تمام زندگی ام صرف شعر گفتن شد از آن زمان که شنیدم تو شعر می خوانی عباس_رازقی
مرا
چون دانه تسبیح
بچرخان و بچرخانم
منم
در دل همی گویم
خدا یار و نگهدارش....!!
#سعید_پولادی
@nabzeshear
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست
بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها
شاعری محو تماشای کسی هست که نیست
در خیالم وسط شعر کسی هست که هست
شعر آبستن رویای کسی هست که نیست
کوچه در کوچه به دستان تو عادت می کرد
شهری از خاطره منهای کسی هست که نیست
مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط
خستگی های من و چای کسی هست که نیست
زیر باران دو نفر،کوچه،به هم خیره شدن
مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست
#احسان_کمال
@nabzeshear
.
#گاندی خطاب به همسرش چه زیبا نوشت:
خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ؛
زیاد نزدیک به هم می سوزیم،
و زیاد دور از هم ، یخ می زنیم .
تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم،
و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.
کسی که تو از من می خواهی بسازی،
یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت.
من باید بهترین خودم باشم برای تو.
و تو باید بهترین خودت باشی برای من .
خوبِ من ، هنرِِ عشق در پیوند تفاوت هاست،
و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها .
زندگی ست دیگر...
همیشه که همه رنگهایش جور نیست؛
همه سازهایش کوک نیست.
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید؛
حتی با ناکوک ترین ناکوکش.
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن؛
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد؛
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعت برق گذشتند؛
به جوانی که رفت؛
میانسالی که می رود.
حواست باشد به کوتاهی زندگی،
به زمستانی که رفت؛
بهاری که دارد
تمام می شود کم کم،
آرام آرام.
زندگی به همین آسانی می گذرد.
ابرهای آسمان زندگی
گاهی می بارد و گاهی هم صاف است.
میگذرد، هر جور که باشی...
@nabzeshear
هرجا سخن از جلوهی آن ماه پری بود
کارِ من سودا زده، دیوانهگری بود
روزی که ز عشق تو شدم بیخبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بیخبری بود...
#فرخی_یزدی
@nabzeshear
نیست گوش اهل عالم، محرم اسرار عشق،
زین سبب با خویشتن دیوانه میگوید سخن...
#صائب_تبریزی
@nabzeshear
بعد تو هر که مرا دید گفت می گذرد
ماندهام تا که ببینم از کجا می گذری...؟!
#آصف_گنجی
@nabzeshear
چشم بسته دوستت دارم خواب آن را بیدار که بودم دیدم...
#افشین_صالحی
@nabzeshear
محشرتَر از آن
استڪہ در وَصف بگنجَد
صبحیڪہ طلوعَش
رخِ بیتایِ تو باشد...
خورشید هم
آئینہ بهدَستآمدہ امروز
تا آینهدارِ مهِ سیمایِ تو باشد❤️🔥
#محمد_بزاز
@nabzeshear
بین انبوهی از تفاوت ها
شاعران درد مشترک دارند
مثل ظرفی عتیقه زیبایند
منتهی از درون ترک دارند
#رویا_ابراهیمی
@nabzeshear
در همان کافه همیشگی با او قرار بگذار
من هم مثل همیشه به دیدنت میآیم،
برای دیدن خنده هایت...
این بار از دور!
@nabzeshear
به جای "دوستت دارم"
دستم را بگیر
همهی رسولان با خود معجزهای میآورند
#محمد_مرکبیان
@nabzeshear
چقدر این اجرا زیبا بود و روحمو نوازش داد🌱
علاقه به موسیقی بیکلام از جایی شروع میشه
که دیگه هیچ کلمه ای نمیتونه آرومت کنه...
@nabzeshear
زندگی روزهای خوبت هم
مثل اين شعر تلخ و دلگيرند
قبل رفتن فقط بلندم كن
شاعران ايستاده می ميرند
#رویا_ابراهیمی
@nabzeshear
خیلی دوری،
شانههایت دور است،
هُرم نَفَست دور است،
بادی که موهایت را میبرد، دور است،
چشمهایت دور است و خیلی نزدیکی!
سایهات.. سایهات همه جا هست؛
کنار موسیقی و باران و جاده و نور و کلمه.
و سکوتت،
شبیهترینت کرده به خدا!
#بیژن_الهی
@nabzeshear
این منم که تا به نور می رسم
گمان به صبح می برم
و تا به چشمهای تو
گمان به هر چه زندگیست...
#حمید_رها
@nabzeshear
روی این کاغذ
همه چیز غمگین است
شعر
نقاشی
شاید آن درخت
قبل از کاغذ شدن
منتظر پرنده ای بود
که هرگز نیامد...
#امیرنوذر_نوری_پور
@nabzeshear
دستهایت انگار تنها مکان ممکن،
دستهایت انگار سرزمین،
آه از وطنی
که در تنی است
#محمود_درویش
@nabzeshear
از کفش هایم بپرس
چقدر دنبالت گشته ام
حالا دیگر
دهان باز کرده اند...
#حسین_غلامی_خواه
@nabzeshear
این عطر تمشڪ،دل سپردن دارد
این لحظهے عاشقی ، شمردن دارد
خورشید سرڪ میڪشد و میداند
از دست تو چاے صبح، خوردن دارد...
#شهراد_میدری
@nabzeshear
اگر می دانستی جایت
سر میز صبحانه چقدر خالی است
و قهوه منهای شیرین زبانی تو
چقدر تلخ،
من و این آفتاب بی پروا را
آن قدر چشم انتظار نمی گذاشتی
قهوهات دارد سرد می شود
و طاقت آفتاب نشسته بر صندلیات طاق
#عباس_صفاری
@nabzeshear
گر ز حال دل خبر داری بگو
ور نشانی مختصر داری بگو
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیکتر داری بگو
#حامد_مرادی
@nabzeshear
اگر آمدی
اگر نبودم
سلام را گذاشتهام زیر بالش
و بوسه را سپردم به یقهی ایستادهی پیراهن آبیات
فقط کمی دلتنگی مانده بود
که سهم من از این عشق
با خودم میبرم ...
#ویدا_احسان
@nabzeshear
چشمت غرور ایل مرا خدشه دار کرد
این ماجرا ز سُرمه به باروت می کِشد
#امیرعباس_سوری
@nabzeshear
گفتی:
شب های بی من
ستاره ها را بشمار
چشمانت گرم می شود می خوابی
بی تو شمردنم نمی آيد
برگرد...
#سارا_قبادی
@nabzeshear
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
#سیاوش_کسرایی
@nabzeshear
دل اگر کوه شود عاشق جانباز تو را
به فغان آید اگر بشوند آواز تو را
سرو نازی تو و در کشتنم از عشوه گری
می کنی ناز که قربان شوم این ناز تو را
آه از این درد که از چشم رقیبان حسود
سیر دیدن نتوان نرگس غماز تو را
سرو را لرزه بر اندام ز رشگ تو فتد
گر صبا وصف کند سرو سرافراز تو را
تا تو ای آهوی مشکین شده یی همدم دل
دم ببستم که کسی پی نبرد راز تو را
نکند عیب تو از خانه خرابی اهلی
هر که بیند نظری خانه بر انداز تو را
#اهلی_شیرازی
@nabzeshear
سلام مرا به گنجشک های محل برسان
به چنارهای بلند کوچه
و دیوارهای عرق کرده حیاط،
به پنجره های منتظر و خیابان های دلتنگ...
به جای من لب فنجان ها را ببوس و دست نوازش بر سر شمعدانی ها بکش!
کنار حوض آبی حیاط بنشین
ماه را به سینه ماهی ها بچسبان،
آلبالوهای قرمز را بچین و به گوش پروانه ها بیانداز
روی ایوان داغ خانه آب بپاش
و صورت تب دار آسمان را بشوی
از قول من به تابستان بگو؛
تیرت قلبم را سوزاند،
وقتی آمد و داغ جای خالی اش روی دلم ماند...
#بیتا_هراتیان
@nabzeshear
کوهها مردانه می ایستند تا رودها بروند
و اینگونه حیات در سینه خاک شکل می گیرد
گاهی با خود می اندیشم که قله ها چه عشق بازی هایی که با آسمان نمی کنند
و چه ترانه هایی که در گوش هم نمی خوانند
به راستی قله ها محرم آسمانند در زمین
مثل خیالت که آشناترین است در سینه من...
@nabzeshear
هیچ می فهمی برایم چیستی؟
من به ذوق عشق تو شاعر شدم
#کیان_نوبهار
@nabzeshear