یک فنجان شعر ☕ @Hamid_Reza_Abravan
تو را ای مهربان، ای جانِ جانان دوستت دارم
به کم قانع نخواهم شد، فراوان دوستت دارم
#حمیدرضا_آبروان
آخرِ قصّهی عشّاق چرا تنهایی است؟
باید این قاعده را یک تنه بر هم بزنم
از خدا خواستهام معجزهی عشق تو را
قطرهای کوچکم و در پیِ دریا شدنم
#حمیدرضا_آبروان
قید دنیا را زدن یا زندگی با درد و رنج؟
انتخابم هر چه باشد ذرّهای دلخواه نیست
روزگارا پاسخم دِه من نمیدانم چرا
عمر غمها مثل عمر خندهها کوتاه نیست
#حمیدرضا_آبروان
اینکه در دورهی قحطی و افول احساس
بیش از قبل خریدار توام کافی نیست؟
#حمیدرضا_آبروان
باید ای حضرت معشوق کنارم باشی
اینکه در خاطر و افکار توام کافی نیست
#حمیدرضا_آبروان
از تو من آموختم شعر و فنون شاعری را
در نگاهت بس که هم ایهام و هم ایجاز داری
#حمیدرضا_آبروان
انجمن شعر سعدیЧитать полностью…
آخرین نشست سال ۱۴۰۳
با تنی زار و پریشان و دلی کم طاقت
اینکه هر ثانیه بیمار توام کافی نیست؟
#حمیدرضا_آبروان
به صحرا رفتم و آنجا کسی در گوش من میگفت
جهان با این همه وسعت شده زندان دلتنگی
جوانی رفت و هستم همچنان دلخوش به این جمله:
که یک روزی به پایان میرسد دوران دلتنگی
#حمیدرضا_آبروان
خیالِ نازنین یاری به رویا میبرَد ما را
به هر جایی که میخواهد همانجا میبرَد ما را
کنار آب و آیینه، کنار جنگل و باران
کنار ماه و گاهی هم به دریا میبرَد ما را
#حمیدرضا_آبروان
منِ تنها چه بر میآید از دستم زمانی که
گلو را میفشارد روز و شب دستان دلتنگی
#حمیدرضا_آبروان
همه اشعار من انگار گره خورده به عشق
دور از این دست مسائل بشوم میمیرم
نفس و نبض و تپشهای من از دیدن توست
اگر از روی تو غافل بشوم میمیرم
#حمیدرضا_آبروان
اگر چه هیچ کس جز غم سراغ از ما نمیگیرد
همین که یک نفر یادی کند از ما خوشایند است
وطن دارد به حال زارمان پیوسته میگرید
شبیهِ مادری بی بال و پر در سوگ فرزند است
#حمیدرضا_آبروان
پناهم میشود شعر و نوشتنهای پی در پی
اگر چه نیست اینها چاره و درمان دلتنگی
#حمیدرضا_آبروان
بغل کن روح و جسمم را، شبیهِ پیچکی دلتنگ
چنان محکم که مانَد بر تنِ من ردّ بازویت
#حمیدرضا_آبروان
هیچ کس دور و برم نیست به جز تنهایی
باز همصحبت من تا به سحر مهتاب است
گرچه تنهایی من حسّ خوشایندی نیست
اینکه دورم قفسی ساختهام جذاب است
#حمیدرضا_آبروان
قاصدک! خوش آمدی، ساکت نمان، حرفی بزن
گرچه میدانم خبرهای خوشی در راه نیست
#حمیدرضا_آبروان
تکیه بر هر کس که کردم اشتباهی بود و بس
تا ابد جز سایهام با من کسی همراه نیست
#حمیدرضا_آبروان
امشبم تاریکم و در آسمانم ماه نیست
جز خدا از حال و احوالم کسی آگاه نیست
#حمیدرضا_آبروان
نبودی و همیشه با خیالت زندگی کردم
خوشم با فکر و رویاها، نگیر از من سرابم را
بده ساقی به دستم جام و پیوسته مرا دریاب
که امشب مثل هر شب تلخ مینوشم شرابم را
#حمیدرضا_آبروان
آمدی و اندک اندک نور تاباندی به دل
ظلمتم پایان گرفت و ماه نامیدم تو را
برق چشمانت ربود از من توانِ اختیار
گر خدا مانع نمیشد میپرستیدم تو را
#حمیدرضا_آبروان
احساس زلالم به تو هرگز نشود خشک
چون رود جلو میرود و در جریان است
دل زنده به آن است که بیمار تو باشد
بی روی تو چیزی که ندارد ضربان است
#حمیدرضا_آبروان
اینکه من تشنهی دیدار توام، کافی نیست؟
یا شب و روز گرفتار توام، کافی نیست؟
اینکه با رنج و عذابی که روا میداری
همچنان یار وفادار توام کافی نیست؟
#حمیدرضا_آبروان
برای گریه کردن شانهی امنی نمیبینم
سرم را میگذارم باز بر دامان دلتنگی
#حمیدرضا_آبروان
از کُل جهان با همه زیبایی و حُسنش
تو سهم منی کمتر از این را نپذیرم
خشکیده تنم، ابر بشو، بوسه بباران
تا اینکه شود دشتِ پُر از یاس کویرم
#حمیدرضا_آبروان
عشق! خورشید شدی و به تنم تابیدی
پارهای نور به پیراهن من پاشیدی
کوه یخ بودم و در هر نفسم سرما بود
این تو بودی که حرارت به دلم بخشیدی
#حمیدرضا_آبروان
Читать полностью…
روزنگار: ۱۴ فوریه، روز جهانی عشق
به ظاهر گر چه ساکت مثل اقیانوس آرامم
ولی در سینه غوغا میکند طوفان دلتنگی
#حمیدرضا_آبروان
به رویا میبرد ما را شمیم ناب گیسویت
چه با دل میکند چشم سیاه و قوس ابرویت
#حمیدرضا_آبروان
انجمن شعر سعدیЧитать полностью…
گره از روسری وا کن، بده بر باد موها را
که دنیا را معطّر میکند گلهای شب بویت
#حمیدرضا_آبروان
منم آن غنچهی نشکفته تنها در میان دشت
که یک روزی شکوفا میشوم با دیدن رویت
#حمیدرضا_آبروان
بی گمان تا به ابد واله و سرگردان است
هر که در حلقهی آن موی سیاه افتاده
خلوتی داشتم و عشق تو بیتابم کرد
دل بیچارهام از چاله به چاه افتاده
#حمیدرضا_آبروان