کتاب خواندن یک تفریح نیست، یک نیازه... 📘📗📕📒
.
گفتگویی بسیار جذاب، میانِ سه روانکاو و اندیشمند شهیر؛ فروید، یونگ و آدلر بر سر مفهوم #عشق
Series: Young Indiana Jones 1992
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
📚#جاسوسیکهازسردسیرآمد
✍#جان_لوکاره
رمان جاسوسی که از سردسیر آمد، سومین رمان جان لوکاره و اولین اثر اوست که موفقیت های بین المللی را برای این نویسنده به ارمغان آورد. لوکاره در رمان جاسوسی که از سردسیر آمد، جهانی را خلق می کند که مشابهش در هیچ یک از آثار داستانی و معمایی سابق به چشم نخورده است.
- #معمایی
❏ℬ𝑜𝑜𝓀
بهترین چیز موزه این بود که در آن همیشه هرچیزی درست سرجای خودش بود. کسی آنها را جابجا نمی کرد. اگر آدم صدهزار مرتبه هم به آنجا برود می بیند که باز هم آن مرد اسکیمو تازه از گرفتن آن دو ماهی خلاص شده، هنوز پرنده ها دارند به طرف جنوب پرواز می کنند، گوزن ها با شاخ های قشنگ و بلندشان و پاهای لاغر و دوست داشتنی شان دارند از حفره ی وسط دریاچه آب می خورند و هنوز هم آن زن سرخپوست با سینه ی برهنه اش مشغول بافتن همان جاجیم است. هیچکس تغییر نمی کند و جور دیگری نمی شود...
بعضی از چیزها باید همان طور که هستند باشند و تغییر نکنند. کاش می شد همه ی آن چیزها را چپاند توی یک جعبه ی شیشه ای و ولشان کرد که همانگونه بمانند...
📚 #ناطور_دشت
✍ #جی_دی_سلینجر
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
حتی لازم نیست ترامپ تا منطقهی ما بیاد، کافیه سری به آرامستان ملی آرلینگتون به فاصله ۷ کیلومتریِ کاخ سفید بزنه و نام «خلیج فارس» رو پای اسامی نظامیان آمریکاییِ کشته شده ببینه.
رضا پهلوی:
خلیج فارس میراث تاریخی ایرانیان است به هیچ عنوان قابل مذاکره یا تغییر نیست.
#خلیج_فارس
ایرانِ جان
#Persian_Gulf
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
🟢برترین کانالهای علمی و فرهنگی 🟢
☘🌸☘
🕯انرژی خوانی و شمع تراپی
@vargetarot
🦩دانلود کتابهای نایاب ممنوعه وتاریخی
@yortci_bosjin_pdf
🦋من و کتاب، |𝐏𝐃𝐅|
@aramesh13577
🌱کتابخانه طبی، درمان با داروهای خانگی
@danyalshafa
🦜جادوی گیاهان طب سینوی
@teb_sinawi
🌱آموزشگاه طبی سید
@samsadeghitebeslami
🦩عجایب ایران و جهان
@Ajayibat_j
🌱شکوه ثروت
@shokoh_servat
🦋بروزترین کلیپهای اینستاگرام
@stiiiiicker
🦜بهترین کتابهای صوتی موفقیت وبیداری
@ganonjjazb
🌱خودشناسی، درمانگری
@reiki4444
🦩خندە و شادی
@shadi_jok
🦋دانستن مساوی دریافت BOOKS
@Audio_Books_24
🦜پرورش گل و گیاه به طور حرفه ای
@Maryamgarden
🌱آموزش کف بینی
@kafbini12
🦋کتاب خوان
@welll_read
🦩هتل کتاب
@Hotel_booook
🌱گروه مجموعه بین المللی تدریس برتر
@tadreas_bartar
🦜آشپــز خانە مدرن
@ASHPAZXNEMODERN
🦩مجلە زن
@mojalehzan
🦋کشاورزی مدرن
@khridoforosh_y
🌱کانال تدریس برتر .K.T.B (کا.ت.ب)
@tadrismat
🦜ڪانال مناسبتها
@kanale_monasebatha
🦩کانال تدریس
@tadris01
🦋کانال طبی عیون الحکمه
@oyoon_hekmat
🌱تیکه هایی از بهترین کتاب ها !
@beautifulminds4
🦜ڪافہ میم
@cafeemiim
🦩خانهی دوست
@khanehy_doost
🌱آموزش گام به گام زبان انگلیسی
@English_Points_New
🦋مدیریت زندگی
@LifeManage
🦜کلام ماندگار
@Book123468
🦩مجله رشد و آگاهی
@Growthmagazines
🦋دوبیتی ستاره ها
@Sseta_rehaa
🌱کتاب دانش
@ktabdansh
🦜استوری مناسبتی انگیزشی
@yefenjanaramsh
🦩رشد فردی و برنامه ریزی
@mind_fuel_plus
🦋آموزش کف بینی
@kafbini12
🌱آموزش زبان عربی با متون داستانی
@taaribedastani
🦜خسروی آواز استاد شجریان
@stad_shajariyan
🌱"سلامتی"زیبایی"درمانهای مجرب"
@gasedak_health
🦩شگفتیهای توسعه در خرد
@Alefbaietousee
🦋کلبه جادویی
@kolbe_danaee
🌱مدیتیشن شهود
@Cleanup_inward
🦜لینکدونی فرهنگی آموزشی و علمی
@linkdoni_hozavi
🦩زیباترین کلیپ های آموزشی
@sonatimahalli
🌱الگوسازی جمله های عربی
@Olgusaziye_Jomlehaye_Arabi
🦋برگزاری دوره های مترجمی زبان انگلیسی
@policyinact
🦜هنر و دکوراسیون منزل
@TazeineManzel
🌱آشنایی با نویسندگان کلاسیک
@nevisandbdonya
🦩کتابهای نایاب علمی و طبی
@FA_TI_MI
🦋کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
@anjomanenevisandegan_ir
🦜مشاوره حقوقی رایگان
@adllak1
🌱تفسیر آیه به آیه قران کریم
@Pious114
🦋معلومات کمیاب طبی و درمانی
@internationalmedicaluseful
🦩سرزمینِ رویاهای گمشده
@lost_dreams_world
🦜مجموعه کتاب صوتی و فیلم کوتاه
@ArchiveAudio
🌱کتابخانه صوتی و پی دی اف تاپ بوک
@Top_books7
🦋آموزش علم نجوم هوروسکوپ
@yortchi_bosjin
🦩شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم !!!
@book_tips
🌱کتاب کمیاب، فیلم ممنوعه، (دو زبان)
@Archivesbooks
☘🌸☘
1404/2/17
جهت هماهنگی در لیست
👇
@HHo_bb
هانا آرنت، توتالیتاریسم و ابتذال شر در کتاب آیشمن در اورشلیم
حکومتهای توتالیتر چگونه به قدرت رسیدند؟
حکومتهای توتالیتر چگونه قدرت را حفظ میکنند؟
نگاهی به کتاب آیشمن در اورشلیم (ابتذال شر)
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.
هوا خيلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد. بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند.پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد ،اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت.
برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد. پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت.
بر یکی از بالهايش نوشتند :
«یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.»
روی بال ديگرش نوشتند :
«هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.»
✎ֆɦօʀȶ ֆȶօʀʏ
ببین چقدر تورم خوبه!!!!
دیدن این ویدئو حالم و ناخوش میکنه اما متاسفانه واقعیت تلخ حاکم بر کشور هست.
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
📚#به_خدای_ناشناخته
✍#جان_اشتاین_بک
جوزف وین، در حالی که در تلاش است تا با ایجاد مزرعه ای بارور و سودده در کالیفرنیا به رویای پدر فقید خود تحقق بخشد، به این باور می رسد که درختی باشکوه در مزرعه، دربردارنده ی روح پدر او است. برادرهای جوزف و خانواده هایشان نیز از سوددهی های مزرعه بهره مندند و اوضاع در حال بهتر شدن هم هست؛ تا این که یکی از برادرها که از این اعتقاد غیردینی جوزف ترسیده، درخت را قطع می کند و پس از آن، بیماری و قحطی بر مزرعه سایه می افکند. رمان به خدای ناشناس، داستانی عرفانی است که به تلاش های یک انسان برای کنترل نیروهای طبیعت و درک سرنوشت میپردازد.
#درام
‣🅑🅞🅞🅚
#آنتون_چخوف خیلی قشنگ میاد کل زندگی ما آدمای معمولی ولی سخت جون رو تو یه جمله توصیف میکنه:
«پیروزیهای چشمگیری ندارم ولی میتوانم با شکستهایی که از آنها زنده بیرون آمدهام، غافلگیرت کنم.»
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
#داستان_کوتاه
✍#پریسا_زابلی_پور
بابا از یک جایی به بعد برای کادوی روز پدر خودش ایده میداد. انجیر خشک، زیرپیراهن که اغلب دومی را میخواست.
ما هم از خدا خواسته ایدهها را توی هوا میقاپیدیم و بین سه نفرمان تقسیم میکردیم. فیالفور میپریدیم سر کوچه و به سرانجام میرساندیم. انجیر خشک را میگذاشت توی یکی از کشوهای پاتختی کنار دستش و تا دانه آخر دیگر کسی کیسه انجیر را نمیدید. زیرپیراهن را همان موقع تنش میکرد نه برای این که خوشحالمان کند. برای این که ببیند یقهاش تنگ است یا گشاد.
نتیجه هم قریب به اتفاق این بود که فریبا را با مدرک خیاطیاش مجبور کند یقه زیرپیراهن را با قیچی برساند به اندازهای که خودش تعیین میکرد. بعد هم با دقت لبههای پِرپری یقه را چرخکاری کند. خلاصه که یک ایده حاضر و آماده، ساده و دم دستی برای خودش ماجرایی میشد. برای همین هر سال روز پدر ما در به در دنبال زیرپیراهن یقه گشاد بودیم که کمیاب بود البته.
آخرین سالی که روز پدر را نفس میکشید هیچ ایدهای نداد. نفسش به سختی در میامد. سرطان داشت و ما بیخبر بودیم. من هم به سلیقه خودم یک کمربند برایش خریدم که دو ثانیه بعد از باز شدن جعبهاش با دستهای بابا شوت شد گوشه اتاق با زیرنویس فارسی که " توی این وضع کمربند به چه دردم میخورَد"
تمام راه برگشت دلم میخواست به همه درختهای کنار پیادهرو یکی یک مشت حواله کنم اما فقط زورم رسید کمربند را بکوبم روی پیشخوان مغازه و با حرص بگویم: "بگیر آقا، این به درد بابای ما نخورد!"
تمام این خطوط را که نصفش هم تکراری بود نوشتم که بگویم آدم گاهی دلش میخواهد به خاطر یک زیرپیراهن پرپری کل شهر را اسیر و ابیر شود، دلش میخواهد باباش هدیه روز پدرش را بکوبد توی صورتش، اصلا با همان کمربند بزند فرق سرش، کف دستش و هر لیچاری که خواست بارش کند اما باشد...
بودن یا نبودن علی الخصوص در چنین روزی مسئلهایست برای خودش!
✎ֆɦօʀȶ ֆȶօʀʏ
📚#شاهنامه، هخامنشیان -
✍#جمشید_سروش_سروشیان
مولف کتاب، جمشید سروشیان، در مورد انگیزه تالیف کتاب اینگونه می گوید: چون عده ای از دانشجویان و پژوهندگان از من پرسش نمودند که چرا در شاهنامه شادروان فردوسی که فرهنگ و زبان و تاریخ و آئین ما ایرانیان وابسته به آن است، نام سلسله شاهان مادی و هخامنشی و اشکانی نیامده و جهت آن چه بوده که فقط نام پادشاهان و نام آوران سلسله پیشدادی و کیانیان و ساسانیان آمده، اقدام به تالیف این کتاب نمودم.
❏ℬ𝑜𝑜𝓀
#چهل_سالگی
زخمی که غریبه بزند، فقط زخم است. دردش را می کشی و کم کم فراموشش می کنی. اما؛ واویلا از آن زخمی که آشنا می زند. دلبری، دلداری، آشنایی، کسی که خوب تو را بلد باشد زخمی که بزند فقط زخم نیست، زلزله ای است که در تمام ارکان وجودت رخ می دهد. زخمی که ماندگار است و با هر بهانه ای تازه می شود. زخمی که جاودانه است، از بس که دردش تمام نمی شود. زخمی که خودی به تو می زند زخمی خوب نشدنی است، چرا که وقتی کسی را به حریمت راه بدهی، بی اختیار اسرارت را فاش کرده ای و یادش داده ای کجایت را بزند که از درد تا شوی و مثل مار بپیچی دور خودت و در سکوت شبیه درختی بی میوه، بیهوده و تنها تمام شوی...
و چه تاریک است دنیا پیش چشمت، وقتی به خونابه غمگین زخم روی روحت نگاه می کنی که ردش شبیه اسمی شده که برایت مقدس بود. انگار اندوه را برای همیشه روی روزگارت خالکوبی کرده اند.....
✍ا.م
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
فقط با کسانی بحث کنید که می دانید آنقدر عقل و عزت نفس دارند که حرفهای بیمعنی نمیزنند، کسانی که به دلیل توسل میجویند، حقیقت را گرامی میدارند و آنقدر منصف هستند که اگر حق با طرف مقابلشان باشد اشتباه بودنشان را قبول میکنند.
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
📚#معاملهگر_منضبط
✍#مارک_داگلاس
مارک داگلاس در کتاب معاملهگر با انضباط، تجربیات خود در زمینۀ معاملهگری، نحوۀ خودشناسی، روانشناسی بازار و به دست آوردن اعتماد به نفس را برای تازه واردان عرصۀ بورس و بازار تجارت با زبانی ساده بازگو میکند.
شما در کتاب معاملهگر باانضباط (The Disciplined Trader) میآموزید که چطور اعتماد به نفس خودتان را در عرصه تجارت بالا ببرید، نظم و دقتتان را افزایش دهید و از محیطهای خارجی و داخلی ذهنتان نیز استفاده کنید. مارک داگلاس (Mark Douglas) مسائلی که از ذهن نشأت میگیرند را از عوامل اصلی جهت رقابت در بازار میداند.
❏ℬ𝑜𝑜𝓀
چیزی که یه مرد رو تبدیل به یک هنرمند می کنه دوست داشتن واقعی یک زنه.
به نظر من عشق بزرگترین اثر هنریه که یه هنرمند می تونه خلق کنه.
📚 #قهوه_سرد_آقای_نویسنده
✍ #روزبه_معین
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
روزی روزگاری موجی عاشق صخره ای بود که جایی میان دریا قد برافراشته بود. موج، کف بر لب و از خود بی خود، دائما دور صخره می چرخید و شب و روز بر آن بوسه می زد و نوازشش می کرد.
هر روز و شب گریه کنان از او می خواست با او مهربان باشد و به طرفش بیاید. این عشق پر شور و نوازشهای موج، رفته رفته پایه ی صخره را می تراشید و سست می کرد، به نحوی که سرانجام روزی، صخره به نداهای عاشقانه ی موج پاسخ داد و میان بازوانش افتاد.
بعد از آن، صخره دیگر صخره نبود که موج دائما دورش بگردد، نوازشش کند، دوستش بدارد و در رویاهایش او را ببیند. قطعه سنگی بود فرو افتاده در اعماق دریا و غرق شده در آغوش موج. موج خودش را مغبون احساس کرد و رفت به جست و جوی صخره ی دیگری که روی پایش ایستاده باشد.
📚 #طاق_نصرت
✍ #اریش_ماریا_رمارک
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
#داستان_کوتاه 📚
📚دستمال پارچه ای
✍#محیازند
قسمت اول
ترم دو دانشگاه که بودم عاشق شدم... یه روز سرد برفی که داشتم تو محوطه با عجله به سمت کلاسی که دیر شده بود میرفتم جلوی چندتا پسر پاهام سر خورد افتادم زمین....صدای گرومب زمین خوردنم با صدای شلیک خنده پسرها شد یکی...برای منی که خودم رو خیلی قبول داشتم و به هیشکی تو دانشگاه نگاه نمیکردم این اتفاق مثل خودِ مردن بود...نمیدونستم باید گریه کنم یا خودمو جمع و جور کنم....تو همون لحظه های مزخرف یکی از پسرا اومد سمتم...دیده بودم که نه خندیده بود نه مسخره کرده بود...فقط ابروهاشو محکم توهم گره زده بود و چندتا چشم غره حسابی به دوستاش تحویل داده بود که صدای خندشون رو اورده بود پایین تر....بهم که رسیده دستاشو گذاشت رو زانوش و به سمتم خم شد:
_خانم...حالتون خوبه؟...کمک نمیخواید؟
و من فقط با اخم نگاهش کرده بودم انگار تقصیر اون بود که بخاطر پاشنه های چکمه ام سر خورده بودم...هیچی نگفت...از دستم نه... از کیفم گرفت و کمک کرد بلند شم...بدون هیچ تلاشی برای برخورد جسم هامون....غرورم حسابی شکسته بود..چشمام که تو چشم های ساده قهوه ایش گره خورد یه قطره اشک از چشمم افتاد روی برف ها...هیچی نگفت...فقط دست کرد توی جیبش و یه دستمال پارچه ای ساده درآورد و با لبخند طرفم گرفت. تا سال ها بعد همون شد عاشقانه ترین تصویر جهان برام... یه مرد با تمام ساده ترین های جهان که لبخند میزد و بهم دستمال تعارف میکرد! گاهی وقت ها برای عاشق شدن هیچ دلیل خاصی نمیخای...نه چشم های جادویی خوش رنگ...نه صدای دورگه دیوونه کننده....نه رنگ موهای روشنی...و نه هیچ چیز خاص دیگر...گاهی وقت ها خیلی ساده عاشق ساده های آدمی میشی که زخمتو بوسیده...زخم تنتو...زخم روحتو...خیلی ساده خوب کرده وجاش مثل دوا رو تنت... تو تنت مونده!بعضی وقت ها عاشق ساده های آدمی میشی که تو این هیاهو و رنگارنگی آدما خاص تر از هرچیزی تو دنیاست!
روزهای بعدی تو دانشگاه چشمم همه جا برای پیدا کردنش میگشت...بین تمام جمع های پسرونه ای که یکجا وايساده بودند و میخندیدند دنبال کسی بودم که با یک لبخند ساده بیاد به سمتم.... یا جفت هایی رو که تو محوطه میدیم تمام حواسم بین دستاشون بود که ببینم یه دستمال پارچه ای ساده بینشون ردوبدل میشه یا نه!...اما نبود...ندیدمش!غرورمم اجازه نمیداد از کسی کی بودن و کجا بودنشو بپرسم...ترم دو تموم شد و باز ندیدمش...تمام تابستون رو مشغول ذکر غلط کردم و سرکوفت زدن به غرورم بودم...با خودم عهد کردم ترم جدید هرجور شده پیداش کنم...یه وقت هایی...یه جاهایی...برای داشتن بعضی آدما ارزش داره تمام غرورهای جهانو به خاک سیاه بنشونی! آدم هایی که میدونی اگه نباشن خودتم نیستی! یه بار بیشتر ندیده بودمش اما از نبودش داشتم نیست میشدم...غرور کیلویی چند بود؟!... اولین روز ترم بعد رو رفتم دنبالش...
ادامه دارد....
✎ֆɦօʀȶ ֆȶօʀʏ
پدرم الکلی بود و در سن چهل سالگی مرد. چند هفته قبل از مرگش، یک شب مرا به نزد خود خواند و تاریخچهی زندگی خود را برای من حکایت کرد، یعنی تاریخچهی شکستش را. ابتدا از مرگ پدرش، یعنی پدربزرگم با من شروع به صحبت کرد. پدرش به او چنین گفته بود: “من فقیر و ناکام میمیرم، ولی همهی امیدم به تو است، شاید تو بتوانی آنچه را که زندگی به من نداده است، از او بگیری!” پدر من نیز وقتی حس کرد که اجلش فرا رسیده است به من گفت که حرفی به جز تکرار آنچه پدرش به او گفته بوده است، ندارد: “من نیز ای فرزند عزیزم، اینک فقیر و ناکام میمیرم. امیدم به تو است و آرزومندم بتوانی آنچه را که زندگی به من نداده است، تو از او بگیری! “بنابراین آرزوها هم مثل بدهیها از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند. من اکنون سی و پنج سال دارم، و میبینم در همان نقطهای هستم که پدر و پدربزرگم بودند. من نیز آدمی هستم شکست خورده و زنم پا به زا است. فقط همین حماقتم باقی هست که معتقد شوم، فرزندم خواهد توانست آنچه را که زندگی به من نداده است از او بگیرد. من میدانم که او نیز نخواهد توانست از این سرنوشت محتوم بگریزد، او نیز از گرسنگی خواهد مرد، یا از آن بدتر نوکر دولت خواهد شد!
📚 #نان_و_شراب
✍ #اینیاتسیو_سیلونه
■𝐌𝐚𝐧𝐨𝐤𝐞𝐭𝐚𝐛
#مفهومی
یه روز میفهمی که "هیچ چیز" از "هیچ کس" بعید نیست!
اون روز احتمالاً روز شادی نیست امّا قطعاً روز مهمی تو زندگیمونه!
دقیقا همون لحظهای که تو شوک و سرشار از ناامیدی پیش خودت فکر میکردی این با بقیه فرق داره، باورکردنی نیست و امکان نداره؛ همون لحظه این واقعیت که "هیچ چیز" از "هیچ کس" بعید نیست تو ذهنت نقش میبنده...
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
پدرم همیشه می گفت: "زود خوابیدن و زود بیدار شدن آدم را سالم، پول دار و عاقل می کند." در خانه، ساعت هشت چراغ ها خاموش بود و سپیده دم با بوی قهوه و بیکن و نیمرو از خواب بیدار می شدیم.
پدرم یک عمر این دستور را دنبال کرد، جوان مُرد و مفلس، و فکر می کنم چندان هم عاقل نبود.
من نصیحت او را گوش نکردم، دیر خوابیدم، دیر بیدار شدم. حالا نمی گویم دنیا را فتح کرده ام، اما ترافیک صبح ها را دیگر ندارم، از خیلی دردسرهای معمولی دورم و با آدم های جدید و بی نظیر آشنا شده ام، یکی از آن ها خودم، کسی که پدرم هرگز او را نشناخت.
📚 #آویزان_از_نخ
✍#چارلز_بوکوفسکی
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
📚#اسب_سرخ
✍#جان_اشتاین_بک
هر بخش از داستان به ماجراهایی جذاب از زندگی پسری به نام جودی تیفلین می پردازد. کتاب از چهار داستان متفاوت اما به هم پیوسته از زندگی جودی در مزرعه ی بزرگ پدرش در کالیفرنیا تشکیل شده است. جودی که در مزرعه ای در کالیفرنیای شمالی بزرگ شده، شرایط زندگی و سختی های کار یک مزرعه دار را به خوبی آموخته است و روش رفتار با اسب ها را نیز کاملا می داند. اما هیچ چیز، او را برای ارتباط عجیب و خاصش با گابیلان-اسبی چموش و زودجوش که پدرش به او داده-آماده نکرده است. جودی با کمک بیلی باک، یکی از کارگران مزرعه، به تمرین و رام کردن اسبش می پردازد و بی قرارانه منتظر لحظه ای است که مانند یک پادشاه بر زین گابیلان بنشیند.
‣🅑🅞🅞🅚
#پیشنهاد_فیلم
فیلم:مثلث #Triangle
پیشنهاد ویژه 👌👌
محصول سال ۲۰۰۹ به کارگردانی کریستوفر اسمیت، به خاطر داستان پیچیده و جذابش در ژانر تریلر روانشناختی و ترسناک مورد توجه قرار گرفته است.
عادتهای عجیب و جالب توجه نابغههای دنیا
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
اگر برای سوال "چرا دوستم داری؟" پاسخی بود، آنوقت بدان که محبتی در کار نیست. عشق از جایی آغاز میشود، که ندانی دلیل دلتنگیهای زود به زودت چیست …
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
📚#دوزخ_ضحاک
✍#کیاوش_جاهد_پارسا
این رمان گرافیکی با برداشتی آزاد از اساطیر کهن ایرانی نوشته و طراحی شده و اشکان رهگذر هم مشاور پروژه نگارش و طراحی آن بوده است. در داستان این رمان، ضحاک، سپه داری از سرزمین مردیسگرد، بعد از آنکه به ناحق بر تخت جمشیدشاه تکیه زد، با قیام کاوه ی آهنگر روبه رو می شود و سپس آفریدون او را شکست می دهد.
❏ℬ𝑜𝑜𝓀
در جنگ جهانی دوم سربازی نامهای با این متن برای فرماندهاش نوشت: جناب فرمانده اسلحهام را زیر خاک پنهان کردم، دیگر نمیخواهم بجنگم، این تصمیم بخاطر ترس از مرگ یا عشق به همسر و فرزندانم هم نیست...
راستش را بخواهی، بعد از آنکه یک سرباز دشمن را کشتم، درون جیبهایش را گشتم و چیز عجیبی دیدم. روی یک تکه کاغذ آغشته به خون نوشته شده بود: پدر از روزی که تنهایم گذاشتی هر صبح تا غروب جلوی در چشم به راه تو ام...
“پدر جان، بخدا اگر این بار برگردی تو را محکم در آغوش میگیرم و اجازه نمیدهم دوباره به جنگ برگردی...” من این کودک را در انتظاری بیهوده گذاشتم. او تا چند غروب دیگر چشم انتظار پدر خواهد ماند؟ لعنت بر جنگی که کودکی را از آغوش مهر پدر بیبهره میکند...
↬ℳ𝒶𝓃𝑜𝓀𝑒𝓉𝒶𝒷
#داستان_کوتاه
چهارم ریاضی بودیم.
دو سه روز از آغاز سال تحصیلی بیشتر نگذشته بود.
جو مدرسه هم خیلی بگیر ببند بود و آوردن نوار کاست به مدرسه یه چیزی بود تو مایه های قتل شبه عمد!
یه ناظم داشتیم به اسم آقای شریفی که تازه از شهربابک اومده بود. آدمی بود سختگیر ودر عین حال ساده دل.
یه روز یکی از بچه ها نوار جدید شهرام شب پره رو آورده بود مدرسه که تو راهرو از جیبش افتاد.
بلافاصله آقای شریفی عین عقاب پیداش شد ولی خوشبختانه تو شلوغی زنگ تفریح نفهمید از جیب کی افتاده.
از سعید، که اتفاقا نوار هم مال اون بود، پرسید این مال کیه؟
اونهم گفت آقا مال هر کی هست اسمش روش نوشته!
چون نوار دم کلاس ما پیدا شده بود حدس زد مال یکی از ماست.
آقای شریفی گذاشت همه اومدن سر کلاس بعد اومد تو و بلند گفت مبصر کلاس؟ من بلند شدم گفتم بله آقا.
گفت شهرام شب پره کدوم یکیه؟! گفتم آقا امروز نیومده! گفت هر وقت اومد راهش نمیدی تو کلاس، بیارش دفتر! گفتم چشم.
این قضیه تو مدرسه پیچید و شده بود سوژه خنده.
گذشت تا چند روز بعد که آقای شریفی منو احضار کرد دفتر.
با یه لحن شماتت آمیزی گفت آقا رضا من از شما انتظار نداشتم به من دروغ بگی! من گفتم چه دروغی گفتیم آقا؟
گفت سر قضیه شهرام شب پره. آه از نهادم بلند شد و تو دلم گفتم یکی منو لو داده. تته پته کنان پرسیدم چی شده مگه آقا؟
گفت: من از بچه ها پرسیدم گفتند امسال اصلا اینجا ثبت نام نکرده، رفته دبیرستان واعظی!
یه نفس راحتی کشیدم و گفتم آقا من روز اول سال دیدمش، فکر کردم هنوز میاد اینجا.
گفت همون بهتر که رفت، بچه های مردم رو منحرف میکرد.
از خاطرات رضا عطاران
✎ֆɦօʀȶ ֆȶօʀʏ