرانی است!
@R_kordbacheh
✅ پیشترها جان داده است شاعر به هنگامی کلمات، به هنگام ِجان بخشیدن به بی جانی کلمات که او ممدحیات است و به کمال رساندن آن با خون خویش؛ توامان..
زبانه های آتشین یاس عمیقش، پیش از آن که جهان را بسوزاند ،خود را خاکستر میکند و به تباهی آه میکشد... شاعر، رانده شده ایست از هر سرزمین که ماوایش هیچ است و تهی...او از هیچ، هیاهویی سهمگین در جهان می افکند که خواب خفته اکثر حاکمان را آشفته میسازد در رسوایی تاج و تختشان...اوهمواره خاریست در چشم و خاری دارد در قلب که رنج را معنای دوباره می بخشد...او در نوشتن است که از زندگی باخته خود انتقام می گیرد...او بازنده ایست دائمی در رقابت تقدیر اما هیچ گاه به خود نباخته است...او سربلندیست سرشکسته ، او رانده شده ایست سرافراز..او در دردهای خود پیش از این مرده و در خون خود غلتیده است!
"برای رفیق نازنین
#بکتاش_آبتین
و خون جاری اش..."
@R_kordbacheh
✅خنده بر تاب آوری درد نیست؛خنده بر ناباوری زمان سنگین ومتلاطمی ست که بر آن چون اجسامی تهی وشناورغوطه وریم و باهر موج، شکستهامان صخره های سخت رافتح میکند!
خنده بر هماره گذر شوم تاریخیست که برسرنوشت مان سایه سهمگین خود راهروز بیشترمی گستراند.خنده بر آنست که حقیقت ذهنی و واقعیت عینی حاضر بدون هیچ تطابقی،برتابنده شرایط روزگاران ما نیست..ما مردمانی هستیم که بادستهای خود تاریخ سرخوش گذشته را جور دیگری ورق زدیم وحال در پی دلخوشی های ناچیز وبی مایه دربدریم..! که حاصل فلاکت هایمان درشبکه های ولنگ و باز اجتماعی،مایه دست انداختن دست چندمی یکدیگر وجامعه بیمارمان شده است و رسانه های ملی و نمایشهای خانگی جولانگاه هجمه های خندوانه های دهن گشاد وجوکر های اخته وطنی باهدف تخدیر تفکر انتقادی به معضلات اجتماعی.
و نهایت چیزی نیست جز تبدیل کردن هریک از ما به جوکرهای اخته دهن گشاد اصیل ایرانی؛بدون آنکه دست بر آشوب زنیم و به اصلاحات ساختاری جامعه خودبیندیشیم!
براستی که دراینجا درد مایه طنزمیشود؛ وطنز بی مایه حاصل غفلت رنجهای تکرار...که در تکرار است که اثر بخشی یک امر دهشتناک بی اثر می ماند وپنهان..!
🎬✍ #رضا_کردبچه
@R_kordbacheh
✅ صفحه رسمی من در شبکه اجتماعی اینستاگرام:
Https://www.instagram.com/Reza.Kordbacheh_official
✅بوسه های نهان- بوسه های عیان
*(واکاوی جامعه شناختی بوسه و اثرات اجتماعی آن ؛ به مناسبت ششم جولای روز جهانی بوسه)
"لبانت
به ظرافت شعر
شهواني ترين بوسه ها را به شرمی چنان مبدل مي كند
كه جاندار غار نشين از آن سود مي جويد
تا به صورت انسان درآيد..."
🎬✍ رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
🔹️گل کوچیک..!
✍️🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
✅️بارها از ورزش جنون آمیز و مورد علاقه م فوتبال نوشته ام ؛ نوشته ام که فوتبال مهیج ترین بازی و بازیکن بزرگی شدن شاید یکی از مهمترین فانتزی های دوران کودکی هایم بود... اینکه درک رنگها را قبل از کلاسهای نقاشی خاک و خون گرفته ی خاکستری دوران جنگ در مدرسه ،از زمین های فوتبال آموختم...ازچمن سبز،از لباس تیم های سرخ آبی شهرم...آمیخته با اشکهای باخت و لبخندهای بُرد پای تلویزیون سیاه و سفید...اینکه رقابت و پا به پا شدن در رسیدن به بزرگترین هدفهایم را از کوچکترین گل کوچیک های فوتبالی در کوچه خاطره های دوران کودکی ام آموختم ..اینکه با بزرگتر شدنم وصرف لذت فردی از فوتبال ، روح جمعی یک تیم را ( بازیکنان زمین) در مقیاسی بزرگتر در روح جمعی یک ملت( بازیکنان جامعه ) دیدم که برای یک هدف در تلاشند...یک شور و اتحاد جمعی برای رسیدن به Goal...
و گل نمودی از رسیدن است و رهایی و لرزیدن تورهای نگهدارنده موقت! فارغ از هر گونه شکست و نتیجه بازی...اینکه هر فرد در هر پست و زمین بازی که دارد انجام وظیفه می کند؛ به خوبی وظیفه خود را در قبال دیگر بازیکنان جامعه و هم تیمی هایش انجام دهد تا به یک هدف مشترک برسند...به همین دلیل است که در نظام های توتالیتر که اساس آن تنهایی، جدایی و انزوا افراد جامعه ست ، تیم بودن معنا ندارد و هم تیمی ها، افراد جدا افتاده و اندوهگین در بازی های خود باخته زمین خود هستند و شکست نتیجه همه بازی گردانی های حکومت های دیکتاتور و اقتدار گر!
@R_Kordbacheh
⚫️ایران را چه شده..؟!
🎬✍️ #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
🔹حکومتِ فرو پاشیده ساختار
مردمانِ فرهنگ پاشیده کردار!
✍🎬 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
۱) فروید معتقد بود که فرهنگ از جایی آغاز شد که انسان نخستین، توانست بروی دوپا خود بایستد و بجای بوییدن چیزها در طبیعت، پیرامون خود را به خوبی ببیند و چشمها را برای دیدن هستی دور و ساختن آینده نزدیک خود بکار ببرد. انسانی که از خوی حیوانی، خصلت انسانی پیدا کرد و نشانه های اولیه تمدن و فرهنگ پذیری را آز آن خود کرد... اما بنظر می رسد از طرفی انسان از هنگامی فرهنگ خود را نابود ساخت که توانست همان طبیعتی که از آن رجعت کرده بود را به اضمحلال بکشاند..درختان را قطع کند برای زینت و زیبایی های منازل خود ، کوهها را بشکافد برای داشتن ویو های بینظیر پنت هاوسهای خود ، رودخانه ها،دشت ها و حتی آثار تاریخی خود را انباشتِ زباله های بی مایگی هویتِ مصرفی خود کند، و خود را مبدل به یک زباله اندیش تام و تمام سازد..! دقیقا از هنگامی که زباله های بجا مانده از چرخه غذایی کثیف خود را نه تنها در سطح همان طبیعت بکری که از آن پاییدن و انسان شدن آموخته بود رها ساخت ، بلکه توانست آنرا به نماد تلی از بی هویتی بیهوده و تمدن پلاستیکی و زائد در ظروف یکبار مصرف انباشت سازد ! از تاریخ و تمدن بی مصرفی که از آن تنها قابی برای گرفتن سلفی های اینستاگرامی و نامی برای افتخارهای پوشالی مردمانی با شناسنامه تمدنیت خالی باقی مانده؛ مردمانی که بروی آن تمدن تو خالی، خطوطی به یادگار برای نسلهای بعدی وقاحت بودگی خود را بر جای می گذاشت!
۲) از گذشته های دور اگرچه سفالین ها و ظروف های گلی ساخته شده دست بشر مدفون شده در زیر خاک، بعنوان گنج و سرمایه های ملی هر سرزمین به حساب می آید و رموز ونشانه های حیات گذشته را دراکنون تاریخ زنده نگاه میدارند ،اما زباله های انسانهای همه چیز خوار در پای همان تاریخ آیا چیزی جز سند شرمگین بی هویتی یک ملت فروپاشیده نیست! بنظر می رسد ما هنوز به معنای واقعی به بودگی هویت یک ملت نرسیدیم و به مفهوم آن هم نزدیک نشده ایم. در فرهنگ دهخدا در معنای ملت معادل مفاهیمی چون "آیین، کیش، دین ، خلق و مردم" آمده است..مردمانی که آگاهانه یا نا آگاهانه به سرمایه های ملی خود دهن کجی می کنند و بروی آثار بجا مانده از تاریخ یادگاری می نویسند و یا در آن کباب می پزند و آشپزی می کنند هیچگاه نه آیینی دارند و نه کیش و مسلکی...از اینرو نمی توانند زیر لوای یک خُلق اجتماعی مشترک یا ملت طبقه بندی شوند و ماهیت خَلقی را خلق کنند...و از طرفی دولت و حکومت ولنگاری که زیر ساختهای نهادهای سیاست ، اقتصاد و فرهنگ را نابود کرده و اجتماع و مردمانش را با انواع مشکلات و معضلات زیستی به حال خود رها کرده شایسته هیچ ملتی هم نیست..! حکومت فرو پاشیده ساختار، در برابر مردمان فرهنگ پاشیده رفتار...که در برآیند نظریه عاملیت - ساختاری گیدنزی بر هم اثرگذارند و موثر و هرکدام عامل حضور دیگری و توجیه کننده ساختار وجودی دیگری اند و بس.
درب و تخته ای که با هم جفتند و جور..!
@R_kordbacheh
🔸جهان با من برقصا..!
✍🎬 رضا کردبچه
"من
تنها به خدایی ایمان دارم
که رقصیدن را بداند!
(نیچه)
@R_Kordbacheh
✅آن سه زن و زنهای دیگر این سرزمین، جنسیت های به زیر کشیده شده ی در سایه نیستند. کالاهای فروکاسته به فرع و در حاشیه،جنسهای در پوشش برای دیده نشدن و درخفا ماندگی.. براستی در حجاب و سایه ها چیزی شدت نمی یاید وضعف و قدرتش عیان نمیشوند در سرپوشیدگی..تداوم در سایه زیستن ،ادامه ی ساده اندیشیدن است و روی برگرداندن از روئیت نور و رویش... از اینرو،ایران خانمِ زیبا حق دارد ببینید و دیده شود، بشنود و شنیده شود و آزادانه سایه خود را بشکافد! چون او یک تابندگی تام است و تمام! به گفته سیمون دوبوار: "انسان زن به دنیا نمی آید، بلکه زن می شود" در یک جامعه فروکاهنده به استیصال...این اجتماع بدخیم و آلت به دست ماست که جنسیت را به جنس، زن را به زیر و زن بودگی را محرک کننده گی صرف قلمداد می کند..
"هان ای زنان بشارت دهنده ایران زمین
همچون پیامبران پری گونه زیبا
نیاسایید و نیارامید
دلیری کنید و دلبری
و چیزی نیرومند و متعالی از خود برجای بگذارید
تا بر زمان غالب شوید!"
✍ #رضا_کردبچه
🎬 #علیرضا_جعفر_زاده
@R_Kordbacheh
✅تقلیل جنسیت به جنس ، فروکاستن تمام شکوهمندی و راز آلودگی روحی-جسمی یک انسان است به یک کالا، تحلیل یک زن است به یک ماده ،به یک برچسب زدگی مادگی... زن در جامعه ایران جنسی در سایه است..جنسیتی اصیل فروکاسته به فرع و در حاشیه، جنسی در پوشش برای دیده نشدن و در خفا ماندگی ..بدنی یک سویه و محرک به مثابه ابژه ای تکثیرکننده و صرفا تداوم دهنده بقا ، شاخه ای ضعیف در زیر تن اقتدار ریشه های مردانه که کور سوهای خورشید آزادی و نور را طلب میکند و به آن سرکشی می کند اما شکسته سر می شود در حجاب حائل....در حجاب و سایه ها چیزی شدت نمی یاید و ضعف و قدرتش عیان نمی شوند در سرپوشیدگی...تداوم در سایه زیستن ، ادامه ی ساده اندیشیدن است و روی برگرداندن از روئیت نور و رویش...از اینرو او نه حق دارد ببینید و نه بشنود و نه آزادانه سایه خود را بشکافد! برای دیدن یک مسابقه ورزشی ساده باید گاز فلفل بخورد، برای شنیده شدن صدا و هنرش باید ممنوع کار شود و برای انتخاب آزادانه پوشش باید میله ها ی حبس را تجربه و سقف زندان را حجاب خود کند..!چون او یک سایه گی تام است و تمام! به گفته سیمون دوبوار: "انسان زن به دنیا نمی آید، زن می شود" این اجتماع بدخیم و آلت به دست ماست که جنسیت را به جنس، زن را به زیر و زن بودگی را محرک کننده گی صرف قلمداد می کند.
✍🎬#رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
🔸به یک نشاط آور تمام وقت نیازمندیم!
(تحلیلی انتقادی در باب جامعه شاد و فلسفه نشاط..)
"رقصی چنین میانه میدانم آرزوست؛
شادی بازگشته به میان وطنم آرزوست! "
۱) موزونی حرکات در ناموزونی جان کندن سخت زیستن، سکونِ جامعه مغموم و خمیده سر در نادیده گرفتن خنده های سر به زیر و رقصان فقر تا کسب نانی حلال و دندانه دار از زیر سنگ...شادیهای نیازمند، نیازمندان رقصانِ غمناک... نیازمندیهای روزنامه هایی که شادی را آگهی نمی کنند در اندوه خانه تکانی تک تک خانه های شهر...به یک نشاط آور تمام وقت نیازمندیم، به یک نشئگی تمام...به یک رقصنده با درد اما چهره بر لبخند....به یک پاک کننده غبار از چهره خاکستر گرفته شهر...به یک عیدی پاک و هیجان جمعی حاصل از سر رفتن تنهایی های تلف شده و غصه های بی ثمر، به رسولان پیام آورِ نشاط به جای پیامبران موعظه گر دروغ...طلب نشاط حق است و مردمان بی نشاط، بر هیچ حق خود آگاهی ندارند! مردمانی که شادی و حداقل زیستن را گدایی می کنند اینچنین...مردمان ناحق بر حق ناچیز خود!
۲) شادی لازمه اتحاد مردمان است و جامعه متحد به حکومتی حاکم بر خود نیازمند نخواهد بود..از اینرو ایجاب جوامع اندوهگین توسط حاکمان در طول تاریخ بالاخص اندوه" ایدئولو دینی" که هر دم گناهکار بودن و ناپاکی مردمانش را دستاویزی برای تفرق و تطهیر آنان قرار می دهد؛ هدفی جزسلطه سهل تر و حضور در جزئی ترین مسائل زندگی شان ندارد...اندوه جامعه، افیون آنست و فراموشی و نشئگی موقت بدست آمده حاصلی جز غفلت از پرورش نیروهای نشاط آور و از پای درآوردن پویایی مردمان یک جامعه ندارد.
۳)ارسطو در اخلاق نیکوماخوس می گوید: شادی تنها چیزی است که انسان آن را به خاطر خودش می خواهد، بر خلاف چیزهای دیگر مانند ثروت، افتخار ، سلامت یا دانش که جستجوی آن ها نیز در نهایت برای دستیابی به شادی است. واژه ی یونانی eudaimonia که شادی معنا می دهد از نظر ارسطو یک فعالیت است نه یک احساس یا حالت. شادی مشخصه ی اصلی یک زندگی خوب و شایسته است..."
حرف آخر اینست که جامعه ناشاد، جامعه منفعلی ست که قدرت در اختیار گرفتن سرنوشت خود را از دست می دهد...برای سلطه بر هر ملتی باید آنها را از تاریخ گذشته و تقدیر آینده شان جدا و منفک کرد... حاصل پیوند با تاریخ گذشته، آگاهی ست و لازمه ساختن آینده روشن؛ تقدیر به شور است و شادکامی...جامعه ناشاد و نا آگاه محتوم است به گسستن و محکوم به فنا!
✍🎬 #رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
✅در هربار نوشتن از جنگ ،چیزی جز خروارها ویرانه و بیشمار آواره و بی نهایت اجساد افتاده در ذهنم، حاصلی برایم نخواهد ماند...سخت است نوشتن و سهل است ننوشتن از فجایع جنگ همزمان..سخت است از دور بیان وسعتِ دهشت با کلمات بی زبان و به جنگِ جنگ رفتن با واژگان بی دفاع و بی جان!
واژگان نوشته می شوند اما قدرت بیان و اثرشان،از غریو شکننده بمب ها، از فریادها و نفس های آخر مردگان ،گریه های بی امان بازماندگان و کودکان و هراس یاس آور پرندگان بسیار ضعیف تر است...کلماتِ سلحشور در سطور بی صدا کشته و به خاک و خون کشیده می شوند ، تا رنج های بشری تنها زنده بمانند در هر بار خواندن و حضور...اگر روایت ستیزهای گذشته تاریخ تنها به نگارش میتوانستند در بیایند و تنها کلمات می توانستند حامل دردهای بشری برای آیندگان باشند ، اما جنگهای قرون حاضر ، در حاضر بودن فجایع و تازگی لحظه های تلخ ثبت شده تصاویرشان است که معنا پیدا می کند..تصاویرمردگان تازه، خونهای جهنده تازه ، بدنهای گرم پاشیده...
براستی قدرت انتقال تصاویرِ فجایع ازطریق رسانه هاست که خاکریزهای دشمن را فتح و شقاوت آنها را عریان می سازد و جهان را به همدردی ، همبستگی و اندوه جمعی در سوگ سوگمندان وادار می کند.... از طرفی جنگ آمیخته با هنر آنرا تحمل پذیرتر می کند وآتشش را مهارتر.... آفرینش زیبایی در میان جهنم دود و آتش همانند رویش گیاهی است در زمین و زمان سوخته...به سان شکفتن ها میان شکافتن ها! ویا طنین خوش موسیقیا در فضای پراز گلوله و پاره های بدن... آنجا که نواختن ویولن زنی دردمند در پناهگاهی در جنگ اوکراین ، نواختن پیانیستی در جنگ جهانی دوم در میان آماج انفجار ، همه و همه شاید برای زمانی کوتاه زهر حقیقت جنگ را در تخیل خود کم اثرتر نماید و دیرتر انسان را از مشاهده این همه کشتار دست ساز خود از پای درآورد!
✍#رضا_کردبچه
@R_kordbacheh
🔸️بازگشت به اصل تماما انسانی
🎬✍رضا کردبچه
@R_kordbacheh
✅(قبل از مطالعه متن؛ ویدئو رو ببینید )
۱) او راستگوست...چوپان راست گو..با پوستین راستین بر تن وچوبدست ساده ای در دست که چون موسی می شکافد بکارت آن طبیعت جاندار و زیبا را به دو نیم...به کوهها و دره ها، به فراز و فرودها... که به زیر می کشد کوره راهها و کمرها را سخت در سادگی زیستنی اینچنین و فرمان می دهد به هیمه گوسفندان برده به گوشش...به گوسفندان سر به زیر، به گوسفندانِ بدون چون و چرا از سرنوشت محتومِ سیاه خود ،اما بیخیال همچنان در حال چریدن و چّرا!
او بدور است از آبادانی چرک شهر اما آزادانه می خرامد در صمیمیت آبادی سیالِ پدری خود اینچنین و هوای آزادی را تمام و کمال از آن خود می کند در ریه های بکر خویش..او از شهرنشینی و تمدن لجام گسیخته ای که به اصالت انسان دستبرد می زند دوری می کند.. او به سرزمینش عرق دارد و با اصالت مردمانش پیوندی ناگسستنی و صمیمی...از سیاست بدور است و سیاست مانند علف های روییده ی هرزه و هرجایی تنها بدرد فربه کردن گوسفندانی می خورند که از نشخوار بی امان آن در زندگی لذت می برند و گاه گاوهای سیاه سیاستمدار بزرگتر و فربه تر! علف های سیاسی...علف های هرجایی سیاست و قدرت که جهان را به کام مرگ و جنگ می کشند...او با جهان خود در صلح است تنها با نان و ماستی محلی و به ریش همه سیاستمداران جنگ افروز که جهان را لقمه دهان های گشاد خود گرفته اند ریشخند می زند!
۲)"ژان لوک نانسی" فيلسوف معاصر شهیر فرانسوی در اثر مشهورش "اجتماع بیکار "بیان میکند که یک خواست و میل مشترکِ بازگشت به اجتماع اصیل گذشته در اندیشه کنونی غرب وجود دارد..بازگشت به اجتماع دنج و گرم پیشا مدرن..بازگشت به صمیمتِ روابط طبیعی و گرمای پیوندهای انسانی بجای استقرار در مدرنیته و پیشترفت های افسار گسیخته هلاک کننده...بازگشت به نوستالژی جمع های صمیمی و سادگی جوامع گذشته....به دنبال اعادهی یک اجتماع کوچک و شفاف گمینشافتی (Gemeinschaft)، که ما را از " از خود بیگانگی" یک جامعهی مدرن، از گزلشافت (Gesellschaft)، خواهد رهانید...یک میل و خواست جمعی باهم بودن بی واسطه و طبیعی ...این خواست از این اندیشه نشات میگیرد که انسانهای منزوی و تک و تنها افتاده در گوشه گوشه جهان، در گذشته در یک اجتماع همگون و هماهنگ و صمیمی زندگی می کردند که این هماهنگی در گذار تاریخ افول کرده است..
جامعهی مدرن یا گزلشافت نقطهی مقابل اجتماع یا گمینشافتِ گرم و صمیمی و طبیعت پیشامدرن است...بر اساس این طرز تفکر، ما اینک در جامعهای متمدن اما گمنامی به سر میبریم که مملو است از افراد خودخواه، بد طینیت ،قدرت طلب ... جاییکه پیوندهای صمیمیِ اجتماعی در آن خاطراتی بیش نیستند. این امر، یعنی از بین رفتن پیوندهای اجتماعی صرفاً منجر به از هم گسیختنِ جامعه نشده، بلکه سبب ظهور خشونت، و افول و سقوط ارزشها و هنجارها و.... شده است. تنها راه مبارزه و مقابله با این گسیختگی و ازهمپاشیدگی رجعت و نگاه به دوران گذشته است اما با احتیاط ، گذشتهای که در آن پیوندهای اجتماعی وجود داشتند؛ یا اینکه باید به دنبال اجتماعی در آینده بود که در آن پیوندهای طبیعی پیشین اعاده شوند..یک رجعت به طبیعت تماما انسانی و انسان طبیعی!
۳) این میل به بازگشت و رجعت طبیعت گونه به اصل چیزها ،تنها شکل انتزاعی از یک تز روشنفکرانه نیست..بلکه بطور متناوب در تاروپود زندگی مان نمود پیدا کرده است و قابل لمس است... نگاهی اجمالی به تبلیغات رسانههای مختلف (بهویژه تلویزیون) به ما نشان میدهد که محصولات تجاریِ زیادیْ مدعیاند که میتوانند یک وضعیتِ بیولوژیک «طبیعی» را به ما برگردانند: مثلاً رنگِ موی طبیعی، آبمیوه های طبیعی، البسه با الیاف طبیعی، کمپ های طبیعتگردی و حتی میل به استفاده از لوازم های خانگی گذشته و آرکائیکِ کلبه های روستایی در کنار کالاهای لوکس خانه های مدرن که همگی نشان از احضار دوباره روح تاریخمند زندگی است که از حسرت ونوستالژی داشتن همگونی اشتراکی زیستن در بین مردمان جوامع گذشته نشات می گیرد که هم اکنون خلا ،شکاف و جدا افتادگی عظیمیش در بین انسانهای دور افتاده از اصل خویش مشهود است..
@R_kordbacheh
🔹"جنون کشی"
✍رضاکردبچه
✅ "جنون کُشی" تعبیری است که آنرا میتوان به وضعیت اسفناک کنون بشری مربوط دانست...نوعی خاص از روان پریشی در انهدام انسان و فانتزی های کشتن انسانیت با جدیدترین و نوع آورترین روشها...از مرگهای دسته جمعی اطاق های گاز هولوکاست در حدود نیمه قرن گذشته گرفته تا سلاخی های خانوادگی ، مثله کردن و سربریدن های فردی ناموسی در تاریخ حاضر ایران و بالطبع جنون عادی سازی و مشاهده رنج های جمعی توسط رسانه های ارتباط جمعی در پیش چشمان مخاطبان...از اینروست که سوزان سانتاگ در کتاب" نظر به درد دیگران" بازگو میکند که فجایع و خونریزیهای بشری مهمانهای هروزه صوت و تصویر اتاق های نشیمن خانه ها شده و بی شرمی نظاره گر شدن مشترک به فجایعی که در کشورهای دیگر در حال اتفاق است از ناب ترین تجربه های مدرن است و ما تنها با عوض کردن کانال تلویزیون از تنوع دادن به آن خشونت ها خسته نمی شویم ..گویی نظاره گران در خاکریزهای امن خود در پشت تلویزیونهای اطاق های نشیمن بعنوان ناظری بی شرم براین اتفاق ها نظارت و در پروسه عادی سازی آن مشارکت می کنند...به زعم سوزان سانتاگ ؛ مشاهده بدنهای رنجور و جسدهای بی جان شاید به همان اندازه ی بدنهای عریان برای انسان لذت بخش است!
از اینروست که در اوهام فجایع بشری علیه خود و جان گرفتن های بیشمار در سراسر جهان ؛ خبر جان دادن به یک انسان و یا بهتر بگوییم تلاش برای جان بخشیدن به یک کودک در کشور مراکش که درچاهی سقوط کرده بود به صدر اخبار می رسد و چشمان منتظر میلیون ها انسان که به تصاویر خونریزی ها و جان دادن انسانها عادت داشته اند ؛ بازگشت نفسِ حیات به سینه های کودک را آرزو می کنند!
به راستی که تنها یکنفر میتواند در سبوعیت تمام جان هزاران و میلیون ها نفر را بگیرد (همانند دیکتاتورهای بزرگ تاریخ که جان گرفتن و خون ریختن را مقدس میشمارند برای حفط تاج و تخت )؛ ولی شاید هزاران نفر و میلیون ها آرزو نتوانند به یک نفر جان ببخشند! به همین دلیل است که جان گرفتن بسیار سهل است و جان بخشیدن سخت دشوار!
@R_kordbacheh
🔸کنش ارتباطی و کاهش رنج جمعی
✍🎬رضا کردبچه
@R_kordbacheh
*(قبل از مطالعه متن؛ ویدئو را ببینید..)
۱) هانا آرنت معتقد است که زیر لوای حکومتهای مستبد، فضاهای عمومی و اشتراکی از بین می رود و افراد در فضاهای خصوصی و انزوای خود به تنهایی گرایش پیدا میکنند؛ لازمه استبداد جدایی افراد و از هم پاشیدگی و عزلت نشینی آنهاست... اما هانا آرنت در ادامه اشاره میکند با امکان تبدیل کردن "وضعیت تنهایی انزوا "به "موقعیت اشتراکی خلوت" و سپس "هم اندیشی با دیگران" ؛ می توان بر این خصوصیت جدایی طلبانه و تفرق آمیز استبداد غلبه کرد...
لازمه خلوت گفت و گو با خویشتن است؛ اندیشیدن با خود و روبرو شدن با خویش و امکان خلاقیت...امکانی که در درک فرد از تنها بودن( نه حس تنهایی)حاصل میشود ..به تعبیری تفریق افراد، این فرصت را بوجود می آورد که آنها در موقعیت خلوت خود به اندیشیدن، مطالعه و آفرینش روی بیاورند و در کوتاهترین فرصتهای بدست آمده گفتمانی ، هرچند موقت به همبستگی اشتراکی و تبادل اطلاعات برسند..در غیاب نهادهای مدنی جوامع دموکراتیک؛ خرده گفتمانهای شکل گرفته ی جوامع استبدادی حاصل از گپ و گفتگوهای خانوادگی؛ تشکل ها ومحافل هنری و ادبی و یا حتی در خرده گفتمانهای حرکتی حاصل از حضور افراد در وسائل نقلیه عمومی و خصوصی شهری می توان به وضعیت هم اندیشی (یا به تعبیر هابرماس پراگماتیک عام) و سپس دگرگونی زیست جهانِ خُرد افراد رسید.
۲) با گسترش فضاهای شهری و ورود انواع وسایل نقلیه عمومی در خصوص جابجایی های افراد در کلان شهرها بنظر می رسد ما شاهد رشد بخشی از خرده فرهنگ هایی در بطن "کنش ارتباطی" باشیم که گفتمانهای موقتی و جاده ای و در حرکت اما تاثیر گذار را در فضای محبوس وسائل نقلیه توسط سرنشینان آن شکل می دهد..
گفتمانهای برقرار شده مسافران در دیالوگ ها موازی کنار هم؛ بدون آنکه سرنشینان نیاز داشته باشند برای برقراری دیالوگ چهره به چهره شوند و با پیش کشیدن موضوعات مختلف روز سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به ایجاد کنش های متقابل هم اندیشی اشتراکی می پردازند.
۳)شخصا معتقدم وسایل نقلیه شخصی تر و خصوصی تری مانند تاکسی های شهری یا خودروهای مسافرکش ؛ می تواند غیر رسمی ترین فضای عمومی آکادمیک را در بطن جامعه شبیه سازی کند..گویی با جابجایی های بیشتر ؛ اطلاعات بیشتری بین افراد ساکن داخل خودرو جابه جا و رد وبدل میشود..کلاس درسی واقعی و در حرکت که استاد دست به قلم و دست فرمانش راننده آنست ؛و دانشجویان و دانش پژوهانش مسافران گذری آن..شاید به جرات بتوان گفت که برخی از مسافرکش ها از جمله باسوادترین ومطلع ترین جامعه شناسان و سیاستمداران غیر آکادمیک جامعه محسوب شوند که تمام پیچیدگی های اجتماع خودرا در چند جمله تجزیه و تحلیل می نمایند.
از منظری دیگر میتوان گفت؛ موقعیت شغلی مسافرکش ها با مسافران خود در خودرو ؛ بعد از پزشکان و روانپزشکان با بیماران خود در مطب و یا عکاسان با سوژه های عکاسی خود در برابر دوربین استودیو ؛ از مَحرم ترین و رازدارترین آنها در حفظ و امانت داری اطلاعات و روایت زندگی آنها محسوب شوند؛ بطوریکه حتی شاید باز گو کردن رازهای مگوی مسافران و داستانهای زندگی شان با فراغ بال و باز کردن سفره دلشان درهمان مدت کوتاه سفر شهری ؛ بخش بسیار زیادی از فشار های عصبی وتنش های ذهنی و جسمانی اشخاص را در آن فضای محبوس و اطاقک خودرو کاهش می دهد!
چیزی شبیه اطاق اعتراف کلیساها ( Confessional box) که مسافران در کمال آرامش وارد آن میشوند و در پیشگاه کشیش هدایت کننده خود اعتراف، مناجات، دردودل و یا فحاشی میکنند و پس از تخلیه روانی واحساس رضایت خاطر ؛ تطهیر می شوند و از اطاق خارج میشوند!
۴)وقتی فضایی بسته میشود...وقتی نفس کشیدن سخت تر می شود؛ مجراهای کوچک، راه را برای ادامه حیات ؛فضاهای بسته تر ،روزنه های اندک را برای کور سوی امید ایجاد می کند..مانند رُستن نازک گیاهی در دل سختترین سنگها و پوشیده ترین سدها بسوی رهایی روشنی بخش هرچند در زیستنی سخت و ناچیز...
شاید بتوان گفت وقتی انسان تمام درهای روبروی خود را بسته میبیند، برای کاهش دردهای پیش روی خود ناشی از فشارهای گوناگون ؛حداقل ترین کار تقسیم و به اشتراک گذاشتن آن آلام در کلام باشد و دعوت گوشهای شنوا به خویشتن برای به جان سپردن آن نجواها و رازهای نهان روح دردمند...به تعبیری به آلام خود مشروعیت بخشیدن و آن را به رسمیت شناختن ؛ اگر چه مسببان آن دردها هیچ گاه بخشیده نشوند و مشروعیتشان همواره به زیر کشیده شود!..
براستی که شاملوی بزرگ گفت: من درد مشترکم ؛ تودرد مشترکی؛ما درد مشترکیم..دردها را فریاد زنیم! آنجا که درد خود را حس می کنیم زنده ایم ؛و آنجا که درد دیگری را به جان می خریم در حقیقت انسانیم...انسان!
@R_kordbacheh
🔹بالاتر از سیاهی...
(تحلیلی انتقادی بر فلسفه سوگواری و پویش روضه های خانگی )
✍🎬 رضا کردبچه
@R_kordbacheh
۱)عزاداری تنها یک شکل منفرد و یک صدای اندوه تنها دارد...صدایی در خود فرو رفته و خمیده که به انزوا و عزلت فرو می افتد...به همین جهت برای جبران فرم تنهایی خود و جبران به تنهایی کشاندن مان؛ به تعداد بیشتر انسانهای پناه دهنده در زمان سوگواری نیازمندیم تا بر رنج فقدان عزیز از دست رفته ؛ راحتتر فائق آییم...به تعبیری دیگر تجربه حجم اندوه بالاتری را با تعداد افراد بیشتر اما در زمان کوتاهتر شریک می شویم تا زهر رنج از دست دادن سریعتر گرفته شود..!
۲) در فلسفه عزاداری ندای اندوه باید به خود بپیچد ، خراش بخورد و به عزادار بر گردد تا تاثیر بیشتری بر وی بگذارد..به تعبیری ما با حزن درونی خود بر عزا می نشینیم به همین جهت فرم دیرها، معابد، مساجد و کلیساها شکلی خموده و خمیده و قوس وار تاریک به خود میگیرند تا فریادها و راز و نیازهای غمین مانند صداهای انعکاس یافته در کوه به خود بازگردند...به همین خاطر انجام عزاداری های آیینی- مذهبی در فضاهای بسته و تاریک و دوار ؛ بهترین مکان برای گردش و گسترش اندوه است؛ برخلاف شادی و شعف که نیاز به گستره ای باز و فضایی فراخ دارد تا اثر گذارتر باشد....دقت کنید که چرا صدای شور و شعف و شادی از فرسنگها دورتر به گوش فرا می رسد و تو را نزدیکتر به خود می خواند...اما اندوه عزا هرچند نزدیکتر؛ تو را بیشتر در خود فرو می برد و به پایین می کشد...زیرا ماهیت شادی در تکثیر شعف و شور است و ماهیت عزا در تفریق و تجزیه و ایستایی آن..
حتی آرامش های حاصل از سوگواری بدلیل آنکه بر پایه فروپاشی درونی شخص سوگوار، هراس از آتش دوزخ و ترحم خواهی از خدایانش است ؛ بنیان هایی سست و موقت دارند و هر بار نیاز به تکرار و شدت بیشتری دارند تا اثرگذاریش حفظ شود...مانند داروی مسکن که آرام کننده درد است اما رام کننده آن نیست!
۳)درحکومتهای سیاه اندیش و سیاه گستر؛ تکثیر شادیها و رنگها در مرتبه معصیت قرار میگیرد. زیرا که حاصل آن ،تجمع نیروهای سرشار و رهایی بخش نشاط است که به پویایی و بالندگی جامعه منجر خواهد شد که این برخلاف منطق حکومتهای تمامیت خواه و فرو رونده ی ایستاست!
از اینرو منطق عزاداری ها ، منطق فرو رفتن در بطن تاریکی ست و پنهان ماندن در هرچه سیاهی بیشتر که پوشانندگی و اثر یخشی بیشتری به خود میگیرد! لباس های سیاه، مراسم های شبانه در بطن تاریکی و پوشش های گسترده سیاه در تمام فضا ها و مکانها بخصوص در آیین های مذهبی دلالت به همین امر دارد....زیرا تاریکی پوشاننده هر شر است و سپیدی برملا کننده و رسوا کننده آن..!
به همین دلیل پویش تبدیل کردن خانه ها به روضه خانه ها ؛ شهرها به سیاه شهرها و آدمها به عزادارهای همیشگی به راه افتاده است...زیرا که لکه های ننگِ فقر و نداری ها، خشکسالی ها و بی آبی ها، بی عدالتی ها و بی خانمانی ها و.... با هیچ رنگی جز گسترده تر کردن و پخش سیاهی حاصل از روسیاهی مسبب های آنها پاک نخواهد شد..که براستی بالاتر از سیاهی دیگر رنگی نیست..!
@R_kordbacheh
✅ هی توکه نماینده خطه ای از درد ومحنت ابدی هستی نه پاره ای ازتن گُر گرفته ی ایرانِ جان...بدان که آلت موسیقی؛ آلت شهوانی راست انسانی نیست که بردست بگیرند وابزار لهو و لعب و شهوت جسمانی شود..آن نوازشگر روح آدمی ست ونوازش دهنده اندوه او..هنگامی که دهانی باز نباشد؛هنرمردش نهفته باشد! زبان تو وقتی باز باشد،هنر مردمانش اما به بیراهه باشد! هنگامی که برای جلب نگاه و رای انتخابات همین مردمان ؛دست به دامن آلات موسیقی شدی که حال آنرا با آلت حیوانی اشتباه گرفتی..بدان اما جای ما خوب است، هرچند حالمان خوب نباشد در این سرزمین؛جای تو اما جای اضداد نیست درایران زمین..درود بر استاد پیرنیاکان عزیز که گفت:شما سیاستمداران که حتی سیاستمدار هم نیستید مهمان تاریخید وما اما هنرمندان میزبان آن..والسلام!
---------------------
* ویدئو اول ،تبلیغات مجلس یازدهم ستاد انتخاباتی سید کاظم موسوی با آلات حیوانی موسیقی،نائب ریس کمیسیون اقتصادی مجلس ؛ نمایندهای که اخیرابا وارادات آلات موسیقی به کشور مخالفت کرده وگفته هرکی موسیقی میخواهد میتواند عطای ایران را به لقایش ببخشد وبرود!
🎬✍ #رضا_کردبچه
@R_kordbacheh