oshowords | Unsorted

Telegram-канал oshowords - 💙سخنان اوشو💙

15565

💜سخنان ، کتابها و ویدیوهای اوشو💜 کانال دیگر : https://t.me/sufianehh

Subscribe to a channel

💙سخنان اوشو💙

🔹شما انسان نیستید.

خدایانی هستید که
خفته‌اید و در خواب
رویای انسان شدن
می‌بینند.... بیدار شو..

#اشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️ وابستگی

رودخانه حركت می‌كند، در راه به درختی زيبا بر می‌خورد، از زيبايی درخت لذت می‌برد، آنرا تحسين می‌كند و دوباره به راهش ادامه می‌دهد.

رودخانه به درخت نمی چسبد؛ زيرا در اينصورت، ‌حركتش متوقف می‌گردد، به كوهی زيبا می‌رسد؛ به خاطر لذتِ گذر از چنين كوه زيبايی، سپاسگزاری می‌كند و به راهش ادامه می‌دهد، رودخانه همينطور به راهش ادامه می‌دهد...

مشكلِ انسان اين است كه وقتی درختی زيبا می‌بيند، دوست دارد خانه‌اش را همانجا بسازد و آنجا زندگی كند، بهتر است به هيچ چيز نچسبيد و وابسته نشويد، نه اينكه از زندگی لذت نبريد، در واقع با چسبيدن و وابسته شدن، نمی‌توانيد لذتی ببريد، لذت حقیقی از آزادی و عدم وابستگی ناشی می‌شود.

💜اوشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

خدا هیچگاه در زندگی کسی مداخله نمی‌کند، زیرا او آفریده‌ی خود را دوست می‌دارد. خدا همه را آزاد گذاشته تا حتی با او مخالفت ورزند.

انسان‌ها آزادند تا حتی درهایشان را به روی خدا ببندند. انسانها آزادند تا حتی خدا را انکار کنند. این جزیی از آزادی انسان‌هاست.

اما سوءاستفاده از آزادی به چنین شیوه‌ای کاری است بس احمقانه. پس بکوش تا آزادی‌ات را در راهی مثبت بکارگیری. از آزادی‌ات برای پذیرش میهمان ناشناخته استفاده کن. از آزادی‌ات برای آفریدن، اعتماد، عشق و شادمانی استفاده کن تا خداوند بتواند به مهمانی تو آید.

پیوند میان وجود تو و وجود کل، سرآغاز نور، سرآغاز زندگی جاودان و فناناپذیری است. این همان چیزی است که همه آگاهانه یا ناآگاهانه به دنبال آن هستند.

همه می‌خواهند به نور دست یابند. همه می‌خواهند چشمانی برای نگریستن و دیدی روشن داشته باشند. اما مردم همچنان به انجام کارهایی مشغول‌اند که در عمل، دیدشان را تار، بصیرتشان را نابود و وجودشان را فلج می‌سازد.

#اشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

ادامه

کلّه‌های شما در دانشگاه‌ها پر از آشغال می‌شود.

در مدارس، کالج‌ها و دانشگاه‌ها سرهای شما بعنوان سطل زباله مورد استفاده قرار می‌گیرند: مردم پیوسته چیزهایی را در آنها پرتاب می‌کنند. آنان انتقام خودشان را از آموزگاران خودشان می‌گیرند. آنان سرهایشان با کاه پُر شده و اکنون همان کار را با دیگران انجام می‌دهند ـــ و بسیار جدّی و با ظاهری مذهبی و خیرخواهانه! آیا پروفسورها و روسای دانشگاه‌ها و معاونین آنها را دیده‌اید: بسیار جدی هستند؛ گویی که خدمات بزرگی به بشریت می‌کنند! آنان فقط جوانان را نابود می‌کنند.

وقتی سَر خیلی سنگین شود، ارتباطت با قلب قطع می‌شود. وقتی سَر بسیار مهم شود، قلب را از یاد می‌بری.

و قلب است که منبع انرژی‌های حیاتی تو است. تو از قلب به مرکز جنسی وصل هستی و از قلب به ساهاسرار متصل هستی. قلب پلی است از سکس به ساهاسرار ـــ پلی است بین دشت و قلّه.

و آنان پیوسته سر را پُر می‌کنند. آنان سرهای شما را چنان آموزش می‌دهند، شما چنان در سرهایتان زرنگ و کارآمد می‌شوید که مسیری را که به قلب می‌رود دور می‌زنید.

زندگی توسط قلب جریان دارد. آن مار زنده است ولی قلب تو بسته شده. آن مار زنده است و آماده است تا به سفر خودش برود، و تو فقط باید درهای قلبت را بگشایی. این است منظور من وقتی می‌گویم برقصید و آواز بخوانید و شادمان باشید، عشق بورزید و احساس کنید.

دانشگاه واقعی در آینده مرکز قلب را آموزش خواهد داد و نه سَر را. این دانشگاه‌های امروزی فقط منسوخ‌ شده‌اند؛ آنها فقط مخروبه‌هایی از گذشته هستند؛ می‌توانند در موزه‌ها باشند، ولی دیگر نباید مجاز باشند در واقعیت برپا بمانند.

دانشگاه واقعی باید مرکزی عظیم برای آموزشِ احساس و قلب باشد.

مارِ تو زنده است؛ فقط قلبت را باز کن ـــ مار تو در تلاش است. وقتی نزد من آمدی و من با تو برخوردی شخصی داشتم و درون تو را دیدم، مشاهده کردم که مارِ تو در قلب تقلّا می‌کند.

آن مار یا همان انرژی کندالینی بدون اینکه از قلب عبور کند نمی‌تواند به سمت سَر حرکت کند. راهی نیست. فقط از راه قلب می‌تواند به سَر برود. وقتی از قلب عبور کند، به عقل نمی‌رسد، به شهود می‌رسد. وقتی از قلب عبور کند به مرکز هفتم، ساهاسرار Sahasrar می‌رسد. ساهاسرار نیز در سَر هست؛ ولی آن سَری نیست که تو از آن خبر داری.

حتی زیست‌شناسان و متخصصین فیزیولوژی می‌گویند که سر به ‌نظر بی‌فایده می‌رسد ـــ عملکرد آن چیست؟ سر بطور کامل فعال نیست، ظاهراً‌ فقط نیمی از آن کار می‌کند. آن نیم دیگر که به ‌نظر بیفایده و بدون عملکرد است، همان بذر ساهاسرار است. وقتی انرژی تو از قلب عبور کند، به آن بخشی از مغز می‌رسد که بطور معمول عملکردی ندارد. این بخش فقط وقتی عمل می‌کند که انسان یک بودا شود [یعنی وقتی که انسان به بیداری برسد].

و بازهم تکرار می کنم:
راه ممنوعه تنها طریق است. شهامت داشته باش! به یاد بسپار: گناه یک “تقصیرِ خوش” است؛ زیرا این تنها راهی است که فرد یک قدّیس می‌شود.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

ادامه

نترش. دنیا یک وسوسه است ـــ وسوسه‌ای که باید از میانش عبور کنی، وسوسه‌ای که باید رنج آن را ببری. و شیطان همدست و شریک خداست ـــ یک دشمن نیست، شریک است.

او تو را وسوسه می‌کند و تو را به‌محدوده‌ی ممنوعه می‌کشاند، به تو کمک می‌کند تا نافرمانی کنی. او تو را ترغیب می‌کند و فریب می‌دهد. اگر با تمام قلب همراهش بروی، دیر یا زود درخواهی یافت که او یک فریبکار است. و بی‌درنگ ناپدید خواهد شد. لحظه‌ای که دریابی شیطان یک فریبکار است، شیطان ناپدید می‌شود. مرگ او در همان ادراک تو است.

و ناگهان شروع می‌کنی به خندیدن. خنده‌ای شدید در تو ایجاد می‌شود. مانند شیر خواهی غرّید، یک غرّش بزرگ. حالا حقیقت را دیده‌ای ـــ که چرا خدا به تو گفت که از آن درخت خاص میوه نخوری ـــ او می‌خواست که تو بخوری!

البته خدا نمی‌تواند اینقدر نادان باشد! اگر او این را می‌خواست، ساکت می‌ماند، می‌توانست آن درخت را حذف کند! ‌ـــ هر باغبان معمولی می‌تواند چنین کاری کند. ولی او درخت را حذف نکرد؛ فقط فرمان صادر کرد. و این یک اصل بسیار روانشناسانه است.

این داستان تمثیلی [آدم و درخت ممنوعه] واقعاً یکی از زیباترین تمثیل‌های روانشناسی است. هرکجا اجازه نداشته باشی بروی، می‌خواهی آنجا بروی.

اگر فیلمی در شهر نمایش داده می‌شود و تبلیغ آن می‌گوید: “فقط برای بالغین،” تمام نوجوانان هجوم خواهند برد ـــ پس باید چیزی برای آنان در این فیلم باشد! اگر فقط برای بالغین باشد، آنوقت انگیزه می‌دهد! به مردم بگو کاری را نکنند، و همان کار را خواهند کرد! می‌توانی در این مورد مطمئن باشی.

و خداوند در این مورد بسیار یقین داشت. او می‌باید قدری در مورد آدم مشکوک بوده باشد، پس حوّا را آفرید.

مرد یک ترسو است ـــ مگر اینکه زنی او را وسوسه کند! مرد شاید تردید داشته باشد، ولی وقتی زنی باشد که او را وسوسه کند، مرد بسیار شجاع می‌شود! وقتی زن حضور داشته باشد، شوهر بسیار شجاع می‌شود. هرگز با مردی که زنش در کنار اوست نجنگ ـــ تو را خواهد کشت! او باید خودش را اثبات کند، چون زنش آنجاست. وقتی که تنهاست می‌توانی بجنگی؛ او زحمتی به خودش نمی‌دهد، می‌گوید باشد!

وقتی زنی همراهت است، شهامت شیطان را پیدا می‌کنی! باید به آن زن ثابت کنی که یک قهرمان هستی، یک مرد دلیر و بی‌پروا و بزرگ! آنوقت می‌توانی دیوانه شوی، می‌توانی همه کار بکنی.

ولی حتی خدا هم تردید داشت: شاید این زن هم کافی نباشد. پس یک مار را آفرید: آن مار زن را فریفت و آن زن، آدم را فریفت. و البته این بسیار خوب نقشه‌ریزی شده بود! یک نمایش زیبا با طراحی عالی بود. اکنون تمام شخصصیت‌ها حاضر هستند: آدم همیشه می‌تواند بگوید “من مسئول نیستم؛ حوّا مسئول است!” و زن هم همیشه می‌تواند بگوید “من مسئول نیستم ـــ تقصیر از مار است!” و البته مار نمی‌تواند حرف بزند، پس داستان در اینجا پایان می‌یابد. اگر مار می‌توانست حرف بزند، می‌گفت “خدا مسئول است.” هیچکس از مار سوالی نکرد که چه کسی مسئول است. مار کاملاً ساکت است.

نگاه کن:‌ هروقت می‌گویی که شخص دیگری مسئول است، چه می‌کنی؟ فقط مسئولیت را جابه‌جا می‌کنی. شوهر می‌گوید که زنش مسئول است؛ زن می‌گوید که بچه‌ها مسئول هستند ـــ و البته بچه‌ها لال هستند: نمی‌توانند چیزی بگویند؛ پس در همینجا تمام می‌شود. ما همیشه مسئولیت را روی دیگران پرتاب می‌کنیم.

تو روزی فردی بیدار و بادیانت خواهی شد که تشخیص دهی “من مسئول هستم.” شجاع باش. مسئولیت را احساس کن ـــ و وارد هرآنچه که تو را وسوسه می‌کند بشو؛ و کاملاً‌ هشیارانه برو، آگاهانه برو. عامدانه واردش شو.

مایلم یک قانون دیگر زندگی را به شما بگویم: وقتی عمداً و از روی قصد وارد چیزی شوی، هرگز نمی‌تواند برایت یک قید شود. طوری وارد نشو که چیزی تو را می‌کشاند؛ مانند یک برده وارد نشو؛ مانند یک ارباب وارد شو. حتی اگر وارد چیزی می‌شوی که ممنوعه است، چیزی که توسط تمام مذاهب “گناه” اعلام شده، با شهامت و با مسئولیت واردش شو. بگو: “می‌خواهم بروم و می‌خواهم این بُعد را کشف کنم.”

احساس گناه نکن!
زیرا اگر احساس گناه کنی، با دو دِلی وارد می‌شوی و آنوقت گیر خواهی کرد. هرگز قادر نخواهی بود که بازگردی. اگر با تمام قلب وارد شوی، بی‌درنگ کذب آن را خواهی دید، حماقت آن را خواهی دید.

پس نترس و با تمام قلب وارد شو! و آن را کاملاً‌ و تماماً کشف کن. تمام زوایای آن را کشف کن تا که تمام شود. وقتی که تمام این بازی را دیدی، از آن بیرون هستی.
👇

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

☀️بگذار این مدیتیشن و عبادت تو باشد:

برای هر لحظه،
هر خنده، هر اشک،
برای همه چیز
از خدا تشکر کن.


آنوقت خواهی دید سکوتی در قلب تو پدید می‌آید که تو قبلاً آن را نمی‌شناختی.
آن، سعادت مطلق است.

#اشو
@Oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

💚سادهانا
یعنی وارد شدن به طبیعت خویش
زندگی کردن درآن،
بودن در آن،
بنابراین تو باید بدانی چه چیزی طبیعت تو نیست.
تا بدانی می خواهی از چه چیز رها شوی.
شناختن آن،
رها شدن از آن است.


#اشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️پرسش:
شما هر روز به ما می‌گویید که تسلیم باشیم، با این‌حال اتفاق نمی‌افتد ـــ چرا؟
من واقعاً می‌خواهم رها باشم ولی سعی‌کردن کار نمی‌کند، سعی‌نکردن هم کار نمی‌کند.
چه کنم و اگر اتفاق بیفتد، چه وقت خواهد بود؟

✳️پاسخ:
موضوع سعی‌کردن یا سعی‌‌نکردنِ تو نیست ـــ زیرا سعی ‌نکردن هم خودش یک سعی است. وقتی که تو نه سعی کنی و نه سعی نکنی، آنوقت اتفاق می‌افتد.

تو از یک قطب به قطب دیگر حرکت می‌کنی. نخست سعی می‌کنی انجام دهی؛ وقتی اتفاق نمی‌افتد، می‌گویی “خب، حالا سعی نمی‌کنم ـــ بگذار ببینم که آیا حالا اتفاق می‌افتد یا نه!”
ولی انتظار همان است. قبلاً برای عمل‌کردن بود و حالا برای عمل‌نکردن است. تو انتظار داری که اتفاق بیفتد. خواسته‌ات این است که اتفاق بیفتد. امیدواری که اتفاق بیفتد.

تا وقتی که خواسته از بین نرود، تا وقتی که انتظار را رها نکنی، اتفاق نخواهد افتاد. تسلیم فقط وقتی رخ می‌دهد که خواسته و انتظار از بین رفته باشند. در ترک‌کردن کامل اینها رخ می‌دهد.

پس نیازی به انجام‌دادن یا انجام‌ندادن نیست، زیرا هر دو در اساس یکی هستند. پشت هر دو همان خواسته و انتظار وجود دارد.

* ملانصرالدین مجبور بود زن و مادرزنش را با اتوموبیل از بمبئی به پونا ببرد و در تمام این مدت این دو زن به او توصیه می‌کردند که چطور رانندگی کند! عاقبت ملانصرالدین دیگر نتوانست طاقت بیاورد و اتوموبیل را به کنار جاده راند و رو به زنش در صندلی عقب کرد و گفت “خب حالا، بیا یک بار و برای همیشه این مسئله را روشن کنیم. چه کسی پشت فرمان است؟ تو … یا مادرت؟”

ولی چه مادر راننده باشد و چه مادرزن، تمامش یکی است: کسی دیگر پشت فرمان است! چه تو سعی کنی اتفاق بیفتد یا با سعی نکردن بگذاری که اتفاق بیفتد، هیچ فرصتی به الوهیتِ درون نمی‌دهی.

تسلیم، هدیه‌ای از سوی خداوند است. وقتی کاملاً‌ غایب باشی [یعنی بی‌منیت و بی‌نفْس باشی]، وقتی نه کاری بکنی و نه کاری نکنی، آنوقت اتفاق می‌افتد.

ولی این ربطی به تو ندارد، پس می‌توانی کاملاً فراموشش کنی. تو فقط کارهای معمولی خودت را آگاهانه انجام بده: خوردن، خوابیدن، راه‌رفتن، رقصیدن، آواز خواندن، ‌عشق ورزیدن ــــ کارهای معمولی خودت را بکن و کاملاً تسلیم‌شدن را فراموش کن. یک روز، ناگهان، وجود دارد.

با انجام کارهای معمولی در زندگی، منتظر اتفاق فوق‌العاده‌ای نبودن، منتظر معجزه‌ای نبودن، یک روز وجود خواهد داشت. فقط آنجا هست.

یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوی و آنجاست! تمام اتاقت پر از سعادت است. و پس از آن، نمی‌توانی آن را از دست بدهی؛ راهی برای گم‌کردن آن وجود ندارد. زیرا درواقع، آنچه در تسلیم رخ می‌دهد این است که طبیعت تو خودش به شکوفایی می‌رسد.

ولی این هدیه‌ای از سوی خداوند است. حتی برای آن دعا هم نکن، زیرا در دعاهای تو نیز خواسته و انتظار وجود دارد.


#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

تمام سفرهای‌ پختگی و بالغ شدن از یک جدا شدن شروع می‌شود؛
جدا ‌شدن از احساس امنیت،
جدا شدن از حس قدرت،
جدا شدن از یک وابستگی...

جدا شدن از هر چیزی که فکر می‌کنیم بدون آن هیچ خواهیم شد.

💜اشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

هیچ گناهکار و قدیسی وجود ندارد، فقط مردمی هستند که خوابند و مردمی هستند که بیدارند، تنها تفاوت در این است.
#اوشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

...
✳️تکرار...کسالت

وقتی چیزی را بچشی، هرچه که باشد، می‌خواهی بارها و بارها تکرار شود. هرآنچه که در گذشته شناخته‌ای، بارها و بارها در آینده آن را درخواست می‌کنی. بنابراین آینده‌ی تو چیزی نیست بجز گذشته‌ات که تغییراتی کرده. آینده‌ی تو چیزی نیست بجز خواسته برای تکرار گذشته.

و به همین دلیل است که زندگی در نظرت کسل‌کننده است. و زندگی کسالت‌آور یک رنج است. اما هیچکس بجز خودت مسئول آن نیست؛ تو درخواست کسالت داری زیرا «تکرار» را می‌خواهی.

تو در اینک‌اینجا نیستی، تو در لحظه حضور نداری. تو همواره می‌خواهی که تجربه‌های قدیمی را تکرار کنی. تو آسوده نیستی؛ تنش داری ـــ نگران این هستی که آیا دوباره اتفاق می‌افتد یا نه!

نخست اینکه امکانش نیست زیرا تو آن معصومیتِ حضور را از دست داده‌ای ـــ آن حالت بی‌تجربه‌بودن که در آن خاطره‌‌ای در حافظه نبود، گذشته‌ای وجود نداشت و آینده‌ای وجود نداشت، دیگر وجود ندارد. دوم اینکه: اگر روزی تکرار شود، کسل‌کننده خواهد بود زیرا یک تکرار خواهد بود؛ تو پیشاپیش آن را شناخته‌ای.

به یادداشته باش که زیبایی در نو بودن است، هرگز در کهنه نیست. زیبایی در تازگی است، هرگز در چیزی مُرده نیست. زیبایی به اصالت تعلق دارد و نه به تقلید و نسخه‌ی‌کاربنی‌بودن.

زیبایی وقتی است که تجربه‌ای دست‌اول باشد و نه دستِ‌دوم. حالا، اگر بازهم اتفاق بیفتد، تو را شاد نخواهد کرد؛ یک تجربه‌ی دست‌دوم خواهد بود. و به‌یاد بسپار: خداوند هرگز دست‌دوم نیست. خداوند همیشه تازه است.

خداوند، زیبایی غروب است، یا زیبایی پرنده‌ای در حال پرواز، باید مطلقاً معصوم باشی. گذشته باید کاملاً رها شود و به آینده نباید اجازه داد تا اخلال ایجاد کند. آنگاه [که در اینک‌اینجا حاضر باشی] و فقط آنگاه زیبایی و سعادت و برکت و خوشبختی و سرور وجود خواهد داشت.

وقتی چیزی را تجربه کردی، شروع به درخواست آن می‌کنی، یک گدا می‌شوی. آنگاه هرگز اتفاق نخواهد افتاد. و تو آن خاطره را مانند یک زخم حمل خواهی کرد.

آیا تماشا نکرده‌ای؟ تماشا کن:
هرگاه شاد هستی، در آن لحظه نمی‌دانی که شاد هستی. فقط پس از آن است، وقتی که آن تجربه رفته باشد، دور شده باشد، دیگر نباشد؛ آنوقت ذهن وارد می‌شود و شروع می‌کند به گشتن برای آن؛ شروع می‌کند به مقایسه‌کردن، ارزش‌گذاری و قضاوت. ذهن می‌گوید: “بله، زیبا بود! خیلی قشنگ بود!”
وقتی خودِ تجربه وجود داشت، ذهن حضور نداشت. خوشبختی وقتی هست که ذهن نباشد. و وقتی ذهن وارد می‌شود، خوشبختی دیگر وجود ندارد. اینک فقط یک خاطره است، یک خاطره‌ی بی‌جان. [بنابراین علت را بشناس!]

معشوق تو رفته است: تو فقط نامه‌ای را که او نوشته در دست داری. آن گُل پژمرده شده؛ فقط تصویری در ذهن تو مانده است. این تصویر اجازه نخواهد داد که خوشبختی دوباره وارد وجودت شود ـــ این تصویر یک مانع خواهد بود.

بودا می‌گوید:
گذشته را حمل نکن و آینده را درخواست نکن ـــ فقط اینک‌اینجا باش. و آنگاه بی‌ذهنی وجود دارد. و بدن فقط از آن بی‌ذهنی پیروی می‌کند. هم‌اکنون، بدن از ذهن پیروی می‌کند و ذهن یک فریبکار است ـــ و تو به تنبیه بدن ادامه می‌دهی! تقریباً مانند یک کودک خردسال است: او دوان‌دوان وارد اتاق می‌شود و زمین می‌خورد: از در اتاق خشمگین می‌شود و شروع می‌کند به زدنِ آن دَر ـــ گویی که تقصیر از در بوده!

نه‌تنها کودکان، بلکه بزرگسالان نیز [در ناهشیاری] همین کارها را می‌کنند: مشغول نوشتن هستی و قلم تو خوب و روان کار نمی‌کند؛ خشمگین می‌شوی و آن را به زمین پرتاب می‌کنی ـــ قلم را تنبیه کرده‌ای! و بازهم فکر می‌کنی که انسان موجودی منطقی است؟ و بازهم باور داری که انسان موجودی منطقی است؟!
...
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

ادامه

و می‌گویی: “من مشتاق این هستم که آن مار در من زنده شود…”

مار وجود دارد. خدا هرگز انسانی را بدون اینکه ماری در او باشد خلق نکرده است: در تو کار گذاشته شده. آن را سکس بخوان یا کندالینی ـــ همان مار است.

سکس، ماری است که رو به پایین حرکت می‌کند. کندالینی، همان مار است؛ همان قدرت مار، که البته به بالا حرکت می‌کند.


معمولاً وقتی نوزادی به‌دنیا می‌آید، آن مار در نزدیکی مرکز جنسی ـــ چیزی که یوگی‌ها آن را مولادار می‌خوانند، مرکز اصلی و ریشه‌ای ـــ چنبره زده است: یک انرژی خفته است. وقتی کودک از نظر جنسی بالغ می‌شود: حدود چهارده‌سالگی، آن مار از حالت چنبره بیرون می‌آید و شروع می‌کند به حرکت به سمت پایین، به سمت دشت. جنسیت همین است.

یکروز، وقتی جنسیت را کشف کردی و دریافتی که چیزی نیست ـــ هیچ ارزشی ندارد، بجز دردسر، تشویش و رنج ـــ آن مار شروع می‌کند به حرکت به سمت بالا. این همان مار است! حالا شروع می‌کند به حرکت به سمت کوهستان، به سمت قلّه... وقتی این حرکت آغاز شود، یک دگرگونی عظیم رخ می‌دهد. تو از آدم به مسیح تبدیل می‌شوی.

و زمانی که آن مار به نقطه‌ی اوج در تو می‌رسد ـــ به ساهاسرار، هفتمین مرکز وجود تو، بالاترین قلّه‌ی اورست ‌ـــ وقتی که به بالاترین چاکرا می‌رسد، ناگهان تو نه آدم هستی و نه مسیح ـــ خودِ‌ خدا هستی.

احساس‌کردنِ خود بعنوان یک آدم، یک رویای کابوس‌گونه است. احساس کردن خود همچون مسیح، ‌هنوز هم یک رویاست ــ از اولی بهتر است؛ ابداً کابوس نیست، بسیار شیرین و زیباست، ولی هنوز هم یک رویا است. شناختن خود همچون خدا یعنی رسیدن به واقعیت، رسیدن به وطن.

آن مار وجود دارد، و بسیار فعال است! شاید از آن مار ترسیده باشی. جامعه درست برخلاف تو کار می‌کند. جامعه نمی‌خواهد که تو یک فرد باشی که با انرژی خود مشتعل شوی؛ جامعه می‌خواهد تو تحت کنترل باشی. جامعه می‌ترسد. حتی یک فرد می‌تواند بسیار انفجاری عمل کند.

این چیزی است که وقتی یک مسیح، یا یک بودا روی زمین راه می‌رفت اتفاق افتاد ـــ درست همانطور که یک اتمِ کوچک می‌تواند منفجر شده و تمامی یک شهر بزرگ مانند هیروشیما را نابود سازد. فقط یک اتم که قابل دیدن با چشم هم نیست، هیچکس هرگز آن را ندیده است؛ حتی برای ابزارها هم قابل دیدن نیست ـــ یک ذره‌ی نامریی می‌تواند منفجر شود و مقدار بسیار زیادی انرژی تولید کند. پس در مورد آگاهی انسان چه می‌توان گفت؟

اگر آگاهی انسان منفجر شود، جامعه نمی‌داند چگونه آن را کنترل کند. پس جامعه تو را به پایین‌ترین نرده‌ی آن نردبام متصل نگه می‌دارد. به تو اجازه نمی‌دهد که حرکت کنی. تو را فقط روی زمین نگه می‌داد.

تو بال‌هایی داری، ولی جامعه تو را آگاه نمی‌سازد که این بال‌ها را داری. جامعه همه‌چیز را به تو آموزش می‌دهد، ولی اساسی‌ترین چیزها آموزش داده نمی‌شوند
.
👇

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️ طریقت ممنوعه

✳️پرسش :
من مشتاق این هستم که آن مار [کندالینی] در من زنده شود و مرا مشتعل کند… آیا در طریقت ممنوعه هستم؟ من می‌ترسم.

✳️پاسخ:
طریقت ممنوعه همان راه است. راه دیگری وجود ندارد.
تکامل یک قانون خاص دارد، یک اصل در آن هست. و آن اصل این است: قبل از اینکه واقعاً معصوم شوی، باید تمام معصومیت را از دست بدهی. قبل از اینکه بتوانی واقعاً به‌ وطن برسی، باید پرسه بزنی، باید گمراه شوی.

این است تمام معنی مسیحیان از داستان تمثیلیِ آدم که از بهشت خدا رانده شد. او باید که اخراج می‌شد. چنین نیست که آدم مسئول رانده‌شدنش از بهشت باشد ـــ این یک اصل اساسی در زندگی است.

خدا به آدم گفت “درخت دانش همان درخت ممنوعه است، نباید از آن بخوری.” فقط یک فرمان به او داده شده بود: او نباید از درخت دانش تغذیه می‌کرد. ولی این همچون یک انگیزه عمل کرد. اگر خدا واقعاً می‌خواست که آدم از میوه‌ی آن درخت نخورد، راه بهتر این بود که هرگز اشاره‌ای به آن نمی‌کرد.

بهشت بی‌نهایت است: ‌میلیون‌ها درخت وجود دارند! حتی تا این زمان هم آدم نمی‌توانست آن یک درخت دانش را کشف کند! ولی لحظه‌ای که خدا گفت “به آن درخت نزدیک نشو، آن را لمس نکن، میوه‌ی آن را نخور،” آن درخت مهم‌ترین درخت شد! البته، روشن است!

آدم می‌بایست شروع کرده باشد به دیدن رویا در مورد آن درخت! یک وسوسه ایجاد شده بود ـــ وارد آن باغ می‌شد و آن درخت بارها و بارها او را فرامی‌خواند. او می‌بایست نزدیک آن درخت رفته باشد، به آن نگاه کرده باشد، منتظر مانده باشد، ‌فکر کرده باشد: او بارها می‌باید به فکر ارتکاب گناه افتاده باشد، به فکر اطاعت نکردن و عصیانگری افتاده باشد!

یک قانون اساسی در این مورد هست: آدم می‌بایست اخراج می‌شد. تا وقتی که آدم اخراج نشد، آدم هرگز به مسیح تبدیل نمی‌شد. او برای رسیدن به وطن می‌بایست گمراه می‌شد. بسیار متناقض است! ولی تا وقتی که وارد گناه نشوی نمی‌توانی قداست را بشناسی.

هر کودکی یک قدّیس است؛ ولی این قداست بسیار ارزان است. تو آن را کسب نکرده‌ای؛ فقط یک هدیه طبیعی است ـــ و چه کسی ارزش هدیه‌ی طبیعی را می‌داند؟ باید آن را از دست بدهی. وقتی آن را از دست بدهی متوجه می‌شوی که چه چیزی را از دست داده‌ای. وقتی آن را از دست بدهی شروع می‌کنی به رنج‌بردن، آنگاه برای داشتن آن احساس گرسنگی بسیار می‌کنی. وقتی آن را گم کنی، آنگاه در تضاد با نبودنش روشن می‌شود که چه بوده.


اگر می‌خواهی یک طلوع زیبا را ببینی، باید در شب تاریک پرسه بزنی. فقط پس از شب تاریک است که صبح زیباست. اگر واقعاً بخواهی ثروتمند باشی، باید فقیر شوی. فقط پس از فقر است که زیبایی ثروت را احساس خواهی کرد.
تضادها فقط در ظاهر هستند ـــ اینها مکمّل همدیگرند.

مسیحیان نظریه‌ای دارند که آن را فلیکس کولپا می‌خوانند ـــ یعنی تقصیرِ خوش. گناه آدم در الهیات مسیحی بعنوان یک “تقصیر خوش” شناخته شده، زیرا نیاز به مسیح ناجی را با خود آورده است. اگر نافرمانی از فرمان خدا از سوی آدم وجود نمی‌داشت، به وجود مسیح هم نیازی نبود!

«آدم همان آگاهی انسان است که از خدا دور شده است. مسیح همان آگاهی انسان است که به وطن بازمی‌گردد.»

آدم و مسیح دو شخص نیستند. آدم دور می‌شود و مسیح باز می‌گردد. اینها یک انرژی هستند. نافرمانی لازم است تا اطاعت شناخته شود. عصیانگری لازم است تا تسلیم شناخته شود. نفْس لازم است تا به بی‌نفسی تبدیل شود.

«هر قدّیسی یک گذشته داشته و هر گناهکاری یک آینده دارد. این را به یاد داشته باش و هرگز از ممنوعه نترس.»

ممنوعه همان راه است. واردش شو! با شهامت برو. کاملاً واردش شو ـــ تا بتوانی این جاذبه را تمام کنی. و تو هیچ چیز در آن نخواهی یافت. از آن خالی بیرون خواهی آمد. اما این یک تجربه‌ی بزرگ خواهد بود، یک بلوغ بزرگ. گناه هرگز نمی‌تواند راضی‌کننده باشد، پس چرا بترسی؟ اگر قرار بر این بود که گناه کسی را راضی کند، آنوقت خطر وجود داشت. ولی گناه هرگز هیچکس را راضی نکرده است. هرچه بیشتر واردش بشوی، بیشتر ناکام خواهی بود. هرچه بیشتر واردش بشوی، بیشتر می‌دانی که فقط کاری احمقانه است، عملی ناهوشمندانه است؛ فقط یک شیار کهنه و یک چرخه‌ی باطل است ـــ به هیچ کجا راه نداری. هیچ رشدی در آن نیست.

هرچه عمیق‌تر این را درک کنی، امکانش بیشتر است که سفر بازگشت را آغاز کنی ـــ شروع می‌کنی به حرکت به سمت منبع اصلی. البته وقتی می‌گویم به منبع بازمی‌گردی، منظورم این نیست که پسرفت داری و واپسگرا شده‌ای. بازگشتی وجود ندارد. یک کودکی دوم پیش می‌آید.

در هندوستان وقتی کسی به این کودکی دوم می‌رسد او را دوبارزاده، دویج Dwij می‌خوانند ـــ تولدی دوباره. او به یک زایش مجدد دست یافته. دوباره کودک و معصوم شده است.
👇

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

موثرترین راه در مقابل
ایگو ها و گره های ذهنی ات
این است که به تمامی این گره ها بخندی.


#اوشو
@Oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

تصمیم بگیر تا، نیاز به کنترل کردن، نیاز به تائید شدن، و نیاز به قضاوت کردن را ترک کنی!

این‌ها سه چیزی هستند که ذهن همواره در حال انجام آنهاست...!

#اوشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️دانلود کتاب صوتی مافیای روح
این کتاب شامل افشاگریهایی در مورد کشیشان و سیاستمدارهاست.

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

چیزها وقتی روی می دهند که تو انتظارشان را نداری؛
آنچه برایت روی می دهد "پیامد" است و نه "نتیجه..!

نتیجه از "تلاش آگاهانه" به دست می آید...!


@oshowords

Читать полностью…
Subscribe to a channel