می نویسم از تو وتو چه خوب مرا می خوانی .. #الهام_پورعبدالله دلچینِ کوتاهی از شعرو موسیقی ودلنوشته .. #کپی آزاد؛ مشروط به اینکه با اسم و آیدی کپی کنید .. اینستاگراممون Instagram.com/Lahze.prem_2904
دلم همچنان برایت تنگ است ..
و ماه به خوبی می داند درباره چه چیزی صحبت میکنم ..
#الهام_پورعبدالله
همین اکنون
میدانی چرا از تو آنقدر رنجیده بودم؟ چون تو آن طور که فکر میکردم، آن تویی که می شناختم هرگز نبودی و من در همین دنیای ناشناخته تو با اندوهی فراوان در خود فرو رفتم و در خود گم شدم ..
دست هایم را رها کردی با آنکه گفته بودی مبادا من دست هایت را رها کنم ..
از فراموشی می ترسیدی، من در تو فراموش شدم و تو هنوز در یاد و خاطره من زندگی میکنی ..
#الهام_پورعبدالله
@Lahzelove
نوشته بود:
غم هایم قبل از من بودند اما زیبایی تو فرق داشت انگار تمام زیبایی خلقتِ این جهان در چشم های تو سرازیر شده بود ..
#الهام_پورعبدالله
«لیسَ الحبيبُ بِمَن يَأتيكَ في رَغَدٍ إنَّ الحبيبَ هوَ المَشهود في المِحَن.»
محبوب آن نیست که در خوشی بیاید، محبوب آن است که در سختی حضور داشته باشد ..
- لاادری؛ فارسیِ فاطمه بهارمست.
دلم کشتی است که می رود از عصیان دلتنگی تو
خرامان، خرامان بر رقص موج ها
خودش را میبازد ..
#الهام_پورعبدالله
من اصالتا لر نیستم اما گاهی از آهنگ های لری و یا کردی خوشم میاد اینجا می فرستم ..
Читать полностью…من از آن روزی که بزرگ شدم دیگر مزهِ شیرینیِ شادی های واقعی را به یاد ندارم ..
#الهام_پورعبدالله
اَلا ای آهویِ وحشی! کجایی؟
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس
دَد و دامت، کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بِدانیم
مراد هم بجوییم اَر توانیم
که میبینم که این دشتِ مُشَوَّش
چراگاهی ندارد خُرَّم و خوش
که خواهد شد، بگویید ای رفیقان!
رفیقِ بیکسان، یارِ غریبان؟
مَگر خضْرِ مبارکپی درآید
ز یمْنِ همَّتش، کاری گُشاید
مگر وقتِ وفا پروردن آمد
که فالَم «لا تَذَرْنِی فَرْداً» آمد؟
چنینم هست یاد از پیرِ دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهرُوی در سرزمینی
به لطفش گفت رِندی رهنشینی
که ای سالک! چه در اَنبانه داری؟
بیا دامی بِنِه، گر دانه داری
جوابش داد، گفتا: دام دارم
ولی سیمرغ میباید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش
که از ما بینشان است آشیانش
چو آن سروِ روان شد کاروانی
چو شاخِ سرو میکن دیدهبانی
مده جامِ می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دَهرِ سَرمست
لبِ سرچشمهای و طرفِ جویی
نَمِ اَشکی و با خود گفت و گویی
نیازِ من چه وزن آرد بدین ساز
که خورشیدِ غَنی شد کیسهپرداز؟
به یادِ رفتگان و دوستداران
موافق گَرد با اَبرِ بهاران
چنان بیرحم زد تیغِ جدایی
که گویی خود نبودهست آشنایی
چو نالان آمدت آبِ روان پیش
مدد بخشش از آبِ دیدهی خویش
نکرد آن همدم دیرین، مُدارا
مسلمانان! مسلمانان خدا را!
مگر خضرِ مبارکپِی تواند
که این تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بین و از خَرمُهره بگذر
ز طرزی کآن نگردد شُهره، بگذر
چو من ماهیِ کِلک آرم به تَحریر
تو از «نون والقلم» میپرس تفسیر
روان را با خِرد درهم سرشتم
وَز آن تخمی که حاصل بود، کِشتم
فرحبَخشی درین ترکیب پیداست
که نغزِ شعر و مغزِ جانِ اَجزاست
بیا وز نکهتِ این طیبِ اُمّید
مشامِ جان معطّر ساز، جاوید
که این نافه ز چینِ جیبِ حور است
نه آن آهو که از مَردم نُفور است
رفیقان! قدرِ یکدیگر بدانید
چو معلوم است شَرح، از بر مخوانید
مقالاتِ نصیحتگو همین است
که سنگاندازِ هجران در کمین است ..
حافظ
لوکـ نانسی مینویسد:
حقیقت و عشق با پس زدن ما، لمسمان میکنند؛ کسانی را که به ایشان رسیدهاند، وادار به عقب نشینی میکنند، به خاطر همان حالت پرمیل و تمّنا که از همان آغاز برای لمس نمایان میکنند، و برای آن که آن دو خودْ بیرون از حدود دسترسیاند. دسترسیناپذیر بودنشان است که ما را لمس میکند، حتا بر ما مستولی میشود. آنچه به ما "نزدیکْ" میکنند، "دوری"شان است ..
همیشه قبل از اینکه بخوابید؛
ببینید و فکر کنید وجدان شما آیا هنوز بیدار است؟ آنگاه آسوده بخوابید ..
#الهام_پورعبدالله
عشق
میل به خیر
و صلاح دیگری است
حتی به قیمت هزینه خود ..
جردن پیترسون
دوست داشتنت؛
پرنده کوچکی بود که در قلب من لانه کرده بود ..
#الهام_پورعبدالله
عکس چند روز پیش گرفته شد ..
این آهنگ ترند شده و جدیدا شنیدم بخاطر همین آهنگ موهاشون بعضی از دخترا کوتاه کردن 😅
Читать полностью…آیا تاکنون چشمانی را که در آنها خاکستر ریخته باشند دیدهاید؟ منظورم چشمانی است که در آنها آثار غمانگیز آرزوهای بیحاصل خوانده میشود. چشمانی که نمیتوان در آنها نگاه کرد ..
•میخائیل شولوخف
@Lahzelove
عزیزِ من؛ باور کن آدم ها همین اند موجوداتی سخت عجول و گاهی نا امید کننده و همیشه پشت همین رویاهایشان کمین می کنند و تنها چراغی که به دست دارند همین رویاهایشان هست که آنها را وادار می کند که خودشان را ادامه دهند
از انبوهی که در دنیای ناشناخته تاریکی آنها می شوی نترس؛ می بینی کودکی با زانوی زخمی در کنجی اتاقی نشسته است و محتاج نوازشی است که دوباره خندیدن را بخاطر بیاورد و عشق در وجود خسته او جرقه نوری شود تا ایمان بیاورد هنوز بهانه ای برای زندگی کردن و ادامه دادن وجود دارد ..
#الهام_پورعبدالله
"هزار آینهی شخصی دیوانه برافراشتهام
به دورِ عشوهی بیانتهای تو
ـ “عشوه” ـ چه واژهی والایی!
انگار آن را تو بر زبان راندی اول و بعد زن قیامت شد..
و از پسِ آن بود که هیچ آینهی دیگری را اجازه ندادم
نوکِ آن ناخن نوچیدهی ظریف تو را انعکاس دهد
عاشق اگر حسود نباشد؛
حتماً دیوانه است و یا زیبایی سرش نمیشود ..
رضا براهنی
کاش میتوانستم تمام دقیقه های را که با تو بودم و زندگی کرده ام، تمام آنچه با جهان تو نسبتی به من داشت و تعلقی گرفته بود،
از رنگ ها و تمام عطرهایی که تو را در من تداعی می کنند در لابلای دستمال ابریشمی بگذارم
و هر کجا می خواهم بروم با خود بردارم
این تنها چیزی است که توانسته ام سهمی از این زندگی داشته باشم ..
#الهام_پورعبدالله
#ارسالی
@Lahzelove
این آهنگ توی ماشین بودم شنیدم آهنگ توی گوگل سرچ کردم خوشم اومد براتون فرستادم ..
@Lahzelove
در انتها، پشت هر انسان قوی
یک داستان وجود دارد که انتخابی جز قوی بودن به او نداده است ..
عزیز من؛
به هر چیزی عشق بورزی دوباره به سوی تو برمیگرده ..
#الهام_پورعبدالله
کاش میتوانستم تمام دقیقه های را که با تو بودم و زندگی کرده ام، تمام آنچه با جهان تو نسبتی به من داشت و تعلقی گرفته بود،
از رنگ ها و تمام عطرهایی که تو را در من تداعی می کنند در لابلای دستمال ابریشمی بگذارم
و هر کجا می خواهم بروم با خود بردارم
این تنها چیزی است که توانسته ام سهمی از این زندگی داشته باشم ..
#الهام_پورعبدالله
بله عزیزم؛ می دانم اوضاع بهتر از این نمی شود اما بودنت کاری کرده است که همه چیز را زیاد سخت نگیرم ..
#الهام_پورعبدالله
@Lahzelove
«معرفی کتاب»Читать полностью…
داستان این کتاب در جهان خیالی میگذرد، جهانی که بیزمان و بیمکان است. نویسنده در این کتاب از دهکدهای میگوید که روی رودخانه بنا شده است، و مردمان آن درگیر آداب و رسوم عجیب و غریبی هستند. اهالی آن اسبها را نه برای کار بلکه برای خوردن نگه میدارند. مردان درگیر ماهیگیری خونین دیوانهوار میشوند، اما پس از آن به جای خوردن جسد ماهیهای مرده، به عقب پرتاب میشوند. خانهها هر سال صورتی رنگ میشوند، که نیاز به سفری سخت به کوهها برای بازیابی پودر قرمز مورد نیاز دارد. از همه عجیبتر آنکه مردگان را پس از پر کردن دهانشان با سیمان در درختان دفن میکنند تا روحشان فرار نکند. رمان مرگ به وقت بهار داستانی پادآرمانشهر است، و چنان جذابیتی دارد که خواننده نمیتواند کتاب را زمین بگذارد. راوی داستان پسربچهای است، که او هم مثل خواننده از اتفاقات بیخبر است، خواننده رمان تا آخر داستان با اهالی این دهکده خوفناک و عجیب همراه میشود تا به سرانجام این قصه پر رمزوراز پی ببرد.
«ویژگی کتاب»
داستان این کتاب چنان جذابیتی دارد که خواننده نمیتواند کتاب را زمین بگذارد، چرا که خودش را همراه مردمان این مکان نامعلوم و شوم میکند تا به سرانجام آنها پی ببرد.
رمانی شاعرانه، پر از توصیفات زیبا، مملو از استعارهها و نمادهای عجیب و به سبک رئالیسم جادویی که پس از خواندنش هراسناک میشوید!
اینو به مزاح گفتم که موهامو کوتاه می کنم زیبایی دختر به موهاش هست 😍
Читать полностью…