؛﷽ مرغ باغ ملڪوتم نیم از عالم خاڪ دو سہ روزے قفسے ساختہاند از بدنم اے خـوش آن روز ڪہ پرواز ڪنم تا بر دوست بہ هواے سر ڪویش پر و بالے بزنمـ❦ ب سیاره ڪوچڪمون خوشآمدید💫 نُشخوار ذِهن👇 👉https://t.me/porof2
باید وقتِ تولد چندوچونِ عشقورزی به جهان را از بر بود.....
مثلا بیا گلهای پیراهنت را ببریم زیر آسمان هوای تازه بخورند، به گردههای روی پاهای زنبور عسل نگاه کنیم، دست رو تن زخمی درختها بکشیم، دعوای گنجشکها را بشنویم و به تقلای پاهای کوچکی که ایستادن را تمرین میکنند لبخند بزنیم.
مثلا بیا فکر کنیم کسی دارد تماشایمان میکند و قرار است برای همهی این ادامه دادنها پاداش بگیریم.
دستت را به من بده که تنها غصه خوردن هیچ لطفی ندارد.
.
تو شکوفه انجیری، اگه برات سوال شد چرا انجیر؟ به قلبت نگاه کن، شکوفه های این درخت از درون رشد میکنن.
لحظهای بایست، تفکر کن و ببین چه کسی را نمیتوانی ببخشی؟
حال او را با تمام وجود ببخش، زیرا او بخشهایی از خودت در کالبدهای دیگر است.
با بخشش او، بخشهایی از خودت را بخشیدهای و قلب زیبای تو پر از عشق خواهد شد.
این چرخهی بخشش باعث میشود انرژیهای او در کالبدهای دیگر برای تسویه وارد چرخهی تناسخ نشود.
و تو نیز از زنجیرهای عدم بخشش رها خواهی شد و قلبت فعال میشود.
و به بُعدی از آگاهی” احساس مثبت، عشق، آرامش و سعادت قلبی، خواهی رسید. در این حالت، از احساسات منفی مثل خشم، ترس و نفرت جدا میشوی و به سمت یک تجربه عمیقتر و معنادارتر از زندگی حرکت خواهی کرد.
.
⚖⚖⚖⚖⚖
مؤسسه حقوقی آئین پارسه» با مدیریت احمد ابراهیمزاده (وکیل پایه یک دادگستری با بیش از ۱۵ سال سابقه تخصصی) و تیمی از وکلای مجرب در حوزههای بانکی، شرکتی، ملکی، ارث، قراردادها و دعاوی ایرانیان
نشانی دفتر:
تهران، خیابان ولیعصر، بالاتر از میدان ونک، برج نگار، طبقه ششم، واحد ۴ — مؤسسه حقوقی آئین پارسه
🕊🕊👇👇👇👇👇
ارتباط با کانال و ادمین:
@vakil_r
/channel/vosol_motalebat
/channel/vosol_motalebat
.
جاروف بکنید یکی یکی روزا رو....
روزای خوشو بالا بذارید
وقتی که دِلا اور و بادن،
صادر بکنید هرچی بالان
_ حیدو هدایتی
ای عاشقان ای عاشقان
آمد گه وصل و لقا
از آسمان آمد ندا
کای ماه رویان الصلا
ای سرخوشان ای سرخوشان
آمد طرب دامن کشان
بگرفته ما زنجیر او
بگرفته او دامان ما
مولانا
سراسر دلتنگیام برای تمام چیزهایی که هنوز تجربه نکردیم.
فكر كن مثلاً يه كافه میزدیم اسمش رو میذاشتم "مریض"، بعد ملت خسته و سرماخوردهای که هیچکی نبود یه کاسه سوپ بده دستشون، میاومدن سوپهای خوشمزه -که احتمالاً مزهش رو دقیق متوجه نمیشدن- میخوردن، جون میگرفتن.
تابستان که میشد، زنجبیل میخریدیم و دارچین و گل برای چای زمستان کافه.
سیاههی زمستان کافهمون بوی هل و کدو حلوایی و نم کاغذ کتاب میگرفت.
دوست دارم امیدِ اتفاقی دیدن آدمهای دور را برای خودم نگه دارم؛ با تمامِ غیرمنطقی بودنش.
#به_وقت_چای ☕️
#دانشی_که_دیر_بهش_علم_پیدا_کردم.
"زندگی شبیه به ویرایش اول فیلمنامهایست که هنوز خارج از کلمات به تصویر کشیده نشده."
کیارستمی میگفت: "من نمیخواهم اثرم به جا بماند و خودِ من نباشم. اگر قدرتِ انتخاب داشته باشم، ترجیحم این است که خودم بیشتر زندگی کنم."
من مثل کیارستمی فکر میکنم. زیستن را میخواهم. اصیلترین شکلِ زیستن را میخواهم.
فقط میخواهم زندگی کنم. آنطور که آخرِ عمر، حسرتِ گناهِ ناکرده نداشته باشم. به اندازهی تواناییام زیسته باشم.
من حرفِ جوانگزه را به خاطر دارم که میگفت:"عمر آدمی محدود و دانش درون کتابها نامحدود است؛ بیخردیست محدود را صرفِ نامحدود کنی."
نمیخواهم عمرم را به کلماتِ نامحدود گره بزنم.
میخواهم به زیستن شهره باشم. مطابق با هویت واقعی خودم، بدون نقاب و تظاهر، و با تمام تجربهها، احساسات و جنبههای وجودیم. این یعنی"اصیلترین شکل زیستن" .
و تو چقدر "فروغی" سحر "نگو که من نگفتهام ، تو بارها شنیدهای
نه از لبم که از نگاه عاشقم تو دیدهای"
و ادامه شعر نخوانده سحر که توسط دوستی سروده شده؛
نگو که من نگفتهام ، به شعر من نگاه کن
که در تمام بیت من به قافیه تنیدهای
نگو که من نگفتهام ، خجالتم امان نداد
که در خیال بوسهات به کام من رسیدهای
نگو که من نگفتهام، به التماس گفتهام
که بر تن نزار من تو روح خود دمیدهای
نگو که من نگفتهام ، به خنده اکتفا مکن
که حال هر شب مرا تو یک شبم ندیدهای
و این غزل برای من چو التماس آخر است
نگو که من نگفتهام ، تو بارها شنیدهای ...
@HavalI_behesht12
سایه آفتاب
علیرضا قربانی.
«امان از حال خوب،بخاطره
هم صحبتی با آدمهای باکیفیت.»
☕️
@HavalI_behesht12
اکنون
آدمها میمیرند. مرگ بزرگترین چیزی است که انسان در مقابلش چیزی نیست . بزرگتر از فقر، بیماری، جنگ و عشق. قبول کردن این ممکن است برایمان سخت باشد. چون آدمی سرسخت است و در مقابلش فقط "فکت و برهان قاطع". ممکن است تصور کنیم که مرگ برای آدمهای ما نیست. و فقط برای دیگران است.
اما این چیزی است که هست. واقعیترین اتفاق جهانِ هستی شاید مرگ باشد.
و با از دست دادن هر کدام از آدمهامون، یه سایهای از حسرت کنارمون میمونه همیشه.
"من هنوزم برام عجیبه که چرا هیچ دیواری برای ریختن، هیچ آدمی برای مردن و هیچ قلبی برای رنجیدن اجازه نمیگیره."
🕯
@HavalI_behesht12
رویای من
آرمان گرشاسبی
شبِ شهریور، صدای جیرجیرک و بوی شربت ابلیمو با لیموی تازهی شیرازی،
بوی رب گوجه از خانه همسایه، بوی باغ سیب و گردو و دشت آفتابگردان،
بوی سبکی و خنکی و صدای آرام موسیقی...
🎧
@HavalI_behesht12
"اگر سودای لیلی بر سرت افتاد مجنون شو/ که هر شهری به صحرای جنون دروازهای دارد"
مجذوب تبریزی
شریفترین کاری که از دست آدم برمیاد، احترام گذاشتن به چیزیه که زندگی ازش ساخته، پذیرفتن چیزی که بهش تبدیل شده، اونم بدون هیـچ انکار و توجیهی، ناقص بودنی اصیل به جای کامل بودنی جعلی.
☕️
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایــــران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد.
و جناب شفیعی کدکنی؛
زمانه بس پلید و پلشت و مسخره شد
عیارسنجی خورشید، کار شب پره شد.
و خیام؛
این دو ســه نادان که چنــین پنــدارند
از جــهل که دانـای جهــان ایشــانند...
#نه_به_لودگی
شاهنامه یکی از مهمترین پیامهاش ادبه.
@HavalI_behesht12
من فکر میکنم موقعیتهایی در زندگی پیش میآید که انسان باید سکان کشتی خود را به دست جریان سرنوشت بسپارد، درست مثل اینکه قدرت مقابله در برابر امواج آن را ندارد ...
در این صورت ممکن است خیلی زود متوجه شود که جریان آب رودخانه، به نفع او بوده است.
این موقعیت را تنها خود او درک میکند. ممکن است شخص دیگری صحنه را ببیند و فکر کند که کشتی در حال غرق شدن است، غافل از اینکه هرگز آن کشتی چنین ناخدای استوار و محکمی نداشته است!
بعله!
ژوزه ساراماگو
📚 دخمه
به قول چارلز بوکفسکی؛
"برای من تاسف نخورید
چون لیاقت زندگی کردن را دارم و راضیام
و در سختترین لحظات شوخ طبعی همراهم بوده است!
ناراحت آدمهایی باشید که به خودشان میپیچند و
از همه چیز شاکیاند."
برق خونه رفته و نسیم خنک شهریور میوزه. پس تو بزن تا من برقصم.
ولوم ببر بالا تا همسایه کناریت هم یه حالی بگیرهツ
#به_وقت_چای
☕️
در راسته ی عطر فروشان،
در بین هزار شیشه ی مشک و
گلاب
می پرسم؛
دستمالِ عطر آگینی از نفسِ او چند؟!
محمدعلی سپانلو
#پاورقی
تو عشق آموختی در شهر ما را
بیا تا شرح آن هم بر تو خوانم
سعدی
در هند برای کسانی که قادر به عشقورزی نیستند، مدرسهی عشق ایجاد شده. تحصیل در این مدرسهها به سه دوره تقسیم شده؛
دوره مخصوص مبتدیان (پروتا)؛ آنچه در این دوره تدریس میشود تکرار نام خدا و خواندن افسونهای خاص (منترا) است.
دورهی دانشجویان (سادهکا)؛ در این دوره عشقپژوهان پس از آموختن طریق تجربه «شور مقدس» حق دارند تمرینهایی با مصاحبت زنان آغاز کنند.
و سرانجام دوره تربیت استاد کامل (سیدها) استاد کامل پس از درک عشق میتواند از طریق آن به «لذت خوشی» (رسا) دست یابد.
جوزف کمبل
اساطیر مشرق زمین
@HavalI_behesht12
هم حوالی بشیم با استاد شجریان
کی بهمون قول آسون بودن زندگی رو داد که انقدر همه از مشقتی که بهش دچاریم در عجبیم؟
10:10
میزون ببینمت.
«من اگر خیال نبافم، جریان زمانم متوقف میشود.»
@HavalI_behesht12
آرزو میکنم که زندگی به تو بیاید و دنیا با تو راه بیاید، آرزو میکنم که لبخند ضرورت چهرهات باشد و جهان چشم دیدن شادیت را داشته باشد و یک جای کوچک حتی به اندازهٔ يک صندلی در قلب آدمهایی که دوستشان داری، داشته باشی چون فکر میکنم اینها چیزهاییست که تمام عمر را بهار میکند حتی وقتی برف میبارد!
@HavalI_behesht12
عاشکیندان یانام یانام کول اولایم می
ابراهیم ارکال
#به_وقت_چای و کمی گلمحمدی و چوب دارچین و دونهی هل کنار فنجون.
تقدیمت☕️
ناگهان در ذهنم زمزمه شد:
راه امشب میبرد سویت مرا...
🎧
@HavalI_behesht12
صدای آرام موسیقی با صدای هاله سیفیزاده روی پخشه .
خونه نیمه روشن و خنک و ساکته.
زندگی جریان داره. شبیه شیر آبی که صبحها باز میکنم و درون کتری میریزم. و بادی که پردهی نازک آشپزخانه را تکان میدهد. به قید وجود هوا، آب، و بوی چای تازه دم.
خوشحالم که زندهام، خوشحالم هوا داره خنک میشه و پاییز شروع میشه، بارون میزنه، روزهایی که بارون نمیزنه هم خوشحالم، چون بالاخره یه روزی میباره....
و از کارهای نکردهام توی جهان ممنونم و راضیام که مجبورم میکنند زنده بمانم. و زندگی را قدرِ تکان خوردن نیمه شب پنجرهی آشپزخانه از نسیم خنک، ساده بگیرم..
لذت ببریم از صدای آرام و آهسته موسیقی سر صبح.
حال خوبِ روزت بشه☕️
.
#سڪانس_برتر
🎬 اکنون
قسمت چهلم
میزبان: سروش صحت
مهمان: شهرداد روحانی
و ارتباط تاریخ بیهقی و همینگوی
با یاسین حجازی
به گذشته دیگه اعتقادی ندارم. هست. ولی لزومی به مرور دائمش نیست.
فکر کنم همین که با خودت مطمئن باشی که اون لحظهها رو زندگی کردی، کافی باشه.
"تو کاسه و لیوان نیستی که اگر شکستی یکی با جارو و خاکانداز بیاد پی جمع کردنت. هر چند که تیکههای آدم شکسته خیلی بُرندهتر از شیشهی شکستهست، ولی خب شیشه توی خودش فرو نمیره توی بقیه فرو میره. جارو و خاکانداز بردار و تیکههات رو از روی زمین جمع کن تا بیشتر از این تیکهپارهت نکردهن. حالا میخوای بعدش برو توی سطل زباله یا چسب بردار و شروع کن به بازسازی ولی از روی زمین جمع شو و عذابت رو خاتمه بده."
•
آدمهایی را که دستانت را رها نمیکنند دوست دارم و این رها نکردن دست چیزی بیشتر از قفل شدن پنج انگشت در هم است.رها نکردن دست یعنی هوایت را دارم، یعنی تو هر قدر توانا باشی و از پس تمام سختیهای دنیا هم بربیایی باز هم من حواسم هست و اگر یک روز یک جا خسته شدی و خواستی به قدر یک فنجان چای یا یک لیوان شربت بهار نارنج بنشینی و نفس تازه کنی، میتوانی روی من حساب کنی.رها نکردن دست یعنی توی پنج شش ساله دلت گرم باشد که مامان پشت زین دوچرخه را گرفته است پس آسوده رکاب بزنی که نمیافتی و یک باره ببینی یاد گرفتهای که نترسی و ببینی مامان دورتر ایستاده و با لبخند نگاهت میکند،رها نکردن دست یعنی با شیطنت از پلههای نردبان بالا رفته باشی و حالا پایین را نگاه کنی و غمگین باشی که چطور برگردی و بابا که میگوید نترس،نمیافتی،من میگیرمت!
هوای کسی را داشتن و داشتن کسی که هوایت را داشته باشد از آن ستارههای چشمک زن آسمانند که هر بار ببینی و یادش بیفتی لبخند خواهی زد،هرقدر قوی،هرقدر مستقل.
من آدمهایی را که دستهایم را رها نمیکنند دوست دارم، درست، امّا تو آدم بدون چهرهٔ خوابهایم که با باران میآیی، تو چرا دستهایم را رها نمیکنی؟
محمدابراهیم جعفری
زندگیمون: گم شدن و پیدا شدن پیاپی....
«…زندگی بازییِ که تمام نمیشه، رنج هم که بهرحال هست، هیچ جا هم که تاریخ نمیایسته و نمیگه که رنج شما چون خیلی زیاد شد رنجی بیشتر از این به شما تحمیل نمیکنم، و این بازی ته نداره...
یه وقتهایی هم توی این بازی نسبت به زندگی احساس بلوغ میکنی. انگار داری با دستهای رها دوچرخه سواری میکنی. انگار وسط بازی داری میری کافه غذای موردعلاقهت رو سفارش بدی. انگار سؤالای امتحان دقیقا از همون بخشهاییه که خیلی خوب بلدشونی.
حس میکنی بزرگی، قویای، زندهای و زندگی تو دستاته.
خلاصه که؛
زندگی خیلی کوتاهِ، ما باید سعادتمند زندگی کنیم.
این اساسه این بازیِ بی تهِ...
اساسه زندگیه.
@HavalI_behesht12
مجروح لن تراني چون خود هزار دارم
سعدی
موسی؛
رَبِّ ٲَرِنِی ٲَنْظُرْ إِلَیْک
خیلی سخته جهانت، به خودت قسم.
من از همان لیوانی که به گلدانها آب میدهم، مینوشم..
𓆸
پس چرا سبز نمیشود این جان...؟
نوشته بود:
"داشتم به این فکر میکردم که فقط هم اینطور نیست که ما از دست داده باشیم.
دلم سوخت برای آنها که ما را از دست دادهاند، نه که ما ماه باشیم و بیعیب، نه. فقط ما انگار کسانی را از دست دادهایم که مطمئن نبودهایم دوستمان دارند، و آنها کسانی را که مطمئن بودهاند دوستشان دارند، و بهنظر میرسد آنها بازنده بزرگتری هستند."
•
#پاورقی
آن همه فریاد آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شدید...
ابتهاج