ghalbii_khashe | Unsorted

Telegram-канал ghalbii_khashe - 🤍 قلبی خاشع 🤍

5945

خدایا خودت رحم کن. زندگی را آسان کن. بندگی را در جهت رضایت خودت قرار بده..!🤲

Subscribe to a channel

🤍 قلبی خاشع 🤍

📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و شصت و دوم
اَنَس در محضر پیامبرﷺ

مدینه زیباترین روزهای خود را سپری می‌کرد. پیامبر عزیزمانﷺ همچون خورشید، عشق؛ نیکی و زیبایی را به اطراف می‌پراکند. مسلمانان دوست نداشتند لحظه‌ای از او جدا شوند. برای کمی بیشتر دیدنِ او و شنیدن سخنانش جان می‌دادند‌. گروه گروه و دسته‌دسته نزد او آمده و با تقدیم هدایا و دعوت از ایشان محبتشان را نشان می‌دادند.
زن فقیری به نام اُم‌سلیم که شوهرش کمی پیش‌تر فوت کرده بود. دست بچه‌اش را گرفت و نزد پیامبرمانﷺ آمد‌. قلب لبریز از ایمانِ این بچهٔ کوچک، به عشق پیامبرﷺ می‌تپید. از هیجان بال درآورده بود و می‌خواست پرواز کند.
اُم‌سلیم گفت:«یا رسول‌الله! مردم مدینه برای شما هدیه‌هایی آوردند، چیزهای خوب اکرام کردند؛ اما من زن فقیری هستم، چیزی ندارم که تقدیم شما کنم. این بچه پسر من است، اَنَس نام دارد، بچهٔ باهوشی است، او را به شما هدیه می‌کنم.»
صمیمیت و خلوص نیت این زن، احساساتِ پیامبرمانﷺ را برانگیخت. با چشمانِ لبریز از محبت به اَنس نگاه کرد. پیدا بود که بچه برای بودن در کنار پیامبرﷺ و خدمت به ایشان جان می‌دهد. انگار به دیگران می‌گفت:
«اگر پیامبرمﷺ مرا قبول کند، و اجازه دهد پیش او بمانم و اصلاً از او جدا نشوم؛ آن وقت شادترین بچهٔ دنیا خواهم بود‌.»
اَنس و مادرش منتظر پاسخ پیامبرمانﷺ بودند. او پیامبرِ محبت بود و همراهیِ دیگران را می‌پذیرفت. اکنون همراهی چنین پسر بچه‌ای را که می‌خواست تا پای جان کنار پیامبرﷺ بماند، چطور می‌توانست قبول نکند؟!
مادر و فرزند بسیار خوشحال شدند که پیامبرمانﷺ اَنس را قبول کرد. بزرگ شدن و رشد کردن کنارِ پیامبری که هر گفتار و رفتار و کردارش الگو بود، برای اَنس فرصتی دست‌نیافتنی محسوب می‌شد.
کنارِ پدری چون او، پیامبری چون او و انسانی چون او بودن، بالاترین شادمانی‌ها بود
اُم سلیم با خشنودی از سپردن فرزندش به پیامبر عزیزمانﷺ از آنجا رفت.
*لبته که اَنس هر وقت دلش می‌خواست، می‌توانست نزد مادرش برود. هرجا دلش می‌خواست می‌توانست همان جا باشد؛ اما او دوست نداشت حتی لحظه‌ای از زیبایِ زیبایان، از پیامبرشﷺ، جدا شود. آری، رفتار و اخلاق زیبای پیامبر مهربانی‌هاﷺ، این چنین کوچک ک بزرگ را شیفته و عاشق خود کرده بود.
ادامه دارد ان‌شاءالله..

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

❇️ خداوند در آیۀ ۴۰ سورۀ توبه، هجرت رسول الله (صلی الله علیه وسلم) با یار غارش ابوبکر صدیق (رضی الله عنه) را به تصویر می کشاند، آن هنگام که کفار مکه برای قتل وی دست به دست هم دادند، خداوند به نبی اکرم (صلی الله علیه وسلم) دستور داد، تا شهر مکه را به همراه رفیقش ابوبکر صدیق ترک گوید، آن دو نفر برای اینکه کفار قریش آنها را نیابند در جهت خلاف مدینه، و به طرف غار ثور حرکت کرده، و سه شبانه روز را در آنجا گذراندند.

❇️ بخاری از حضرت اَنَس از حضرت ابوبکر رضی الله عنهما روایت ‌می‌کند که فرمود: من با پیامبر (ص) در غار بودم. سرم را بلند کردم؛ پاهای آنان (کفار) را کنار در غار مشاهده کردم. گفتم: ای پیامبرخدا،(ص) اگر یکی از اینان چشمش را به این سوی و آن سوی بیندازد، ما را می‌بیند! فرمودند:

🔺(ما ظنک یا أبابکر باثنین، الله ثالثهما؟). «گمان تو راجع به دو تن که سومی آن دو خداوند باشد، چیست؟!»؛

◽️و آیۀ ۴۰ سورۀ توبه نیز تأیید کننده حدیث می باشد، که پیامبر به رفیقش حضرت ابوبکر می گوید” لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا” «اندوهگین‌ نباش‌ که‌ خدا با ماست»، و نفرمود : ” إِنَّ اللَّهَ مَعَی”، «خدا با من است».

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ*
*روز صد و پنجاه و نهم*
*شادترین روز معاذ*

*معاذ بن جبل پیامبرمانﷺ را بسیار دوست داشت. یک روز پیامبر عزیزمانﷺ در‌حالی‌که با شترش می‌رفت، معاذ را پشت سر خود سوار کرد. تا این حد نزدیک بودن به پیامبرﷺ معاذ را هیجان‌زده کرده بود. چه چیز زیباتر از اینکه در ترک پیامبر بنشینی و او را در بغل بگیری؟! کمی که رفتند، پیامبرمانﷺ به او گفت:*
*«معاذ!...»*
*معاذ گفت:*
*«بفرمایید یا رسول‌الله!»*
*پیامبرﷺ فرمود:*
*«می‌دانی که حقِ الله بر بندگانش آیت است که فقط او را عبادت کنند‌ اگر بندگان چنین کنند؛ الله آن‌ها را عذاب نخواهد داد.»*
*حضرت معاذ با هیجان پرسید:
«می‌توانم این را به مردم خبر بدهم که خوشحال شوند؟»
پیامبر عزیزمانﷺ فرمود:
«اگر آن‌ها این را بشنوند، ممکن است تنبلی کنند.»
پیامبرمانﷺ از این هراس داشت که مردم با اعتماد به مهربانیِ الله در عبادت سستی و تنبلی کنند.
مدتی بعد‌، پیامبر عزیزمانﷺ و معاذ از شتر پیاده شده و کناری نشستند‌ معاذ خیلی خوشحال بود. پیامبرمانﷺ دوست داشت بر شادمانیِ او بیفزاید. دستش را گرفت و با نگاه در چشم‌هایش فرمود:
«معاذ! به خدا سوگند که من تو را دوست دارم.»
معاذ از شنیدن این فرمایشِ پیامبرمانﷺ، بسیار هیجان‌زده و احساساتی شد، اشکِ شوق از چشمانش فرو می‌ریخت. پیامبرمانﷺ به معاذ گفت:
«دوست داری دعایی به تو توصیه کنم که بعد از نمازهایت بخوانی؟» و این دعا را به او یاد داد:
«پروردگارا! من را در ذکر کردن، شُکر گفتن و به زیبایی و نیکویی عبادت کردنِ خودت یاری ده.»
معاذ خاطرهٔ آن روز را همواره با شادمانی بازگو می‌کرد و همیشه در نمازهایش آن دعا را می‌خواند. دعایی که پیامبر به معاذ یاد داد؛ باعث شد او هرگز در عبادت کردن دچار مشکل و اشتباه نشود.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

-سُبْحَانَ اللّٰهِ .

-الحَمدُللّٰه .

-لاَ إلَه إلا اللّٰه .

-اللّٰه اكبَر .

-لا حَول ولا قوة الا باللّٰه .

-استَغفرُاللّٰه العظيم وأتوبُ إليهِ .

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ*
*روز صد و پنجاه و هفتم*
*برده‌های خوشحال*

*ابو‌مسعود که هنگام کتک زدنِ برده‌اش از پیامبرمانﷺ هشدار دیده بود، ماجرا را برای دوستانش تعریف کرد. همه پریشانی و نگرانی فراگرفت؛ زیرا همهٔ آنان برده داشتند، برده‌هایشان را می‌زدند، پس از فرمایشات پیامبرمانﷺ نمی‌دانستند چگونه باید با آن‌ها رفتار کنند. دسته‌جمعی نزد پیامبر عزیزمانﷺ رفتند. یکی از آن‌ها پرسید:*
*«یا رسول‌الله! خیلی از ما در خانه برده داریم. چطور باید با آن‌ها رفتار کنیم؟ چند بار باید با وجود رفتار اشتباهشان آن‌ها را عفو کنیم؟ لطفاً ما را راهنمایی بفرمایید.»*
*پیامبرمان رو کرد به آن فرد و به آرامی فرمود:*
*«هر روز هفتاد بار آن‌ها را عفو کنید.»*
*حاضران با حیرت و تعجب به همدیگر نگاه کردند. تا آن روز برده‌هایشان را در سخت‌ترین کارها به کار می‌گرفتند. آن‌ها را تحقیر و تنبیه می‌کردند. تازه می‌فهمیدند که رفتارشان چقدر اشتباه بوده است. پیامبر عزیزمانﷺ به سخنانش ادامه داد:*
*«آن‌ها برادران شما هستند. به برادرانتان که به‌عنوان برده زیر‌دست شما هستند از همان غذایی بدهید که خودتان می‌خورید. خود چه می‌پوشید بر او هم بپوشانید. کارهای فراتر از توانش بر او تحمیل نکنید. هرجا لازم شد یاری‌اش دهید. هرگاه به قصد کتک زدن دست خود را روی او بلند کردید؛ الله را به یاد آورید و دستتان را پایین بیندازید.»
مسلمانان با دقت به سخنان پیامبرمانﷺ گوش دادند و نگران و پریشان به خانه‌هایشان برگشتند‌ از آن روز به بعد، خنده به رخسار برده‌ها برگشت. در خانه‌ها شادمانیِ تازه‌ای پدید آمد‌. برده‌ها آزار نمی‌دیدند. تحقیر و شکنجه نمی‌شدند. دیگر آن‌ها را نه به‌عنوان خدمتکار؛ بلکه به چشم فرزند می‌دیدند. زیبایی‌های دین اسلام در دل‌ها و سرزمین‌ها به سرعت انتشار یافت. اسلام با نظمی که با خود آورده بود؛ همه جا آرامش و شادمانی می‌افکند.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ*
*روز صد و پنجاه و پنجم*
*فداکاریِ صحابیِ فقیر*

*مسافری از راهی بسیار دور به مدینه آمده بود. از خستگی توانِ گام برداشتن نداشت. به شدت گرسنه بود. با زحمتِ بسیار خودش را به پیامبر عزیزمانﷺ رساند و گفت:*
*«یا رسول‌الله! روزهاست گرسنه‌ام، چیزی ندارید به من بدهید؟»*
*قلبِ مهربان و لبریز از عشق پیامبرمانﷺ لرزید. به خانه خبر داد؛ اما خانوادهٔ پیامبر چون هرچه داشتند به فقرا داده بودند، گفتند:*
*«به خدا سوگند که جز آب چیزی در خانه نداریم.»*
*سپس، پیامبرمانﷺ حاضران در مسجد را مورد خطاب قرار داد:*
*«چه کسی این شخص را امشب مهمان می‌کند؟»*
*یکی از انصار برخاست و اظهار کرد که می‌تواند امشب او را در خانه‌اش مهمان کند. با آن شخص به خانه رفتند. در اصل آن صحابی هم بسیار فقیر بود؛ اما این مسافر خیلی گرسنه بود‌ دوست داشت او را سیر کند و زمینۀ استراحتش را فراهم آورد. او می‌دانست سیر کردنِ یک آدم گرسنه ثواب زیادی دارد. پس مسافر را به خانه دعوت کرد و از همسرش پرسید:*
*«در خانه چیزی برای خوردن هست؟»*
*همسرش گفت:*
*«فقط به اندازه‌ای که بچه‌ها را سیر کند.»*
*صحابی به همسرش گفت:*
*«یک امروز بچه‌ها را با چیزی سرگرم کن. وقتی غذا خواستند آن‌ها را بخوابان. ما که نشستیم سر‌ِ سفره، بلند شو و چراغ را خاموش کن. مهمان خیال کند که ما هم با او می‌خوریم و راحت شکمش را سیر کند.»*
*زن به حرف شوهرش گوش داد. زودتر از قبل، بچه‌ها را خواباند. غذا را برای مهمان برد و بعد چراغ را خاموش کرد‌. از بیرون نوری به خانه می‌تابید. صاحبخانه‌ها هم نشستند؛ اما در تاریکی وانمود به خوردن می‌کردند. مهمان گمان می‌کرد ایشان هم از غذا می‌خوردند. مهمان سیر شد. صاحبخانه‌ها هم گرسنه شب را به صبح رساندند.*
*با طلوع خورشید، مهمان از آنجا رفت. صاحبخانه نزد پیامبر عزیزمانﷺ رفت. پیامبر عزیزمانﷺ با لبخند به چشم‌های او نگاه می‌کرد. انگار از کار دیشب او خبر داشت، فرمود:*
*«الله متعال از کاری که تو و همسرت برای مهمان کردید راضی و خشنود است.»*
*صحابی بسیار خوشحال شد و به‌خاطر سخنانی که از پیامبرمانﷺ شنید، الله متعال را شُکر گفت.*

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و پنجاه و چهارم
او را «ابوهریره» نامید

عبدالرحمن یکی از اصحاب صفه بود. او گربه‌ها را خیلی دوست داشت. هر جا گربه‌ای می‌دید، می‌رفت و نوازشش می‌کرد. حتی اگر خودش گرسنه بود؛ به گربه‌ها غذا می‌داد‌. این کار او را خیلی خوشحال می‌کرد. راه که می‌رفت پشت سرش گربه‌ها راه می‌افتادند. پیامبرمانﷺ از این حال او بسیار خوشش می‌آمد‌‌. اسم «ابوهریره» را روی عبدالرحمن گذاشت. ابوهریره یعنی بابای گربه.
روزی ابوهریره خیلی گرسنه بود‌. چیزی برای خوردن پیدا نکرده؛ اما این را به کسی نمی‌گفت. پیامبرمانﷺ با دیدن ابوهریره فهمید که روزهاست چیزی نخورده است. با صدای لبریز از محبتش فرمود: «ابوهریره با من بیا.»
ابوهریره به سختی برخاست و دنبال پیامبرمانﷺ راه افتاد. با هم به خانهٔ پیامبرمانﷺ رفتند. آنجا یک کاسه شیر بود. پیامبرمانﷺ فرمود:
«برو دوستان اصحاب صفه را هم صدا کن. ایشان هم بیایند.»
ابوهریره رفت و دوستانش را هم صدا زد. او از طرفی با خودش می‌گفت:
«شیرِ کمی در ظرف بود، این کاسه، نهایتاً من را سیر کند. دوستانِ دیگر هم حداقل به اندازهٔ من گرسنه هستند. این شیر چه کسی را سیر کند‌؟»
با هم به خانهٔ پیامبرمانﷺ رفتند‌. پیامبر زیبایمانﷺ به ابوهریره گفت:
«شیر را بردار و به دوستانت تعارف کن.»
ابوهریره ظرف شیر را برداشت و از آن به همه داد. یک لحظه با خود فکر کرد که شیر تمام می‌شود و به خودش چیزی نمی‌رسد. همه سیر شدند. کمی شیر در ظرف مانده بود‌. ابوهریره شیری را که مانده بود تقدیم پیامبرمانﷺ کرد‌. پیامبر عزیزمانﷺ با لبخند به او نگاه کرد و با محبت فرمود: *«ابوهریره!»
«بفرما، ای پیامبر خدا!»
«فقط من و تو مانده‌ایم که شیر ننوشیده‌ایم. بنشین تو هم بنوش.»
ابوهریره نشست و «بسم‌الله» گفت و شروع کرد به نوشیدن. می‌نوشید و می‌نوشید؛ اما اصلاً از شیر کم نمی‌شد. ابوهریره سیر شده بود؛ اما پیامبرمانﷺ با اصرار می‌فرمود:
«بنوش، بیشتر بنوش.»
سرانجام ابوهریره گفت:
«سوگند به الله که دیگر جا ندارم.»
پیامبرمانﷺ فرمود:
«پس، کاسه را به من بده.»
ابوهریره ظرف شیر را به پیامبرمانﷺ داد، پیامبرمانﷺ با گفتن بسم‌الله بقیهٔ شیر را نوشید و شُکر الله متعال را به‌جای آورد.
ابوهریره هم مثل دیگر دوستان اصحاب صفه در حیرت بود. شیری که فکر می‌کرد کفاف خودش را هم نمی‌دهد، همه را سیر کرده بود. این چیزی نبود جز معجزهٔ برکت پیامبرمانﷺ با شگفتی و عشق از آنجا رفتند‌‌. شکمِ همه سیر بود و دلشان لبریز از رضایت و خشنودی.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

بعضی را باید در لحظه باور کرد
حرف هایشان ، احساسشان
و حتی باورهایشان لحظه‌ایست
حواست باشد اگر بیش از یک لحظه باورشان کردی
در طولانی مدت،لطمه‌ی بزرگی خواهی خورد

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*~📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ~*
*روز صد و پنجاه و دوم*
*حضرت عایشه همسرِ پیامبرﷺ می‌شود*

*حضرت عایشه رضی‌الله‌عنها دختر حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه، دختری بسیار زیرک و باهوش بود. هر چیزی را که یک بار می‌شنید به‌خوبی به‌خاطر می‌سپرد و هرگز آن را فراموش نمی‌کرد. در یادگیری‌ِ چیزهای تازا و به کار گرفتن آن‌ها در زندگی، از او بهتر وجود نداشت. بسیار دانا و در عین حال مشتاق یادگیری بود. می‌بایست انسانی باهوش و باادب نزد پیامبرمانﷺ باشد و سخنان و آموزه‌های او را حفظ کند. او می‌توانست آموخته‌هایش را میان زنان انتشار دهد.*
*عدهٔ کسانی که از زندگی‌ِ خصوصی و خانوادگیِ پیامبرمانﷺ اطلاع داشته باشند، اندک بود‌؛ در عین حال، مسلمانان نیازمند اطلاع از رفتار درست در خانواده بودند‌‌.*
*بیشتر اطرافیان پیامبرمانﷺ مرد بودند. صحابه که هر لحظه و همواره با او بودند چیزهای بسیاری از او می‌‌آموختند؛ اما در آموزش دادن به همسران و فرزندانشان دچار مشکل می‌شدند.*
*تقریباً کسی از زندگی‌ِ پیامبرمانﷺ اطلاعی نداشت، چیزهایی از قبیل نحوهٔ خوابیدن، بیدار شدن، دعاهایی که می‌خواند، غذا خوردن، لباس پوشیدن، حمام کردن، شستشو و.... حال آنکه پیامبرﷺ در همه حال و هر شرایطی الگوی حسنهٔ مسلمانان بود، و تمام رفتارهای مورد پسند خدا در او جمع بود، و مسلمانان می‌بایست مثل او رفتار و زندگی می‌کردند. به همین دلیل، به انسان‌هایی صادق و باهوش نیاز بود که از احوال شخصی‌‌ِ پیامبرﷺ باخبر باشند. مسلمانان که متوجه این خلأ بودند، به پیامبرمانﷺ پیشنهاد کردند که با عایشه دختر ابوبکر رضی‌الله‌عنه ازدواج کند. حضرت عایشه به‌عنوان یک همسر می‌توانست یار و حامیِ او باشد‌، پیامبرمانﷺ با اذنی که از الله رسید‌، این پیشنهاد را پذیرفت.*
*فوراً مقدمات عروسی فراهم شد. مادر حضرت عایشه رضی‌الله‌عنها لباسی سره رنگ و زیبا بر تنِ او کرد. توری‌ِ قشنگی روی سرش انداخت. بعد، دست دخترش را گرفت و به خانهٔ رسول‌اللهﷺ رفتند و گفت:*
*«یا رسول‌الله! حالا عایشه همسر توست.»*
*حضرت عایشه همسر پیامبرمانﷺ شد‌. او از پیامبرﷺ سؤال می‌پرسید، و آنچه را یاد می‌گرفت به بانوان مسلمان منتقل می‌کرد. زنان سؤالات خود را نزد عایشه رضی‌الله‌عنها می‌آوردند و پاسخ سؤال‌هایشان را دریافت می‌کردند. همه از حضور زنی باهوش و زیرک مثل حضرت عایشه رضی‌الله‌عنها در خانهٔ پیامبرمانﷺ خشنود بودند.*
ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ*
*روز صد و پنجاهم*
*بلال و نخستین اذان*

*مسلمانان در مدینه به راحتی عبادت می‌کردند. توهین و شکنجه‌ای در میان نبود. نیازهایشان را به جماعت در مسجد پیامبر برگزار می‌کردند. فقط در فهمیدنِ اوقات نماز به زحمت می‌افتادند. برای همین ناگزیر جلوی مسجد منتظر می‌ماندند. در این فاصله کارشان متوقف شده و وقتشان بیهوده می‌گذشت. حال آنکه دین اسلام نه بر بطالت و بیکاری، که بر کار و فعالیت امر می‌کرد.*
*پیامبرمانﷺ می‌خواست آن‌ها را از مشکل نجات دهد. باید راهی برای اعلام وقت نماز و دعوت مسلمانان به نماز می‌یافت. نظر اصحاب را جویا شد. هرکس نظر خودش را گفت:*
*«مثل مسیحی‌ها ناقوس بزنیم.»*
*«مثل یهودی‌ها در شاخ بدمیم.»*
*«در جایی بلند آتش روشن کنیم. به این ترتیب هر‌کس آتش را ببیند، می‌فهمد که وقت نماز شده و به مسجد می‌آید.»*
*هیچ‌کدام از این پیشنهادها مقبول پیامبرمانﷺ و اطرافیانش نیفتاد‌. حضرت عمر رضی‌الله‌عنه گفت:*
*«یا رسول‌الله! چرا برای دعوت مردم به نماز یک نفر را مأمور نمی‌کنی؟»*
*پیامبرمانﷺ از پیشنهاد حضرت عمر رضی‌الله‌عنه خوشش آمد. بلال را صدا زد و گفت:*
*«ای بلال! مردم را برای نماز صدا بزن!»*
*بلال مناسب‌ترین شخص برای این کار بود. او صدایی بلند و رسا داشت. همه صدای او را دوست داشتند. بلال با اشتیاق از جایش بلند شد. در کوی و برزن مدینه راه افتاد. این‌طور می‌گفت:*
*«الصلاة، الصلاة... بفرمایید نماز! بفرمایید نماز!...»*
*زمانی کوتاه گذشت. یک روز دم‌دمای صبح یکی از اصحاب رؤيایی دید. در رؤيا به او یاد دادند که چگونه اذان بگوید. با خوشحالی آمد و رؤیایش را برای پیامبرمانﷺ تعریف کرد. پیامبرمانﷺ این شکلِ دعوت به نماز را پسندید، و فرمود:*
*«ان‌شاءالله رؤیای صادقه است.» و از او خواست برود و اذان را به همان شکل به بلال هم یاد بدهد. او هم فوراً رفت و آن را به بلال یاد داد. بلال بر بالای یک بلندی رفت. صدای بلند و رسایش تا آسمان مدینه بالا رفت:*
*اللهُ أَكبَر، اللهُ أَكبَر، اللهُ أَكبَر أَللهُ أَكبَر*
*أَشْهَدُ أنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله، أَشْهَدُ أنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله*
*أَشْهدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله، أَشْهدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله*
*حَىَّ عَلَى الصَّلاة، حَىَّ عَلَى الصَّلاة*
*حَىَّ عَلَى الفَلاح، حَىَّ عَلَى الفَلاح*
*اللهُ أَكْبَر، اللهُ أَكْبَر*
*لَا إِِلَهَ إِلَّا الله*
*حضرت عمر رضی‌الله‌عنه با شنیدن این صدا؛ هیجان‌زده و شتابان نزد پیامبرمانﷺ آمد و گفت:*
*َ«یا رسول‌الله! خدایی که تو را به پیامبری مبعوث کرده؛ همین کلماتی را که بلال ادا کرد، دیشب در خواب به من هم یاد داد.»*
*چند تن دیگر از اصحاب هم به مسجد آمدند و گفتند عین همین کلمات را در رؤيا دیده‌اند. به این ترتیب، اذان مورد قبول همهٔ مسلمانان قرار گرفت.*
*از آن روز تاکنون آن صدای زیبا همچنان و در همه جای جهان تا آسمان‌ها بلند می‌شود. کائنات از شنیدن آن سرخوش می‌شود، و دنیا بر سر ذوق می‌آید‌. انسان‌ها به آن دعوت لبیک می‌گویند. مساجد؛ با شنیدن اذان پر مسلمانان مشتاق و دوستدار نماز می‌شود. مردم به آرامش و رهایی دست می‌یابند.*

*ادامه دارد ان‌شاءالله....*

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ*
*روز صد و چهل و نهم*
*ستونِ خرما می‌گرید*

*نخستین روزهای ساخت مسجد پیامبر بود. پیامبر عزیزمانﷺ تا آن روز هنگام ایراد خطبه برای مردم، بر تنه‌ی یک نخل خرما تکیه می‌زد. اصحاب برای راحتی او فکر کردند و منبری سه پله‌ای ساختند. به این ترتیب، راحت‌تر پیامبرمانﷺ را می‌دیدند و صدایش را می‌شنیدند. از پیامبرمانﷺ خواستند که از منبر استفاده کند و پیامبرمانﷺ دلشان را نشکست. بالای منبر رفت، و به بیان اوامر و نواهیِ الهی الله متعال پرداخت.*
*همه ساکت بودند و با دقت بیانات پیامبرمانﷺ را می‌شنیدند. حاضران یک‌باره صدایی شبیه گریه شنیدند. همه به اطراف نگاه کردند. کسی گریه نمی‌کرد. سرانجام فهمیدند که صدا از تنهٔ درختی است که تا آن روز پیامبرمانﷺ با تکیه بر آن برای مردم خطبه می‌خواند.*
*با حیرت به همدیگر نگاه کردند. تنهٔ خشکیدهٔ نخل، جدایی از پیامبرمانﷺ را تاب نیاورده بود و می‌گریست. حاضران در مسجد با شنیدن آه و نالهٔ سوزناک تنهٔ خرما به گریه افتادند.*
*گريهٔ تنهٔ خرما را پیامبر عزیزمانﷺ هم شنید. از منبر پایین آمد و نزد تنهٔ درخت رفت. با شفقت دستش را روی آن گذاشت. آن را بغل کرد و تسلّی داد‌. با تسلّیِ پیامبرمانﷺ گريهٔ ستون بند آمد. همهٔ موجودات جهان اعم از جاندار و بی‌جان او را می‌شناختند و دوستش داشتند. پیامبر عزیزمانﷺ رو به اصحاب کرد و فرمود:*
*«اگر او را بغل نمی‌کردم وتسلّی نمی‌دادم. گريهٔ او تا قیامت ادامه می‌یافت.»*

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ*
*روز صد و چهل و هفتم*
*نامه‌ای از مکه*

*مشرکان مکه به شدت نگران شده بودند. زندگی‌ِ راحت و پر‌آرامش مسلمانان در مدینه آن‌ها را اذیت می‌کرد. برای همین نامه‌ای به انصار نوشتند. نامه‌ از آغاز تا انجام پر بود از تهدید آن‌ها به مدنی‌ها هشدار می‌دادند که دست از حمایتِ مسلمانان‌ِ مکی بردارید، که در غیر این صورت، هر بلایی ممکن است سرشان بیاورند.*
*انصار نه تنها به این تهدیدها اهمیتی ندادند؛ بلکه به مکیان اطلاع دادند که از این پس بیشتر از قبل مسلمانان را یاری خواهند داد.*
*پیامبر عزیزمانﷺ هنگامی که از این موضوع باخبر شد؛ از شجاعت و جوانمردیِ انصار خوشنود گشت. حالا همهٔ مسلمانان ساکن مدینه متحد و همراه شده بودند. مشرکان مکه متوجه این مسئله شده بودند و برای نابودیِ آن ممکن بود دست به هر کاری بزنند و حتی به مدینه حمله کنند.*
*مسلمانان برای مقابله با این حملهٔ احتمالی باید آماده می‌شدند. برای همین، آستین بالا زده و اقدامات لازم را انجام دادند. بیش از خود به عزیزمانﷺ فکر می‌کردند. او را بیش از جانشان دوست داشتند. برای این که مبادا آسیبی به او برسد، شب‌ها نگهبانی می‌دادند. همیشه مراقب بودند. کمترین صدا یا واقعه‌ای آن‌ها را دور هم جمع می‌کرد.*
*روزی صدایی شنیده شد. کسی که صدا را شنیده بود، فریاد کشید. افرادی که فریاد را شنیدند با ترس حملهٔ مشرکان در میدان جمع شدند. کسی نمی‌دانست چه شده است. پیامبر عزیزمانﷺ شمشیرش را برداشت، سوار بر اسب شد و به سمت صدا حرکت کرد. او از دشمن نمی‌ترسید. او از کسی جز الله نمی‌ترسید. گشتی در اطراف زد و برگشت. هیچ خطر و تهدیدی در کار نبود.*
*پیامبرمانﷺ نزد مردم بازگشت و به آن‌ها نصیحت کرد که از چیزی جز الله نترسند، و تا وقتی که آرامش به مردم برنگشت از آنجا نرفت. پیامبر عزیزمانﷺ در همهٔ خوبی‌ها، از جمله در شجاعت، الگوی مسلمانان بود.*

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

به یاد داشته باشید
گاهی بدست نياوردن چیزی که می‌خواهید
یک نعمت فوق العاده ست. . .

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ*
*روز صد و چهل و پنجم*
*برادران بخشنده، جوانمرد و کاری*

*در مدينه، نیروی برادری در میان مسلمانان روز به روز تقویت می‌شد. مسلمانان بیکاری را دوست نداشتند؛ زیرا کار و فعالیت دستورِ دین بود. مسلمانان مکی در مقابل جوانمردیِ برادران مدنیشان، هر کاری که از دستشان برمی‌آمد، انجام می‌دادند.*
*سعد بن ربیع و عبدالرحمن بن عوف از سوی عزیزمانﷺ به‌عنوان برادر اعلام شده بودند. عبدالرحمن که از مهاجرین بود برای افزایش دارایی‌اش از عزیزمانﷺ دعا خواسته بود. روزی برادرش سعد به او گفت:*
*«من میان مسلمانان مدنی از ثروتمندترین افراد هستم. نصف ثروتم را به تو می‌بخشم‌.»*
*عبدالرحمن به او چنین پاسخ داد:*
*«برادرم! الله به مالِ تو خیر و برکت بدهد! من به آن احتیاجی ندارم. بزرگ‌ترین کاری که می‌‌توانی برای من بکنی این است که راه بازار را به من نشان دهی تا به تجارت بپردازم.»*
*سعد راه بازار مدينه را به او نشان داد. عبدالرحمن به بازار رفت و مواد غذایی مثل روغن، پنیر و..‌. خرید‌. آن‌ها را با سود خوبی به فروش رساند. روز به روز تجارتش را توسعه داد و در زمان کوتاهی سود سرشاری به دست آورد. طولی نکشید که عبدالرحمن یکی از تاجران مدينه به حساب می‌آمد.*
*عبدالرحمن کسی بود که ثروت خود را که با کار و تلاش خود و دعای پیامبرﷺ به دست آورده بود. به راحتی در راه اسلام خرج می‌کرد.*
*در آینده خواهید دید که عبدالرحمن هفتصد بارِ شتر را بین فقرا و نیازمندان تقسیم خواهد کرد.*
*دیگر مهاجرین هم در مدينه کاری برای خود دست و پا کردند، و در مدت کوتاهی توانستند بی‌آنکه باری بر دوش انصار باشند، به زندگی بپردازند. ایشان برای اجرای هرچه بهتر اوامر و نواهی الله از سرزمینشان گذشته بودند. برای همین، الله در کارشان آسانی افکند و به مالشان فراوانی و برکت عطا نمود. آنان همچون دژها و قلعه‌هایی بلند و مرتفع در اطراف پیامبرمانﷺ بودند که با ایمان،کار، قناعت و جوانمردی‌شان برای همهٔ مردم دنیا الگو شدند.*

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

در زمان صحابه رضی‌الله‌عنهم حلال را آسان کردند تا این‌کە عمل حرام سخت شد!
اما امروزه حلال را سخت کردند تا این‌کە حرام آسان شد!

امروزه اگر یک پسر جوان که به لحاظ مادی در وضعیت آن‌چنانی قرار ندارد، اما درستکار برای خواستگاری از دختری پا پیش بگذارد، او را رد می‌کنند.

و اگر یک جوان مایه‌دار، اما دین و اخلاق ضعیف، برای خواستگاری پا پیش بگذارد، او را می‌پذیرند و می‌گویند: مشکلی نیست، خداوند او را هدایت خواهد کرد!

سوال این‌جاست چرا در مورد جوانِ ندار نمی‌گویند: خداوند رازق است، او را رزق خواهد داد و بی‌نیاز می‌‌کند؟! آیا خدای سبحانی کە هدایت می‌کند، رزق‌دهندە هم نیست؟!

‏شما را چه شدە کە این چنین ناعادلانە داوری می‌کنید؟!

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*~📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ~*
*روز صد و شصت و یکم*
*راهب و سَلَمه*

*پس از آمدنِ پیامبرمانﷺ به مدینه، زندگی هر روز زیباتر و متفاوت‌تر از روز پیش بود. مسلمانان از این امر خشنود بودند. دوست داشتند زیباییِ اسلام را با همگان به اشتراک بگذارند. آنان برای ایمان آوردنِ مردم به پیامبرمانﷺ با جان و دل تلاش می‌کردند.
روزی جوانان مدینه با راهبی حرف می‌زدند. جوانی به نام سلمه، حرف‌های راهب را به او یاد‌آوری می‌کند‌ و می‌گوید:*
«یادتان می‌آید چند سال پیش جلو خانهٔ ما سخنرانی کردید. از حرف‌هایتان متأثر شده بودم. مدت‌ها تحت تأثیر حرف‌های شما بودم.»
راهب و دیگران با دقت به سَلَمه گوش می‌دادند‌. حضرت سَلَمه به سخنانش ادامه داد:
«با شیفتگی به حرف‌هایتان گوش می‌دادیم. شما به ما می‌گفتید که پیامبری از مکه مبعوث خواهد شد. او روزی به مدینه خواهد آمد و حرف‌های شما را تأیید خواهد کرد. راهب محترم! شما نبودید که این حرف‌ها را می‌زدید؟»*
راهب گفت: «بله، من بودم.»
سَلَمه ادامه داد:
«اکنون پیامبری که منتظرش بودید از مکه آمده و در میانِ ماست. چرا از او پیروی نمی‌کنید؟»
راهب گفت: «خوب، اما او آدمِ شماست، آن پیامبری نیست که ما منتظرش بودیم!»
چه دلیل احمقانه‌ای! راهبی که سال‌ها پیش، از آمدنِ پیامبرمانﷺ خبر داده بود، حالا چون از نژاد خودش نبود؛ در پیروی از او مقاومت می‌‌کرد سَلَمهٔ جوان اگرچه از این رفتار دوگانهٔ راهب خیلی عصبانی شد؛ اما بر خودش مسلط بود. راهبی را که با وجود عملش به نبوتِ پیامبرمانﷺ از روی عناد او را قبول نمی‌کرد، رها کرد و نزد‌ِ دوستانش بازگشت.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

هر کس تو را دوست بدارد، تو را به اطاعت الله امر می کند:)🌿
بنگرید که رسول خدا(ص) به معاذ چه فرمود: اى معاذ، تو را دوست دارم، و تو را نصيحت مى كنم كه در پايان هر نماز این دعا‌را فراموش نكنى:
اللهُمَّ أعِنِّي على ذِكرِك وشُكرِك وحسنِ عبادتِك.🕊🩵•

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ*
*روز صد و پنجاه و هشتم*
*زید محبوب‌ترین اسبش را هدیه می‌دهد*

*پیامبر عزیزمانﷺ مسلمانان را به صدقه دادن تشویق می‌کرد، و همیشه می‌فرمود:*
*«تا زمانی‌که از چیزهایی که خیلی دوستشان دارید صدقه ندهید؛ به ثواب دست نخواهید یافت.»*
*زید این فرمایش پیامبرمان را شنیده بود. اسبی داشت که بسیار دوستش داشت. اسم‌ِ اسب شبله بود. رفت و آن را آورد. افسارش را دست پیامبرمانﷺ داد و گفت:*
*«یا رسول‌الله! اسبم را برای شما آوردم، آن را بگیرید و به فقرا بدهید.»*
*پیامبر عزیزمانﷺ از این رفتار زید بسیار خشنود شده بود. چون می‌دانست که زید اسبش را چقدر دوست دارد. کار زید، کارِ بزرگی بود. پیامبرﷺ صدقه‌اش را پذیرفت. کمی بعد آن را به پسر کوچک زید، اُسامه، هدیه داد. زید که از این کار پیامبرﷺ، هم تعجب کرده بود؛ هم ناراحت، به سرعت نزد پیامبر عزیزمانﷺ آمد و گفت:
«یا رسول‌الله! آیا الله صدقهٔ من را قبول نفرموده است؟»
پیامبر محبوبمانﷺ با لبخند به او نگاه کرد و فرمود:
«الله صدقه‌ات را قبول کرده، خیالت راحت باشد.»
زید خوشحال از فهمیدنِ این موضوع، از پیش پیامبر عزیزمانﷺ رفت.

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

أستغفر الله الذي لا إله إلا هو الحي القيوم وأتوب إليه ♡💞

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

سلام دوستان این قسمت رو دیروز فراموش کردم بفرستم ..

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*~📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ~*
*روز صد و پنجاه و ششم*
*برده‌ای که آزادی‌اش را در آغوش گرفت*

*شخصی به نام ابو‌مسعود از برده‌اش بسیار عصبانی شده بود. شلاق را به سرعت بر پشت برده فرود می‌آورد. صدای شلاق از دور شنیده می‌شد. مدام بر سرعتش افزوده می‌شد و عصبانیتش فروکش نمی‌کرد. بردهٔ بیچاره با هر ضربه، درد بیشتری می‌کشید و اشک از چشمانش روان بود. ابو‌‌مسعود برای ضربه‌ای دیگر شلاق را بالای سر برده بود که صدایی قوی شنید:*
*«ای ابو‌مسعود! بدان که...»*
*شلاقِ ابو‌مسعود یک‌باره از دستش افتاد؛ اما عصبانیتش تمام نشده بود. به آرامی شلاق را از زمین برداشت که دوباره بزند. همان لحظه دوباره همان صدا را شنید:*
*«ابو‌مسعود بدان که...»*
*چه کسی بود که او را صدا می‌زد؟ برگشت و به سمت‌ِ صدا نگاه کرد. همان دم سر تا پایش سرخ شد. از شرم دنبال جایی برای پنهان شدن می‌گشت‌، چون صاحب صدا کسی نبود جز پیامبر عزیزمانﷺ او در مقابلِ پیامبرمانﷺ مثل یک مجرم ایستاده بود. پیامبرمانﷺ سخنش را تکمیل کرد:*
*«ای ابو‌مسعود! بدان که قدرت الله در مقابلِ تو بسیار بیشتر از قدرت تو در برابر این برده است.»*
*ابو‌مسعود به خطایش پی برده بود. او پشیمان از کار خود با شرمساری گفت:*
*«یا رسول‌الله! دیگر هرگز برده‌ها را نخواهم زد. این برده را هم به‌خاطر رضای الله آزاد می‌کنم.» پیامبر عزیزمانﷺ از آزادی‌ِ بردهٔ شکنجه‌دیده خشنود شد. برده انگار دوباره متولد شده بود. در سایهٔ پیامبرمانﷺ هم از شکنجه رهایی یافته بود و هم آزادی‌اش را در آغوش کشیده. با چشمانی سرشار از شیفتگی از پیامبرمانﷺ تشکر کرد.*

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

وقتی کسانی که تو را به قبر بردند، و تو را ترک کردند، فقط نیکی ها و‌اعمالت با تو باقی می ماند: (نماز، روزه، زکات، صدقه، احسان و نیکی کردن).🤍🎋
اکنون می توانی جزء قرآن خود را بخوانی، نمازهای نفلی را بخوانی و پیوند و صله ی خویشاوندی را حفظ کنی و....
فرصت ها هنوز در دست توست!! اعمالِ نیک فراوان است، پس آنها را برای روزی که بیشتر به آنها نیاز داری آماده کن . . .🕊🌼

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ*
*روز صد و پنجاه وسوم*
*اصحاب صُفّه*
*در قسمتِ شمالیِ مسجدِ پیامبر، با شاخه‌های خرما، سایه‌بان بزرگی درست کرده بودند. اصحاب در اوقاتی خارج از وقت نماز آنجا جمع شده و به فرمایشات پیامبرمانﷺ گوش می‌دادند. اسم این سایه‌بان را صفّه گذاشتند. آنجا، هم محلی بود برای صحبت، هم جایی برای استراحت و عبادت فقرا، و هم مدرسه‌ای برای آموزش مفاهیم اسلام.*
*در میان دوستداران پیامبرمانﷺ جوانان خوش‌اخلاق و باتربیتی حضور داشتند که با وجود فقر فراوان؛ اما بسیار مشتاق آموختن بودند. حتی دوست نداشتند لحظه‌ای از محضر پیامبرمانﷺ جدا شوند. آنان از سایه‌بان کنار مسجد، به‌عنوان مدرسه استفاده می‌کردند. برای همین ایشان را «اصحاب صفّه» می‌نامند.*
*دانش‌آموزان مدرسهٔ صفه‌، عبادت می‌کردند، قرآن می‌خواندند و به دیگران قرآن یاد می‌دادند‌. چون خانه‌ای نداشتند همان‌جا در صفه زندگی می‌کردند. آنان یار و همنشین پیامبرمانﷺ بودند، و از محضر ایشان همواره چیزهای تازه می‌آموختند، این جوانان که دلشان لبریز از شُکر و ذهنشان پر از دانش بود، همچون ستاره‌هایی پیرامون پیامبرمانﷺ می‌درخشیدند. ایشان حال پیامبر عزیزمانﷺ را خیلی مراعات می‌کردند‌، و از با او بودن احساس خوشبختی داشتند. چون همیشه مشغول عبادت بودند؛ خرج زندگی‌شان به وسیلهٔ پیامبرمانﷺ و مسلمانان ثروتمند تأمین می‌شد. اینکه بی‌توجه به نداری و فقر به عبادت و علم مشغول بودند، سبب خشنودیِ پیامبرمانﷺ می‌شد، روزی به ایشان فرمود:*
*«اگر می‌دانستید چه نعمت‌هایی نزد الله تعالی برای شما فراهم شده است، دلتان می‌خواست که بر نداری و محتاج بودنتان افزوده شود.»*
*اصحاب صفه، بزرگ‌ترین یاوران پیامبرمانﷺ بودند. آنان در راه تبلیغ دین از آسایش خود گذشتند. می‌خواستند دین اسلام را به همهٔ شهرها و سرزمین‌ها برسانند. برای همین قرآن کریم ایشان را ستوده است.*

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و پنجاه و یکم
خانوادهٔ پیامبرمانﷺ به مدینه می‌آید

*پیامبر عزیزمانﷺ هنگام هجرت به مدینه خانواده‌اش را با خود نیاورده بود. ایشان در مکه ماندند. با وجود علاقهٔ شدید، موفق به آمدن نزد پیامبر و مسلمانان نشدند.
همه دلشان برای پیامبرمانﷺ بسیار تنگ شده بود. برای هرچه زودتر به او رسیدن، صبورانه منتظر خبری از او بودند. کوچک‌ترین دخترش، فاطمه‌‌، که حتی تحمل یک روز دوریِ بابا را نداشت، مدت‌ها بود که او را ندیده بود. کارش شده بود اشک ریختن از دوریِ پدر عزیزش. هر بامداد منتظر خبری از مدینه بود.
کار ساخت اتاق‌هایی که پیامبرمانﷺ کنار مسجد برای خانواده می‌ساخت، به پایان رسیده بود. پیامبرمانﷺ هم خیلی دلتنگ خانواده‌اش بود. تصویر دختران عزیزش را پیش چشمش می‌آورد‌ فرزند‌خوانده‌اش زید را برای آوردن آن‌ها مأمور کرد. زید فوراً به راه افتاد. دور از چشم مشرکان وارد مکه شد. خانوادهٔ پیامبرمانﷺ با دیدنِ زید بسیار خوشحال شدند.
زید با همراهیِ عبدالله، فرزند حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه، موفق شدند پنهانی خانوادهٔ پیامبرمانﷺ را به مدینه بیاورند‌. در راه با هیچ خطری روبرو نشدند. پس از طی مسافتی طولانی و خسته‌کننده به مدینه رسیدند. با شوقی وصف‌ناشدنی همدیگر را در آغوش گرفتند. حالا فاطمه کوچولو خیلی خوشحال بود. در دوری از پدر خیلی درر کشیده و غمگین شده بود‌‌. لحظه‌ای که در آغوش پدر آرام گرفت، همهٔ آن رنج‌ها را از یاد برد.
زنانِ مسلمانِ مدنی با عشق و محبت از خانوادهٔ پیامبرمانﷺ استقبال کردند، و به گرمی از ایشان پذیرایی نمودند. بانوانی که در محضر پیامبر عزیزمانﷺ تربیت یافته بودند، می‌توانستند خیلی چیزها به بانوان مدنی بیاموزند. بانوان مدنی از این بابت خوشحالی مضاعفی داشتند. خانوادهٔ پیامبرمانﷺ در اتاق‌هایی که برایشان ساخته شده بود، مستقر شدند. دیگر، بهارِ آزادی فرا رسیده بود. مسلمانانِ به تنگ آمده از آزارِ مشرکان به آزادی رسیده بودند‌. همه در آسایش و آرامش زندگی می‌کردند.
ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

• فرزند صالح

از ابوهریرە رضی‌اللە‌عنە روایت است کە رسول‌خدا صلی‌اللە‌علیە‌وسلم فرمود: «درجەی شخص در بهشت بالا برده می‌شود تا جایی‌که می‌گوید: این مقام از کجا به من رسیده است؟ گفته می‌شود این به‌خاطر طلب آمرزش فرزندت برای توست».

شیخ ابن‌باز رحمە‌الله می‌فرماید: «دعا برای والدین، ​​طلب آمرزش برای آن‌ها و صدقه دادن به نیابت از آن‌ها، یکی از انواع نیکی پس از مرگ است».

❀ مجموع‌الفتاوى؛ ٩ / ٣٦٨

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

*~📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ~*
*روز صد و چهل و هشتم*
*خشنودیِ سهل و سهیل*

*مسلمانان به مکانی برای نماز خواندن دسته‌جمعی احتیاج داشتند. پیامبر عزیزمانﷺ تصمیم گرفت در زمینی که از برادران سهل و سهیل خریده بود، مسجدی بسازد.*
*صحابه به سرعت زمین را تمیز کردند و قالب‌های خشت‌زنی را آوردند. پیامبر عزیزمانﷺ نخستین سنگ بنایِ مسجد را گذاشت. بعد‌، ابوبکر رضی‌الله‌عنه، عمر رضی‌الله‌عنه، عثمان رضی‌الله‌عنه و علی رضی‌الله‌عنه را صدا زد. هر کدام از ایشان سنگی هم گذاشتند. به این ترتیب، پیامبرمانﷺ و چهار یار محبوبش مسجد را پایه‌گذاری کردند.*
*پیامبر عزیزمانﷺ بی‌وقفه کار می‌کرد، و می‌کوشید مسجد هرچه زودتر به اتمام برسد ومسلمانان بتوانند آنجا نماز جماعت بخوانند‌، مسلمانان که او را چنين فعال می‌دیدند، بر تلاش خود می‌افزودند و بهتر از قبل کار می‌کردند. در مدت کوتاهی مسجد خیلی زیبایی ساخته شد. اسم مسجد را مسجدِ نبوی گذاشتند. به‌ جای منبر، یک تنهٔ خرما را قرار دادند، پیامبر عزیزمانﷺ به ان تکیه داده و فرامین الله را به مسلمانان ابلاغ می‌فرمود.*
*حالا مسلمانان با فرا رسیدن وقتِ نماز، نمازشان را در مسجد و به جماعت ادا می‌کردند. به علاوه، همان‌جا از مهمانان هم استقبال و پذیرایی می‌شد. برای کارهای مهم هم در مسجد جلسه می‌گذاشتند.*
*آنان کنار مسجد دو اتاق ساختند. اتاق‌ها برای خانوادهٔ عزیزمانﷺ بود. پس از حاضر شدن دو اتاق، عزیزمانﷺ از خانهٔ ابو ایوب به آنجا نقل مکان فرمود‌‌.‌*
*سهل و سهیل خیلی خوشحال بودند که در زمین آن‌ها مسجدی ساخته شده و مسلمانان آنجا نماز می‌خوانند. ساخت مسجد درون زمین آنان، واقعه‌ای فراموش‌نشدنی برای ان دو بود، و از این بابت خدا را شُکر می‌کردند.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
*روز صد وچهل و ششم
رسم برادری این چنین است

*در سایهٔ این برادریِ زیبا در خانه‌های اهل مدینه شادمانی و در دل‌هایشان خشنودی بود. رفتار انصار، با مهاجرین بی‌نظیر بود. حتی آیات قرآن هم رفتار رفتار ایشان را ستایش می‌کرد:*
*«آن‌ها برادران دینیِ مهاجرشان را دوست دارند. در قلب‌هایشان هیچ حسادتی به ایشان ندارند. حتی اگر خودشان محتاج باشند، آن‌ها را بر خود ترجیح می‌دهند. چه کسی است که از خواسته‌های خویش چشم پوشد؟! بلی، ایشان به راستی از خود گذشته‌اند.» (حشر: ۹)*
*انصار یار و یاور و پشتیبان مهاجرین بودند. مهاجرین هم برای این برادران مهربانشان جان خود را هم می‌دادند. برادریِ اسلامی، آنان را این چنین به هم پیوند داده بود.*
*در یکی از آن روزهای زیبا، پیامبر عزیزمانﷺ حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه و حضرت عمر رضی‌الله‌عنه را دید که دست در دست هم راه می‌روند. پیامبرﷺ که از دیدن این صحنه بسیار خوشحال شده بود به اطرافیانش چنین فرمود:*
*«هر‌کس می‌خواهد انسان‌های بهشتی را ببیند، این دو نفر را نگاه کند.»*
*وقتی حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه و حضرت عمر رضی‌الله‌عنه پیش ایشان آمدند، پیامبرﷺ آن‌ها را برادر اعلام کرد. آن‌ها از این امر بسیار خشنود شدند؛ زیرا خوب حرفِ هم را می‌فهمیدند و همدیگر را بسیار دوست داشتند.*
*پس از این واقعه، پیامبر عزیزمانﷺ مهاجرین را هم دو به دو برادر اعلام کرد. مهاجرینی که برادر اعلام می‌شدند همدیگر را با محبت در آغوش می‌گرفتند. در همین حین، حضرت علی رضی‌الله‌عنه سر رسید. غمگین بود و نمی‌توانست جلوی اشک‌هایش را بگیرد. گفت:*
*«یا رسول‌الله! تو اصحاب را با هم برادر اعلام فرمودی؛ اما برای من هیچ کسی را تعیین نکردی.»
پیامبر عزیزمانﷺ حضرت علی رضی‌الله‌عنه را نزد خود فرا خواند و با گفتنِ «علی! تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.»او را در آغوش گرفت.
*گريهٔ حضرت علی رضی‌الله‌عنه بند آمد و چهره‌اش غرقِ شادمانی شد. او خیلی خوشحال بود که با عزیزمانﷺ برادر شده بود. از خوشحالی گویی در آسمان‌ها پرواز می‌کرد، و برای این نعمت بزرگ، شُکر الله را به جای آورد.
در سایهٔ صلح و برادریِ ارمغانِ اسلام، همه با هم به نیکی و مهربانی می‌کردند. همکاری، همیاری، و ترویج و گسترش نیکی‌ها روز‌به‌روز فزونی می‌یافت. هیچ‌کس در قلبش جایی برای حسادت، تکبر، بی‌تفاوتی و حس‌های ناپسند و زشت باقی نگذاشته بود. مسلمانان با چشیدنِ طعم یک برادریِ متفاوت، در مدینه خوش و خر‌ّم زندگی می‌کردند.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

گاهی فراموش می‌کنیم که هر انسانی دنیای خودش را دارد؛ دنیایی پر از رمز و راز که قرار نیست برای همه روشن باشد.
وقتی پا را از گلیم‌مان فراتر می‌گذاریم و در زندگی دیگران سرک می‌کشیم، نه‌تنها چیزی درست نمی‌شود، بلکه باعث دورشدن و آلودگی دل‌ها نیز می‌گردد.
اگر نمی‌توانیم زخمی را درمان کنیم، چرا آن را آشکار سازیم؟
اگر نمی‌توانیم کاستی یا عیبی را برطرف کنیم، چرا آن را سر زبان‌ها بیندازیم؟
مگر خودمان عیب و نقصان کم داریم؟!
کنکاش و جست‌وجوی عیب‌های مردم، آرامش را هم از خودمان و هم دیگران می‌گیرد.
کسی که همیشه در حال سرک‌کشیدن در زندگی دیگران است، دیر یا زود خودش گرفتار قضاوت و رسوایی خواهد شد.
خداوند برای آن‌هایی که از پرده‌دری اجتناب می‌ورزند، بخشنده و مهربان است؛ اما اگر کسی پرده از زندگی و عیب‌های دیگران بردارد، در حقیقت پردۀ عیب‌ها و رازهای خود را دریده است و به‌زودی صفحۀ پنهان زندگی‌اش در برابر همگان آشکار خواهد شد.
پس بیایید کمتر بپرسیم، کمتر تجسس کنیم و بیشتر به خودمان برسیم.
آرامش واقعی، وقتی شروع می‌شود که دست از فضولی برداریم و به مرز انسان‌ها و حریم خصوصی آن‌ها احترام بگذاریم و حرمت قایل شویم.

خلیل الرحمن خباب

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

✰﷽✰ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان❗

#گروه_ناب
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید...

Читать полностью…

🤍 قلبی خاشع 🤍

۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و ششم
پیامبرِ خستگی‌ناپذیر
در موسم حج، در مکه بازارها و نمایشگاه‌هایی برپا می‌شد. بسیاری از خارجِ مکه به این بازارها آمده، کعبه را زیارت کرده و سپس به خانه‌هایشان برمی‌گشتند. باز موسمِ حج بود. مکه پر از مردمانی شده بود که از سرزمین‌های دور آمده بودند. رسولِ خداﷺ هم به میان‌ِ آن‌ها رفته و اوامر الله متعال را به اطلاعشان می‌رساند. سخنان نیکو و رفتار پسندیدهٔ ایشان توجه مردم را جلب می‌کرد؛ اما مشرکان او را تعقیب کرده و پس از رفتنش، با تک تکِ مردم حرف می‌زدند و سخنانش را تکذیب می‌کردند.
شش نفر که از مدینه آمده بودند؛ در جایی به نامِ عقبه استراحت می‌کردند‌. پیامبرمانﷺ نزد ایشان رفت و سلام داد. پرسید:
«شما کیستید؟»
پاسخ دادند:
«ما اهل مدینه هستیم.»
پیامبرﷺ فرمود:
«بفرمایید بنشینید، کمی با هم صحبت کنیم.»
آنان انسان‌های خوبی به نظر می‌آمدند. پیامبرمانﷺ را به جمع خود دعوت کردند و پذیرای سخنان او شدند. پیامبرمانﷺ از وجود و یگانگیِ الله، رسالت خود و زیبایی‌های تازهٔ اسلام برایشان سخن می‌گفت، و آیاتی از قرآن را برایشان تلاوت فرمود. حاضران با چیزی عجیب روبرو شده بودند. یکی از آنان گفت:
«برای از میان رفتنِ کینه، دعوا و دشمنیِ موجود در شهرمان این دین را برای آن‌ها هم بیان می‌کنیم. امیدواریم در سایهٔ تو دشمنی‌ها و دعواها پایان یابد. اگر آن‌ها این دین را بپذیرند و به دعواها پایان دهند؛ نزد ما کسی شریف‌تر از تو نخواهد بود.»*
*پس از این سخنان، با وعدهٔ اینکه سال بعد به عقبه خواهند آمد و با پیامبرمانﷺ دیدار خواهند کرد، از هم جدا شدند.
این شش نفر که در عقبه با پیامبرمانﷺ ملاقات کردند، در مدینه انسان‌هایی مهم و محترم بودند. کارشان که در مکه تمام شد، به خانه‌هایشان برگشتند و برای دوستان و بستگانشان تعریف کردند که آخرین پیامبر خدا را دیده‌اند و از زیبایی‌های دینِ تازه برایشان گفتند. و آن‌‌ها را به اسلام دعوت کردند.
این خبر به سرعت در مدینه انتشار یافت. محبتِ الله و رسولش در دل‌ها جای گرفت. دین اسلام که در مکه مردود بود؛ در مدینه مقبول واقع می‌شد. آن شش نفر که در عقبه با پیامبرﷺ پیمان بسته بودند. از عمقِ جانشان باور داشتند که در سایهٔ دین اسلام بر مشکلات و سختی‌ها غلبه خواهند یافت.
اگر پیامبرمانﷺ فقط یک لحظه ناامید می‌شد و برای تبلیغ اسلام به عقبه نمی‌رفت، هرگز این ملاقات و اتفاقات خوب پس از آن رخ نمی‌داد. اینکه مردم مدینه بی‌آنکه او را ببینند و بشناسند، به دین او ایمان آوردند، در سایهٔ امید و پشتکار پیامبرِ عزیزمانﷺ تحقق یافت.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

Читать полностью…
Subscribe to a channel