772
گفتارِ گاه و بیگاه من در خلوتم و در درستخوانی شعر کهن ارسال پیام: @Saayeash
#درست_خوانی
#پاسخ
گزیده ابیاتِ قصیدهای از
جمالالدّین عبدالرّزاق اصفهانی
▪️الحَذار ای غافلان زین وحشتآباد الحَذار!
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار!
#وزن
#ایران_زمین
#سایه_اش
آذر ۱۴۰۰
@Gaahgoft
▪️رفتناش، آخرین عذابم بود
شاکیام از خودم، از او، از درد
شاکیام از خدا که میدانست
درد خواهم کشید و خلقام کرد
سکهی اختیار و جبر مرا
بر زمین پرت کرد و جبر آمد
اول آسان نوشت بختام را
ناگهان عطسه کرد و صبر آمد...
شاعر: شهریار نراقی
👈متن کامل در کانال «شعر و غزل امروز»
🎤🎼🎤🎼🎤
I'm Sorry! (1960)
Brenda Lee
#خلوت_بیغولگی
#سایه_اش
شهریور ۹۵
خرداد ۱۴۰۰
@Gaahgoft
#درست_خوانی
#پاسخ
🔅ما بیغمانِ مستِ «دلازدستداده»ایم
یا:
ما، بیغمانِ مست، «دلازدستداده»ایم
یا:
ما، بیغمانِ مست، دل از دست دادهایم
همرازِ عشق و همنفسِ جام بادهایم
بر ما بسی کمانِ ملامت کشیدهاند
تا* کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
#واژگان
*تا: از هنگامی که، از آن زمان که
👈به نقل از آقای #دکتر_خطیبی
ای گل! تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقایم که با داغ زادهایم
گفتی که: حافظ! این همه رنگ و خیال چیست؟!
نقشِ غلط مبین که همان لوحِ سادهایم
#حافظ
#وزن
#سایه_اش
@Gaahgoft
حـذر کـن! خـاصـه از گـرگـی کـه سیمای شبان دارد
نـــه هـــر کـــو گــلّــهای رانــَد، شــبــان اســت
نــه هــر کــو چــشــم دارد، پــاســبــان اسـت
ای تـو رمـه سپرده به چوپانِ گرگطبع!
ایـــن گـــرگـــیِ شـــبــانِ شــمــا نــیــز بــگــذرد
🔅کــفــرِ تــو، دیــن اســت و دیــناَت نـورِ جـان
آمِــــــنی*؛ وز تــــــو، جـــــهـــــانـــــی در امـــــان
#مثنوی
#مولانا
#واژگان
*آمِن: بیترسوبیم
در داستان موسی و شبان، همانموقع که شبان، در نهایتِ تردید نسبت به خودش، سر به بیابان گذاشته، موسی خطاب به او میگوید:
«همین که جهانی از تو در امان است، یعنی که کفر تو، از جنس ایمان است».
آنها که محصول ایمانشان، ناامنی، اضطراب و رنج دیگران است، ایمان ندارند؛ متعصب و ناداناند.
ایمانی که امنیت نیاورد، ایمان نیست.
✍️ امیرعلی بنیاسدی
🔅مـــــبـــــاش در پـــــی آزار و هـــــر چــــه خــــواهــــی کــــن
کــه در شــریــعــت مــا غــیــر از ایــن گــنـاهـی نـیـسـت
#حافظ
#گزیده_از_دیگران
#ایران_زمین
برگرفته از کانال سخنرانیها
@Gaahgoft
امروز دانشکدهی ادبیات در سوگ دکتر محمد فاضلی بود. دکتر اشرفزاده چند دقیقهای دربارهی ایشان صحبت کرد و چند باری بغضش را فرو خورد. آرام و آرام سخن گفت، پیرمرد مهربانی که غمگین بود. کت فرسودهای بر تن داشت که میگفت سالها پیش دکتر فاضلی به او هدیه داده و امروز به یاد او پوشیده است. کت رنگ و رو رفتهای که هنوز ابهت داشت، درست مثل ادبیات فارسی -کاش کسی پیدا بشود و یک کت نو برای ادبیات بدوزد!-
وارد کلاس که شدم دکتر اشرفزاده در خودش فرو رفته بود؛ با چهرهی غمآلود، شانههای افتاده و صدایی که جان نداشت، سخن را آغاز کرد. در دلم گفتم: کاش روز دیگری به دیدارش آمده بودم ... .
چند دقیقهای که از شروع درس گذشت و قصیدهای از امیر معزی را که روی تخته نوشت، ناگهان صدایش جان گرفت و چهرهاش باز شد، یک لبخند به پهنای صورت زد و با انرژی تدریس را ادامه داد.
دانستم که ادبیات فارسی این چنین است،
راهش را باز میکند حتی از درون غم!
بَرید: قاصد سوارهی تندرو
منبع: دکتر اشرفزاده 🥲
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز؟
که هر چه گفت بَریدِ صبا، پریشان گفت ۸۸
#برید
#واژهها
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
ماهی کلک یکی از اصطلاحات خوشنویسی در مورد تراشیدن قلم است.
خوشنویس و محقق معاصر استاد فضائلی با رسم شکلی به نقل از کتاب فوائد الخطوط تالیف محمد بن دوست محمد بخاری مینویسد: قلم را باید به شکل حوت (ماهی) تراشید تا ذنب الحوت (دم ماهی) ظاهر شود و تمامی قلم مشابه به حوت باید.
چو من ماهیِ کِلک آرَم به تَحریر
تو از «نون والقلم» میپُرس تَفسیر
مثنوی آهوی وحشی
#ماهی_کلک
#تصویر_مفهومی
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
#ترجمه_ها
Dans ma rue
In my street
در خیابان من بخش یکمِ #ترجمه
در گوشهی دهکدهی «مونت مارتر» ساکنم.
پدرم، هر شب، مست به خانه میآید.
و مادرِ بینوایم، برای سیر کردن ما چهار تن،
در رختشوخانه کار میکند.
وقتی بیمارم، در کنار پنجره میآسایم.
رهگذران را میپایم.
روزِ ناپدید شدن که فرا رسد،
چیزهایی هست که مرا کمی میترساند.
در خیابانِ من، کسانی پرسه میزنند.
زمزمههاشان را میشنوم
و شب هنگام،
وقتی که خوابآلودِ ترانهام،
با صدای فریاد و داد، ناگهان از خواب میپرم:
صفیرِ گامهای سنگین
که میآیند و میروند.
و سپس سکوت، که قلبم را تا اعماق، یخ میزند.
در خیابان من، سایههایی، سلّانه سلّانه میروند.
و من میلرزم، و میسَردم، و میترسم...
روزی پدرم گفت: دختر!
قرار نیست تا همیشه این جا بمانی.
در این خانه، به دردِ هیچ نمیخوری!
نانت را باید خودت به چنگ آوری.
به چشم مردان، زیبا میآیی؛
کافیست سرِشب بیرون بروی.
زنان بسیاری زندگی میگذرانند
با جنبیدن در پیادهرو.
برگردان انگلیسی به فارسی: #سایه_اش
۶ مرداد ۹۶
(ادامه 👇)
@Gaahgoft
انتشار جعلیات ادبی از سوی سلبریتیها و چهرههای فرهنگی در برنامههایی پر بازدید.
مشتی نمونه خروار...
آقای دکتر کاکاوند- برنامه کتابباز
/channel/jaliyat/2647
آقای اسماعیل باستانی- برنامه کتابباز
/channel/jaliyat/2646
آقای اردشیر رستمی- برنامه کتابباز
/channel/jaliyat/2490
آقای مهران مدیری- برنامه دورهمی
/channel/jaliyat/2427
آقای دکتر انوشه- برنامه دورهمی
/channel/jaliyat/2403
آقایان علیرضا قربانی و همایون شجریان- آلبوم موسیقی افسانه چشمهایت
/channel/jaliyat/2156
آقای محمدرضا گلزار- مسابقه برنده باش
/channel/jaliyat/1870
رادیو جوان
/channel/jaliyat/1804
آقای محمدرضا گلزار- مسابقه برنده باش
/channel/jaliyat/1757
آقای مجتبی شکوری- برنامه اکنون
/channel/jaliyat/2783
@jaliyat
@molavi_asar_o_afkar
@eslah_e_ashaar_e_jaali_e_shaeran
پیام بیهقی چیست
داستان پیش گفته بیهقی(سوری)، دربردارنده سه پیام بنیادین است:
۱- فساد خردکنندهتر از ظلم است
سوری تنها «ستمگر» نبود؛ سامان سیاسی را فاسد کرده بود.
بیهقی با هوشیاریِ یک مورخ-دیوانسالار، نشان میدهد که چرا مسعود فریب خورد:
نه از آن رو که ستم سوری را نمیدید،
بلکه از آنرو که هدیه گزاف، قضاوت او را فاسد کرده بود.
هدیههای سوری، در واقع «رشوهٔ سیاسی» بود و نتیجهاش این شد که:
گزارشگران(منهیان) جرات گزارش راست و دقیق را نداشتند؛
نخبگان محلی مستاصل شدند؛
دربار کور شد؛
و در نهایت، «خراسان ایران» از درون تهی شد.
آنچه مردم را به سوی بیگانه میراند، فقط ستم نیست،
بلکه «بیحسی حاکم نسبت به حقیقت» است.
اینجا مسعود نه ظالم است، نه جاهل؛ فاسد در تشخیص است.
۲- چرا بیگانه «قاضی» میشود
در روایت بیهقی، مردم ماوراءالنهر «تجزیهطلب» نبودند؛
آنان هیچ راه داخلی برای دادخواهی نداشتند.
وقتی:
شکایت به پادشاه نمیرسد،
نخبگان بیپناه میشوند،
دیوان مقهور هدیه و تملق میشود،
نظارت از کار میافتد،
آن گاه طبیعی است که مردم نزد رقیب خارجی فریاد بزنند.
اینجا بیهقی نشان میدهد که دعوت از بیگانه نشانه «خیانت» نیست؛
نشانه فروپاشی سازوکارهای اصلاح درونی است.
یعنی جامعه کارش به جایی میرسد که تنها نیروی «بیرونی» را قادر به شکستن بنبست میبیند.
۳- فرسودگی مشروعیت حکمران
بیهقی نمیگوید مسعود شکست خورد، چون دشمن قوی بود؛
میگوید زیرا رژیم از درون پوسیده شد.
حکایت سوری نمونهای است از یک الگوی تکرارشونده در تاریخ ایران:
غلبه «ظاهرسازی» بر «مصلحت واقعی»،
ترجیحِ چاپلوسی بر گزارش راست،
کور شدن حاکم نسبت به رنج مردم،
تبدیل شدن بیگانه به داور اختلافات داخلی.
اینجا بیهقی بهطرزی حیرتآور انگار خبر از آینده میدهد:
هیچ حکومتی با دشمن خارجی از پا درنمیآید؛
اما با «نشنیدن صدای مردم» حتما فرسوده میشود.
جمعبندی
حکایت سوری فقط درباره ستم نیست؛
دربارهٔ ناتوانی قدرت در شنیدن است.
وقتی حکومت توان شنیدن از دست میدهد،
جامعه دیگر برای اصلاح «درون» امیدی ندارد
و طبیعتا «بیرون» را مرجع حل مسأله میکند.
این، همان چرخهای است که در تاریخ ایران بارها و بارها تکرار شده است.
#یدالله_کریمی_پور
@karimipour_k
محکومیت قضایی خانم طنزپرداز
این که دستگاه قضایی کسی را بهخاطر شوخی با فردوسی یا شاهنامه، یا حتی هجو و توهین و دشنام، محاکمه و زندانی کند و از آن شنیعتر، برای مجازات، مردم را وادار به خواندن شاهنامه و نوشتن مناقب آن سازد، بیهیچ تردید، خیانت به شاهنامه و فردوسی است.
فرجام چنین رفتار غیر انسانی، ناپسند و شرمآور، تیز کردن آتش مظلومنمایی بدخواهان ایران و زبان فارسی است و همچنین خطر مصادرهٔ سیاسی شاهنامه را به بانگ بلند، گوشزد میکند.
آن خانم در فضای مجازی سخنانی گفت. مردم هم، درشت و نرم، پاسخش را دادند؛ سخنش را نقد و رد کردند و ماجرا همانجا تمام شد. دیگر این بگیروببند و نمایش چیست؟ به دولت چه ربطی دارد که دخالت میکند؟ الحق که
مهر ابله مهر خرس آمد یقین
کین او مهر است و مهر اوست کین
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها که ریخت
شاهنامه کتاب دولتها نیست. کتاب مردم است. البته دولتها، از ترکان سلجوقی و ایلخانان مغول تا دیگران، در پی کسب آبرو و اعتبار و مشروعیت، به آن آویختند.
اغراق نیست اگر گفته شود، شاهنامه و فردوسی، خود را بر جمهوری اسلامی و عصر او تحمیل کردهاند؛ این سلطنت معنوی فردوسی است که همچنان بر دلهای ایرانیان فرمان میراند و مشروعیتبخش و قدرتآفرین است. همانگونه که روزگاری، ترک و تاتار خود را به فتراک کتاب او میبستند تا مشروع و مقبول باشند.
بااینهمه، واقعیت این است که شاهنامه در این سالها مظلوم و در غربت بوده است؛ در مظلومیت فردوسی همین یک مثال بس که امروز که این حکم کذایی صادر شده و آقایان هم ناگهان ملیگرا و فردوسیدوست شدهاند، اجازه نمیدهند آن مجسمهٔ خجسته و بشکوه و بلند حکیم، در زادگاهش نصب شود؛ همان شهری که نگارههای شاهنامه را از دیوارهایش زدودند.
در این سالهای تلخ، مردم بودند که از شاهنامه پاسداری کردند؛ در تنگسالیها هزینه کردند تا کودکانشان شاهنامه و حتی نقالی بیاموزند؛ دوستان فردوسی، گاه بهرایگان، برای مردم شاهنامه خواندند تا این دریچه همچنان گشوده بماند. مردم به رغم مدعیان، شاهنامه را در متن زندگی خود نگاه داشتند؛ زنده و رونده و الهامبخش.
امروز، تا جایی که در توان باشد، باید مانع از آن شد که نهاد سیاست، اعتبار ملی شاهنامه را خرج تزیین و توجیه سیاستهای شکستخورده و ویرانگر کند. شاهنامه کتابی نیست که بتوان از راه نادانی یا تزویر، آن را ابزار حذف و خشونت و سلب آزادیها کرد.
شاهنامه کتاب دیروز ما، کتاب امروز ما و کتاب فردای ماست. این ما یعنی همهٔ ایرانیان؛ همهٔ باشندگان در قلمرو ایران بزرگ فرهنگی.
من به عنوان یک ایرانی دوستدار شاهنامه و فردوسی، مخالفت خود را با این حکم اعلام میکنم؛ برای پاسداری از حریم حرمت شاهنامه و فردوسی با این حکم مخالفت میکنم.
/channel/n00re30yah
از نازکی مولانا و رفتن شمس
«من اگر در روی جماعتی، به سببِ نازکیِ خویش، زهرخندهای کنم... به دل راست نباشم تا آنگه که ایشان به دل و جان و آشکارا... راست نشوند.»
این سخن را مولانا، در نامه بسیار لطیفی، به عروس خود، همسر سلطان ولد، نوشته است. امّا همین جا هم دو سه نکته را از خلق و خوی او درمییابیم که به نوعی موجب رنجش و دلگیری شمس بوده است. این که مولانا، «به سبب نازکی خویش»، یعنی نزاکت و رعایت و در عین حال لطافت خُلق و خوی، در مقابل جمع یا مصاحبان ناموافق، میل به اعتراض آشکار نداشته است. بعدها از آن جمع یا گوینده دوری میکرده، امّا آنجا به روی خود نمیآورده است، بلکه گاه، شاید به قصد تلطیف محیط، «زهرخندهای» هم میکرده منتهی به صراحت پاسخ نمیداده و انتظار شمس غیر از این بوده است.
شکایت شمس است که: «اومیدم بود که اگر وقتی سخنی شود میان ایشان که طاعنان مااند یا خیالاندیشان در حق ما... سخنهای نیکو بگویی، خود هیچ نگفتی». این که مولانا از آنها روی گردانده، کافی نیست: بلکه «چنین راستک میبایست گفتن که از شما جهت آن بریدم و صحبت منقطع کردم که درویش از شما رنجید... فهم نمیکنند که پرهیز تو از ایشان از دوستی ماست. آن را حمل میکنند بر ملالت و نازکی و چیزهای دیگر...» (همانجا) و باز اشاره به این صفت نازکی او.
شمس خود البته هیچ پروا نداشته: «هر که خواهد تا بیشرمی را بیند، تا مرا بیند، و هر که خواهد که شرمگین بیند، تا تو را بیند» (ص ۳۷۹) منتهی او هم، به ناچار، مراعات این «نازکی» مولانا را دارد: «من از نازکی مولانا امر نمیکنم، تا حرج نشود... پیش(تر)، چون پیش مولانا بانگ برمیزدم در حال اندرون میرمید» (ص ۳۵۱) و جهت احتراز از رمیدن مولاناست که پاسخ طاعنان را نمیدهد: «من جواب او نگویم... از نازکی مولانا پرهیز کردم.» (ص ۳۵۲) و این همه یادآور بیت مولاناست در مثنوی که «مر مرا چه جای جنگِ نیک و بد، کین دلم از صلحها هم میرمد».
حدّ این «نازکی طبع لطیف» در خلوت این دو هم منعکس است: «وقتی که مولانا میل سخن شنیدن دارد، میدانم از دل خود، و دل من میل سخن میکند، و وقتی که نازکی باشد مولانا را، من میدانم.». (ص ۷۵۵)
هر چه بود، این «نازکی» مولانا، و سوء استفاده دیگران از آن، «شاه شمس الدین» را به گوشه ماتخانه راند، گوشهای که یک سوی آن طعن طاعنان، و سوی دیگر، سکوت مولانا بود: «چون چنان باشی کار آمدن من سهل است... شاه از ماتخانه بگریزد. چون آن خانه از مات خانگی بیرون رفت، بازآید. این شاه را مات نبود... از ماتیهای آن خانه آن باشد که او این گفت، تو هیچ نگفتی... چندان دلم بد میشود که وقت جواب خامُشی میکنی. همه خلل از آن شد که چیزی گفتند و جواب نگفتی، خاموش کردی.» (ص ۶۹۶)
▪️ز گریه، شام و سحر، دیده، چند تر مانَد؟
دعا کنید که نی شام و نی سحر ماند
دو زلف یار، به هم آنقدَر نمیماند
که روز ما و شب ما به یکدگر ماند
کنید داخلِ اجزای نوشداروی ما،
هر آن گیاه که برگش به نیشتر ماند
#طالب_آملی
(سدهی یازدهم)
@Gaahgoft
کلمهی چغانه ۲بار در دیوان حافظ به کار رفتهاست:
- به وقت ِ سرخوشی از آه و نالهی عشاق
به صوت و نغمهی چنگ و چغانه یاد آرید ۲۴۱
- سحرگاهان که مخمور ِ شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه ۴۲۸
چغانه:
۱- از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان میدادند. (عمید)
۲- از سازهای ضربی و آن کدوی خشکی بود که درون آن را سنگریزه میریختند و هنگام رقص و پایکوبی متناسب با وزن رقص آن را تکان میدادند. (معین)
۳- نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است. (دهخدا)
#چغانه
#موسیقی
@Hafez_and_I
#درست_خوانی
#پرسش
❓میشه لطف کنید این شعر کتاب فارسیمون رو بخونید؟
اصلا نتونستم روخوانی صحیحی از این شعر پیدا کنم...
خانم شیما
دانشجوی آموزش زبان انگلیسی
🔅الحَذار ای غافلان زین وحشتآباد الحَذار!
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار!
ای عجب دلتان بِنَگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عَفِن وین آبهای ناگوار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشا
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
نرگساَش بیمار یابی، لالهاش دلسوخته
غنچهاش دلتنگ بینیّ و بنفشهش سوگوار
اندر او، بی تهمتی، سیمرغ مُتواری شده
وانگهی خیلِ کُلَنگان بین قطار اندر قطار
باز، در وی، با هنرها، دیدهها بردوخته
کرکسِ خَسطبع، در وی، از تنعّم، دیدهخوار
شمع را، هر روز، مرگ و لاله را، هر شب، ذُبول
باغ را، هر سال، عزل و ماه را، هر مَه سِرار
تو گُزیده اینچنینجایی بر ایوانِ بقا
راست گویند آن: «کجا عنوان عقل است اختیار؟!»
راست گویند آنکجا: «عنوانِ عقل است اختیار»!
ای تو محسودِ فلک! هم آز را گشتی اسیر،
وی تو مسجودِ مَلَک! هم دیو را گشتی شکار
مولدِ اصلیّ تو دارالقرار آمد برو
تا ببینی جای خویش آنجا؛ مکن اینجا قرار!
تو چنین بیبرگ، در غربت، به خواری تن زده
وز برای مقدماَت روحانیان در انتظار،
در گشاده، بار داده، خوان نهاده بهر تو
تو، چنین اِعراض کرده از همه بیگانهوار
جمالالدّین عبدالرّزاق اصفهانی
(سدهی ششم)
#پاسخ 👇👇
@Gaahgoft
#درست_خوانی
#آموزشی
#پاسخ
👈 غزل ۳۲ در گنجور
🔅عاشقیّ و بینوایی، کارِ ماست
کار، کارِ ماست؛ چون او یار ماست
تا بوَد عشقت میانِ جانِ ما،
جانِ ما در پیش ما ایثار ماست
جانِ ما، زان است جان، کو جانِ/جان۟س۟ت/
جانِ ما، بی فخرِ عشقَش عار ماست
عشقِ او، آسان همی پنداشتم
سدِّ ما، در راهِ ما، پندار ماست
کار ما چون شد ز دست ما کنون،
هرچه دَرد و دُردی است، آن کار ماست
بوده عمری در میان اهل دین
وین زمان، تسبیحِ ما، زُنّار ماست
چون به مسجد یک زمان حاضر نِهایم،
نیست این مسجد؛ که این، خَمّار ماست
کیست چون عطّار در خَمّارِ عشق؟!
کین زمان، در دَرد، دُردیخوار ماست
#عطار
#سایه_اش
@Gaahgoft
🔊فایل صوتی
🔸 ستیز کیهانی در اساطیر ایرانی
👈دیو، در اصل به معنای «درخشان» است.
🔹و چون خبر مرگ وی، آشکارا گردد، کارها، از لونی* دیگر گردد.*
#بیهقی
#واژگان
*لون: /lown/ رنگ، فام؛ گونه، نوع
#اصطلاحات
*از لونی دیگر گردد:
دگرگون شود؛ به گونهای دیگر پیش رود
#ایران_زمین
@Gaahgoft
کار کسی از چیزی رفتن: مشکل کسی از طریق چیزی حل شدن، تنها چارهی کسی، چیزی بودن
- حافظ ز شوقِ مجلس سلطان غیاثِ دین
غافل مشو که کارِ تو از ناله میرود ۲۲۵
- کار از تو میرود، مددی ای دلیلِ راه
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم ۳۶۴
- عقل را با عشق زور ِ پنجه نیست
کار ِ مسکین از مدارا میرود ۲۶۷
- صبر از وصالِ یارِ من برگشتن از دلدارِ من
گر چه نباشد کارِ من هم کار از آنم میرود ۲۶۸
- سعدی! فغان از دست ِ ما لایق نبود ای بیوفا!
طاقت نمیآرم جفا، کار از فغانم میرود ۲۶۸
#کار_از_چیزی_رفتن
#افعال
#مریم_فقیهی_کیا
@OnlineSadi | شکرین حدیث سعدی
سِیر: حرکت در شب
منبع: دکتر اشرفزاده 🥲
- با سیر اختر فلکم داوری بسیست
انصاف شاه باد در این قصه یاورم ۳۲۹
- ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سرِّ اختران کهنسیر و ماه نو ۴۰۶
#سیر
#واژهها
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
پیک: قاصد پیادهی تندرو
منبع: دکتر اشرفزاده 🥲
صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران
پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد ۱۰۹
#پیک
#واژهها
@OnlineHafez | حافظ و من 🌱
.
#ترجمه_ها
Dans ma rue
In my street
در خیابان من بخش دومِ #ترجمه
در خیابانِ من، زنانی خیابان گز میکنند.
زمزمههاشان در گوشم
و شب هنگام
وقتی که خوابآلوِد ترانهام،
با صدای فریاد و داد، ناگهان از خواب میپرم:
صفیرِ گامهای سنگین
که میآیند و میروند.
و سپس سکوت، که قلبم را تا اعماق، یخ میزند.
در خیابانِ من، زنانی در گردشاند
و من میلرزم، و میسَردم، و میترسم...
و هفتهها و هفتههاست
همانقدر که خانه دارم، دخل هم.
شگرد دیگران را نمیدانم
اما من خریدار پیدا نکردم.
از عابران تمنّای خیرات کردم
تکهای نان و کمی گرما.
اگر چه گستاخ نبودم،
اما اینک منم که از او میترسند.
در خیابان خود، هر شب پرسه میزنم.
نالهی مرا میشنوند
و شبهنگام
آنگاه که باد، کلام خود را از آسمان به زمین میکوبد،
بدنم باران-لرزه میگیرد.
و دیگر... نمیتوانم.
یکسره به انتظار بودم
که خداوندِ خوب بیاید
و مرا به گرم شدن در جوارِ خویش بخواند.
در خیابان من، فرشتگانی هستند
که مرا با خود میبرند.
کابوسهای من
برای همیشه
تمام شد.
برگردان انگلیسی به فارسی: #سایه_اش
۶ مرداد ۹۶
@Gaahgoft
این اولین بار نیست که در برنامههای فرهنگی آقای سروش صحت، بیتی جعلی خوانده و به شاعری بزرگ نسبت داده میشود.قبلا در برنامه کتابباز هم چندبار این اتفاق افتاد.اشتباه از هرکسی سر میزند،اما آن چیزی که ناراحتکننده است،انفعال مجری و تهیهکننده یک برنامه درباره اشتباهات فاحش و صدمهزننده به ادبیات و فرهنگ است.دریغ از پذیرفتن و اصلاح یا کوچکترین واکنش.
این بار هم در برنامه اکنون یک شعر جعلی را مولانا نسبت می دهند،مهمان برنامه یک سخنران انگیزشی است،جناب مجتبی شکوری که در گویندگی مهارت دارد، خوب بلد است حرف بزند؛همان چیزی که شاه کلید ویدئوهای وایرال است.
او میگوید که مثنوی میخواند و بعد شعری را مثال میزند که حتی در وزن مثنوی سروده نشده.
مجری هم تلنگری نمیزند و در غیاب یک ناظر محتوایی این شعر جعلی دوباره به اسم مولانا در سطحی گسترده پخش میشود.
حالا که مجددا این شعر در یک برنامه معتبر فرهنگی و از زبان یک شخصیت شناختهشده، به نام مولانا در حال دستبهدست شدن است چه میتوان کرد و چه میتوان گفت؟
نازنین توتونچیان مدیر انجمن مبارزه با جعلیات
@jaliyat
@molavi_asar_o_afkar
@eslah_e_ashaar_e_jaali_e_shaeran
در جُستن جام جم ، جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو وصف ِ جام جم پرسیدم
آن جام ِ جهان نمای جم ، من بودم
#بابا افضل کاشانی
نغنودم یعنی : نخوابیدم
/channel/Persianpoetry1and1wisdom
فراخواندن بیگانگان
مسعود غزنوی بر مردم چندان ستم كرد كه بزرگان ماوراءالنهر دست به دامان سلجوقيان شدند كه به ايران بيايند. آنان را دعوت به اشغال ایران کردند.
در واقع به بيگانه پناه بردن از دست نا دادگری حکومت ها، پیشینه تاريخی دارد.
ببينيد بيهقی درباره ی حاكم مسعود در خراسان به نام «سوری »كه ريشه خراسان را خشكاند چه می گويد:
...و چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و عنبر و مروارید و محفوری و قالی و کیش و اصناف و نعمت بود در این هدیه ی سوری، که امیر و همه ی حاضران به تعجب بماندند...
امیر مرا که بومنصورم، گفت:
"نیک چاکری ست این سوری. اگر مارا چنین دو سه چاکر دیگر بودی، بسیار فایده حاصل شدی".
گفتم: "همچنان است" و زَهره نداشتم که گفتمی از رعایای خراسان باید پرسید که به ایشان چند رنج رسانیده باشد، به شریف (بزرگ زادگان) و وضیع (فرودستان)، تا چنین هدیه ای ساخته آمده است. و فردا روز پیدا آید که عاقبت این کار چگونه شود.
و راست همچنان بود که بومنصور گفت که سوری مردی متهور و ظالم بود چون دست وی گشاده کردند برخراسان، اعیان و روسا را برکند و مال های بی اندازه ستد و آسیب ستم او به ضعفا رسید و از آنچه ستانده بود از ده درم، پنج سلطان را داد و آن اعیان مستأصل(درمانده) شدند و نامه ها نبشتند
بماوراءالنهر و رسولان فرستادند و به اعیان ترکان بنالیدند تا ایشان اغرا (ترغیب و تشویق) کردند ترکمانان را و ضعفا نیز به ایزد عز ذکره حال خود را برداشته و منهیان ( اینجا یعنی جاسوسان) را زهره نبود که حال سوری را براستی اِنهاء (آگاه کردن) کردندی وامیر رضی اﷲ عنه سخن کسی بروی نمیشنود و بدان هدیه های به افراطِ وی می نگریست تا خراسان بحقیقت در سر ظلم و دراز دستی وی شد(از دست رفت).
منبع: تاریخ بیهقی، ابوالفضل بیهقی دبیر، ویرایش جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز چاپ ششم صفحه .۳۲.بر گرفته از یادداشت های منتشر نشده رضا قلی.
#یدالله_کریمی_پور
@karimipour_k
اوّلا بشنو که چون ماندم ز شست... (اوّلا با الف و نه اولاً / اوّلن) / «ثانیا» (با الف) بشنو تو ای صدر وَدود / «ثالثا» تا از تو بیرون رفتهام... / رابعا...
این تنوینهای منصوب قیدساز، دست کم و عموماً، در «نظم» فارسی کهن، الف تلفّظ میشده است. هم ضبط نسخ این را نشان میدهد (یعنی در متن، کاتب تنوین را مناسب نثر یا نظم ظاهر میکرده یا نه) و هم شواهد قوافی فراوان. از همه آشناتر آن ترجیعبند سعدی است که میدانیم:
«بسیار کسان که جانِ شیرین / در پای تو ریزد اوّلا من» که اوّلا همقافیه است با «قفا، پادشا، جفا». جای دیگر «پاکبازان برِ شمشیر تو عمدا آیند» و عمدا همقافیه است با غوغا، صحرا، پیدا... و بسیار است در اشعار سعدی و خاقانی و دیگران که به رعایت قوافی توجه داشتهاند.
پس میخوانیم که «قاصدا رفتهست و دیوانه شدهست» و «ظاهرا مصلحت وقت در آن میبینی»...
اینک میبینیم که در بسیاری از متون چاپی این تنوینها در شعر و نظم هم ظاهر شده است و اگر قاعده خوانش هم بر همین مبنا باشد به نظرم درست نیست.
نمونهای که آوردم از شرح مثنوی استاد کریم زمانی است که در همه جا این تنوینهای منصوبِ معزول دوباره بر منصب نشستهاند.
.
آغاپوسی
غزلیست از مولانا که ردیف آن کلمهای یونانیست:
بتاب ای ماه بر یارم بگو یارا اغا پوسی / بزن ای باد بر زلفش که ای زیبا اغا پوسی
گر این جایی گر آن جایی وگر آیی وگر نایی / همه قندی و حلوایی زهی حلوا اغا پوسی
تا بیت آخر:
منم نادان تویی دانا تو باقی را بگو جانا / به گویایی افیغومی به ناگویا اغا پوسی
در متنهای چاپی، شاید متاثر از وزن یا تداعی «اغا» ترکی یا مغولی، کلمه را به صورت «اغا پوسی» مینویسند منتهی صورت درستترش «اغاپو سی» است: Αγαπώ σε
اگاپو (دوست دارم) سی (تو را)
در بیت آخر امّا مولانا کلمه دیگری هم افزوده است: افیغومی... که به احتمال زیاد، و نوع تبدیل گاما به غ در اغاپوسی، صورتیست از αφηγούμαι افِگومِ، به معنیِ «بیان میکنم»، «روایت میکنم».
جالب این که در نسخه چستربیتی، کاتب علامت زده و کلمه را در حاشیه، احتمالا در معنی رایج آن نزد یونانیزبانان قونیه، ترجمه کرده است: «میلافم» و خیلی هم خوب!
به گویایی افیغومی به ناگویا اغاپوسی: به گفتن، لاف عشق تو میزنم، به خاموشی، دوستت دارم... یا نظیر آن.
این که «اغاپوسی» را معنی نکرده احتمالا از آن روست که این ترکیب «دوستت دارم» به زبانهای رایج منطقه، چنان که امروز، نزد عموم مخاطبان آشنا بوده است و البته مولانا جای دیگر هم دارد:
پویسی چَلَبی پویسی ای پوسه اغا پوسی / بی نخوت و ناموسی این دم دلِ ما را جو...
اشاره کنیم که آن ماری شیمل در «من بادم و تو آتش» اغاپوسی را به معنی «محبوب» یا «معشوق» دانسته که نزدیک است، امّا به گمانم دقیق نیست، در لفظ (αγαπητός آگاپیتوس) و معنی.
تفاوت معنای عشق و دوستی در دو صورت آگاپه و فیلیا، صحنه جالبی در انجیل یونانی خلق کرده که جا دارد از آن جدا بنویسیم.
اگر در خاک بنهندم تویی دلدار و دلبندم / وگر بر چرخ آرندم از آن بالا اغا پوسی
اگر بالای کُه باشم چو رهبان عشق تو جویم / وگر در قعر دریاام در آن دریا اغا پوسی
بیا پهلوی من بنشین به رسم و عادت پیشین / بجنبان آن لب شیرین که مولانا اغا پوسی...
همچنین رک: رومیکا
و در خصوص فیلیو و اگاپو در انجیل رک به اینجا.
👇👇
#پرسش
منظورتون از #شیوا_خوانی چیه؟
#پاسخ
در #شیوا_خوانی ـــ علاوه بر #درست_خوانی متن ـــ، بر لحن و آکسانگذاری درست، و تزئینات آوایی، و قدرت صدای شما متناسب با متن کار میکنیم.
🔸لطفا و حتما، پیش از حضور در جلسات، این چهار فایل کوتاه رو بشنوید:
👉/channel/Gaahgoft/1031
👉/channel/Gaahgoft/1032
👉/channel/Gaahgoft/1082
👉/channel/Gaahgoft/1083
#پرسش
تعیین سطح میکنید؟
#پاسخ
بله. بسته به دورهی مورد نظر شما، دو نمونه متن کوتاه براتون میفرستم.
اگر ویرگولبندی اشکال داشت، تصحیح کنید؛ و با دقت بخونید و برام بفرستید.
به امید دیدار شما.🌹
#سایه_اش
#درست_خوانی
#آموزشی
@Gaahgoft
کلمهی رباط ۲بار در دیوان حافظ به کار رفتهاست:
- از این رباط ِ دو در چون ضرورتست رحیل
رواق و طاق ِ معیشت چه سربلند و چه پست ۲۵
- به نیم جو نخرم طاق ِ خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پایِ خُم طنبیست ۶۴
رباط:
۱- کاروانسرا (قدیمی)
۲- خانقاه یا مکانی برای سکونت طلاب و درویشان (قدیمی)
۳- مجاز از دنیا (قدیمی)
عکس مربوط به رباط فخر داوود ، در جادهی مشهد-نیشابور است.
#رباط
#واژهها
@Hafez_and_I