کجا نام او بود گردآفرید زمانه ز مادر چنین ناورید
تداوم ایران و ایرانی پس از سقوط ساسانیان
▪️لینک یوتیوب
◻️ایران چگونه بعد از فروپاشی دولت ساسانی تداوم یافت و منابع تاریخی درباره این تداوم چه میگویند؟
◻️ایران، سررزمینِ تاریخی است که مرزهای آن نیز در منابع تاریخی مشخص است. عوامل مختلفی موجبِ «تداومِ فرهنگی» و در ادامه آن، تداومِ سرزمینی ایران در دوران پس از فروپاشی دولت ساسانی شد. در این برنامه از مجموعه برنامه فردای ایران، با دکتر صادق سجادی در مورد بقا و تداومِ ایران در دوران اسلامی به بحث و گفتوگو نشستهایم. تداومی که در «نهاد وزرات» و زبان فارسی به وضوح قابل پیگیری است. از همین روی در این گفتوگو به نهاد وزارت و البته زبان فارسی که میتوان از آن به عنوان یکی از قدیمیترین میثاقهای ملّی ایرانیان یاد کرد، تأکید ویژه داریم.
ویدئو کامل این برنامه را اینجا ببینید
#فردای_ایران
◻️رسانه تصویری فردای اقتصاد⬇️
@Feghtesad
«نامهای سرگشاده به کودکان غزه»
نویسنده: والتر بلاک
مترجم: بیبی
والتر بلاک، یکی از تاثیرگذارترین و مهمترین اقتصاددانهای زنده مکتب اتریش است که هایک برای یکی از کتابهای او نوشته بود: من را به یاد میزس میاندازد.
تراژدی زمانه این است که امروز او از موسسه میزس به دلیل نوشتن این مقاله اخراج شده است.
اینک ترجمهی این مقالهی مهم و متفاوت را در اختیار شما عزیزان قرار دادهایم. به مهر بخوانید
/channel/chshmeiran
برای کار سیاسی در ایران باید ایرانخواه بود؛
این روزها مجدد موضوع «اتحاد» در اپوزیسیون جمهوری اسلامی با مصاحبههای شاهزاده رضا پهلوی، پیش آمده است. عدهای میگویند تا زمانی که میان گروههای سیاسی اپوزیسیون اتحادی ایجاد نشود، جمهوری اسلامی فروپاشی نخواهد کرد. برخی نیز همزمان با این مسئله، پروندهی منشور جرج تاون را باز کرده و به علتهای شکست آن میپردازند. این وسط افرادی که تفکرشان برآمده از گفتمان 57 است مانند همیشه، پهلوی را عامل شکست منشور جرج تاون و همچنین عامل عدم اتحاد اپوزیسیون معرفی میکنند. اما آیا واقعا میتوان درون اپوزیسیون شکلی از اتحاد را به وجود آورد؟! ببینید موضوع بسیار سادهست. برای کار سیاسی در ایران و آیندهی ایران ما نیازمند «ایرانخواهی» هستیم. یعنی فرد یا گروه سیاسی باید اصول بنیادین این ایرانخواهی را دارا باشد. اعتقاد و احترام و کوشش در جهت سه اصل را -در حداقلیترین حالت-، من ایرانخواهی مینامم که عبارتاند از:
1_«حفظ کیان مملکت یعنی سرزمین ایران»
2_«اعتقاد و احترام به ملت ایران و اراده ملی»
3_«کوشش در جهت احیا دولت ملی».
این سه اصل چیزهایی نیستند که دلبهخواهی انتخاب شده یا به فرد و گروهی خاص تعلق داشته باشند. بلکه اساسیترین زمینههای کار سیاسیاند. همراه خود حقوق طبیعی یک ملت تاریخی و همچنین سازوکارهای نو دولت را دارند. یعنی هم خاک آن ملت بعنوان حقوق طبیعی حفظ میشود و هم میتوانند درون آن، اراده خود را با تعیین سرنوشت؛ یعنی تصمیمگیری در مورد آینده خویش، نشان دهند و هم دولت ملی را احیاء نمایند. از این رو این ملت میتواند برای خود «آزادی» را بعنوان شهروندان -آن چیزی که درون سیستم امتگرای اسلامی موجود نیست- به دست آورند و حقوق فردی خویش را بازیابند.
زمانیکه پیشزمینه کار سیاسی برای ایران این است، حال میتوان طرحی برای «اتحاد» ریخت. گروهها و افرادی که این اصول را پذیرفته باشند، میتوانند روی همین اصول متمرکز شوند و اتحادی را شکل دهند ولو روشهای سیاسی و جناحهایشان متفاوت باشد. زمانیکه این اتحاد شکل گرفت، میشود روی هدف متمرکز شد. هدف چیست؟ از دید من در شرایط امروز هدف ما دارای دو مرحله است. اول عبور از جمهوری اسلامی و منشاء و گفتمان شوم آن. دوم تلاش برای تحقق اصول «ایرانخواهی» که نام بردم. یعنی حفظ کیان مملکت و سرزمین ایران در زمان آشوب پس از فروپاشی یک نظم مستبد که مرزهای ایران را نیز به بحران کشانده است(در مورد این مسئله بعدا خواهم نوشت). و ایجاد بستری برای نمود اراده ملت و احیا دولت ملی. اینکه روشها و رفتار ما در این مسئله باید چگونه باشد، بحثیست جدا و هدف این نوشته بررسی آن نیست.
پس میبینیم هنگامیکه آن پیشزمینهها را داشته باشیم، احتمال رقم خوردن اتحاد و تمرکز بیشتر روی هدف، افزایش مییابد. اما در فضای اپوزیسیون، گروهها و افرادی هستند که این اصول را ندارند و نمیپذیرند و از بدو تأسیسشان، با این مفاهیم بیگانه و دشمناند. گروههایی وجود دارند که در ابتدا کمونیستهای مائوئیستی شیفتهی روستا بودند. آنها هرچند همان مائوئیسم را هم نمیفهمیدند اما به تقلید از آن، روی جامعهی روستایی بعنوان محرک انقلابشان، متمرکز بودند. انقلابی که هدف نهاییش درهم شکستن دولت ملی، مدنیت، برهم زدن نظم اجتماعی، سلب حقوق طبیعی شهروندان چنان آزادی و مالکیت بود و در این راه به خشونت و مبارزههای چریکی و مسلحانه و روستایی روی میآوردند. از خروجیهای مائوئیسم، پل پوت و خمرهای سرخش بود. آیا لازم است بگویم خمرهای سرخ چه بلایی سر کامبوج آورد؟ همین گروهها بعدها با امتگرایان اسلامی متحد میشوند و نفی همهی موارد انسان مدرن و ملت ایران را به توان دو میرسانند. آنهایی که از سفرهی انقلاب جا ماندند یا سهمشان در حد نان و پنیر و شلاق بود، با وقوع جنگ با رژیم بعث؛ این ملت، سرزمین و خاکش را به صدام فروختند. حامی اصلیشان صدام شد و بر ضد همین اصول «ایرانخواهی» مجدد به پا خاستند. امروز هم همین گروهها در شکلهای مختلفی موجود اند و آرمان و هدفشان با اندکی تغییر، همان است که بود. یعنی نفی همهی اصول ایرانخواهی. عدهای دنبال تجزیهاند و عدهای با مواردی چون فدرالیسم قومی میخواهند درهای خشونت را به روی ایران باز کرده و مسیر فروپاشی این مملکت را هموار سازند.
زمانیکه ما با چنین افراد و گروههایی طرف هستیم، آیا صحبت از «اتحاد» سراسری اپوزیسیون، بچگانه و عوامفریبانه نیست؟ اختلاف ایرانخواهان با این گروهها و افراد چنان زیاد است که «اتحاد» از ابتدا از مفهوم تهی میشود. اینها بدیهیاتیست که ما باید بارها و بارها تکرار کنیم.
/channel/chshmeiran
دو کلوم از مامی عروس؛
فریبرز محمدخانی یک رشته توئیت نوشته و ادعا کرده که مشروطهخواهی همان اصلاحطلبی است و پروژهی هدایت شدهای از جانب نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی. استدلال او بر این استوار است که در سال 1385، از جانب اصلاحطلبان همایشی تحت عنوان «ایران یکصد سال پس از مشروطیت» برگزار شده و افرادی چون خاتمی، جلاییپور، حجاریان، کروبی و...، از سخنرانان آن همایش بودهاند. سپس ادامه میدهد و در کمال تعجب میگوید که از سال 88 سپاه پاسداران بر گروههای ملیگرا تسلط پیدا نموده و مشروطهخواهی جای پادشاهیخواهی را گرفته است.
جای بسی خوشحالیست که مدعی سواد آکادمیک؛ این تئوریسین خودخوانده، هم تاریخ نمیداند -یعنی تاریخ ایران و تاریخ مفاهیم سیاسی در ایران- و هم سیاست را.
اینکه کسی بگوید چون چند فرد درون سیستم جمهوری اسلامی که سوادشان، نوسانیْ میان خاتمی و رئیسیست، از مشروطه بالا رفتهاند، پس مشروطه پروژه است و از دل اصلاحات بیرون آمده، باید به عقل آن کس شک کرد. لابد «مشروطه ایرانی» آجودانی -با همه نقدها- که چند سال پیش از این نشست به چاپ رسیده و در آن «رضاشاه قهرمان مشروطه بود» به چشم میخورد نیز، پروژه بوده و نقشهی اصلاحات. یا شاید هم آخرین نوشتهی آریامهر فقید که سرنوشت کشور را به قانون اساسی که حاصل انقلاب مشروطیت بود، سپرده است، نقشهای بیش نبود که آن را هم اصلاحات ساختند. شاید هم حزب مشروطه ایران که با دستان پرتوان و میهنپرست داریوش همایون ایجاد شد هم پروژهی اصلاحات است! که اگر چنین باشد باید پرسید فریبرز محمدخانی با باقیمانده آن حزب و افراد ورشکستهاش چرا همکار و همفکر است؟!
به هر روی قصد ندارم به این ترهات بیش از این پاسخی دهم و چیزی را اثبات کنم.
اما موردی که بسیار جالب بود در نوشتهی او، این است که میگوید مخاطب مشروطه، شاه است یا به تعبیری دیگر مشروطه در تقابل با شاه است. این برادر تئوریسین ما هرچیزی را بدون توجه به صحبتهای قبلیاش مینویسد، وگرنه اگر توجه داشت چنین نمیگفت. خب اگر مخاطب مشروطه، شاه است و به تعبیری مخالف شاه، اصلاحات در سیستم جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، با کدام شاه میجنگند؟ یا دقیقتر مخاطبشان کدام شاه است؟ مگر جمهوری اسلامی، شاه دارد؟ احتمالا اگر این تئوریسین ما، اندکی جلوتر میرفت، خامنهای را شاه مینامید، جای شکر دارد که قدم فراتر نگذاشت.
اما اینکه چرا استفاده از مشروطهخواه، امروز دقیقترین اصطلاح برای بیان افکار پادشاهیخواهان است، بهشکل مفصل بعدها به آن میپردازم. اما این را بدانید که مشروطیت فهم مدرن ما از سیاست و نهاد و قانون است. بهعبارتی مشروطه پلی بود که فهم ما از شالودهی ملیت و دولت را به معنای جدید آن رساند و هم باعث تأسیس «حکومت قانون» شد. تأکید ما بر بازگشت به مشروطه، تأکید بر بازگشت به حکومت قانون ذیل پادشاهی است و از این رو مشروطهخواهی، فهمیست برای دفاع از همین نهاد.
/channel/chshmeiran
📖 غلطواره فکر سیاسی در ایران
سال ۱۳۸۰ بود؛ نزدیک پایان دور نخست ریاست جمهوری اصلاحگرا. جمعی از دوستان از من خواستند که در ضمن یک مجموعه سخنرانی، با شنوندگان محدود، به بحث و بررسی کارنامۀ اصلاحات بپردازم. تأملی کردم و پذیرفتم و البته نیتی بیش از آنی داشتم که آنها در سر داشتند.
با خود گفتم فرصتی است برای نقد فکر و عمل سیاسی در ایران مدرن. تصورم این بود که برای رسیدن به امروز باید کمی از دورترها شروع کرد و برای صحبت از سیاست باید به مبانی فکری و حواشی تاریخی آن هم عطف عنایتی نمود.
قرار سخنرانیها را گذاشتیم و هر روز که از خانه، که آن وقتها در قلهک بود، به سمت جایی که قرار گردهمایی بود در نزدیکی دانشگاه تهران میآمدم، در طول طی این مسافت که کمابیش یک ساعتی میشد، به موضوع بحثم فکر میکردم و ذهنم را برای آن مرتب. بیش از آن وقتی نداشتم و وقتی هم نمیخواست.
هر جلسه را به یکی از موضوعات، مثلاً اندیشۀ سیاسی، استعمار، استبداد، امپریالیسم، روشنفکری، انقلاب، استقلال و نظایر اینها اختصاص دادم؛ تا در دو بحث انتهایی به اصلاحات و نقد آن برسم. در ذیل هر کدام از این عناوین هم، ابتدا یک بحث مختصر نظری مطرح میکردم و پس از آن به بحث مصداقی و تاریخی آن در ایران معاصر میپرداختم.
ده جلسه شد. گفتهها ضبط و پیاده شد و ویرایش مختصری هم روی آن صورت گرفت. حاصل آن، در حدود ششصد صفحه، با همین عنوان بالا برای مجوز انتشار به ارشاد رفت.
جوابیه بخش بررسی کتاب ارشاد خواندنی بود. در قالب متنی که بیشتر به یک دادخواست شبیه بود، در هفده بند، مرا به دفاع از امپریالیسم، دفاع از استعمار، دفاع از استبداد و سلطنت، انکار انقلاب و مواردی از این دست متهم کرده بود که تنها یک بند آن برای خمیرکردن کتاب یا حتی نویسندهاش کافی بود.
به توصیۀ ناشر، ویرایشی در کتاب صورت دادم و حدود ۲۰۰ صفحه از آن را هم کاستم. فایدهای نبخشید. ناشر دیگری که با ارشاد روابط خوبی داشت پیشنهاد کرد که اینبار او پا پیش گذارد. برای آن هم تلخیص و ویراستی انجام دادم، ولی باز هم جواب منفی بود.
چند فصل از کتاب را در مجلۀ «آفتاب» منتشر کردم که گویا به همین دلیل توقیف شد. سرانجام به توصیۀ دوستی، و بهناچار، بخشهای نظری کتاب را جمع و تدوین کردم که کتاب «مبانی نقد فکر سیاسی» را تشکیل داد و در سال ۱۳۸۶ منتشر شد.
اینک بیش از دو دهه از عمر این لاکتاب گذشته است. چند باری به این فکر افتادم که پیدیاف آن را در جایی برای استفاده عموم بگذارم، ولی مطمئن نبودم پس از گذشت اینمدت زمان آن سر نیامده باشد. باری، نهایتاً، با ترغیب جمعی از دوستان، اینطور به نظر آمد که ممکن است برای برخی یاران مفید باشد. بر آن شدم تا متن آن را در اینجا بگذارم.
هر کسی که آن را دانلود کرد و صفحاتی از آن را نگاهی انداخت، اخلاقاً و شرعاً موظف است یک دوره تسبیح ذکر :«خدا تو را رحمت کند» نثار مرحوم ابوی بنده بنماید.
@mardihamorteza
حکایتی مهم:
یکبار در خلوت بود و بر زبانش برفت: سُبحانی ما اَعظَمَ شأنی. چون با خود آمد مریدان بدو گفتند که چنین کلمه ای بر زبانِ تو رفت. شیخ گفت: خداتان خصم، بایزیدتان خصم، اگر از این جنس کلمهای بگویم مرا پاره پاره کنید. مگر چنان افتاد که دیگر بار همان بگفت: مریدان قصد کردند تا بکشندش. خانه از بایزید انباشته بود. اصحاب خشت از دیوار بیرون گرفتند و هر یکی کاردی میزدند. چنان کارگر میآمد که کسی کارد بر آب زند هیچ زخم کارگر نمیآمد. چون ساعتی چند برآمد آن صورت خُرد میشد. بایزید پدید آمد چون صعوهیی خرد در محراب نشسته. اصحاب درآمدند و حال بگفتند. شیخ گفت: بایزید اینست که میبینید. آن بایزید نبود.
«تذکرة الأولیا، عطار/ ذکر بایزید بسطامی رحمةالله علیه»
/channel/chshmeiran
بازگردیم به جنبش ملی! / فرخنده مدرّس
http://bonyadhomayoun.com/?p=22900
اگر قرار است ایران بماند و ملت ایران بار دیگر به زندگی شرافتمندانۀ خود در امنیت و ثبات و به صلح با جهان و همزیستی و مسالمت با همسایگان بازگردد، باید جمیع آحاد این ملت، به پیکار ملی خود، با هدف آزادی ایران از چنگ جمهوری فاسد و تبهکاران، بکوشند و بر محور حضور کسی که نمادِ ارادۀ آن ملت و امیدبخش آن جنبش و حافظ یکپارچگی عزم پیکار آنان است، گردآیند. گوشهای جهانیان باید بشنوند و چشمهایشان باید ببینند، که ملت ایران در ارادۀ برانداختن رژیم اسلامی منسجم و همسو و همدل است و نماینده و پیامآور و بازگوکننده خواست ملت ایران و امین مردم ایران شاهزاده رضا پهلویست.
/channel/chshmeiran
اتفاقات آینده یعنی پاسخ اسراییل، اوضاع خاورمیانه و جهانی بستگی به میزان تخریب و اثرات این حمله دارد. شلیک موشکهای کروز احتمال جنگی وسیع را بالا برده است. موشکهای کروز و به دنبال آن بالستیک از تاکتیکهای نظامیای بود که حوثی ها در حمله به عربستان و مراکز نفتی به کار بردند. این نوع حمله، کارایی گنبد آهنین اسرائیل را کاهش داده و امکان تخریب را بالا میبرد.
جمهوری اسلامی میخواهد ما را به جنگی تمام عیار بکشاند.
این جنگ مانند جنگ با رژیم بعث نیست. در جنگ با رژیم بعث، نیروی نظامی پشتوانهی ملی را دارا بود. اما امروز جمهوری اسلامی هیچگونه پشتوانهای از جانب ملت ایران ندارد. نیروهای نظامی میهنپرست باید از خطوط این نظام خارج شوند. امروز بهترین نقطه برای خروج از خطوط جمهوری اسلامی و پیوستن به خطوط مردمی و دفاع از ملت و میهن ایران و جلوگیری از نابودی مملکت است.
/channel/chshmeiran
آقای نیکبخت، بقیه از یاد بردند اما یاد من ماند؛
صالح نیکبخت را در کلیپ مشاهده بفرمایید. وکیل موردعلاقهی اصلاحات و تجزیهطلبان. همانکه امروز وکیل خانوادهی امینی شده است. چگونگی این انتخاب را نمیفهمم. اما برجسته شدن صالح نیکبخت را تا این حد چرا، که در نوبتی دیگر به آن میپردازم.
نیکبخت در کلیپی که مشاهده کردید، برای حسن روحانی تبلیغ میکند. او در کلیپ میگوید چون حسن روحانی در دورهی قبل تلاش کرد برای مسائل حقوق اقوام و مذاهب و همچنان به این موارد معتقدند، پس باید مردم کُرد در انتخابات شرکت نموده و به روحانی رأی دهند. اما مردم در همان سال 96 که آقای نیکبخت برای روحانی تبلیغ میکرد، ثمرهی آن تبلیغات و انتخابات را در دیماه دیدند. کشته شدند و دستگیر و اعدام گشتند و از دانشگاه نیز جوانان این مرز و بوم را، اخراج نمودند. این میوهای که شما آقای نیکبخت تبلیغ میکردید، چنان گندیده بوده که بویش همهی ایران را در آبان 98 درگیر خود کرد، مخصوصا آن قسمت از ایران را که شما و همفکرانتان تحت عنوان مرکز میشناسید. آقای نیکبخت بقیه شاید فراموش کردند، اما من شما را یادم ماند. به شما خواهم پرداخت...!
/channel/chshmeiran
ادامه مطلب قبل؛
ابوالحسن بنیصدر که به استقبال خمینی میرفت و به ریاست جمهوری هم رسید، پس از آنها چنان یک تکه زباله دور انداخته شد. سپس بههمراه رجوی شورای ملی مقاومت را راه انداخت و بعداز سالها دربهدری در فرانسه مُرد و چیزی از خاک ایران نصیبش نگشت. داریوش فروهر؛ مصدقیالهی قدیمی و خمینیپرستی مشهور بود، بهشکلی که پیش از برگشت خمینی و انقلاب، عکسهای امامش را منتشر و تکثیر میکرد. فروهر در پرورش و تشکیل گروه تروریستی نظیر سیاهجامگان نیز خبره بود و نقش اساسی داشت. همان گروهی که به مراکز دولتی و پادگانهای ارتش حمله کردند و حتی پایشان به دفتر نخست وزیری هم کشیده میشود. بعد از انقلاب هم وظیفهی دستگیری افراد متصل به نظام شاهنشاهی را برعهده داشتند و آنها را تحویل کمیته امام میدادند و دستگیری هویدا نیز کار آنان بود. خود داریوش فروهر قبل که قبل از آن بهمنماه ننگین به پاریس رفته بود، با خمینی به ایران بازمیگردد و در دولت موقت هم مشغول به کار میشود. داریوش فروهری که یک زمانی خمینی تأکید میکرد در شورای انقلاب باشد و نامزد ریاست جمهوری هم میشد، سرانجام به زندان انداخته شد و چندماهی آب خنک نوشید و پس از آزادی به زندگی با ترس خود ادامه داد و در نهایت به دست عوامل دوستان سابق خود، همراه همسرش به قتل رسیده و با بدنی پارهپاره و تکهتکه شده، حاصل انقلاب محبوبش را چشید.
اینها فقط روایت کوتاهِ بخشی از آن افراد بود که به خمینی پیوستند و او همهشان را دور ریخت و سپس زندگیشان چنان زهرمار شد و حتی مرگ برخیشان، خونین. بله این تنها حسن 57 بود. به آنانکه در آن انقلاب خونین و سیاه شرکت داشتند باید توصیه کرد که یکبار هم که شده از این ملت عذرخواهی کنند و ببینند سرنوشت آنانکه همچنان دل در گرو «انقلاب» داشتند، چه شد. شاید سرنوشت آنان نیز همینگونه باشد.
پاینده ایران
/channel/chshmeiran
سرنوشت برخی از لبیکگویان به خمینی؛
/channel/chshmeiran
10 فروردین نزدیک است و پانکردیسم سعی دارد مجدد در سالروز اعدام قاضی محمد، فضای مجازی را به نسبت خاندان پهلوی پر از کینه و نفرت کند. قاضی محمد عروسک خیمه شببازی شوروی و باقروف بود. طرفداران شوروی در مهاباد پیش از تشکیل حزب دموکرات با فشار و اعتراضات باعث شدند علی آقا علیار که مسئول رسمی دولت برای رسیدگی به مهاباد بود، آنجا را ترک کند و به بوکان برگردد و فضا برای قاضی محمد باز شود که بعد از سفر سال 1320 به باکو، از علی آقا به علت عدم خیانت به ایران، کینه به دل گرفته بود. قاضی محمد بعد از سفر مجددش به باکو در تاریخ 21 شهریور 1324، و بازگشت به ایران در 2 آبان آن سال حزب دموکرات را به دستور مستقیم باکو تأسیس میکند. قاضی محمد چنان خوی دیکتاتوری داشت که میرزا غفور محمودیان، صاحب کارخانه برق مهاباد و یکی از سرمایهداران منطقه که در رونق اقصتادی آنجا بسیار موثر بود را تنها به علت اینکه برای پرچم جمهوری کذاییشان، سجده نکرده بود، به زندان انداخته و سپس بهوسیله ارتش سرخ به قتل میرساند. جالب است بدانید که برادر میرزا غفور در زمان اعدام قاضی محمد، عصای خود را به سوی جنازهی قاضی محمد که بر بالای دار بود، دراز میکند و میگوید:
یکی جام می از پی بدسگال
به از عمر هفتاد و هشتاد سال
نکتهی دیگر در مورد قاضی محمد این است که حتی سرداران نظامی جمهوریاش، نظیر عمرخان شکاک علیه او شده و با دولت ایران و ارتش همکاری مینمایند. بسیاری از بزرگان منطقه در آنزمان علیه قاضی محمد بودند و حتی در زمان زندانی شدن ایشان، درخواست اعدامش را به دولت تلگراف میکنند. دو تلگراف مهم بهتاریخهای «۲۵/۱۱/۸ و ۲۵/۱۲/۱» به دولت وقت فرستاده میشود که افرادی نظیر ملاخلیل منگور، شیخ عبدالرحیم شمس برهان، سلیم آقا اجاق، برادران امیرعشایری، برادران قهرمانی و تعداد بسیار زیاد دیگری که میتوانید در اسناد فوق ببینید، آن را امضا نموده و درخواست اعدام قاضی و یارانش را دارند. از یکسو چندین و چندبار معتمدین و علمای منطقه به تهران میروند تا درخواست کمک خود را بهشکل حضوری نیز به دولت ایران برسانند. برای عکسی مربوط به این افراد در سال 1325 که در تهران گرفته شده، موجود است که در آن افرادی چون: علی آقا علیار، محمود آقا ایلخانیزاده، شیخ محسن قاضی مکری، ملاخلیل و شیخ رحیم شمس برهان و حتی سرهنگ حسن پاکروان نیز حضور دارند که میتوانید در تصاویر بالا مشاهده کنید. نکتهی دیگر این است که محمدرضاشاه پهلوی، هیچگونه اطلاعی از اعدام قاضی محمد نداشت. اعدام قاضی محمد به دستور زندهیاد رزمآرا، حتی بدون اطلاع به قوامالسلطنه بعنوان نخستوزیر مملکت انجام شد و دور از اطلاع محمدرضاشاه بود. یکی از عکسهای قاضی محمد و صدر قاضی را همراه محمدرضاشاه پهلوی میتوانید در تصاویر بالا مشاهده کنید. نکتهی دیگر در مورد خانوادهی قاضی محمد است. پسر او یعنی علی قاضی توسط محمدرضاشاه پهلوی به آلمان برای کار و تحصیل فرستاده میشود. همچنین او رابط دولت ایران در آلمان بود و گهگاهی نیز با ساواک همکاری مینمود. چندین سند از همکاری او با دولت ایران را در تصاویر بالا مشاهده بفرمایید. در یکی از اسناد میتوانید مساحت زمینهایی که در زنجان به او داده شدند را ببینید و در یکی دیگر از آنها مجوز حمل و نقل اسلحه برای او در آلمان. همچنین علی قاضی در یکی از نامههایش برای محمدرضاشاه خود را جان نثار ایشان معرفی میکند. شخص قاضی محمد نیز یکی از کارمندان دولت ایران بود که با نمکنشناسی علیه دولت و ملت ایران، نیروی شوروی داخل کشور ایران شد.
برجسته شدن قاضی محمد بعد از انقلاب 57 رقم میخورد. جاییکه یکی از اولین کتابهایی که بعد از انقلاب و سال 1359 در تهران چاپ میشود، کتاب «اسرار محاکمه قاضی محمد و یارانش» تألیف رحیم سیف قاضی و گردآوری محمدرضا سیف قاضی، است که راست و دروغ و جعلیات را باهم توسط جمهوری اسلامی نشر میدهند. جایی که محمدرضا سیف قاضی در مقدمهی آن و صفحهی 17، با خندهدارترین شکل ممکن، حکومت جمهوری اسلامی را «حکومت آزادی تفکر و اندیشه» مینامد. ایشان مدعی میشود که در دورهی پهلوی کتابی در این مورد چاپ نشده است. این ادعای او کذب محض است. چندین و چند کتاب در دورهی پهلوی در مورد جمهوری مهاباد چاپ شد، از جمله کتاب بسیار مهم ویلیام ایگلتون که منبع راست و چپ جریام پانکردیسم نیز هست. یکی دیگر از جعلیات این کتاب، مطرح کردن صحبتهای افسری مجهول و مجعول به اسم کیومرث صالح است که در هیچ جایی، اسناد رسمی و غیررسمی و خاطرات و روایات مختلف اثری از او نیست، جز در روایت رحیم قاضی که بعدها به آثار شیادانی چون بهزاد خوشحالی نیز راه مییابد. بی شک شخصیت کیومرث صالح، یک شخصیت جعلیست و وجود خارجی ندارد و صرفا برای دروغ ساخته شده است.
/channel/chshmeiran
دل در اندیشۀ «ایرانشهر» / فرخنده مدرّس
http://bonyadhomayoun.com/?p=22757
به هر تقدیر، و بهرغم باز بودنِ درِ تفسیرهای گوناگون از آثار دکتر، اما قراین روشن، صریح و سترگی در آثار «دکتر» یافت میشوند که حکایت از داوری و اشارۀ ایشان به وضعیت «عقبماندگی» ما دارند و فکر نمیکنم، با وجود آن قراین، حداقل داوری ایشان، در مورد وضعیتِ واپسماندگی ما مورد مناقشه باشد. در کلانترین صورت و در صدر آن قراین، «نظریۀ زوال اندیشه»، «نظریۀ تداوم فرهنگی ایران در زوال» و «نظریۀ انحطاط» و تکیه بر «منطق درونی شکست»های ما قرار دارند، که هیچ یک در محتوا، برداشت دیگری به غیر از وضعیت واپسماندگی و بازماندگی ما از آن «گسل» را نمیدهند.
بخش پایانی؛
از پایههای دیگر ایجاد دولت مدرن تأسیس ارتش متمرکز بود. ابتکار بنیادی در انجام این امر مهم در ایران، به نابودی قوای ایلی منجر نگردید، بلکه با جذب حداکثری، آن نیرو نیز به قوای ارتش متمرکز ایران افزوده گردید. به این ترتیب، علاوه بر آنکه به امکان یاغیگریها و شورشهای عشیرهای پایان داده شد، ارتش با سرعت به سوی فرایند مدرن شدن و پیشرفتهای نظامی به حرکت درآمد.
حال با توجه به اینکه تنها کانون قدرت، دولت بشمار میآمد؛ و با از میان رفتن کانونهای دیگر قدرت، یعنی خوانین، سران عشایر و روحانیت، دیگر در تصمیمگیریها سیاسی و در امور کشورداری، ضرورت و نیازی به توجه به توازن نیرو میان کانونهای متعدد قدرت نبود. دولت به استقلال در تصمیم و اقتدار در عمل دست یافت. در امتداد تحقق استقلال و اقتدار دولت، همچنین تاسیس دادگستری و استقرار یک دستگاه قضایی، ضمانتی برای محقق شدن آرمانها و پروژههای تجددخواهان نیز فراهم شده و نوبت به آغاز روند نوسازی در کشور رسیده بود. از آغاز برنامۀ نوسازی کشور، تنها طی کمتر از دو دهه وضعیت ایران کاملاً دگرگون شد. در میان انبوهی از نوشتهها، اعم از سرِ دوستی یا دشمنی با رضاشاه، یک امر مشترک میان همۀ آنها را نمیتوان نادیده گرفت، اینکه رضا شاه، ظهور دولت مدرن ایران است و دولت مدرن در ایران باید شکل میگرفت و یک ضرورت حیاتی برای ایران بود و امری ناگزیر. نجات ایران و بیرون آوردن کشور از وضعیت آشفتهی حاکم در اواخر حکومت قاجاریه جز با دستان پرتوان و قدرتمند دولت ملی رضاشاه، با حمایت روشنفکرانی که بر گرد ایشان گردآمده بودند، ممکن و محقق نمیشد. بیهوده نیست بعدها ژنرال آیرونساید رضاشاه را «مردترین مرد ایرانی» خطاب مینمود یا که ایرج میرزا گفته بود:
تجارت نیست، صنعت نیست، ره نیست
امیدی جز به سردار سپه نیست
/channel/chshmeiran
به مناسبت #سالروز تولد #رضاشاه بزرگ این مطلب را اینجا بازنشر مینمایم.
رضاشاه و مشروطه؛ او باید میآمد چه به نام چه به ننگ:
پیش از عصر رضاشاهی، دولت در ایران، یعنی دولت قاجار، یک دولت ایلیاتی و پیشامدرن بود. بهعبارت دیگر آنها توانسته بودند بر قوای پراکندۀ ایلی چیره شوند، کشور را یکپارچه نموده و به حاکمیت رسند. اما در آن سیستم، دولت تنها کانون یا تنها مرکز قدرت مشروع نبود، بلکه آن دولت حاصل جمع مراکز قدرت چندگانهای بود که حاکمان سلسلۀ قاجار بهوسیله ایجاد توازن میان آن مراکز، حکومت میکردند. اما هر زمان که توازن نیرو، به زیان سیاست کشور، بهم ریخته و در غفلت از مصلحت کشور، آشفتگی بر اوضاع غلبه مییافت، موجب آشفتگی و شکست دولت در پیشبرد امور کشور یا شکست در جنگهای جاری در آن عصر میشد. یک نمونۀ آن درگیر شدن سپاه ایران در دور دوم جنگهای ایران روس به فشار و تحمیل روحانیون، به عنوان یکی از کانونهای قدرت، بود که به شکست ایران و انعقاد قرارداد ترکمنچای انجامید.
از دیگر مشکلات بزرگِ برآمده از تعدد کانونهای قدرت در آن عصر که همچنان با جنگهای بسیاری همراه بود، محرومیت ایران از داشتن یک "ارتش مدرن متمرکز" است. آنچه به اسم قوای نظامی در ایران حضور داشت، به طور کامل در دست دولت و کانون اصلی قدرت نبود.
تنها بخشی از قوای نظامی در اختیار حاکم قاجار، بخش دیگر گوش به فرمان سران عشایر و خوانین و حتا بخشهایی نیز در خدمت روحانیون بودند. چنین وضعیت پراکندهای در نیروی نظامی تحت فرماندهی کانونهای مختلف قدرت، زمینه آشفتگی در کشور و ظهور یاغیگری در مناطق مختلف ایران، بهخصوص در مناطق مرزی، را فراهم میکرد. همین کاستی خود را، به صورت روشنتر و آشکارتری بعد از پیروزی انقلاب مشروطه به نمایش گذاشت.
مشروطه کلید و دریچهای برای رسیدن به مدرنیته سیاسی بود. آرمانهای مشروطه 1285 بزرگ و قابل احتراماند، اما چنان ناشیانه و بدون زیرساخت به ایران وارد شدند که به دنبال خود بحرانهای شگفتی ایجاد نمودند. ابتدا لازم است بدانیم که مشروطیت در غرب حاصل سنت سیاسیای بوده است که از دل عرف غربی برون آمده بود. در سنت سیاسی غربی و همچنین در عرف آنها پایهای به اسم حقوق طبیعی با پشتوانه قانون طبیعی موجود و همین امر یکی از شاهکلیدهای پیروزی مشروطیت در غرب بوده است. اما تناقض مشروطیت با عرف در ایران زمانی رقم میخورد که در سنت سیاسی ما، بعد از ورود اسلام ـ وعدم باززایی سنت سیاسیِ ایرانیِ پیش از حمله اعراب که پشتوانهای برای عرف و همچنین سیاستهای حاکمان ایران بود ـ عرفْ تابع شرع شده و فاقد پشتوانهای به اسم حقوق طبیعی است تا بتواند در قانونگذاری از حقوق افراد در برابر هرگونه تعارض "عرفی" دفاع نماید. به عبارت دقیقتر درون این نوع ساختارها که با فقدان یک دولت مدرن روبرو هستیم؛ رسوم و هنجارهای ایلی، مذهبی و منطقهای به قانون تبدیل میشدند، حتی اگر آن عادتها حقوق اصلی انسان را پایمال میکردند. بنابراین عرفیسازی مشروطیت و تطبیق آن با سنت ایرانی سیاست؛ بدون آنکه جامعه و عرف را به یک عرف بر پایهی حقوق طبیعی گذار دهیم، ممکن نبود.
همین تناقضها و عدم فهم عدهای از مشروطهخواهان از مشروطیت و عدم اشراف به ضرورت رفع این تناقضات، سبب رقم خوردن اتفاقات و ظهور مشکلات عدیدهای میشود، که در اینجا به بخشهایی از آن میپردازیم. به عنوان نمونه؛ عدم وجود دستگاه قضایی که ضامن اجرای احکام و مصوبات مجلس باشد؛ یعنی فقدان دادگستری و دادرسی بعنوان رکنی از ارکان اصلی مشروطیت، مجلس قانونگذاری، فرایند "هست شدن" و شکلگیری و قوام خود را از دست داده و بهشکل ناقصی نمایان میشد و نمیتوانست به آرمانهای خود، جامهی عمل بپوشاند. از سوی دیگر ظهور احزاب و تشکیل آنها خارج از مجلس و محرومیت احزاب در بدست آوردن کرسیهای مجلس و عدم حضور در پروسۀ قانونگذاری عملاً آنها را به نیروی مقابله و تشکلهای ضدقانون و ضد مجلس و مؤثر در ایجاد هرج و مرج بدل نموده بود. به عبارت دیگر احزاب بیرون از مجلس، به خیال تأثیرگذاری بر عمل مجلس در قانونگذاری، از در جنگ با مجلس و مصوبات قانونی آن وارد شدند. همین اتفاق باعث اقدام به اعمال رادیکال توسط برخی گروههای مشروطهخواه، حتا تا انجام عملیات تروریستی گردید، که بیانگر فقدان فهم از معنای مشروطیت بود. برخی از مشروطهخواهان نیز برای کنار زدن شاه دست به اقدامات تندی زده و در فضایی که علیه شاه ایجاد شده بود، عدهای نیز تصمیم به ترور محمدعلیشاه میگیرند. اما اقدام آنان به نتیجه نرسیده و محمدعلیشاه از ترور جان سالم بدر برده و در انتقام از این عملیات غیرعقلانی، مجلس را به توپ میبندد. به توپ بسته شدن مجلس در اصل آغاز سقوط رسمی مشروطیت در ایران است.
/channel/chshmeiran
من و بدبختیهای جعل و مطالب نادانشی؛
دوستان گرامی برای بار چندهزارم و بار اول در این کانال:
قوم_نام «کاردو» که در هلنی و رومی بهشکل کُردوئنه (Corduene) و گردین (Gordyene)، در متون سریانی به شکل قاردو در «بث قاردو»، در ارمنی به شکل کردوک (Korduk)، آمده است و البته اولین بار بهشکل کاردوخی در آناباسیس گزنفون به این تیره و نام برمیخوریم، هیچگونه پیوندی به واژه «کُرد» و همچنین «کُردها» ندارد. بر اساس ریشهشناسی در زبانشناسی، این واژه(قاردو) در فرمهای مختلفش که نام بردم، با واژهی کُرد ارتباطی ندارد و پژوهشگران داخلی مانند دکتر حسندوست و دانشمندان خارجی مانند مارسیاک(مارچیاک) و بسیاری دیگر این موضوع را تایید کردهاند. ریشهی واژهی قاردو که فرمهای مختلف آن را نوشتم، به ریشهی ق_ر_د در زبان سامی اکدی میرسد که معنی قوی یا قهرمان میدهد. و در نتیجه یک واژه سامی بوده و حتی «باجردا» در عربی که از ریشهی ج_ر_د است، دگرگون شدهی «بث قاردو» در سریانیست. (هم در فرهنگ حسندوست و هم در کتاب مارسیاک که برایتان میآورم این ریشهشناسی برای قاردو را میتوانید ببینید). این در حالیست که واژهی کُرد، یک واژهی هندواروپایی بوده و یکی از پیشنهادها و احتمالات من و برخی دوستان و دانشمندانی دیگر، این است که این واژه از ریشه هندواروپایی -kerdʰ ایجاد شده است که شواهد تاریخی و کاربرد نام کرد بعنوان شیوهی زندگی، ما را به این سمت میبرد. البته پیشنهاد مستحکمتری هم دارم که در نوشتهای دیگر به آن میپردازم.
در هر صورت واژهی کُرد با قاردو و فرمهای آن هیچ ارتباطی ندارد و شواهد تاریخی و مطالعات بینرشتهای مانند بررسی اسامی موجود در حکومتهای محلی باستانی آن محدوده، چنین به ما میگویند.
یکی از مهمترین و بروزترین کتابهای نوشته شده که این تیره یا قوم_نام را نیز بررسی کرده است، کتاب:
«Sophene, Gordyene, and Adiabene»
اثر Michał Marciak است که به حکومتهای محلی آدیابن، کردوئنه(قاردو) و سوفن پرداخته است. مارسیاک در مورد نامهای اهالی شخصی کردوئنه مینویسد:
«...شمار بسیاری از نامها به سریانی می باشند، که نشان می دهد اهالی این ناحیه گویشوران بومی زبان سریانی بودند و این ناحیه به حوزه فرهنگ کلیسایی سریانی تعلق داشت...»(صفحهی 228 از کتاب ذکر شده). با توجه به نام اکدی بومیان کردوئنه؛ احتمالا سریانی زبان بودن ایشان، و قرار داشتنشان در حوزه کلیسایی سریانی، می توان حدس زد آنها یکی از چندین قبیله کوهنشین سامی و آشوری بودند که با ریشهشناسی این واژه نیز همخوانی دارد و هم با اطلاعات و دادههای تاریخی.
*برای دیدن ریشهشناسی واژهی قاردو/کاردو در کتاب مهم مارسیاک به صفحهی 221 کتاب ذکر شده، رجوع کنید.
بدون هیچ شک و شبههای این واژه هیچ پیوندی با کُرد ندارد. این دو واژه بسیار از هم دور هستند. نسبت به مطالب یاوه و غیردانشی بی توجه باشید. این آشیست که ایرانشناسی کلاسیک برای ما پخته است. آثار بسیار غیردانشی نوشته شده و آنانکه در مورد ریشهی کرد و کردستان صحبت نمودهاند، دچار خطاهای وحشتناکی هستند و اغلب این خطاها در آثار گوناگون، یکسان است. از جمله همین پیوند قاردو/کاردو و فرمهای آن با کُرد، که در اغلب کتب غیردانشی دیده میشود و آن حکومت محلی باستانی را، دولت کردی یا پرتو_کرد معرفی میکنند. که اشتباه بسیار بزرگ و نادانشیای و در اغلب موارد ناشی از دید ایدیولوژیک و هویتخواهانهست.
/channel/chshmeiran
ادامه؛
اما اخیراً مناظره جناب تقیزاده را با کاوه شهروز در BBC دیدم در مورد موضوع اتحاد و جرج تاون. جناب تقیزاده به درستی فرمودند که هدف آن افراد، کسب مشروعیت سیاسی بهوسیله شاهزاده بود. و البته پیشترها نوشته بودم که شاهزاده نیز اهدافی داشت. یکی از آن هدفها، نشان دادن این موضوع بود که برای «اتحاد» باید اصولی مشترک و بنیادین داشت. کاوه شهروز در مصاحبه میگویند که «آقای پهلوی» باید با مخالفان نظام پادشاهی نیز گفتگو و کار کند. صحبت شهروز درست است. اما رندانه دغلکاریست. شاهزاده برای همکاری اصولی دارد که بارها اعلام نموده است. اتفاقاً اصول شاهزاده نیز استوار است بر «ایرانخواهی». بارها ایشان فرمودهاند که اعتقاد به ملت ایران و پرچم ملی، حفظ مملکت و اعتقاد به ارادهی ملت و دولت ملی سکولا، اصول ایشان برای همکاریاند. از این رو با جمهوریخواهان ایرانخواه نیز همکاری کردهاند. اما باید به امثال کاوه شهروز یادآوری کرد که شاهزاده به این علت با مجاهدین و تجزیهطلبان که عمدهی مخالفان پادشاهی در اپوزیسیون را تشکیل میدهند، همکاری نمیکند، چونکه ایرانخواه نیستند. یعنی هم آن اصول را نمیپذیرند و هم خائن به ملتاند. علت شکست منشور جرج تاون همین است. عدم پایبندی افراد حاضر، به منشور(رجوع شود به صحبتهای مهتدی و جلسهی خصوصیشان با ایلخانیزاده و حزبش) و همچنین نداشتن اصول مهم فعالیت سیاسی برای آینده ایران. آیا لازم است بگویم حزب کومله، از همان احزاب مائویستی در خدمت صدام بود؟ یا کارنامهی مجاهدین خلق را باز کنم؟ حتی افرادی که سعی دارند آن اصول را هم با خطر روبرو کنند، صلاحیت و شرایط کار سیاسی را ندارند. از جمله خود کاوه شهروز. که با طرح فدرالیسم قومی، راه تهدید و نابودی آن اصول را هموار میسازند و عملاً در جهت تخریب آن میکوشند.
در نتیجه موضوع عدم همکاری و اتحاد؛ موضوع اختلاف در انتخاب پادشاهی یا جمهوری برای فرم دولت نیست. مسئله فراتر از اینها؛ ایران است و اعتقاد و احترام و کوشش در جهت اصول ایرانخواهی.
در نهایت باید بگویم کسانی که همچنان سعی دارند از اتحاد صحبت کنند و این و آن را برای عدم اتحاد مقصر جلوه دهند، طرحی برای کار سیاسی ندارند. که اگر داشتند با وجود این همه تضاد و تفاوت در ماهیت و گفتمان گروهها، همچنان خاک را به این حفرهی عمیق اتحاد نمیریختند.
جمهوری اسلامی آخرین شانس این گروههای ضد ایران، برای رسیدن به آرمانهایشان است. خطوط مشخص است. یا ایران و ایرانخواهی پیروز خواهد شد و جمهوری اسلامی و هرآنچه که در جهت تخریب مملکت میکوشد را دفع میکند، یا شکست میخوریم و این سرزمین به سیاهترین نقطهی خود میرسد. در هر صورت نمیتوانیم با این جناح -جناحی که کل تاریخش نفی ایران و کوشش برای از بین بردن آن بوده است- متحد شویم ولو به ما برچسب بزنند و وافاشیستا سر دهند.
/channel/chshmeiran
سارینا بلند شو... دورتموند رفته فینال... منتظرتم... باهم بریم ومبلی، تیم محبوب من هم امشب صعود میکنه... سارینا همه منتظریم که بیای...
«...کاشکی 1 ژوئن در ورزشگاه ومبلی عکس سارینا اسماعیلزاده بدرخشه. دوستانی که انگلیس اقامت دارید با شما هستم...»
/channel/chshmeiran
دو کلوم از مامی عروس؛
https://twitter.com/fariborz_Mkh/status/1786757622995026087?t=6aI_kYM2YPiTc5YuiCmQQg&s=19
/channel/chshmeiran
حمله به نوروز و سیزدهبهدر و پهلوی از سوی آخوند سنی!
این آخوند اهل سنت «ماموستا حمدی کرمی» نام دارد که مستمعین و مخاطبان خاص خود را در اطراف دهگلان پای منبرش جمع کرده. او در این سخنرانی خود، جشن نوروز را خرافه و جشن دشمنان کُردها میداند!
او خطاب به مستمعینش میگوید: بینش خودمان را درست کنیم و نیفتیم دنبال شبکههای فارسی زبانی که به هر حال هیچوقت ملت کُرد را به رسمیت نمی شناسد. آن شاهزاده هم که در شبکههای خارجی صحبت میکند، نه خودش نه پدرش نه پدربزرگش کُرد را بشر حساب نمیکردند و قاضی محمد را آنها اعدام کردند.
- همپوشانی فکری و اعتقادی و سیاسی جمهوری اسلامی با جریانهای تجزیهطلب و واپسگرا، موضوعی است روشن و شناختهشده برای مردم ایران.
@NejatBahrami
تحلیلگران حرامزادهی اصلاحاتچی، افراد سادهلوح سیاست نخوانده، امروز برایتان مشخص شد که محمدرضاشاه پهلوی چه گوهری بود؟ رابطه مناسب با دول و فهم درست از منطقه، حاصلش امنیت حقیقی زیر سایهی پهلوی بود. یادتان رفته است صدام حسین را با چه خفتی انداخت بغل الجزایر؟ لعنت بر جمهوری اسلامی و انقلاب ننگین 57.
/channel/chshmeiran
جمهوری اسلامی دیوانه همهی سرمایههای ایران را بر باد داد، عمر چند نسل را به فاضلاب ریخت و امروز میخواهد با جنگ، اساس این مملکت شکسته شده را، نابود کند.
ننگ بر انقلاب 57. ننگ بر جمهوری اسلامی و آنانکه باعث پدید آمدن این نظم شدند.
/channel/chshmeiran
چند نکته در مورد ترکیه، شکست اردوغان در انتخابات شهرداریها و کُردها؛
در انتخاب ریاست جمهوری و مجلس 2023 ترکیه اتفاقات جالبی رقم خورد که میتواند در تحلیل اوضاع فعلی و آیندهی ترکیه ما را یاری دهد. سال 2023 به واقع سختترین انتخاباتی بود که میتوانست برای اردوغان رقم بخورد. با وجود اینکه درنهایت او پیروز شد اما رفتن انتخابات به دور دوم، نمود قدرتمندتر ملیگرایی کمالیستی در مقابل عثمانیگری و اخوانیسم اردوغان، متمایل شدن کُردها بهسمت کمال قلیچدار و حزب CHP در انتخابات مجلس با وجود حضور حزب کردی HÜDA-PAR و موارد بسیار دیگر، عرصه را بر اردوغان تنگ نمود. حزب CHP و کمال قلیچدار که برنامههای مشخص و ملیگرایانه داشتند، توانستند چنان کُردها را بهسمت خود بکشند، گویی که کُردها میراثدار آتاترک هستند!! ضدیت او با اسلامگرایی اردوغان که سالها پاپیچ ترکیه شده بود یکی از مهمترین دلایل متمایل شدن مردم به میراث آتاترک که کشور درون لائیسیته و ملیگرایی تکوین یافته بود، است. اردوغان همان کسیست که به دلایل رویکردهای اسلامگرایانه، اخوان المسلمین سوریه را در استانبول، دوباره سرپا میکند و سالها مدافع و حامی جبهه النصره بود و بدون شک عبور از این سیاستها باب میل ملیگرایان ترکیه و همچنین کردهای ساکن آنجاست. از دیگر شگفتیهای آن انتخابات مخصوصا در مورد مجلس میتوانیم به این اشاره کنیم که در شهرهای کردنشین نیز حزب CHP، بالاتر از حزب کُردی HÜDA-PAR، اکثریت آرا را به دست آورد و یا به عبارتی این حزب کمترین رأی را در مناطق کردنشین کسب نمود بهشکلی که در شهری مثل تونجلی بالای 80 درصد آرا یا دیاربکر 72درصد و در مادرین 66 درصد آرا به سبد حزب CHP اختصاص یافت. این نشان میداد که کُردهای ترکیه در درحال بازنگری روی تفکرات قومی خود هستند و میخواهند از انزوا خارج شده و بیشتر در مسیر سیاسی ترکیه شرکت داشته باشند تا در توسعه و آبادانی شهرهای خود نیز، بهرمنده شوند. از دیگر دلایلی که میتوانیم برای آن تمایل بیاوریم این است که حزب CHP، برنامهی مشخصی برای بازفرستادن سوریهایها و افغانستانیها به کشور خودشان داشت و این باعث میشد که از تراکم بیش از حد در مناطق مرزی کم شود و همچنین ایدهی یک ملت دو دولت ترکیه و جمهوری باکو که در سرتاسر منطقه در حال جریان بود، بهعلت تمایل بیشتر این حزب و شخص کمال قلیچدار به سیاست ملیگرایانهی مبتنی بر مرزهای داخلی با تضعیف روبرو شده و این نیز باب میل گروههای کُردی بود. ولی در نهایت اردوغان با ائتلافی که با سینان اوغان از پانترکهای افراطی ترکیه داشت، پیروز شد. اما تمامی اینها به ما نشان میدهد که اگر امروز اردوغان در انتخابات شهرداریها با شکست مواجهه شده است، به علت باززایی میراث ملی ترکیهست که با وجود قاطعیت در دفاع از مرزهای ترکیه و تأکید بر تمامیت ارضی این کشور، توانستند کردهایی را که تا دیروز برای پکک و اوجالان میگریستند را نیز با خود همراه کنند. این شکست در انتخابات شهرداریها شاید به اندازهی انتخابات ریاست جمهوری و همچنین مجلس مهم نباشد، اما زنگ خطریست برای اردوغان و نظم اخوانی او. هرچند که اردوغان تا 2028 در رأس قدرت قرار دارد، اما بهعقیدهی من این شکست اخیر بر سیاست این چندسال باقی ماندهاش، تأثیری شگرف خواهد گذاشت. که یا بتواند خود را برای آن سال بازخرید کند که به عقیدهی من بعید است یا کارهای نیمهتمامش را به پایان برساند.
اما در این مسائل، ضعف عجیب در تحلیل افراد متمایل به پانکردیسم دیده میشود. آنها این شکست را به پیروزی خود تعبیر مینمایند. بهعقیدهی من شاید برای جامعهی کرد ترکیه یک پیروزی به حساب آید اما برای پانکردیسم و جریانهای شوونیستی جداییطلب هرگز. گسترده شدن ملیگرایی در ترکیه که مبتنی بر تکوین آرمانهای آتاترک است، باعث باز شدن فضای سیاسیای که پانکردیسم درون آن خود را حرکت دهد، نخواهد شد. اما میتواند جامعهی کرد را با خود همراه نماید و در مسیری معتدلتر از تمایلات قومگرایانهشان بکاهد و با توسعه مناطق مختلف، در سیاست و آبادانی نیز شریکشان کند و به آنها نگرش شهروندی را بیاموزد.
پن:
بنظرم یکی از کارهایی که اردوغان در این و
چند سال باقی مانده انجام خواهد داد، اقدامی متحدانه با چند کشور، جهت انحلال و نابودی پکک است.
پن2:
اردشیر پشنگ بی سواد در کانال خود، اعلام حمله به مواضع پکک توسط وزیر کشور ترکیه را، به انتقام اردوغان از کُردها، تعبیر نموده است. فقط از یک شیاد بی سواد برمیآید که حمله به یک گروه تروریستی را، به اسم مردم کُرد بزند. خطرناکترین افراد برای جامعهی کُرد همین ها هستند که میخواهند احزاب چریکی و چپ و تروریستی را، با کُردها یکی کنند. آیا لازم است یادآوری کنم پکک در کدام کشورها بعنوان گروه تروریستی شناخته میشود؟
/channel/chshmeiran
سرنوشت برخی از لبیکگویان؛
انقلاب 57، گفتمانی بود که خروجیاش جمهوری اسلامی شد. نظامی که عمر چندین و چند نسل از ایرانیان را تباه نمود و سرمایههای این ممکلت را بر باد داد. بهشکلی که ملت شریف ایران امروز بهسختی میتوانند در برابر ستم این نظم خونخوار، کمر راست کند. با این وجود اما انقلاب 57، یک حسن داشت. بهعقیدهی من تمامی وجوه 57 و نظام برآمده از آن، سیاه است جز یک نقطه. حسن آن انقلاب ننگین در این بود، که هیچکدام از مدعیان «دانش» و خودرهبرپنداران آن انقلاب که همهشان به خمینی «لبیک» گفتند، دیگر با آسودگی نزیستند و حتی با آسودگی نمردند. آنها یا اگر در ایران ماندند با سیهروزی به کام مرگ رفتند و برخی حتی به هنگام مرگ، از خاک ایران بیبهره ماندند. حزب توده و طبری و کیانوری که با «برنده باد تیغ دادگاههای انقلاب، تبلور خشم و آگاهی تودهها» و «دادگاههای انقلاب، ایران را سربلند کرد» از دادگاههای 57 و اعدام ارتشیها حمایت کرد و تصمیمات خلخالی را «به حق» تعبیر مینمود و حتی گفته بودند در صورت نامزدی خلخالی در مجلس خبرگان به او رأی خواهیم داد، بعدها دچار عذابی شدند که هر روز آرزوی مرگ کنند. آن عذاب بهشکلی بود که کیانوری زیر شکنجه تمام پوست پاهایش رفت و چندین ماه طول کشید که به یک وضعیت عادی برگردد و سالها با ترس و لرز و بدون آرامش و با خطر اعدام به حیات خوار خویش ادامه داد و در آخر مُرد. و از آن انقلاب جز تف نسل جدید بر روی مزارش، سودی نبرد. همچنین احسان طبری با شکنجههای نظام برآمده از انقلابشان، دهانش به کجی گروید، همانگونه که زیر شکنجه و فشار و در جلوی تلویزیون گفت به اسلام گرویدهام. او هرگونه بی لذتی را در زیست پس از آن کشید و حتی اجازهی خروج از کشور برای درمان بیماریاش پیدا نکرد و در آخر مُرد و همچون رفیق نورالدین، بر مزارش تف کردند. عبدالرحمن قاسملو که از دهه 50 بر دبیرکلی حدکا نشست و دیگر بلند نشد، در کشتار ارتشیان مناطق کردنشین، همان ارتشیانی که متهم میکرد که نباید در جنگ «مجعول» میان فئودالها با دهقانان شرکت کنند، دست داشت. فاجعهی نقده را با سیاستهای اشتباهش رقم زد و خمینی را «حضرت امام» و «رهبر انقلاب ضدامپریالیستی» مینامید و به او لبیک میگفت. و زمانیکه دید از سفرهی انقلاب چیزی دستگیرش نمیشود به عراق رفت و آنجا به خدمت صدام حسین درآمد و یار غار رجوی شد. همان قاسملویی که در جریان کنگرهی هشتم حزبش، نیروهای مخالفش را در حدکا، تارومار و سرکوب کرد و کشت. او که به مرگ سیاسی نزدیک شده بود، بهشکلی که جلیل گادانی؛ همانکه قاسملو را چنان بت میپرستید نیز از او روی گرداند، مدتی بعد سر میز مذاکره با دوستان سابق انقلابی خود و برای بازگشت به عرصهی قدرت ذیل جمهوری اسلامی، با چند گلوله در سر و شکم، جان باخت و حتی جنازهاش هم دیگر نتوانست خاک ایران را ببیند. مرگ قاسملو چنان برای برخی دوستانش خوشحال کننده بود که در اردوگاههای مجاهدین خلق گل و شیرینی پخش میکردند و میگفتند؛ سرنوشت آدم خونشور مذاکرهگر همین است. مجاهدین خلق که در تروریسم مشهور خاص و عاماند، مسعود رجویشان، مجاهدین را فرزند خمینی مینامید و سرباز جان بر کف او. مسعود از همان ابتدا چنان از سفرهی انقلاب دور انداخته شد گویی زبالهایست بعد از حمام خمینی. همینقدر عجیب و کثیف. رجوی از فهرست نامزدهای دور اول ریاست جمهوری کنار گذاشته شد و سپس از ایران راندنشان. همانند دوست خود قاسملو، او نیز به عراق رفت و به خدمت صدام درآمد و علیه ملت ایران، دست به هرکاری زد و درون سازمانش نیز هرعمل مضحک و تروریستمآبانهای را انجام داد. بعد از فروپاشی رژیم بعث، اردوگاهشان محاصره شد و از هیچ خشونتی به نسبت آنها خودداری نشد و در آخر خودش فراری گشت و به زندگیای دچار شد که امروز هم کسی نمیداند زندهست یا مرده، و البته فرقی نمیکند، به این علت که ملت ایران چیزی جز گلوله برای آنها نگه نداشتهاند. صادق قطبزاده آن جاسوس و یار خمینی که در 57 نیز بسیار نقش داشت، به دستان نظم برآمده از انقلابشان، گلوله باران شد و چیزی غیر از یک مزار شکسته برایش باقی نماند و ثمرهی جاسوسی برای خمینی را دید.
ادامه دارد...
/channel/chshmeiran
وقتی اردشیر پشنگ بی سواد، میخواهد حماقت چند حزب را به همهی کُردها تعمیم دهد؛
اردشیر پشنگ گویا به جز «سانسور» و «تحریف»، زیر سایهی جمهوری اسلامی و اصلاحات و همچنین تفکر پانکردمآبانهاش بر انواع مغالطه مسلط شده و در همهی متونش مغلطه به چشم میخورد. ایشان کلیپی از ابطحی، همانکه سالها پیش به پیشواز شیرین عبادی رفت و و فضا را برای تجزیهطلبان باز کرد، گذاشته و سپس متنی تحت عنوان: «وقتی دیوار کوتاه کُردها دیگر چارهساز نیست»، نوشته است. این پانکرد خجالتی، در متن بیان میکند که در دورهی پهلوی و جمهوری اسلامی از کُردها، بعنوان تجزیهطلب یا تروریست نام میبردند. او میخواهد بگوید در طی سالهای اخیرا، اعمالی را که چند حزب و یا فرد تجزیهطلب مرتکب شدهاند، به کردها تعمیم دادهاند که البته اگر با دقت متن را بخوانید، متوجه میشوید که بیش از هرکسی، خود آقای پشنگ دچار چنین خطای بهعقیدهی من «عمدیی» هستند. آقای پشنگ در کدام برهه از دورهی حاکمیت پهلوی به کُردها، تروریست گفته شده است؟! هیچکدام. اتفاقا در دورهی پهلوی اول روابط مناسبی میان عشایر کرد و دولت وجود داشت. آیا لازم است یادآوری کنم که در دورهی جمهوری کذایی مهاباد، این عشایر کرد بودند که علیه قاضی محمد و نیروهای غارتگر بارزانی، با دولت همکاری کردند؟ آیا لازم است یادآوری کنم که پیشترها، حاجی بابا شیخ نخست وزیر جمهوری مهاباد، از معتمدین رضاشاه بود؟! آیا باید یادآوری کنم که دو تن از محبوبترین و مهمترین ارتشیان تاریخ ایران یعنی سپهبد ربیعی و بدرهای اهل کرمانشاه بودند که به دست نیروهای تروریست انقلاب 57، کشته شدند؟ آیا لازم است یادآوری کنم که ستوان خالد حیدری، خلبان اهل مهاباد که جز اولین جانباختگان ارتش ایران در جنگ با رژیم بعث بودند، توسط محمدرضاشاه جهت آموزش به مهاباد فرستاده شد؟ شما نمیتوانید نگاه دولت ایران به حرکات تجزیهطلبانهی برخی در مهاباد یا جاهای دیگر ایران را به همهی مردم کُردی تعمیم دهید که خود علیه این جریانات به پا خاستهاند. در دورهی انقلاب 57 نیز گروههایی نظیر حدکا و کومله فعال بودند و نقش داشتند. همین گروهها در انقلابی نقش داشتند که نظام برآمده از گفتمانشان، جمهوری اسلامی شد. نظمی که سرمایههای این ممکلت و عمر چندین و چند نسل را به تباهی کشاند. همین گروهها بعداز آن انقلاب، چنان مجاهدین خلق، علیه ایران و ملتش دست به هرکاری زدند. آیا لازم است یادآوری کنم که حامی اصلی دو حزب کردی، حدکا و کومله، صدام حسین بود و آنها مزدوران گوش به فرمان او؟! اینکه این احزاب علیه ایران، اعمالی را مرتکب شده و تروریست یا تجزیهطلب خوانده میشوند، دلیل نمیشود که شما چنین صحبتهایی را به کل مردم کُرد تعمیم دهید. در مورد اقلیم کردستان پیشتر نوشته بودم که هردو خاندان مسلط بر اقلیم و حتی احزابی نظیر حزب سوسیالیست هم خود را بخشی از جمهوری اسلامی میدانند. شما بنگرید به صحبتهای مدتها پیش نچیروان بارزانی که خود را بخشی از انقلاب اسلامی خوانده بود یا محمد حاجی محمود که برای سالگرد انقلاب اسلامی، کیک میبرید و کل میکشید. شاید نیروهای مشنگ جمهوری اسلامی در همان جلسهای که شما بودید چنین تحلیل سطحیای از اربیل داشتند، اما مطمئن باشید نیروهای امنیتی این نظام، آنجا را بخشی از حکومت خود میدانند و برای همین است محل تجمیع گروههای نیابتیشان شده و هرکاری که دلش میخواهد با اقلیم میکند. اینکه جمهوری اسلامی موشکهایش را با دلیل حضور محل اطلاعاتی اسرائیل، سمت اقلیم گرفته، دلیل بر این نیست که شما بیایید و این صحبت را به اینکه «کردها جاسوس اسرائیل هستند» تعبیر کنید و به همهی کردها تعمیم دهید. مشکلات میان اقلیم و جمهوری اسلامی، خانوادگیست، آنها که سالها با کمک همین نظم، بر اقلیم و مردمش حکمرانی کردند، امروز حاصل همکاری با تروریسم جمهوری اسلامی را میبینند.
اما در مورد احساس نزدیکی مردم با کردها باید بگویم کُردها بخشی از ملت ایران هستند و طبیعیست که اجزای یک ملت، نسبت به هم احساس نزدیکی و همدردی کنند. آنهم زیر سایهی جمهوری اسلامی که به همهی ملت ستم و ظلم میگذرد و چیزی نیست که آن را بر افراد خاصی تقلیل دهیم.
آقای پشنگ به شما توصیه میکنم جای نشر مطالب اینچنین سطحی که هر خوانندهی حرفهای را به خنده میاندازد، بیشتر مطالعه کنید و مطالب محکمتری بنویسید.
/channel/chshmeiran
نام کردستان نخستین بار در چه زمانی مطرح شد؟!
@iranban_kord
ادامه بحث؛
آنچه در فوق آمد، به باور من، از مهمترین و بزرگترین کاستیهای دوره قاجار و نهضت بزرگ مشروطه بود.
علاوه بر آن کاستیها، و در حالی که مشروطیت در نخستین گام خود با بحرانهای بزرگی دست درگریبان بود و هنوز از عهدۀ برداشتن گامهای اساسی در استقرار خود برنیامده بود، وقوع جنگ جهانی اول اوضاع ایران و مشروطیت را به بدترین شکل رقم زد. از چهار گوشهی این سرزمین شورشهای زیادی توسط یاغیهای انیرانی برپا خاست. همسایگان و قدرتهای منطقه و کشورهای درگیر درجنگ جهانی اول به خاک این سرزمین تجاوز نموده و ایران در حال بلعیده شدن بود. ظهور قحطی، وبا، سوزاک و انواع بیماری خطرناک دیگر، و کاهش ارزش داراییهای ایران، بدهیهای کلان دولت به بانکهای خارجی، و عسرت و فلاکت و دشواریهای بسیار دیگری که اینجا فرصتی برای شرح آنها نیست، تنها تصویر واقعی بود که روزگار تلخ کشوری در حال زوال و اضمحلال را به نمایش میگذاشت.
در همین دوران رضاخان، سردارسپه ظهور میکند. حتی اگر دشمنان این سرزمین او را مهرۀ انگلیسیها خطاب کرده و میکنند، او باید میآمد. چگونگی بهقدرت رسیدن رضاشاه، در قیاس با اهمیت اندازهنگرفتنی نقش ایشان در نجات ایران از نابودی، بهنظر من، فاقد هرگونه اهمیتی در بحث است.
رضاشاه بعنوان یک نظامی، از همان آغاز شرایط حساس ایران را دیده و با اشراف کامل به وضع وخیم کشور، وظیفۀ اصلی خود را در پیش میگیرد؛ یعنی اقدام به کودتا برای رسیدن به قدرت در برابر بیلیاقتی حاکمان قاجار و همچنین به منظور سرکوب شورشگران در چهارگوشۀ کشور. از دیگرسو روشنفکران مشروطهخواهی که پس از یک دههونیم از رسیدن به آرامانهای خود وامانده بودند، ظهور رضاشاه را بخت و اقبالی برای دستیابی به آرزوهای خود برای ایران یافته و به سرعت بر گرد سردار سپه و سپس رضاشاه جمع میشوند. آنها بخوبی دریافته بودند، که استقرار مشروطیت و تأسیس یک دولت مدرن برای آغاز و انجام اصلاحات در پیشبرد امر مدرنیزاسیون در ایران ابتدا مستلزم داشتن یک دولت مقتدر ـ مطلقه و فراهم ساختن مدرنیته سیاسی است. و اما پاسخ به این پرسش که آن روشنفکران حامی رضاشاه چرا به چنین ایدهای رسیده بودند، در دریافت درست این روشنفکران از الزامات و زمینههای اصلی تجدد و تحقق مشروطیت، نهفته است. به باور من، آنها به درستی دریافته بودند که زمینههای اصلی تجدد و گذار پیروزمند به مشروطیت و حاکمیت مدرن در غرب مستلزم تحقق مواردی بودند نظیر:
1 ـ ایجاد دولت مقتدر و مدرن
2 ـ قانونگذاری بر اساس حقوق طبیعی
3 ـ ایجاد ارتش متمرکز و مدرن برای پاسداری از امنیت کشور
4 ـ نهادینهکردن اقتصاد مبتنی بر مالکیت و بازار آزاد
5 ـ استقرار دستگاه قضایی
6 ـ ایجاد استقلال و اقتدار حکم دولت
7 - جداسازی پهنه خصوصی از عمومی و انتقال دین به پهنه خصوصی در فرایند لائیسیتزاسیون.
حال پرسش این است که؛ کدامیک از امور فوق در ایران دورۀ قاجار موجود بود؟ هیچیک! حتی تلاشهایی که پس از پیروزی انقلاب مشروطه، برای ایجاد چنین زمینههایی صورت گرفت، به دلایلی که برشمردم، باشکست روبرو شد. زیرا ما ناگزیر از آن بودیم که ابتدا و پیش از هر گامی، دولت مطلقه و مقتدری با برنامۀ مدرن ایجاد کنیم، تا بتوانیم به تجدد گذار نماییم. مشکل پایهای ما یعنی نوع قانونگذاری که در بندِ عرفِ تابع شرع و همچنین رسمها و عادات منطقهای ـ ایلی در دوره قاجار اسیر بود، فقط از طریق یک دولت مقتدر مرتفع میشد. به این علت که دولت مدرن خود را ملزم به قانونگذاری صرفا بر اساس عرف حاکم نمیدانست، بلکه او حقوق طبیعی را نسبت به چنان عرفی که ذکر آن رفت، ارجح دانسته و قانونگذاری را نیز بر همین اساس و روال، حتا در صورت ضرورت، خلاف عرف مسلط پیش میبرد. بدین معنا که؛ برای رسیدن به یک جامعه مطلوب و حل و فصل رابطه قانون با ساختار جامعهی ایران، باید قانون طبیعی و صیانت از نفس افراد را، بعضاً و در مواقعی به زور به مردم تحمیل میکردند. خوانش ناصحیح از چنین الزاماتی و فقدان درک از چنین ارجعیت و اولویتهایی، سبب پیدایش قضاوتهای غیرعلمی و نادرست در مورد رضاشاه و دورۀ او شده است. در صورتی که، برای اولین بار حکومت قانون و قانون مدنی نو بر پایه حقوق طبیعی در ایران توسط رضاشاه و کادرش تاسیس میشود. آنچه در اینجا اهمیت داشته و مستلزم توجه دقیق است، این است که روش فوق، به مثابه و به قصد بیاعتنایی به عرف در پیش گرفته نشده بود، بلکه الزام و ناگزیری در ترجیح حقوق طبیعی نسبت به عرف ایرانی در قانونگذاری نوآیین میبود. چنانکه در مواردی که تعارضی ایجاد نمیشد، عرف نیز مورد بهرهبرداری قرار میگرفت.
/channel/chshmeiran
به مناسبت ۲۴ اسفند زادروز رضاشاه، بزرگترین ایرانی سده بیستم
http://bonyadhomayoun.com/?p=22641
“همه چیز را میشود اصلاح کرد. هر زمینی را میشود اصلاح نمود. هرکارخانهای را میتوان ایجاد کرد. هر مؤسسهای را میتوان بکار انداخت. اما چه باید کرد با این اخلاق و فسادی که در اعماق قلب مردم ریشه دوانیده، و نسلاً بعد نسل برای آنها طبیعت ثانوی شده است؟ سالیان دراز و سنوات متمادی است که روی نعش این مملکت تاخت و تاز کردهاند. تمام سلولهای حیاتی آنرا غبار کرده، بههوا پراکندهاند و حالا، من گرفتار آن ذراتی هستم که اگر بتوانم، باید آنها را از هوا گرفته و به ترکیب مجدد آنها بذل توجه نمایم. اینهاست آن افکاری که تمام ایام تنهائی مرا بهخود مشغول، و یکساعت از ساعات خواب مرا هم اشغال کرده است….. هیچ چیز در این مملکت درست نیست. همه چیز باید درست شود. قرنها این مملکت را چه از حیث عادات و رسوم، و چه از لحاظ معنویات و مادیات خراب کردهاند. من مسئولیت یک اصلاح مهمی را، برروی یک تل خرابه و ویرانه برعهده گرفتهام. این کار شوخی نیست و سرمن در حین تنهائی، گاهی در اثر فشار فکر در حال ترکیدن است.“