dastanhayiziba | Unsorted

Telegram-канал dastanhayiziba - 🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

-

#زنده_گی_نامه📕 #داستانهای_زیبا،📝 # اقوال_مفید_وپند_آمیز 📋 #کلیپ_های_اسلامی🎥 # رادراین_کانال_مشاهده_کنید ! دوستانیکه داستانهای زیبا دارند ویا زنده گی نامه دارند به آیدی زیر مسج کنند تا داستانهای شان را درکانال همراه بانام شان قرار بدهم @mokhlas25

Subscribe to a channel

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

✰﷽✰

ليستى از پر بازدیدترین و خاصترین کانالهای تلگرامی تقدیم نگاه شما.

◈(گــــروه‌ مـبتکــــران)◈

@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
 ┗━━━•◈•◆•◈•━━━━┅┄

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید....

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

سلام خدمت تمام خواهران و برادران

یک خواهرما خواستن قرآن ختم کنن گفتن از شما خواهش کنم اور در ای ثواب کمک کنن

از جزء ۵ تا ۳۰ هرکی میخونه
بگه یاداشت کنم ... شده یک جز همکاری کنید و برای آخرت خود ذخیره کنید 🙂

6✅
7 ✅
8✅
9✅
10✅
11✅
12
13
14
15
16
17✅
18✅
19✅
20✅
21✅
22✅
23✅
24✅
25✅
26✅
27✅
28✅
29✅
30✅

جزاکم الله خیرا

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

✰﷽✰

ليستى از پر بازدیدترین و خاصترین کانالهای تلگرامی تقدیم نگاه شما.

•❀گـــروه‌ انـــس❀•

●••••••••••✯✿✯••••••••••●
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
●••••••••••✯✿✯••••••••••●

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید....

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

سلام خدمت تمام خواهران و برادران

یک خواهرما خواستن قرآن ختم کنن گفتن از شما خواهش کنم اور در ای ثواب کمک کنن

از جزء ۵ تا ۳۰ هرکی میخونه
بگه یاداشت کنم ... شده یک جز همکاری کنید و برای آخرت خود ذخیره کنید 🙂

6✅
7 ✅
8✅
9✅
10✅
11✅
12
13
14
15
16
17
18
19✅
20✅
21✅
22✅
23✅
24✅
25✅
26✅
27✅
28✅
29✅
30✅

جزاکم الله خیرا

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

• عشق همسران سلف به همدیگر

از أم‌درداء رضی‌الله‌‌عنها روایت است:

پروردگارا؛ أبودرداء را در این دنیا به من بخشیدی و با او ازدواج کردم، او را به تو واگذار می‌کنم و از تو می‌خواهم که در بهشت نیز با او ازدواج کنم.

ابودرداء رضی‌الله‌عنه نیز به او گفت: اگر این را از خدا می‌خواهی، پس بگذار من اولین و آخرین همسر تو در این دنیا باشم، و پس از مرگم با مرد دیگری ازدواج نکن.

أم‌درداء روایت می‌کند: أبودرداء دار فانی را وداع گفت، و من هنوز وجاهت و زیبایی خود را داشتم، معاویه رضی‌الله‌عنه از من خواستگاری کرد.

أم‌درداء به وی می‌گوید:
نه! به خدا سوگند من در دنیا با هیچ‌کس ازدواج نخواهم کرد، تا با ابودرداء در بهشت ان‌شاءالله ازدواج کنم.

❀ حلية الٲولياء؛ ۲۲۵۱/۲۲۴

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

سلام خدمت تمام خواهران و برادران

یک خواهرما خواستن قرآن ختم کنن گفتن از شما خواهش کنم اور در ای ثواب کمک کنن

از جزء ۵ تا ۳۰ هرکی میخونه
بگه یاداشت کنم ... شده یک جز همکاری کنید و برای آخرت خود ذخیره کنید 🙂

6✅
7 ✅
8✅
9✅
10✅
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20✅
21✅
22✅
23✅
24✅
25✅
26✅
27✅
28✅
29✅
30✅

جزاکم الله خیرا

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

﷽ـ
درود بر منجی عالم بشریت جناب حضرت םבםב مصطفی ﷺ.!❤

﴿{ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد.﴾}

⊱┈─────᯽────┈⊰



#جمعه_المبارک

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

🎁مـقـرأة قـرآنـی طـلوع☀️ حـق بـا انـواع کـلاسـهای عـالی حـفظ قران کریم ،تجوید از صفر تا پیشرفته، دروس شرعی و قواعد زبان عربی، زبان انگلیسی ، روانشناسی خانواده در خدمت خواهران و کودکان اهل سنت می‌باشد (به پیام ادمین مقرئه جهت ورود به گروه پاسخگو باشین)💥

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

🌷نور دلِ مؤمنین بُوَد در صلوات🌸
🌷اندوخته ی یقین بُوَد در صلوات🌸

➖➖➖➖➖➖
#رسول_الله

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

سلام خدمت تمام خواهران و برادران

یک خواهرما خواستن قرآن ختم کنن گفتن از شما خواهش کنم اور در ای ثواب کمک کنن

از جزء ۵ تا ۳۰ هرکی میخونه
بگه یاداشت کنم ... شده یک جز همکاری کنید و برای آخرت خود ذخیره کنید 🙂

6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30

جزاکم الله خیرا

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

⚜️💎⚜️💎⚜️💎⚜️

📚حکایت

مار ی مرغ را نیش زد، و با زهرى که در بدنش می‌سوخت، به لانه‌اش پناه برد.
اما مرغ‌های دیگر ترجیح دادند او را بیرون کنند تا زهر پخش نشود.
مرغ لنگان‌لنگان، با گریه و درد، دور شد. نه به خاطر نیش مار، بلکه به خاطر رها شدن و بی‌مهری خانواده‌اش در زمانی که بیش از همه به آنها نیاز داشت.
پس رفت... در حالی که از تب می‌سوخت، یک پایش را به سختی می‌کشید و در برابر شب‌های سرد بی‌دفاع بود.
با هر قدم، اشکی از چشمانش فرو می‌ریخت.
مرغ‌های درون لانه او را تماشا کردند که دور می‌شود و در افق ناپدید می‌گردد. بعضی به یکدیگر گفتند:
بگذارید برود... او دور از ما خواهد مرد.
و وقتی که مرغ بالاخره در وسعت افق گم شد، همه مطمئن بودند که او دیگر زنده نیست.
برخی حتی به آسمان نگاه کردند، به امید اینکه لاشخورها را در حال پرواز ببینند.
زمان گذشت.
مدتی بعد، یک مرغ مگس‌خوار به لانه آمد و خبر داد:
خواهر شما زنده است! او در غاری دوردست زندگی می‌کند.
او زنده مانده، اما پایش را به خاطر نیش مار از دست داده است.
او در یافتن غذا مشکل دارد و به کمک شما نیازمند است.
سکوتی برقرار شد. سپس بهانه‌ها آغاز گردید:
نمی‌توانم بروم، دارم تخم می‌گذارم...
نمی‌توانم بروم، در جستجوی دانه هستم...
نمی‌توانم بروم، باید از جوجه‌هایم مراقبت کنم...
پس یکی پس از دیگری، همه درخواست کمک را رد کردند.
مرغ مگس‌خوار بدون کمک به غار بازگشت.
زمان باز هم گذشت.
مدتی بعد، مرغ مگس‌خوار دوباره برگشت، اما این بار با خبری دردناک:
— خواهرتان از دنیا رفت... او در غار، تنها جان داد... هیچ‌کسی نبود که او را به خاک بسپارد یا برایش گریه کند.
در آن لحظه، باری سنگین بر دل همه افتاد. اندوهی عمیق سراسر لانه را فرا گرفت.
آن‌هایی که تخم می‌گذاشتند، دست از کار کشیدند.
آن‌هایی که به دنبال دانه بودند، بذرها را رها کردند.
آن‌هایی که از جوجه‌ها مراقبت می‌کردند، برای لحظه‌ای آنها را فراموش کردند.
پشیمانی، دردناک‌تر از هر زهری بود.
"چرا زودتر نرفتیم؟" از خود می‌پرسیدند.
و بدون توجه به فاصله و سختی راه، همگی به سوی غار رهسپار شدند، در حالی که می‌گریستند و سوگواری می‌کردند.
اکنون دلیلی برای دیدن او داشتند، اما خیلی دیر شده بود.
وقتی به غار رسیدند، مرغ را نیافتند...
تنها نامه‌ای باقی مانده بود که نوشته بود:
"در زندگی، بسیاری از مردم برای کمک به تو در زمان حیاتت حتی از خیابان عبور نمی‌کنند، اما برای دفن تو، جهان را زیر پا می‌گذارند.

و بیشتر اشک‌هایی که در مراسم خاکسپاری ریخته می‌شود، نه از درد، بلکه از پشیمانی و عذاب وجدان است."

  ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

🚤#حکایت

روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود...

پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت:

از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت...

سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد
آن مرد تعجب کرد وگفت
از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی؟

تاجر جواب داد:
ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم...

پروردگارا...
کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمق اند، خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم...
آمین🤲
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

📚 مرا محکم بگیر!

زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: 'یواشتر برو من می‌ترسم' مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: 'خواهش می‌کنم، من خیلی میترسم.
مردجوان: 'خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!'
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟' مرد جوان: 'مرا محکم بگیر'
زن جوان: خوب، حالا میشه یواشتر؟
مرد جوان: 'باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی‌تونم راحت برونم، اذیتم می‌کنه.
روز بعد روزنامه‌ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.

مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده به ماند.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

📚فرصتی از دل یک آسیب

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.
مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد.
هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "
مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.
این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستم این کار را بکنم؟

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

📕#حکایت_ملانصرالدین

روزي ملانصرالدین به دهكده اي مي رفت، در بين راه زير درخت چهارمغز به استراحت نشست و در نزديكي اش بوته كدوئي را ديد؛ ملا به فكر فرو رفت كه چگونه كدوي به اين بزرگي از بوته ی كوچكي بوجود مي آيد و چهارمغز به اين كوچكي از درختي به آن بزرگي؟

سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آيا بهتر نبود كه كدو را از درخت چهارمغز خلق مي كردي و گردو را از بوته كدو؟

در اين حال، چهارمغز از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهايش پريد و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:

پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهي دخالت كنم؛ زير ا هر چه را خلق كرده اي،حكمتي دارد و اگر جاي چهارمغز با كدو عوض شده بود، من الان زنده نبودم!

🌹هیچ کار خدا بی حکمت نیست

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

سلام خدمت تمام خواهران و برادران

یک خواهرما خواستن قرآن ختم کنن گفتن از شما خواهش کنم اور در ای ثواب کمک کنن

از جزء ۵ تا ۳۰ هرکی میخونه
بگه یاداشت کنم ... شده یک جز همکاری کنید و برای آخرت خود ذخیره کنید 🙂

6✅
7 ✅
8✅
9✅
10✅
11✅
12
13
14
15
16
17✅
18✅
19✅
20✅
21✅
22✅
23✅
24✅
25✅
26✅
27✅
28✅
29✅
30✅

جزاکم الله خیرا

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

در باره نماز تهجد ☝🏻☝🏻

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم درجوانی .....می کردند؟

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#حکایت‌کوتاه

دختری که از مادرش اجازه‌ی #زنا میخواست!!
حتمایکباربخوانید

دختر جوانی از مادرش خواست تا او را به فاحشگی (زنا) اجازه دهد!!
مادر آگاه در صدد نصیحت دخترش برآمد چرا كه این خواسته، از نظر اجتماعی امری ننگین و از نظر دینی نیز حرام بود و این كار چنین شخصی را هر چند كه دارای زیبایی و ثروت باشد، از جامعه ساقط می‌گرداند.
اما دختر بر رأی خود پافشاری نمود.
چه می‌پنداری؟ مادر با اصرار دخترش چه كار كند...؟!
مادر با اصرار دخترش موافقت كرد اما به چند شرط؛ اگر در این شرطهای مادر پیروز شد، پس اختیارش در دست خودش می‌باشد..
شرط اوّل مادر این بود كه از دخترش خواست صبحگاه در پبش روی قصر حاكم ایستاده شود و هنگامی كه حاكم از قصر خارج می‌شود و از پیش رویش می‌گذرد، خود را بر زمین بیندازد؛ گویا كه بیهوش شده است و سپس بنگرد كه چه چیزی برایش رخ می‌دهد.
دختر شرط مادر را پذیرفت تا ببیند چه می‌شود.. او صبح روز بعد پیش روی قصر حاكم رفت و هنگامی كه حاكم بیرون شد، خود را به بیهوشی زد و به زمین انداخت. ناگهان حاكم به سویش شتافت و او را از زمین بلند كرد و همه با اهتمام زیاد دور و برش جمع شدند.
دختر جوان تظاهر كرد كه به هوش آمده است و از حاكم سپاسگزاری نمود و شتابان از آن‌جا دور شد تا به مادرش خبر دهد كه در امتحان اوّل پیروز شده است و امتحان دوم چه باشد... مادرش به او گفت: فردا هم باید به همان‌جا بروی و این نمایشت را به هنگام خروج حاكم كه از پیشت می‌گذرد، اجرا كنی. دختر چنین كرد، اما نتیجه‌اش با نتیجه‌ی دیروزی فرق می‌كرد؛ این بار حاكم به سویش نرفت، بلكه وزیر رفت و او را از زمین بلند كرد و دور و برش برخی از محافظان جمع شدند و حاكم اصلاً به وی توجهی نكرد!!
دختر باز چنین وانمود كرد كه به هوش آمده و از وزیر تشكر كرد و رفت تا واقعه‌ی امتحان دوم را به مادرش خبر دهد. باز از مادرش نسبت به امتحان سوم پرسید و جواب مادر همین بود كه فردا هم باید به هنگام خروج حاكم چنین كنی.
روز بعد هم دختر چنین كرد و هنگامی كه خود را بر زمین انداخت، فرمانده محافظان آمد و او را از راه كنار زد و رهایش نمود و به جز چند نفری هیچ كس نزدیك نیامد و این‌ها هم زود او را ترك كردند.. دختر به سوی مادر بازگشت و آن‌چه را پیش آمده بود، با نوعی دلتنگی و حسرت بازگو نمود و از مادرش پرسید: آیا امتحان به پایان رسیده است؟
مادر گفت: نه دخترم! فردا هم از تو می‌خواهم كه چنین كاری را دوباره انجام دهی و در آخر مرا از آن‌چه اتفاق می‌افتد با خبر كنی كه این آخرین روز امتحان است!
دختر چنان كرد كه مادر گفته بود؛ اما این دفعه گریان به نزد مادر آمد كه امتحان روز آخر برایش سخت شده بود؛ چرا كه كسی به نزدیكش نیامده بود تا او را كمك كند، بلكه برخی او را مسخره كرده بودند و برخی دیگر بد گفته و عده‌ای با پاهایشان او را كنار زده بودند...
در این لحظه مادرِ فهمیده به دخترش گفت: عاقبت زنا همین است؛ در ابتدا همه از اشراف، ثروتمندان و… پیشت می‌آیند، اما وقتی كه چند روزی از آن گذشت، همه از تو متنفر می‌شوند، بلكه تو را مسخره می‌كنند. كرامت از دست رفته‌ات هرگز به تو باز نمی‌گردد، حتى پست‌ترین مردم هم تو را به باد مسخره می‌گیرد؛ با وجود آن هنوز هم می‌خواهی زنا كنی عزیزم؟!
دختر جوان عقل و هوشش را باز یافت و از مادر فهمیده‌اش سپاسگزاری كرد و گفت: ممنونم مادرم به این درسی كه به من دادی، به خدا قسم كه هرگز زنا نخواهم كرد گر چه آسمان و زمین بر سرم فرود آیند؛ چرا كه زنا، ذلت، پستی و حقارتی بیش نیست.رو برداشت شده:!

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

سلام خدمت تمام خواهران و برادران

یک خواهرما خواستن قرآن ختم کنن گفتن از شما خواهش کنم اور در ای ثواب کمک کنن

از جزء ۵ تا ۳۰ هرکی میخونه
بگه یاداشت کنم ... شده یک جز همکاری کنید و برای آخرت خود ذخیره کنید 🙂

6✅
7 ✅
8✅
9✅
10✅
11✅
12
13
14
15
16
17
18
19✅
20✅
21✅
22✅
23✅
24✅
25✅
26✅
27✅
28✅
29✅
30✅

جزاکم الله خیرا

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

﷽ـ
درود بر منجی عالم بشریت جناب حضرت םבםב مصطفی ﷺ.!❤

﴿{ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد.﴾}

⊱┈─────᯽────┈⊰



#جمعه_المبارک

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

لطفاً دوستان همکاری کنید و تلاوت کنید یک جز کلا هیفده جز مانده که تلاوت بشه 🫠

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

سلام خدمت تمام خواهران و برادران

یک خواهرما خواستن قرآن ختم کنن گفتن از شما خواهش کنم اور در ای ثواب کمک کنن

از جزء ۵ تا ۳۰ هرکی میخونه
بگه یاداشت کنم ... شده یک جز همکاری کنید و برای آخرت خود ذخیره کنید 🙂

6✅
7 ✅
8✅
9✅
10✅
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29✅
30✅

جزاکم الله خیرا

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

در دیدگاهی بگذارید اعلام کنید با اسم و جزی که تلاوت میکنید ☝🏻☝🏻

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

💡مقـرأة قـرآنــی طـلوع حـق با انواع کلاسهای عالی و رایگان و اساتید خِبره و باتـجربـه در خـدمت خـواهـران اهـل سـنـت🟡

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

⭕️دانشگـاه مـجـازی عــلوم شـرعـی طلـوع حـق بـر منـهج اهـل سـنـت و جـمـاعت بـرای اولـیـن بـار در سـه سطـح لیسانـس ،فـوق لیسانـس ،دکـتـرا با مدیریت علمی استاد مفتی عبدالرحمن احراری حفظه الله
💎⭕️💎

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

چه فرقی دارند،
زندگی و مرگ؟
هر دو کشیده شده‌اند وسطِ نبردِ زندگی،
تا بجنگند؛
و سوالی شوند بنیادین،
در مغز ما و هرزگاهی قلقلک‌مان بدهند.

چه فرقی می‌کنند،
پستی‌ها، بلندی‌ها، خوبی‌ها و بدی‌ها؟
انگار ایستاده‌اند در نقطه‌ای،
تا قلابِ بالای سرشان را معنا کنند؟

نمی‌دانم. شاید فقط انسانیم.
چه فرقی می‌کنند زن‌ها و مرد‌ها، مسیحی‌ها و مسلمان‌ها؟
شاید ما در یک نقطه گیرافتاده‌ایم،
تا راهِ بالای سرمان را پیدا کنیم!

شاید فقط انسانیم.
برچسب‌مان چه اهمیتی دارد؟
بودن و نبودن‌مان؟
تا باشیم، هستیم؛ وقتی نبودیم، نیستیم دگر.
هراس‌مان از چیست؟
از آن‌چه ندیده‌ایم؟ نشنیده‌ایم؟

می‌گفتند برای کودکان افسانه نخوانید،
ذهن‌شان مغشوش می‌شود.
چرا برای ما،
انسان‌ها،
افسانه خواندند؟
چه نیازی بود بخوابیم؟

چه فرقی می‌کند،
بیداری یا خواب؟ اهمیتی ندارند... نه وقتی در منجلاب افسانه‌ها افتاده‌ایم.
بیداری چون خواب و خواب چون بیداری‌ست.
چه دورِ باطلی.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

حدیث بسیار زیبا و پرمعنایی است 🌿

متن حدیث:

قال رسول الله ﷺ:
واعْلَمْ أنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ، وَأنَّ الفَرَجَ مَعَ الكَرْبِ، وَأنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرًا
(صحیح الجامع، حدیث شماره 68/2)



🌸 ترجمه فارسی:

بدان که:
✦ یاری و پیروزی با صبر است،
✦ آسانی و گشایش با سختی است،
✦ و همراه هر تنگی، گشایش و راحتی خواهد آمد.



💫 پیام حدیث:
پیامبر ﷺ به ما یاد می‌دهد که در سختی‌ها و مشکلات، امید را از دست ندهیم.
هر سختی و اندوهی، درون خود راه نجات و گشایش دارد؛ فقط باید صبر و توکل داشته باشیم.
چون یاری خدا نزدیک است برای کسی که پایدار بماند.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

به تفاوتهای انسانها در دیدگاهایشان دقت کنید
هوش
تفکر
شخصیت
احساسات
استعداد
غریزه
تربیت
خانواده
فرهنگ
آموزش
محیط
تجربه
باور
نگرش
اعتقاد
درک
رفتار
تصمیم‌گیری
واکنش
ارتباط
نظم
مسئولیت‌پذیری
روح
معنویت
عشق
بخشش
آرام

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

📣⬇️📣⬇️
آغاز ثبت نام آموزش تخصصی طب سنتی با اخذ مدرک تا سطح دکترا یک پکیج کامل، مخصوص خواهران اهل سنت🌷⬆️🌷

Читать полностью…
Subscribe to a channel