ارتباط بامدیر درتلگرام t.me/HOS_SE_IN فال حافظ👇 http://dl.payamneshan.com/Fal.html سرای شعر (شوریده دلان) گلچینی ازبرترین ونابترین اشعارکهن ومعاصربا زیباترین اهنگهای خاطره انگیز و موزیک ویدیوهای جذاب
مــن شب را از گیسـوان تـو ڪنـار می زنم
و صبح را در عمق نیلی چشمانِ تو
به تماشا می نشينم
با من واژه واژه
عشق را زمزمه ڪن
تا ابر احساس بار دیگر
عطش لب هاے ما را
بوسه باران ڪند
#محمد_شیرین_زاده
@onlyshear
ندانم کان مه نامهربان، یادم کند یا نه
فریبانگیز من، با وعدهای شادم کند یا نه
خرابم آنچنان، کز باده هم تسکین نمییابم
لب گرمی شود پیدا، که آبادم کند یا نه
صبا از من پیامی ده، به آن صیاد سنگین دل
که تا گل در چمن باقی است، آزادم کند یا نه
من از یاد عزیزان، یک نفس غافل نیم اما
نمیدانم که بعد از این، کسی یادم کند یا نه
رهی، از نالهام خون میچکد اما نمیدانم
که آن بیدادگر، گوشی به فریادم کند یانه
#رهی_معیری
آمـدهام که تا تـو را
جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان
فوق فلک رسانمت
آمدهام که بوسهای
از صنمی ربودهای
بازبده به خوشدلی
خواجه که واستانمت
مولانا
@onlyshear
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَان.
حلول ماه مهمانی خدا، رمضان الکریم مبارک باد
@onlyshear
سرای شعر
من همان نایم که گر خوش بشنوی
شــرح دردم با تو گوید مثنـوی
با لب دمسـاز خود جفـت آمدم
گفتنی، بشنـو که در گفت آمدم
من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونیــن، لب خنــدان بیار
من خمُـش کردم خـروش چنـگ را
گرچه صد زخم است این دلتنگ را
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمیدانست و خود را میستود
من همی کنـدم نه تیشه! کــوه را
عشـق شیـرین میکند انـــدوه را
در رخ لیـــلی نمــــودم خویش را
سوختـم مجنـون خـام اندیش را
می گِرستـم در دلش با درد دوست
او گمـان میکرد اشک چشـم اوست
گرجهان از عشق سرگشتهست و مست
جان مست عشق بر من عاشق است
ناز اینجا مینهـد روی نیـــاز
گر دلی داری بیا اینجا ببـــاز ...
#هوشنگ_ابتهاج
تو را می خواهمت از دل
تو را می خواهمت از جان
تو را می خواهمت هر دم
به تو آورده ام ایمان
مسلمانم در آغوشت
کنارت خوب و سرمستم
چقدر خوشحالم از اینکه
به چشمان تو دل بستم
#امیر_عباس_خالق_وردی
مثل یک بوسه نشستم تهِ آن گونه ی چال
اخم کردی و من از چاله به چاه افتادم
یکتا رفیعی
@onlyshear
در تیررَس چشمی و حاجت به کمان نیست
مقصود ، تماشایِ خرامیدنِ آهوست
فاضل نظری
@onlyshear
گر مغز همه بینی و گر پوست همه
هان تا نکنی کج نظری، کوست همه
تو دیده نداری که درو در نگری
ورنه ز سرت تا به قدم اوست همه
#باباافضل_کاشانی
@onlyshear
.
خندههای ٺـو
همان سیب بهشـٺیسٺ
ڪہ باید
چید و بویید و بوسید،
طعم ٺلـخ ڪَناه
باخندههای ٺو شیرین اسٺ...
#علی_رجبی
جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم
آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم
یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا
من بر در دل باشم او آید در کویم
#مولانا
بردم دل دیوانه خود بر سر بازار
گفتم بفروشم مگر این عاشق بیمار
هرکس که نظر کرد به من گفت شکسته است
دردا که ندارد دل بشکسته خریدار
#شیخ_بهایی
@onlyshear
من اول از لبانِ تو چشیدم طعمِ مستی را
که در آخر پذیرفتم ببینم رنگِ هستی را
وگرنه این جهان جایی ندارد بر بلندیها
عُقابِ آسمانها هم فقط پیموده پستی را
بدونِ عشق این دنیا غریبآبادِ بیرحمیست
که بیمنّت نمیگیرد خدا هم هیچ دستی را
تو پوشاندی به اندامت مرا، روئینتنم کردی
به پیروزی رساندی طعمِ تلخِ هر شکستی را
در آغوشِ تو فهمیدم خدای عاشقی دارم
پس از این میزنم فریاد این یکتاپرستی را
#مریم_جلالوند
@onlyshear
هزار سال به امید تو توانم بود
هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود
مرا وصال نباید همان امید خوشست
نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود
مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال
نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود
من از تو هیچ ندیدم هنوز خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
همیشه صید تو خواهم بدن که چهرهٔ تو
نمودنی بنمود و ربودنی بربود
#سنایی
@onlyshear
ماه من..!
ڪاش یڪ شب در میان
قنوت دستهایم
همراه آیه آیه ے استجابت لبهایم
در ڪنار سجاده ے دلتنگی هایم
زیر سایه هاے خیالت
عاشقانه در آغوشم بگیرے
و دلتنگی هاے بی امانم را
با ربناے چشمانت باطل ڪنی...
#امید_آذر
@onlyshear
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام، چه خواهد بودن
مرغِ کمحوصله را گو غم خود خور که بر او
رحمِ آن کس که نِهد دام، چه خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند مُقلّد منیوش
اعتبارِ سخنِ عام چه خواهد بودن
دسترنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
پیر میخانه همیخواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن
بردم از رَه دلِ حافظ به دَف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن
#حافظ
@onlysnear
بگذشت دور یوسف و دوران حسن تست
هر مصر دل که هست به فرمان حسن تست
بسیارسر به کنگره عشق بستهاند
آنجا که طاق بندی ایوان حسن تست
فرمان ناز ده که در اقصای ملک عشق
پروانهای که هست ز دیوان حسن تست
زنجیر غم به گردن جان مینهد هنوز
آن مویها که سلسله جنبان حسن تست
آبش هنوز میرسد از رشحهٔ جگر
آن سبزهها که زینت بستان حسن تست
دانم که تا به دامن آخر زمان کشد
دست نیاز من که به دامان حسن تست
تقصیر در کرشمهٔ وحشی نواز نیست
هر چند دون مرتبهٔ شان حسن تست
وحشي بافقي
@onlyshear
تو را دیدم، نفوذ چشم تو تا عمق جانم رفت
حواس از مغز و غم از قلب و اخم از ابروانم رفت
همان بودی که عمری در خیالم می پرستیدم
نقاب افتاد از آن تصویر و اسمت بر زبانم رفت
منی که اهل دل دادن نبودم، منطقی بودم
نمیدانم چرا با دیدنت از کف عنانم رفت
دو ابرو بیت اول، چشم هایت بیت دوم بود
لبت بیت الغزل بود و همان جا دل، گمانم رفت
زبانت واژه ها را مثل موسیقی ادا می کرد
نوا و شور و ماهور و بیات از اصفهانم رفت
دو بیت از مولوی خواندی و من مردم برای تو
شدم مانند مولانا که شمسِ داستانم رفت
چنین جذاب خندیدی که باران در دلم آمد
چنان زیبا درخشیدی که ماه از آسمانم رفت
غزل هایم همیشه آخرش تلخی و رفتن بود
ولی با بودنت، "ماندن" به خورد واژگانم رفت
غمی که با خودم قد می کشید و خسته ام می کرد
مرا پیش تو خندان دید و فورا از جهانم رفت
ناشناس
ما بالِ خویش را به چه قیمت فروختیم؟
از ما بگیر وسوسهی آب و دانه را...
لطف تو بود شامل حالم، وگرنه من
لایق نبودم این غزلِ صائبانه را
حسین دهلوی
آن تقاضاگر که اندر پرده است
قصه ای از من تقاضا کرده است
تا کنم در پرده ی آن قصه ساز
نغمه ای، کان نشنود جز اهل راز
خود چه گویم من که اندر پیش دوست
نیست رازی کان نه او را پیش روست
لیک در هر دل بود رازی دگر
پرده ی هر نغمه را سازی دگر
گرچه خود این نغمه ها از یک صداست
راه هر پرده از آن دیگر جداست
ورچه در ظاهر بسی زیر و بم است
این همه پژواک ها زان یک دم است
چون بجز او نیست اینجا هر چه هست
راز و ساز و نغمه و پرده وی است.
.#عبدالحسین _زرین کوب، قونیه،
آن غاليه خط گر سوی ما نامه نوشتی
گردون ورق هستی ما درننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد
دهقان جهان کاش که اين تخم نکشتی
آمرزش نقد است کسی را که در اين جا
ياريست چو حوری و سرايی چو بهشتی
در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نيست بسازيم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
يک شيشه می و نوش لبی و لب کشتی
تا کی غم دنيای دنی ای دل دانا
حيف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه خرابی جهان است
کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی
از دست چرا هشت سر زلف تو #حافظ
تقدير چنين بود چه کردی که نهشتی
حافظ
@onlyshear
دل می ستاند از من و جان می دهد به من
آرام جان و کام جهان می دهد به من
دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است
تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من
#هوشنگ_ابتهاج
خنک آن باد که از خاکِ درِ جانان است
که دلافروز و فرحبخش و عبیرافشان است
کافرم گر ز تو با لعبتِ چین پردازم
کانکه را یار تویی خانه نگارستان است
زیرِ آن زلفِ سیه چهرِ جهانآراییست
آفتابیست که در پردۀ شب پنهان است
مفلسم لیک تهی نیستم از عشقْ کنار
یا تویی یا که سرشکم گهرِ دامان است
حاش لله که ز دل کس ببَرَد مهرِ توام
عشق نبْوَد که نه آمیزشِ او با جان است
چاک دل را نکند سوزنِ فولادْ رفو
غمزه چون تیر زند بخیهگرش مژگان است
بهتر آناست که سودای دگر گیرد پیش
پیش زلف تو دلیرا که سرِ سامان است
تو بهاین حُسن و لطافت نروی از دل ما
یوسف از جُرمِ نکوییست که در زندان است
گر کُشی ور بنوازی چه بر آید ز وصال
پادشاهیّ و به مملوکِ خودت فرمان است.
وصال شیرازی
@onlyshear
ڪَـاهی ضربانِ قلب ڪسی
یا چیزی ڪه دوستش میداریم
یا از آن محبت میبینیم
تنها نیرویی است ڪه
به دم و بازدممان
هماهنڪَـی میبخشد
و توفانهای درونمان را آرام میڪند....!!
#الیف_شاکاف
گر کام دل از زمانه تصویر کنی
بیفایده خود را ز غمان پیر کنی
گیرم که ز دشمن گله آری برِ دوست
چون دوست جفا کند چه تدبیر کنی؟
#سعدی_شیرازی
@olyshear
از درد عشق گفتم و نشنید هیچکس
حتی اگر شنید نفهمید هیچکس
زور شراب گر به غم عشق میرسید
ما را چنین خراب نمیدید هیچکس
آدم حریص منعشدنهاست، گر نبود
آن میوه را ز شاخه نمیچید هیچکس
شرمندهی محبتت ای غم که در فراق
حال مرا به جز تو نپرسید هیچکس
فاضل ز خیر نام گذشتهست دوستان
روی مزار او بنویسید هیچکس...
#فاضل_نظری
@onlyshear
در دل همان محبت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سینه باقی است
باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است
از ما فروتنیست بکش تیغ انتقام
بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است
نقدینه وفاست همان بر عیار خویش
قفلی که بود بر در گنجینه باقی است
وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت
زهد و صلاح و خرقهٔ پشمینه باقی است
#وحشی_بافقی
@onlyshear
ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم
پس ازین پیش من از جور مکن یاد
که من تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که از عشق منت حاصل چیست؟
حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم
کردم اندیشهی خود مصلحت آنست
که من بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم
آهنین است دلت ورنه ببخشی بر من
چون ببینی که ز غم در قفس فولادم
از دل سخت تو آن روز من آگاه شدم
که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم
مکن ای ماه، جفا بر تن من، کز غم تو
اوحدیوار به خورشید رسد فریادم
#اوحدی